انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

مردم‌شناسی بریتانیا

این مطلب در ۸ بهمن ۱۳۹۸ در همین وبگاه منتشر و اکنون در تاریخ ۱۰ دی ماه ۱۴۰۱ بازنشر می‌شود.

 

تصویر: دبلیو یو اچ ریوورز

نوشته فردریک بارث برگردان و تلخیص محسن حجاریان

بریتانیا و کشورهای مشترک المنافع \ ظهور مردم شناسی بریتانیا – ۱۸۳۰ – ۱۸۹۸

رشته مطالعاتی که به مردم شناسی بریتانیایی تبدیل شد، از عنوان هایی سرچشمه گرفت که بسیار مهم تر از مطالعات انسان اجتماعی و تنوع فرهنگی بود. مرد شناسی بریتانیا در آغاز چندان تمایلی به تاسیس اکادمیکی این رشته نداشت و از این جهت، تحت چنین شرائطی، سنت مردم شناسی بریتانیا را نمی توان از مسیر مباحثات اکادمیکی یا حتی چالش های نظری یا ایده های روشنفکرانه یا نوآوردی ها و دیدگاه های ارتدکسی در این عرصه پیگیری کرد. این رشته درعرصه بزرگتر جامعه که دانشمندان آن را تدارک دیده بودند و به طور کلی شکل سامان داده، آن را دنبال کرده اند. با تاسیس تعداد معدودی دانشگاه، فرزندان طبقه مرفه جامعه برای مطالعه فرهنگ و تعلیم و تربیت به دانشگاه می رفتند. اگر به وضعیت تحصیلی در دانشگاه ها به خواهیم اشاره کنیم، این است که مطالب و شیوه آموزش بیشتر بر پایه سنت علوم و روش یونانی رومی بود.

نقش اکتشافات بریتانیا، تجارت در عرصه دریاها و توسعه مستعمرات در دوران سده نوزدهم منجر به توجهات پیشرفت بیشتر علوم جهان گردید. جغرافیا، زیست شناسی و گیاه شناسی جزء درس های سنتی اکادمیکی طبیعت گرایان بودند که حاصل آن دستیابی و کاربرد تئوری تکاملی شد. پیشرفت های مشابه این رشته ها در علوم انسانی صورت نگرفت. دانش پژوهی مربوط به علوم اجتماعی، زبان ها و فرهنگ مردمان جهان به بیرون از سرزمین های امپراتوری کشانده شد و مطالعات تخصصی نیز در شرق شناسی و به طور نمونه مطالعات برجسته ای از جانب لین ( E. W. Lane) در کتاب بررسی آداب و عادات مردمان مصریان جدید ( An Account of the Manners and Customs of the Modern Egyptians) در سال ۱۸۳۶ و هم چنین نوشته جناب مونستوارت الفین استون با نام بررسی پادشاهی کابل ( An Account of the Kingdom of Caubul ) در سال۱۸۳۹ نتوانستند پایه های عام مردم شناسی را پوشش بدهند؛ و این در حالی بود که بازار عمومی برای ادبیات سفرنامه و تاریخ و جغرافیا و دانستن زندگی “وحشی ها” توجه بیشتری را به خود جلب می کرد.

رشته ای که در بریتانیا به مردم شناسی مبدل شد از درون فعالان عاطفی که به حلقه جامعه بریتانیا شناخته شده بودند، قد برداشت و علی الخصوص از میان “مخالفین کلیسا” (Nonconformist) و حلقه انسان دوستان کویکر(Quaker) شکل گرفت. از میان شخصیت های سیاسی و فعالان “مخالفین کلیسا و کویکر” (Nonconformist and Quaker ) کسانی بودند که با تجارت بردگی در آفریقا و نهادهای برده داری و استعماری بریتانیا مخالف بودند. وقتی که فرمان الغاء برده داری در سال ۱۸۳۳ تائید شد، همین گروه کوشش کرد تا کمیته پارلمان انتخاباتی آفریقای جنوبی را برای ساکنین و در نهایت شکل گیری “جامعه محافظت از بومیاان” (Aborigines Protection Society) را به وجود آورند. هسته اصلی این فعالیت ها از سوی توماس هادکین ( Thomas Hodgkin) و جمس کاولز پریچارد ( James Cowles Prichard) که هردو از اعضای کویکر بودند و اهدافشان بر اساس اخلاق و فلسفه پی ریزی شده بود، که معتقد بودند خون همه ابناء بشر مانند هم است. کسان دیگری داخل این انجمن تمرکز خود را بیشتر بر روی تفاوت های اناتومی گروه های نژادی گذاشته بودند که از جهتی تحت تاثیر اندیشه های معاصر آلمان و فرانسه دوران خود بودند.

زمانی نگذشت که در این انجمن انشعاب صورت گرفت و جمس هانت که فرد نژاد پرستی بود در سال ۱۸۶۰ کسانی را به دور خود جمع کرد و جامعه مردم شناسی لندن ( Anthropological Society for London) را تاسیس کرد. وی در سخن رانی خود – پیش از انتشار کتاب منشاء انواع نوشته داروین – علیه آن دسته از مردم شناسان که منشاء انسان ها را یکی می دانستند به مخالفت پرداخت. مواضع این دسته از مردم شناسان در اصل مواضع ضد انسان دوستانه کسانی بود که جانب تئوری داروین را داشتند. در سال ۱۸۷۱ توماس هاکسلی ( Thomas Huxley) با کاربردی حقوقی، مقوله مردم شناسی را در کنار یک تشکیلات متحد به کار گرفت که آنرا نهاد مردم شناسی شاهنشاهی (Royal Anthropological Institute ) نامیدند.

با این که دست آوردهای نسل اولیه قوم شناسان چندان چشم گیر نبود، اما ایدئولوژی و دیدگاه های آنان خط و مشی آینده مردم شناسی بریتانیا را در مسیر کار ادوارد بورنت تیلور ( Edward Burnett Tylor) [تایلر] – ۱۸۳۲ – ۱۹۱۷ هموار ساخت. تایلر در کنار کسانی که با آنها درباره مطالعات تمدن و فرهنگ “وحشیان” اشتراک نظر داشت، دیدگاه خود را درباره فرهنگ پریمیتیو در سال ۱۸۷۱ ارائه داد. وی منحصراً در این اثر بر موضوع “وحدت روانی انسان” تاکید داشت و از این زاویه به دیدگاه اتنولوژیست های الغاگرای برده داری و انسان گرا و تساوی ارزش اخلاقی نوع بشر کمک کرد. تایلر ظرفیت اندیشناکی مجموعه آدمیت (panhuman) را به مثابه نیروی زایایی که به طور تدریجی مراحل تغییر و دگرگونی تاریخ بشر را به حرکت در می آورد، می نگریست. تایلر، بر چنین پایه فلسفی تا آنجا پیش رفت تا فرهنگ را برای مردم شناس با عینیت متعیین کند. از این دید،‌فرهنگ یا تمدن از یک دید اتنوگرافیکی گسترده نگاه می شد که کلیت پیچیده آن حاوی آگاهی، عقاید، هنر، اخلاق، قانون، عادات و سایر توانایی و کردارهای انسان اجتماعی است.

تایلر، کوشش کرد تا روش شناسی مشخصی ارائه دهد. وی می گفت که اولین گام در مطالعه تمدن نیاز به دسترسی به لایه های جزیی فرهنگ دارد تا از این راه بتوانیم جایگاه مناسب آنها را دسته بندی نمائیم. او می گفت این یک مرحله بندی برای مطالعه تطبیقی است. فرهنگ مجموعه نهادهای در کنار هم و درهم ریخته است. برداشت تایلر از درهم ریختگی فرهنگ و جامعه، راه نتیجه گیری و نگاه تکامل گرایانه او به تاریخ انسان را هموار می ساخت، اما از سوی دیگر شناخت اتنولوژیکی وی را مبهم می ساخت. با این حال، درک تایلر در ارتباط طبیعی و یکپارچگی عناصر متفاوت فرهنگ، مانند پرسش پیرامون حدود ماهیت فرهنگ و حد مرز آن روشن نیست. در روشن نبودن چنین جنبه هایی، تایلر و معاصران وی از ساختار ایده در فرهنگ و جنبه های آن بدون ارجاع به کانتکست (یا محتوا) سخن می گفتند.

تایلر از طریق تجزیه و تحلیل عناصر”کهن برجای مانده” ( survivals) از فرهنگ که هنوز هم در رفتار آدمیان ادامه حیات می دهند نظمی را مرتب سازد. از این جهت، بسیاری از عادات و خرافات دهقانان اروپایی را می توان به مثابه نشانه هایی از فرهنگ گذشته بررسی کرد؛ همان گونه که فرهنگ “برجای مانده” از گروه ها که از دید نژادی کمتر پیشرفت کرده اند نشان از فرهنگ پریمیتیو پیش از تاریخ دارند. این نشانه ها می توانند در کشف مراحل تکامل فرهنگ آن مردمان به ما کمک کنند.

دانشمند دیگر که با روش مشابه اما از راه های دیگر پژوهش می کرد، جان مک لنان ۱۸۲۷ – ۱۸۸۱ (John McLennan ) حقوقدان اسکاتلندی بود که بر روی موضوع تکامل ازدواج و پیشرفت این تئوری که چگونه مراسم عبادی از درون آداب کهنه برجای مانده سرچشمه گرفته، به تحقیق پرداخت. به طور نمونه، وی اظهار می داشت مراسم برای عروس زن اسیر شده (همان گونه در مناطق متفاوت جهان ثبت شده) در گذشته به مثابه ازدواج آئینی صورت می گرفته و این خود بازتاب کردار پیشین آن مردمان است که تحت شرائط پریمیتیو، زنان را با اسارت به دست می آورده اند. کتاب ازدواج پریمیتیو او ( ۱۸۶۵) طرح این دیدگاه را از جامعه پریمیتیو تعقیب می کند که از مسیر ازدواج دسته جمعی و چند همسری به تک همسری راه یافته و سپس به دنبال دلیل و راه حلی منطقی و عملکرد عقلانی در گسترش چنین دوره ای بوده است. پژوهشگر دیگری به نام اندرو لنگ ( Andrew lang) (1844- 1912) مطالعات خود را بر روی تفسیرهای فولکلر و اسطوره نهاد.

[وقتی کتاب تئوری دین در میان پریمیتیو نوشته ایوانز پریچارد مطالعه می کردم به این جمله در نقد کتاب شاخه زرین نوشته جیمز فریزر (۱۸۵۴-۱۹۴۱) برخوردم که لازم دانستم آن را در اینجا بیاورم. پریچارد می گوید از این جاست که پژوهشگران تکه هایی از اطلاعات تهیه شده را به طور اتفاقی برای خودشان و برای مردم جهان کنار یکدیگر می گذارند و آنها را در قالب کتاب با تصویرگرایی از عناوینی که مشابه آن را در شاخه زرین و گل سرخ عرفانی مشاهده می کنیم. چنین کتاب هایی تخیلات درهم ریخته یا کاریکاتوری از اندیشه پریمیتیو را نشان می دهد؛ آثار خرافی، کودکانه،‌ که از دید افکار نقد و ثبات در خورتوجه نمی باشند (پریچارد نمونه هایی از این کتاب را ارائه می دهد. با این حال وی در کتاب مردم شناسی اجتماعی در باره جیمز فریزر می گوید که وی با استعداد ادیبانه اش اولین کسی است که مردم شناسی اجتماعی را به عامه مردم معرفی کرد کسی است که به قوانین علوم اجتماعی باور داشت. فریزر مراحل تکامل جامعه را در دوران های جادوگری، دین و علم بررسی می کند (پریچارد این گفته ها را در مطالعات خود درباره منتسکیو آورده است) (١٩۵١ص٣١). البته در خور توجه است که وی پیشتر تشابه چنین دیدگاهی او را با اگوست کنت مطرح می سازد].

کتاب های این دوره از مردم شناسی بریتانیا دارای تشابه های مشترک اند. همه آنها بر اساس منابعی تالیف شده که از مشاهدات مستقیم پژوهش میدانی سهمی نبرده اند. پرسش های این نوشته ها بیشتر گرد چگونگی شکل گیری انسان پیش از تاریخ و بعد از آن است که در میان اسناد دست به دست چرخیده اند و به همین دلیل، مردم شناسان بعدی بریتانیا، نسل دوران تایلر را مردم شناسان کتابخانه ای نام نهادند ( armchair anthropologist).

خدمات نسل مردم شناسان دوران تایلر کاملاً در کار گسترش رشته مردم شناسی نقشی مهمی ایفا کردند. این نویسندگان برای اولین بار اسناد مربوط به عادات و نهادها که گروه انسان ها تا قرن نوزده انجام داده را جمع آوری کرده اند. دیگر این که این نویسندگان، ترمینولوژی های متعددی مانند انیمیسم، برون همسری، توتمیسم، تابو و چندین نمونه دیگر را تفسیر کردند که مجموعه ای آنان مفاهیم بنیادی را در اختیار مردم شناسان قرار می دهند.

از تنگه های تورس تا آرگونات ها ( ۱۸۹۸ – ۱۹۲۲) – اولین گام موثری که در توسعه کیفیت اطلاعات مردم شناسی بریتانیا برداشته شد، از جانب یک جانور شناس بود. الفرد کرت هیدن ( Alfred Cort Haddon) (1855 – ۱۹۴۰) دارای پیشینه در دانش اجتماعی و دینی بود که تا آن زمان دانشمندان پیرامون آن موضوعات به بحث می پرداختند. وی در مطالعه علوم طبیعی متخصص جانوران مهره داران بود. بعد از چند سال تدریس، وی کمک هزینه ای در سال ۱۸۸۸ برای پژوهش میدانی در ناحیه تنگه های تورس، بین گینه جدید و استرالیا به دست آورد. وی در این منطقه، گذشته از مطالعات جانور شناسی، اشیاء اتنوگرافیکی را جمع آوری کرد و هم چنین به عنوان یک مردم شناس، پژوهش هایی در افسانه ها و اعتقادات و عادات خانوادگی قبایل مردمان جزایر متفاوت انجام داد. او مجموعه یادداشت ها و پرسش ها Notes and Queriesرا نیز مدون ساخت. او در بازگشت خود به دوبلین، مقاله های مردم شناسانه ای نیز منتشر ساخت و با دانشگاه کمبریج ارتباط برقرار کرده و از این طریق برنامه ای در پروژه مطالعاتی دانشمندان در تحقیقات میدانی تهیه و آنها را برای مطالعات مردم شناسی، روان شناسی و جامعه شناسی مردمان “وحشی” به تنگه های تورس گسیل نمود.

در این سفر تحقیقاتی، او از وجود سیدنی ری ( Sidney Ray) زبان شناس بهره گرفت و از دانش دبلیو اچ ریور ( W. H. r. River) که روان شناس بود نیز استفاده کرد. کسانی دیگری مانند چارلز ساموئل میرز (Charles Samuel Myers ) و ویلیام مک دوگال ( William Mc Dougall) و انتونی ویلکین ( Anthony Wilkin) و چارلز سلیمن ( Charles Seligman) او را همراهی کردند.

سفر تحقیقاتی آنان به تنگه های تورس در سال ۱۸۹۸ بود. هیدن موفق شد تا کسانی از مردم بومی را که در سفر پیشین آنها را می شناخت، به خاطر آورد و ارتباط خوبی برای کسب اطلاعات از آنها به دست آورد. این گروه به مدت شش ماه در ساحل جنوب پاپوا بود و مدتی را هم در ساراوک (Sarawak ) سپری کردند.

سفر تحقیقاتی تنگه های تورس به درستی نقطه عطفی در مردم شناسی بریتانیا مبدل شد که تاثیر چشم گیری بر روی سایر جنبه های مردم شناسی بیست و پنج سال آتی برجای نهاد. اولین تاثیر آن این بود که شرائط پژوهشی را کاملاً تغییر داد. تا این زمان، پیشرفت مردم شناسی از سوی دانشمندان به طریق جمع آوری اطلاعات از کتابخانه ها و آرشیوها آن هم به قصد مطالعات تطبیقی در مورد آداب و رسوم مورد علاقه اشان در جهان بود. چنین تحقیقاتی کاملاً با ترمینولوژی های خود صورت می گرفت؛ مردم شناسان ترم ها را خود انتخاب می کردند. به طور نمونه جمس فریزر تا هنگام درگذشتش چندین تحقیق انجام داد که ترم های خود را به کار گرفته بود. در جزایر تورس، دانشمندان، ترم ها را خود مستقیماً از آگاهی دهندگان بومی که درباره آداب و رسوم و عقاید خود می گفتند، دریافت می کردند. البته انبوهی از داده ها به صورت نادرست، یا تفسیر های اشتباه و ناگاهانه نیز صورت می گرفت. این نا آگاهی ها از ندانستن زبان بومیان سرچشمه می گرفت. با این حال، در چنین شرائطی مردم شناسان رو در روی مردم بومی قرار داشتند.
دوم این که ارتباط مجموعه داده ها با یکدیگر خارج از توان پژوهشگران میدانی بود. داده ها با یکدیگر تداخل داشتند. امید مردم شناس این بود که در مدت کوتاهی مانند چند هفته بتواند بیشترین آگاهی ها را ثبت و دسته بندی کنند. هدف پژوهش مردم شناسانه به طور کلی فرهنگ نبود بلکه به طور مخصوص بر روی فرهنگ های حوزه ای و ناحیه ای بود.

سوم این که یک اسلوب های روش شناسی جدید بروز کرد که این هم از خواسته هایی برای جامعیت، شناخت جزئیات و پوشش پیگیرانه موضوعات سرچشمه می گرفت؛ مخصوصاً در مراحلی که این روش ها را ریوورز ( Rivers) در روش نسب شناسی به کار می گرفت. محققین با حوصله نقشه روابط خویشاوندی را ازسوی مادر، از سوی پدر، و تولد در میان همه مردمان این حوزه کشف کرده و بسیاری از موضوعات و ترم های خویشاوندی و گروه بندی اجتماعی و تفاوت ترم ها در شناخت نیاکان، هویت توتمی، آئین در تجمعات و موضوعاتی از این دست را کشف نمودند.

در پایان، سفر پژوهشی تورس موجب شد تا دو تن از افراد برجسته در نسل مردم شناسی بریتانیا، دبلیو یو اچ ریوورز ( W. H. Rivers ) و چارلز سلیمن ( Charles Seligman) که آموزش و ماجراجویی های آنان موجب تشویق نسل بعد شد گام های سازنده ای بردارند.
اگر بخواهیم درباره تاریخ مردم شناسی بریتانیا و این سفرهای تحقیقاتی اظهار نظر کنیم، این است که خود هیدون ( Haddon) که مشوق این پژوهش های میدانی بود، به این نکته توجه نکرد که چه اتفاقی برای سرنوشت مردم شناسی بریتانیا افتاده است. او در کتاب تاریخ مردم شناسی ( ۱۹۱۰) هنوز پافشاری می کند که آن نوآوری ها از سوی سفر وی صورت گرفته، “دانشمندان دوره دیده را برای مطالعات به منطقه گسیل داشته است”. اما باید گفت که ریوورز و سلیمن و خود هیدن دانشمند دوره دیده در مردم شناسی نبودند تا با چنان تجربه ای بتوانند صورت پدیده ها را شناسایی کنند و داده ها را به طور سیستماتیک در این رشته جمع آوری نمایند. آنها تنها در زمره مردم شناسان آماتور که در رشته های دیگری تخصص داشته، قرار می گیرند.

ریووررز در سال ۱۹۰۱ برای تحقیقات میدانی به جنوب هند رفت و در آنجا پنج ماه در میان مردم تداس ( Todas) سپری کرد. پیشتر از وی اتنوگرافی های عجیب غریبی درباره مردمان تداس منتشر شده بود، اما نوشته های ریوورز نشان داد که این جامعه با نحوه زناشوئی متفاوت خود، جامعه ی پیچیده ای است، از این جهت، کتاب وی (که در سال ۱۹۰۶ منتشر شد) سرمشق خوبی برای آموزش اتنوگرافی این مردمان شد که در آن متدولوژی تحقیق میدانی جامعی را به کارگرفته بود.

سلیمن در سال ۱۹۰۳ بار دیگر به گینه نو رفت و بخش گسترده ای از جغرافیای آن ناحیه را پژوهش کرد. این پژوهش زیر عنوان مالنزیایی های گینه نو بریتانیا ( The Melanesians of British New Guinea) ( 1910 ) به چاپ رسید. او و همسرش برندا سلیمن، که یک مردم شناس بود، به سیلان رفتند و بر روی وداها ( Veddas) و مردمانی که به طور پراکنده شکارچی هستند و به طور پراکنده در جنگل های سیلان زندگی می کنند به مطالعه پرداختند. وی سپس با سه مسافرت طولانی به سودان، مقدار زیادی از تنوع فرهنگی مردم عرب و نوبا و قبایل نیلوتیک را در حوزه ای گسترده در مرکز و جنوب سودان مطالعه کرد.

لازم است در این اینجا به نقش ریوورز در کارهای متفاوت او اشاره شود. مهمترین تاثیر ریوورز بر مردم شناسی بریتانیا همان مفهوم آفرینی ترم ها برای تشکیلات اجتماعی است. وی در بازگشت به ملانزیا نظام دقیقی برای توصیفات ترمینولوژی در مطالعات خویشاوندی ساخت. این نوشته های تحلیلی است که وی آنها را ساختار اجتماعی نامید و مورد استفاده اساسی چند نسل از مردم شناسان بریتانیا قرار گرفت. او در طی سال های فعالیتش در کارهای میدانی دنباله روی مردم شناسی تکامل گرای تایلر بود، اما این نکته چندان در کار و اندیشه وی برجستگی نداشت. وی در پایان به سوی “اشاعه گری” جهت یابی کرد و آن این است که تاریخ فرهنگ جهانی انسان از طریق مهاجرت ها و داد و ستد فرهنگ ها صورت گرفته است. از دید وی چنان به نظر می رسید که ابزار می تواند به مردم شناس کمک کنند تا نیروی دینامیکی تاریخ فرهنگ جهانی را بهتر بفهمد. در همین دوران بود که ریوورز با نوشته های فریتز گرابنر ( Fritz Graebner) آلمانی از مکتب اشاعه گرایان آلمان و با شیوه تئوریکی وی آشنا شد. وی در پایان، اظهار نظری در مقایسه ی بین فرهنگ آقیانوسیه و مصر باستان اظهار نمود که در آن می گفت ساکنان جزایر تنگه تورس مردگان را مومیایی می کرده اند.

دیدگاه اشاعه گرایی که در انگلستان شکل گرفته بود، ادعا می کرد که مصر سرچشمه تمدن تمام بشریت است و این دیدگاه از سوی گرفتون الیوت اسمیت ( ۱۸۷۱ – ۱۹۳۷) و ویلیام جمس پری ( William James Perry) ( 1889 – 1949) در تز “هلیولیتیک” ( heliolithic) آنها منعکس شد [ “هلیو” یعنی خورشید؛ دوران هلیولیتیک، همان دوران نوسنگی است که الیوت اسمیت و ویلیام جمس پری آنرا با این عنوان نامیده اند؛ از سوی دیگر، علت دیگر آن این است که پرستش خورشید و کشاورزی از طریق خورشیدی مرسوم بوده است]. این نکات موجب گردید تا رادکلیف براون در مقابل چنین دیدگاه های اشاعه گرایی در تاریخ موضوع دیگری را مطرح سازد.

برجسته ترین کسی که در این دوره به تحقیق میدانی پرداخت، مالینوفسکی بود که در سال ۱۹۱۴ به مدت شش ماه به مایلو در خلیج پاپوا رفت و سپس برای دو سال ( ۱۹۱۶-۱۹۱۸ ) به تروبریاندز ( Trobriands) سفر کرد.

از میان مردم شناسان پیش از مالینونفسکی، مانند ادوارد تایلر، جمس فریزر، دهدون، سلیمن و غیره، هیچکدام مانند مالینوفسکی از دیدگاه تئوریکی، سازنده نبودند. مالینوفسکی مکتب نوینی از مردم شناسی را نمایندگی می کرد. وی بر این باور بود که: “هر مفهومی به نوبه خود حاصل یک نظریه است و همین نظریه است که مشخص می کند چه واقعیتی مناسب و چه واقعیتی تصادفی می باشد”. او در تعریف فرهنگ می گوید: “در ابتدا بهتر است فرهنگ را در سطحی برتر و والا در نظر بگیریم تا امکان دست یابی به تظاهرات گوناگون آن امکان پذیرباشد. بدیهی است که نگاه به این کلیت از ابزارها، و کالاهای مصرفی، منشورهای ارگانیک که تنظیم امور گروه های مختلف اجتماعی، اندیشه ها، هنرها، اعتقادات و آداب و رسوم درون آن جای می گیرند”. وی فرهنگ را از زاویه ارگانیک آن مورد توجه قرار می دهد و می گوید هدف ما این است تا ثابت کنیم که نظریه فرهنگ باید قبل از هرچیز بر زیست شناسی تاکید کند. انسان حیوانی است تابع نیازهای زیستی و اولیه ای است که برای بقا، تداوم نسل و کارکرد ارگانیسم او لازم است و باید ارضا شود … در مرحله اول باید گفت که ارضای نیازهای اولیه یا ارگانیک انسان و نژاد نیازمند کارکرد حداقل وضعیت هایی است که فرهنگ تابع آن می باشد. “فرهنگ کل تفکیک ناپذیری است که نهادها در آن جای دارند. نهادها از یک طرف مستقلند و از طرف دیگر با یکدیگر پیوسته اند”. [وی رابطه ارگان اندام تنفسی را با آواز خوانی مورد توجه قرار می دهد و در این مورد یادآور می شود که “مجاری تنفسی، اعضایی برای تولید آوا و گفتار نیز هستند، سازشی بدست می آید عبارتست از سازگارکردن تنفس عمیق با فعالیت های گفتاری، یا سرود خوانی های جادوگری، یا آواز خواندن. اینها اموری هستند که با عمل فیزیولوژیک یا اقدام فرهنگی تعارض نمی یابد”].

[حال می خواهم به آن بخش پیچیده خیلی مهم در فرهنگ که با فعالیت های خلاقانه مرد در رقص و هنر تزئینی، از اغاز بهره برداری از زبان و موسیقی که با آن سر و کار داشته، بپردازم. تمام فعالیت های هنری، از یکسو، از تحریک حس در روانشناسی و جنسیت مذکر و هم چنین از فرایند عصب سرچشمه می گیرند. جنبه دیگر کارکردی هنر، همانند ورزش، بازی ها، و سرگرمی ها، جایگاه مهمی در کار تحقیق مردم شناس دارد (۱۹۴۵ ص ۴۹). مالینوفسکی در نقش حق داشتن مالکیت بر موسیقی و آوازها، همانند دیگر مواد فرهنگی مانند اسطوره و داستان و غیره در جامعه وحشی می گوید: “اگر بخواهیم وضعیت این اسطوره ها را با واقعیت اجتماعی مقایسه کنیم، با تطابق عجیبی روبرو خواهیم شد. وظیفه هر مرد است که میراث خود را به خواهر زادگان مادری یا برادر جوانتر در خانواده واگذار کند؛ این اموال شامل، اسطوره های خانوادگی، جادوها و آوازهای خانوادگی نیز می باشد؛ به همین ترتیب عنوان ها نیز از طریق مالکیت مادری و هم چنین رسومات اقتصادی را باید در لیست ارثیه واگذار کند ( ص ۹۶). وی آوازهای موسیقی را نیز در رده اموال اقتصادی جای داده است، که نقش کارکردی خود را در کنار اسطوره و جادو نیز نشان می دهد].

مالینونفسکی در کتاب دینامیک تغییر در فرهنگ به موضوعات تئوری تغییر فرهنگ، ارزش تاریخی و محدودیت های آن، تئوری فونکسیونال فرهنگ، بازتاب های جادوگری و چندین موضوع دیگر پرداخته و در بخش تئوری فونکسیونال فرهنگ به هنر می پردازد که از نقش موسیقی هم یاد کرده است. او می گوید من در اینجا به اختصار به این پیچیدگی که از جنبه های فرهنگ که به فعالیت های خلاقانه انسان مانند رقص، هنر تزئینی و به موسیقی مربوط می شود خواهم پرداخت. تمام فعالیت های هنری از یکسو، به تحریک حس فیزیولوژی و عضلانی و به همین صورت به مراحل اعصاب برمی گردد. جنبه دیگر هنر، همانند ورزش، بازی ها و سرگرمی ها جایگاه عملی مهمی برای مطالعه مردم شناسان دارد. در تمام صورت های آرامش و تحریکات هنری در اعصاب و سیستم عضلانی شرط اول سلامت در زندگی همگانی در درجه اول است و در درجه دوم بارور ساختن عوامل گسترش فرهنگ و پیشرفت آن است (۴٩: ١٩۴۵). این جاست که وی هنر موسیقی را از دید تئوریکی به مثابه اندام عضلانی و فیزیولوژی جامعه تلقی می کند.

در گیر و دار چنین تئوری ها و متدولوژی ها، دیدگاه مالینوفسکی در باره تروبریاندز نوع جدیدی از پژوهش را ارائه داد که برای چند نسل در میان مردم شناسان بریتانیا برجای ماند. پاره ای از روش های وی، پیشتر از جانب تعداد دیگری از مردم شناسان مطرح شده بود، اما در واقع وی با استعداد شخصی، تز خود را ارائه داد. وی، مبلغ نوع جدیدی از کارها و جمع آوری داده ها شد. او در این تحقیقات میدانی خود در دهکده زندگی می کرد، به جشن ها و رویدادهای مهم توجه می نمود و اخبار و شایعات را جمع آوری کرد و مواد پژوهشی خود را از این اطلاعات به دست می آورد و گاه در مراسم رقص ها هم شرکت می کرد.

البته برای شرکت در چنان فعالیت هایی دانستن زبان اهمیت فراوانی داشت. بدون تردید مالینوفسکی توانایی ارتباط از طریق گفتگو با این مردمان را داشت. در یادداشت هایی که بعد از درگذشت وی منتشر شد، نشان می دهد که او چگونه وقت را گذرانده، شرائط روحی، افسردگی، سلامت و غیره را پشت سر نهاده است.

مطالعات مالینوفسکی در سال ۱۹۲۲ در تروبریاندز، وضعیت مردم شناسی بریتانیا را تغییر داد و اگر چه این تغییر در آن واحد صورت نگرفت اما به هر روی، نقش سازنده خود را بر مردم شناسی بریتانیا بر جای نهاد. تعدادی از مردم شناسان در همان زمان دنباله رو او شدند و تعداد دیگر به راه خود رفتند. در طی بیست و پنج سال خلاقیت و تجربه در رشته مردم شناسی، تقریباً مسیر مردم شناسی بریتانیا بدون تغییر راه او را ادامه داد.

مالینوفسکی و رادکلیف براون – ۱۹۲۰ – ۱۹۴۵ – تغییر بزرگی که در سال ۱۹۲۲ در پاردایم تئوریکی مردم شناسی بریتانیا اتفاق افتاد همزمان با انتشار کتاب آرگونات های غرب آقیانوس آرام نوشته مالینوفسکی و کتاب ساکنان جزایر آندامن بود. این دو کتاب و نویسندگان آنها وضعیت نسل بعدی مردم شناسی اجتماعی بریتانیا را شکل داند.

برونیسلا مالینوفسکی (۱۸۸۴ – ۱۹۴۲) تحلیل خود را برپایه آنچه که به طور کلی “فونکسیونالسیم” نامیده می شود قرار داد: این همان برداشتی است که می گوید تمام بخش های فرهنگ بومی در اجرای همه بخش های دیگر نقش ایفا کرده و از این جهت هر فرهنگ بومی از یک مکانیسم پیچیده و درهم فرو رفته ساخته شده که از طریق آن “انسان” به مثابه انداموارگی آنرا در دنیای بیرونی و محیط دسته جمعی خود به کار می گیرد.

الفرد رجینالد رادکلیف براون (۱۸۸۱ – ۱۹۵۵) مفهوم فونکسیون را چنین تعریف کرد تا دیدگاه تحلیل مردم شناسانه را از پرسش های پیرامون منشاء و تاریخ به پرسش های مربوط به ساختار و روابط داخلی آنان تغییر دهد. دیدگاه سیستماتیک وی با مفهوم جامعه و مصالع آن و شیوه روشنفکری آن در رابطه بود که از این دید تحلیل وی جایگاه بالاتری از برداشت تجریدی نسبت به مالینوفسکی داشت. موضوعات تئوریکی که رادکلیف براون دنبال کرد طولانی تر از موضوعات تئوریکی مالینوفسکی بود.

پژوهش های میدانی رادکلیف براون در جزایر اندامن در سال ۱۹۰۶ – ۱۹۰۷ ده سال پیشتر از پژوهش میدانی مالینونفسکی در تروبریاندز بود. وی پژوهش بر روی مردم اندامن را از جهت معیارهای تکامل گرایی انتخاب کرد، زیرا چنین تصور می رفت که جامعه این مردمان کهن ترین شکل پریمیتیو ها و ابتدایی ترین سطح زندگی انسانی را دارد زیرا جمعیت “نگریتوس” ( Negritos) در آنجا به کهن ترین لایه انسانی تعلق دارند. ساکنان این جزایر از طریق شکار و جمع آوری غذا در جنگل استوایی به شکل گروه های کوچک زندگی می کنند.

علیرغم کوشش های فراوان که وی توصیف کرده است، او هرگز نتوانست زبان های اندامن را بیاموزد و بیشتر داده های وی از طریق یک مفسر هندی در اختیار او گذاشته شده است. او ده ماه در میان اندامن ها بود.

دسترسی رادکلیف براون به مواد غنی فرهنگی که در تروبرینادز به اندازه غنای موادی فرهنگی نبود که در اختیار مالینوفسکی بود. با این حال، وی این فرصت را به دست آورد تا از طریق یک سری سخنرانی ها در سال ۱۹۱۰ در دانشگاه کمبریج پیرامون مردم شناسی تکاملی در ترم های جامعه شناسی که از نوشته های امیل دورکیم مخصوصاً در موضوع تقسیم کار و روش جامعه شناسانه نوشته شده را مطرح سازد؛ و زمانی بود تا هم مواد مطالعاتش را از جزیره اندامن که مربوط به ساختار اجتماعی، توتمیسم و برون همسری در میان مردم استرالیا دستگیرش شده بود، بازتاب دهد. این ها همه موجب تدارک بهتر پژوهش های بعدی وی در سال های ۱۹۱۱ – ۱۹۱۲ در شمالغرب استرالیا گردید.

رادکلیف براون در کتاب جزایر نشینان اندامن موضوعات مهمی پیرامون ماهیت رابطه بین احساس فردی و اجتماعی را توضیح می دهد. او چهارچوب مفهوم سازی را برای این که ما چگونه می توانیم موضوعات را بفهمیم، چرا مردم اندامن به چنان روش های مشخص فکر و عمل می کنند را تشریح کرد. توضیح هر عادت و رابطه آن با عادات دیگر مردم اندامن نشان می دهد که آن رابطه را باید در چهار چوب سیستم عام ایده ها و احساس ها نشان داد.

رادکلیف براون در این کتاب مراحلی را برای مردم شناسان توضیح می دهد که معنی عادات را بشناسند، نقش مراسم عبادی در احساس های همگانی و انتقال آنها از نسلی به نسل دیگر را دریابند و از این رو کارکردهای نهاد بومی در بازتولید اجتماعی را به مثابه یک کلیت بشناسند. در نتیجه، از طریق جمع آوری چنین نوشته ها و مقالاتی در طی سی سال کتاب ساختار و کارکرد در میان جامعه پریمیتیو را نوشت و با گسترش فعالیتش نسل آتی مردم شناسان اجتماعی بریتانیا را به وجود آورد.

درک مالیفوفسکی از فونکسیون مستقیماً با ایده نیازهای انسان ارتباط دارد. این ارتباط در سراسر نوشته های وی مشهود است، اما این ارتباط این اجازه را به وی می داد که به پرسش احساس ها و ارزش ها در شیوه تجریدی کمتری از رادکلیف براون برخورد کند و از این جهت درباره مهمترین افراد اندیشمند اروپا در دهه های ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰، مخصوصاً در باره نوشته های فروید اظهار نظر کند. کتاب های مالینوفسکی بدون احساس هرگونه آزرمی در طرح مسائل و روابط جنسی و سرکوب آن در جوامع وحشی (۱۹۲۷ ) در شمالغرب مالانزی (۱۹۲۹)، خوانندگان انگلیسی آن دوران را بیش از روزگار ما مورد توجه قرار می داد. نگاه او رویکردی به مطالعات خویشاوندی بود که با احساسات و اقتصاد اعضاء بین خانواده مربوط می شد.

رادکلیف براون نقش مهمی در کارهای سیاسی ایفا کرد. او را به عنوان براون آنارشیست می شناختند و آن هنگامی بود که او در دوران تحصیلات کالج تحت تایثر پیتر کرپتکین ( Petr Koroptkin) و دیدگاه رادیکال و ضد استعماری وی بود و همین موضوعات باعث شد تا او به آفریقای جنوبی کشانده شود و از آنجا به استرالیا و سپس در سال ۱۹۳۱ به شیکاگو برود. در شیکاگو تاثیر چشم گیری بر همکاران و دانشجویان مردم شناس آمریکای مانند فرد ایگان (Fred Eggan )، رابرت ردفیلد (Robert Redfield )، لوید وارنر (Lloyd Warner ) و سل تاکس ( Sol Tax) داشت.

هنگامی که رادکلیف براون در سال ۱۹۳۷ به انگلستان باز گشت و رئیس دپارتمان مردم شناسی دانشگاه اکسفورد شد و مالینوفسکی در سال ۱۹۳۸ با تدریس موقتی در دانشگاه ییل به ایالات متحده عزیمت کرد، این زمانی است که تمام صحنه مردم شناسی دگرگون شده بود. پراکندگی در کار دانشجویان از میان رفت و رادکلیف براون گروه کوچکی از مردم شناسان جوان را در کنار خود در یک مرکز معتبر اکادمیکی بریتانیا جمع کرد. جنگ جهانی دوم بر نقشه مالینوفسکی تاثیر گذاشت. او مجبور بود برای خروج از ایالات متحده مدتی صبر کند تا این که در این شرائط در سال ۱۹۴۲ درگذشت. در چنین شرائطی به طور ناگهانی شکوه مالینوفسکی در انگلستان فرو کش کرد، اما دیدگاه های او هنوز به عنوان رهبر در میان آموزگاران و روشنفکران اکادمیکی اکسفورد در اوج خود باقی ماند.

تفاوت میان این دو فرد عمیق بود؛ از دید شخصیت تا برداشت از مفهوم فونکسیون و تئوری مردم شناسی دو دیدگاه متفاوت داشتند. رادکلیف براون به طور ظریفانه و سیستماتیک کوشید تا رشته ای در مفاهیم مرتبط، روش ها، داده ها و تئوری به وجود آورد، در حالیکه مالینوفسکی در جریان تبادل تغییر رشته، پاسخ گویی به مسائل جهانی و زندگی روشنفکرانه گسترده در تداوم مباحث با دانشجویان را دامن می زند.

احتمالاً فیرث بیش از دیگر همکاران خود، مالینوفسکی را می شناخت زیرا در ارزش یابی وی در کارهای ۱۹۴۲چنین می نویسد: از دیدگاه دانش آموختگان، محرک مالینوفسکی در هماهنگی چندین کیفیت نهفته است: توانایی او در تجزیه و تحلیل، دقت نظم نگاه او در مواجه با مسائل، احساس او در حقیقت یابی، برداشت های عالمانه وی از ادبیات، توانایی او در یکپارچه کردن ایده های کلی، نگاه روشن و برداشت جامع او در مباحث همه از خصوصیات وی بود. اما همه اینها ملهم از آنچه بود که وی را مفسر آزاده ای در نقش یک معلم نشان می داد… او و دانشجویانش هرگز چشم در چشم نمی شدند. اما فرد احساس می کرد که وی انبانی از دانش با خود دارد که آنرا به روش صمیمانه خود تبیین می کند. وقتی دیدگاهش را به تندی یا به آرامی اظهار می کرد، فرد می دانست که او حالتی مهرجویانه دارد.

این گفته ها را با نوشته می یر فورتس ( Meyer Fortes) (1949) درباره رادکلیف براون باید مقایسه کرده که می گوید: هیچ دانشمندی در دوران معاصر به اندازه رادکلیف براون در گسترش مردم شناسی اجتماعی مؤثر نبوده است. وی به مثابه یک معلم، رقیبی برای او نبود؛ نوشته های او در حد اعلای مردم شناسی جای دارند. تاثیر وی نه تنها در یک عرصه جغرافیای پهناور در مطالعات او به مثابه یک معلم و پژوهش گر محقق، بلکه همراهی او در راهنمایی دانشجویان در کشف مباحث جدید و تحقیق بیشتر درخور توجه است.
رادکلیف براون به عنوان یک راهنما در مردم شناسی بریتانیا زمان را از دست نمی داد. وظیفه مبرم او این بود که مفاهیم مهم فرهنگ را به ساختار اجتماعی بکشاند. گام مؤثر و سازنده پراگرام رادکلیف براون که مردم شناسی اجتماعی را به حالت سیستماتیک تطبیقی کشاند، در یکی از مجلد های سیستم های سیاسی آفریقایی ( African Political Systems) ارائه شده است. کتاب ساختار و فونکسیون در جامعه پریمیتیو مجموعه مقالات و سخنرانی های ردکلیف براون است که با پیشگفتار ایوانز پریچارد و فرد ایگان در سال ١٩۵٢ منتشر شد.

دوران طلائی سالهای ۱۹۴۵ – ۱۹۷۰ – با ارتقاء ریموند فیرث به عنوان رئیس دپارتمان اقتصاد مدرسه لندن؛ ادوار ایوان ایوانز پریچارد ( Edward Evan Evans-Prichard) به رئیس دپارتمان اکسفورد (۱۹۴۶)؛ ماکس گلاکمن ( Max Gluckman) رئیس دپارتمان جدید منچستر ( ۱۹۴۹)؛ و می یر فورتس (Meyer Fortes ) به رئیس دپارتمان کمبریج ( ۱۹۵۰) منصوب شدند، که البته برای مدت کوتاهی با ادموند لیچ همکار شد و نسل جدیدی از دانشمندان که بعد از ۱۹۰۰ متولد شده بودند رهبری مراکز آکادمیکی بریتانیا را در رشته مردم شناسی به دست گرفتند. هرکدام از این افراد از آموختگان مالینوفسکی و رادکلیف براون بودند که در زمان های متفاوت با آنها کار کرده و هرکدام روش روشنفکرانه خود را داشته و دانش اتنوگرافیکی خودشان را ارائه دادند.

به طور اختصار گفته شود که ریموند فیرث (۱۹۰۱ – ۲۰۰۲) دوره دیده نیوزیلند در اقتصاد بود و مطالب ارزشمندی پیرامون اتنواگرافی مردم تیکوپیا در پولینزی نوشته و آنها را در قالب کتاب ما، مردم تیکوپیا ( We, the Tikopia) در سال ۱۹۳۶ منتشر ساخت. ایوان ایوانز پریچارد ( ۱۹۰۲ – ۱۹۷۳) که پیشتر مطالعات تاریخ را در اکسفورد داشت، به یک سری تحقیقات در جنوب سودان دست زد. هنگامی که او به استخدام دانشگاه در آمد، کتاب های درخور توجه سحر، غیبگویان، و جادو در میان مردم آزانده ( Witchcraft, Oracles, and Magic among the Azande) ( 1937) و نوائر ( The Nuer) ( 1940) را منتشر ساخت. می یر فورتس ( ۱۹۰۶- ۱۹۸۳) دوره دیده در افریقای جنوبی در روانشناسی، مونوگراف های دینامیک طایفه ای در میان مردم تلنسی ( The Dynamics of Clanship among the Tallensi) ( 1945) و شبکه خانوادگی در میان تلنسی ( The Web of Kinship among the Tallensi) را در سال ۱۹۴۹ منتشر ساخت. ماکس گلاکمن ( ۱۹۱۱ – ۱۹۷۴) از آفریقای جنوبی، پژوهش های میدانی اش را در آفریقای مرکزی و جنوبی انجام داد.

این رؤسای دپارتمان های اصلی، کنترل و تفوق عمده ای بر همکاران و دانشجویان داشتند و از این بابت مسیر و ساختار اکادمیکی آن دوران را هدایت می کردند. آنها نفوذ خود را بر شورای تحقیقاتی علوم اجتماعی مستعمره ای ( Colonial Social Science Research Council) اعمال می کردند و در نهایت کمک هزینه های فراوانی در اختیار پژوهشگران قرار می دادند.

نشر آثار ایوانز پریچارد، نوائر: توصیف شرائط زندگی و نهادهای سیاسی مردم نیلوتیک (The Nuer: A Description of the Modes of Livelihood Institutions of a Nilotic People ) (1940) از پیش مسیر مردم شناسی در بریتانیا را تعریف کرده بود که احتمالاً مؤثرترین مونوگراف بود که تا آن زمان منتشر شده بود.

بالا و پائین آمدن موسمی آب رودخانه نیل، موضوع ساختار نهادهای سیاسی را در خود منعکس می کرد. اما از انجا که ایوانز پریچارد با تئوری اکولوژی آگاهی نداشت، وی نمی توانست یک تحلیل کلی را در رویکرد مطالعه ارتباط بین محیط و عوامل سیاسی برقرار سازد. از این جهت او چنین مسائلی را در عام نگری منعکس ساخت. از سوی دیگر، چنان مفاهیمی از جانب قوم نوئر چنین وانمود می کرد که آنها با طبیعت همان برداشت را دارند که مالینوفسکی از فرهنگ دارد. اما چنین دیدگاهی از مفاهیم در مفاد یک راه میان بر به تحلیل مفاهیم “زمان اکولوژی” و “زمان ساختاری” مربوط می شد.

برداشت و تحلیل مشابه اما در خور توجه از سوی پیروان ایوانز پریچارد پیرامون “سحر” انجام گرفت. با نگاه به تحلیل کلاسیک ایوانز پریچارد بر روی سحر در میان آزانده – با توجه به پراکندگی اجتماعی سحر به قصد اتهام به یکدیگر – این موضوع به حالت مجردتر به کشفیات ایده های فلسفی سحر و شناسائی برخوردها در ساختارهای متفاوت اجتماعی محلی می انجامید. ارجاع به چنین روشی از تحلیل، مخصوصاً در نوشته های اولیه مردم شناسان جوان، منجر به این برداشت شد که مواد پژوهشی را می توان در قالب های کوچک تحلیلی در آورد. نتیجه چنین تجرید گرایی روشن بود. احساسی که در میان مردم شناسان به وجود آمد این بود که این رشته ابزار نیرومندی از تحلیل را به دست آورده است؛‌اما درهمین هنگام هم، کاربرد پیگیرانه نوشته های جامع مالینوفسکی و دست یابی به جزئیات در تحقیقات میدانی موجب نارضایتی یا برخورد بین اتنوگراف و شبکه تحلیلی فونکسیونالسیت ساختارگرا گردید. از این جهت، جریان عمده در مردم شناسی بریتانیا در سال های ۱۹۴۰تا ۱۹۷۰ را می توان در کاربرد موفق و منظم تجرید گرایی های مالینوفسکی و گسترش بهره برداری آن به سوی رشد رشته های تجربی به حساب آورد.

اولین ویرایش کتاب سیستم ها خانوادگی آفریقایی و ازدواج از سوی رادکلیف براون برنامه سیستماتیکی را دنبال کرد تا سیستم کهن که اساس دیدگاه های مرکز بینی خویشاوندی را متحول سازد. آن دیدگاه تمرکز خود را بر جنبه گروهی و تحلیل فرم های متفاوت تبار در ساختار گروهی تولید گذاشته بود،‌که روابط ارتباط درونی تشکل خویشاوند را نشان نمی داد. نتیجه چنین برداشتی از مقولات رضایت بخش بود، اما این موضوع صرفاً تخیلات تئوریکی مردم شناسان بریتانیایی را در رابطه با شکل گیری جامعه بررسی می کرد.

ایوانز پریچارد طرح وابستگی خانوادگی (تبار شناسی) در میان نوئر را در مورد ساختار قبایل بداوین در سیرنایکا (Cyrenaica) به کار گرفت. این مردمان تبارشناسی متفاوتی با مردم نوئر داشتند. به طور نمونه، وابستگی خانوادگی (تبار شناسی) در میان آنان از طریق رده برون خانوادگی نبود. آنان گونه دیگری از وضعیت زندگی را بی رابطه با برخاست و نشست رودخانه نیل به کار می بستند. رابطه پدرها با پسرها (یا تعداد همسرها با یکدیگر) در میان مردم نوئر از طریق خانگی و قلبی بود.

پریچارد شخصاً موضوعات را از این جلوتر برد. وی در سخنرانی که در ۱۹۵۰ در مارت ( Marett) ارائه داد، یاد آور شد که دیدگاه تاریخی تنها جایگاهی برای مردم شناسان اجتماعی دارد. کسانی گفتار وی را به شخصیت وی و روش تعادل وی در روشنفکری منتسب ساختند که البته باید اشاره کرد که وی از پیش از مالینفسکی بریده و اکنون می خواست از رادکلیف براون نیز فاصله بگیرد. این نکته را به دقت می توان از پاره هایی از کتاب وی با نام تاریخ اندیشه مردم شناسی – که بعد از درگذشتش چاپ شد – و با دیدگاه مالینوفسکی و رادکلیف براون برخورد کرده است، ملاحظه نمود. همین موضوع موجب جهت گیری تعدادی از جوانان همکار وی گردید. از اینجا جریان عمده مردم شناسی بریتانیا در فونکسیونال ساختارگرایی به سمت قابل توجهی در زمان به حرکت درآمد.

پریچارد در باره تئوری تکامل گرایی و نقد آن می گوید،‌ مردم شناسی جدا از نقدهایی که به اصطلاح بر تئوری های تکاملی قرن نوزدهم وارد می دانست، نکاتی بودند که در نقدها به دنبال توضیحات روانشناسانه رسومات و عقاید بودند و این تئوری ها از دو جهت اشاعه گرایان و فونکسیونالیست ها مورد حمله قرار گرفتند. نقد کسانی که به عنوان مردم شناسان اشاعه گر شناخته شدند بر اساس حقایقی از فرهنگ بودند که غالباً به طور مستقیم از فرهنگ خاصی به برگرفته شده و به طور خود به خودی از جوامع متفاوت منتزع نشده بودند (١٩۵١ص ۴۶).

پریچارد، آنجا که پیرامون دین در میان نوائر در برداشت درک از رابطه باخدا سخن می گوید اشاره می کند که چنین امری تجربه را در سطحی از تخیل اندیشه، که فکر به جانب ارقام، نمادها، استعاره ها و تناست در قیاس حرکت می کند، به کار می گیرد، و بسیاری از وهم شاعرانه و زبان را با آن درمی آمیزد. این حالات را در اوراد آنها می توان جستجو کرد. در تمام اشعار و آوازها، آنان چنان با واژگان و تخیلات بازی می کنند که هیچ اروپایی بدون توضیحات نمی تواند آنرا ترجمه کند و حتی بعضی وقت ها مردمان نوائر هم خودشان نمی توانند بگویند که برداشت نویسندگان از نوشته چه بوده است (١٩۵۶ص ١۴٢).

ایوانز پریچارد در کتاب مردم شناسی اجتماعی وظایف مطالعاتی این رشته و حدود و ثغور موضوعات آن را تعیین می کند. او می گوید: “مردم شناسی اجتماعی وظیفه کاملاً متفاوتی در اجرا دارد. همانگونه که من به زودی آشکار خواهم ساخت،‌ به طور کلی این رشته در صورت نهادینه شده، رفتار اجتماعی، مانند خانواده، سیستم های خویشاوندی، تشکلات سیاسی، رویه های قضایی، آئین های دینی و چیزهایی از این دست و روابط بین چنین نهادهایی را مطالعه می کند؛ این موضوعات را چه در جوامع معاصر و چه در جوامع تاریخی، که به اندازه کافی اطلاعات ممکنه برای مطالعه در دست باشد، بررسی می کند” (١٩۵١ص۵).

ایوانز پریچار در کتاب جادوگری، صدای غیب، و جادو در میان مردم آزانده می گوید، احساس یک اروپایی در سرزمین آزانده مثل این است که برای اولین به سرزمین ساحران جادو گر در جلسه حضور ارواح آمده باشند که در آنجا رقص و غیب گویی می کنند زیرا جلسات حضور ارواح در منظرعام و با اعلام کردن و همراه با صدای طبل ها برگزار می شود. چنین اجراهای عمومی رخدادهای محلی هستند که در جای خود اهمیت دارند و آنهایی که در آن نزدیکی ها زندکی می کنند و علاقه دارند در آن شرکت کنند آن مسافت را می پیمایند. هنگامی که آنان در مقصدشان یکدیگر را ملاقات می کنند باصدای آرام هنگام احضار ارواح به یکدیگر احترام می گذارند و این در لحظاتی است که صحنه را برای رقص مهیا می سازند (١٩٧۶ص ۷۰ و ٧١). تدارکات برای اجرای رقص شامل مهیا کردن یک ناحیه برای اعمال است و وقتی که این کارها انجام می شود، لباس می پوشند. مراسم با اجرای طبل ها آغاز می شود،‌ دایره بزرگی برای جایگاه آن بر روی زمین که خیلی مشخص باشد با خاکستر سفید می کشند. هیچ فرد معمولی اجازه ندارد وارد این دایره شود زیرا اینجا تنها برای رقص ساحران جادوگر است و هنگامی که او وارد این دایره می شود او با کوباندن کلوخی یا پاره استخوانی بر بدن خود، خشم خود را نشان می دهد(همان ص ٧٢).

فیرث به طور آگاهانه مسیر مالینوفسکی را ادامه داد و سیمینارهایی در دپارتمان برپا ساخت و راه ارتدکسی مردم شناسی را پیگیری کرد. وی در سال های ۱۹۵۰ کوشش نمود تا دیدگاه های عمده ساختار اجتماعی و تشکیلات اجتماعی را در مقابل یکدیگر قرار دهد. این طرحی بود تا از طریق آن پرسش ها در باره طبیعت ارزش ها را ارائه دهد و به مردم شناس هم اجازه بهره برداری از پارادکس های مجرد را بدهد.

دپارتمان مردم شناسی در منچستر بر روی موضوعات خود تمرکز می کرد، که اغلب جایگاهی برای مقابله بین فونکسیونالیسم و مطالعه در تعارض با آن بود. دپارتمان منچستر جایگاه ویژه خود را در سمینارها داشت. گلوکمن ( Gluckman) توانایی فوق العاده ای در مقابله مستقیم با داده های اتنوگرافیک دیگران که در مقالاتشان ارائه می دادند، داشت.

یک گونه رمانس مردم شناسی، با گشایش پژوهش بر روی بلندی های گینه نو (the New Guinea Highlands)، آغاز به کار کرد. جوانان دوره دیده مردم شناسی به شیوه بریتانیا در آغاز در سیدنی و سپس در دانشگاه ملی استرالیا در کانبرا، فرصت مطالعاتی جدیدی را به دست آوردند. گام های اولیه آنان تمرکز بر روی ساختار اجتماعی، که اساس خویشاوندی را تحلیل می کرد، قرار گرفت. بارنز (Barnes ) که رئیس دپارتمان بود، می خواست تصور تئوری خویشاوندی و داده های اتنوگرافیکی در مدل بلندی های گینه نو را با مدل خویشاوندی آفریقایی مرتبط سازد.

در واحدهایی که تدریس می شد دقت نظر و نازک بینی که در تحلیل ساختارهای اجتماعی به دست می آمد فضا را برای راهیابی جدیدی از تحلیل مراسم عبادی و نمادها هموار می ساخت. گام های مهم از سوی “ام ان سرینیواس” ( M. N. Srinivas) برداشته شد؛ سپس پژوهش های دانشگاه اکسفور بود که به طور مستقیم از روابط ساختاری در خانواده و ازدواج و در ضرب المثل های مراسم عبادی ازدواج درمیان مردم کورگ ( Coorg) به دست آمده بودند. اثر ویکتور ترنر، در منچستر، که پیرامون مجموعه نماد رنگ ها در میان ن دومبو ( Ndembu) از همین زاویه مطرح شد، موجب دستیابی به نتیجه چشم گیری شد. با این حال، ترنر به زودی تشخیص داد که رویکرد سرینیواس بیانگر مستقتیم نمادها، معانی و مدل های ساختاری و مدل های تکه تکه ساختاری مردم شناس است. در نتیجه، توجه به سوی جنبه گسترده تر تحلیل ها کشانده شد و آن چه بر اساس تئوری ارتباطات و تغییر حالت در اندیشیدگی که از پیش از سوی کلود لووی اشتراوس مطرح شده بود، به آرامی در سنت مردم شناسی بریتانیا نفوذ کرد.

استفاده از تمرکز بر روش سینکرونیک (همزمانی) و بهره وری از طرح اتنوگرافیک در نوشتن مردم شناسی کمک به پیچیده کردن موضوعات در زمان و بازتولید اجتماعی نمود. حتی اختلافی هم که بین همکاران منچستری در روشن نمودن این موضوعات صورت گرفت، بدون دست یابی به نتایج در تحلیل چالش ها به جایی منتهی نشد.

گاهی اوقات بحث بر سر این بود که مدل های کارکردی ساختاری ( structural – functional) مدل های توازنی (equilibrium) هستند، و از این جهت می بایست تا حد نیاز تصورات ساده شوند تا بتوانند هرچیز پیچیده را به مثابه فونکسیون های اجتماعی تعریف کنند.
در پردایم فیرث، پرسش ها در تغییر به نحوی پیشتر قابل پیگیری بودند،‌زیرا آن پرسش ها غالباً نقش فرد و هم چنین نتایج انبوه را برای انتخاب ها روشن می کنند. البته اگر به زبان همکاران وی و مردم شناسی به خواهیم سخن بگوئیم،‌وی از دیدگاه حل تئوریکی برای حل پرسش ها با مشکل روبرو بود و از این جهت کار را با نوعی از تصوف که در آزادی افراد در الگوهای رفتار اجتماعی به مثابه ساختار توصیف شده اند، ادامه داد.

ادموند لیچ ( ۱۹۱۰ – ١٩٨٩ )، از جمله کسانی است که گذرگاهی از ساختارگرایی اجتماعی دوران خود را به وجود آورد و آن را می توان زیر عنوان طرح ساختارگرایی بعد از ۱۹۷۰ دسته بندی کرد.

در ظرف چند سال، لیچ دو موضع را اتخاذ کرد،‌یکی در سال ١٩۵۴ و دیگری در سال ١٩۶١ (یکبار در یک سمینار، هنگامی که او بار دیگر به طور رویکردی موضعش را تغییر داد، او بر یک پا ایستاد و اعلام کرد که برای او مشکل است که برای مدتی طولانی بر آن موضع بایستد!). اولین موضع او درست در مونوگراف معروفش با عنوان سیستم های سیاسی در بلندی های برمه: مطالعه ای بر ساختار اجتماعی کاچین ( در سال ١٩۴۵) بود. در محاسبه او تحرکی درباره گروه های اجتماعی، که در تراکم جمعیت قبایل تپه های کاچین شکل گرفته بود، موجب شکل گیری ایده هایی شد که با یکدیگر قابل مطابقت نبودند. از این جهت،‌پیش شرط ساختارهای اجتماعی را نمی شد نشان داد.

از یک سو،‌کاچین ایده های سیاسی برابری را بین همسایه های کوچک دربر می گرفت؛‌از سوی دیگر ایده های ازدواج و روابط دلسبتگی ها که به جانب تولید هیرارکی حرکت می کرد، را شامل می شد. با دقت در مدیریت مراحل ازدواج،‌ارتباط حلقه های درون ازدواج در ساختاری که مردم کاچین آنرا گومالو ( gumalao ) می نامند، به طور موقت می تواند برقرار بماند، اما در تعاقب آن خواسته های فردی این وضعیت را پیگیرانه تهدید می کند و آنرا از پیش به یک ساختار هیرارکیکال تغییر شکل می دهد که از دید مردم بومی به آن گومسا ( gumsa) گفته می شود. دو نوشته لیچ از درون مباحثات فونکسیونالیسم ساختاری پدیدار شدند، ‌اما هرکدام از این آثار موضع تئوریکی متفاوتی را ارائه دادند.

جامعه مردم شناسان اجتماعی مشترک المنافع در سال ١٩۴۶ تاسیس شد و برای اولین بار چهارچوب مطالعات سنتی مردم شناسی این زمان را به وجود آورد. این “جامعه”، جایگاه عمده ای برای مباحثه عنوان هایی شد که هسته کارهای اکادمیکی مردم شناسان اجتماعی را دربر می گرفت و به جریان نیرومندی در حیات روشنفکری اعضای خود مبدل گردید. در این انجمن، برای مدتی طولانی، رابطه خوبی بین ادوارد پریچار، فرث، و گلاکمن به وجود آمد؛ هم چنین رابطه دوستانه ای بین لیچ و فیرث و لیچ و شپیرا و برای مدتی هم دوستی دوجانبه ای بین لیچ و ادوارد پریچارد شکل گرفت.

پیگیری برجای مانده های مکتب مردم شناسی بریتانیا ۱۹۷۰ – ۲۰۰۰
پیش از هرچیز می بایست به تغییراتی که در مسیر مردم شناسی بریتانیا رخ داد اشاره کنم. خیزش دانشجویی در سال ١٩۶٨ وضعیت این نهاد را دگرگون کرد و روابط قدرت را در تغییر داد و از این جهت اساس اتوریته اکادمی را به هم ریخت. مردم شناسان خودشان با هسته این حوادث درگیر نبودند. در دهه ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ مردم شناسان برتر در بریتانیا توانایی مدیریت گسترده ای بر روی دانشجویان داشتند و از این طریق موارد کمک هزینه ها را کنترل می کردند. بعد از ١٩۶٨،‌این توانایی استادان به کمیته واگذار شد و دانشجویان سال های بالا کنترل این گونه امور را در دست گرفتند. ادوارد پریچارد در دانشگاه اکسفورد، دو جنبه توانایی در مدیریت و مسائل اداره امور آکادمیکی را با یکدیگر داشت. به طور نمونه، وی چنین برخوردهایی را در دوران مدیریتش، هنگامی که می خواست تعداد معدودی را به کار بگیرد، جایگاه کلیدی را به گادفری لینهارت (Godfrey Lienhardt) سپرد و این پیش از زمانی بود که لینهارت هنوز آموزش دوران کارشناسی و پژوهش هایش را تمام نکرده بود. بعد از ١٩۶٨ است که چنین تفوقی در قدرت از میان رفت و جای آنرا تصمیمات اجرایی کمیته گرفت و این را هم کار دانشجویان و اساتید رده بالا می دانستند، از این جهت استادان آکادمیسین بیش از این نمی توانستند به طور مؤثر در برنامه ریزی ها نقش داشته باشند.

نتیجه چنان فشار بر افراد برجسته را می توان در انتشار مجموعه مقالات امریس پیترز بعد از درگذشت او مشاهده کرد. در سال های ۱۹۶۰ پیترز چندین مقاله را با محتوای اتنوگرافیکی پیرامون بادیه نشین های سیرنایکا [حوزه شرقی لیبی] منتشر ساخت که بعضاً به نقد و اصلاح جنبه هایی از تئوری تبارشناسی نیز مربوط می شد. البته این مجموعه آثاری که بعد از درگذشت این نویسنده منتشر شد، ‌حاوی چهار مقاله بود که از پیش انتشار نشده و به نظر می رسد زمان نوشتن آنها هم همان زمانی باشد که باقی مقالات نوشته شده اند. پیشگفتار کتاب با ارزشیابی ویرانگر ایوانز پریچارد به مثابه برداشتی آماری درباره قبیله سنوسی [از قبایل لیبی] آغاز می شد. از آنجا که این پژوهش به مثانه یک نمونه از تحلیل تاریخی به آگاهی ایوانز پریچارد – که در آن کوشش شده تا فونکسیونالیسم ساختاری را در مردم شناسی از صحنه به در کند – برخورد می کرد، از این جهت اهمیت نقد آن می بایست مبالغه آمیز باشد. پیترز در فصل ششم این مجموعه کوشش کرده تا تحلیل قانع کننده ای از جنبش سیاسی، رهبریت، و صورتبندی گروهی در میان بادیه نشین های سیرانایکا را ارائه دهد و از این جهت هم به تحلیل شیوه اجتماعی و سیاسی سیستم تبارشناسی آنان بپردازد. این تحلیل از زاویه برداشت های تئوری یک تحلیل جدید بود و در عین حال راه حلی برای پارادایم تبارشناسی ارائه می داد. این تحلیل ها در زمانی پیشتر از این می توانست گام مهمی در پیشرفت درک از سیاست قبیله ای را آشکار سازند.

مردم شناس دیگر که در سنت مردم شناسی بریتانیا نقش داشت و گام مهمی در وراء آن برداشت، ویکتور ترنر (١٩٢٠-١٩٨٣) بود. او با یک برداشت غنی و دقیق در جزئیات اتنوگرافی از مردمان ان دمبو ( Ndembu) در آفریقای مرکزی و با چند ارائه تحلیل روانی، تحلیل از نمادها را بر اساس تحلیل هایی که از پیش از جانب رادکلیف براون در جزایر اندامن (١٩٢٢-١٩۴٨) صورت گرفته بود، گسترش داد. علیرغم اجتناب از احساس و عاطفه، که تقریباً حدود سی سال بر سنت مردم شناسی بریتانیا حکم فرما بود، ترنر به دنبال پیدا کردن ثقل و معانی نهایی نمادها در قبایل متفاوت ان دمبو بود تا نمادها را به محتوای اجتماعی مرتبط دهد و معانی و ذهنیت آنها را از آنها متزع نماید. در سال های ١٩۶٠ وی یک سری مطالب اساسی درباره پژوهش پیرامون مراسم عبادی در میان ان دمبو منتشر نمود و به همین ترتیب نوشته های درخور توجهی از سیستم آگاهی مردم ان دمبو از شمنیسم را ارائه داد. هدف از این پژوهش ها نشان دادن هویت اصلی نمادها مانند: چند لایه ای در سخن پردازی، ابهامات و نیروی درونی آنها بود. گام بعدی پژوهش وی بهره بردن از آثار آرنولد ون گنوپ ( ١٩٠٩-١٩۶٠) بود تا از این طریق برداشت از مفهوم جرم (مجرمیت) را از جنبه بارآوری آن تعمیم و گسترش دهد. با این حال، هنگامی که در سال های ١٩٧٠ به آمریکا مهاجرت کرد،‌تاثیر وی بر روی همکاران خود و نسل جوان در بریتانیا تقلیل پیدا کرد.

بازگشت به تئوری در مردم شناسی بریتانیا

چرخش عمده ای که در فضای تئوری مردم شناسی بریتانیا در پایان سال های ١٩۶٠ اتفاق افتاد از جانب نوشته های ادموند لیچ بود. اگر چه تا آن زمان مقالات وی درباره ساختارهای خویشاوندی منتشر شده بود، با این حال لیچ نگاه دیگری از ساختارگرایی تجربه کرده بود که حاوی گونه ای از اکتشاف توازن های فوق تجریدی را شامل می شد. هنگامی که وی در سال های ١٩۶٠ به سرعت به جانب مطالعه ساختارهای اجتماعی برای پژوهش در معانی کشش پیدا کرد، وی بیشتر از رویکرد تئوری مجرد بهره گرفت تا از این طریق ساختار اندیشه و ارتباط را دریابد. کلود لووی اشتراوس در زمینه هایی از جنبه های متعدد به وی کمک کرد و به همین ترتیب رومن یاکوبسن زبان شناس ساختاری که در سال های ١٩۶٠ – ١٩۶١ به او کمک نمود و در “نهاد مطالعاتی پیشرفته در شهر پالو آلتو” در کالیفرنیا با وی در تماس بود. در همین زمان بود که کارهای لووی اشتراوس مورد توجه گروهی از مردم شناسی بریتانیا واقع شد و از سوی رودنی نیدهام ( Rodney Needham) در دانشگاه اکسفورد تبلیغ می شد. این درست زمانی بود که وی ساختار گرایی فرانسوی را در مقابل جریان افکار ایدآلیستی ایوان پریچارد در زمینه ساختار اجتماعی قرار داد. در سال ١٩۶٣ بود که جامعه مردم شناسان اجتماعی تصمیم گرفت تا تمام این ایده ها را جمع آوری کند و از این طریق سری مقالات لووی اشتراوس را تبلیغ نماید.

پیگیری لیچ در ساختارگرایی به طور اکتشافی، فشرده و در جنبه های مخصوص سخت کوشانه بود و وی اینها را به طور گسترده در ساختار اجتماعی، هنر، معماری، ارتباطات غیر گفتاری، مقولات ناهنجار، آئین عبادی، اسطوره و در دیگر قلمروها به کار می گرفت. مشکل نافذ بودن مطالعه مطالب لیچ زمانی آشکار می شود که یک ایده به مثابه بخشی از یک قضیه جدید مطرح می شود و این هنگامی است که او بداهه گویی می کند و با این ترتیب شرائط را دگرگون می سازد. همان گونه که سنت مردم شناسی بریتانیا نشان داده، در دوره پیوسته فلسفه ارتدکسی،‌ آیا یک نفر چگونه می تواند جایگاه هستی شناسانه لیچ را تفهیم کند؟ فرد می تواند پرسش کند: آیا تجریدات نیمه ریاضی گونه او در ساختارگرایی به این قصد است که می خواهد روابط منطقی متغییرها را به طور عملی تجزیه تحلیل کند؟ یا این که می خواهیم این نکته را از نوشته های او برداشت می کنیم که لووی اشتراوس ادعا می کند که می خواهد نحوه کارکرد اندیشه انسان را اشکار سازد؟

برای ارزشیابی اینکه بدانیم حدود ١٩٧٠ چه اتفاقی در مردم شناسی اجتماعی بریتانیا رخ داد، باید رشد مارکسیسم و رشد فمینیسم را مورد توجه قرار داد. در چنین اوضاع و احوالی، اروپا، از فمینیسم آمریکا تاثیر می گرفت و این یکی از دیدگاه هایی بود که شناخت مردم شناسی بریتانیا را تحت تاثیر قرار داد. علیرغم مدت زمان طولانی که حضور اساتید زن در میان مردم شناسان بریتانیا به وفور دیده می شد،‌آشکارا تعداد موارد زیادی مربوط به نوع زندگی زنان این دوره مربوط می شد و هم چنین مشکلات روابط زنان که شرائط نامناسب و عدم توجه تئوریکی اندیشه مردم شناسانه را به طور تجربی از سر می گذراند. مطالب اتنوگرافیکی جدیدی به وسیله نسل جدیدی از مردم شناسان نوشته شد، بیشتر آنان از سوی زنان بود که سعی می کردند راه حلی برای مشکلات دوران خود بیابند.

همین تغییر و تحولات موجب تغییر بنیادی در مسیر رشته مردم شناسی شد. مراحل این تغییر در مردم شناسی بریتانیا با موضوعات وطن پرستانه هم در اهمیت تئوری جنسیت و در نیاز رفرم عملی نیز قرار گرفت. بدون تردید حاصل چنین برداشت هایی به سود مردم شناسی بریتانیا تمام شد.

در مقابل تسهیلاتی که به دست آمد، آثار کارل مارکس به مثابه منابع علوم اجتماعی بیشتر مورد توجه افکار چندین نسل از مردم شناسان بریتانیا قرار گرفت و به طور مشخص دوران های دهه های ١٩۵٠ و ١٩۶٠ در مباحث گروه منچستر در لندن را دربر می گرفت. با رشد توجه به مارکسیسم در میان سایر علوم اجتماعی در میان همکاران مردم شناسان فرانسوی، و به طور کلی در میان دانشجویان در سال ١٩۶٨، یک جریان مارکسیست جدید سربرآورد که خود را در برابر پارادایم مردم شناسی علم کرد. در این زمان مارکسیست به مثابه یک پایگاه تئوری در سال ١٩۶٨ به نیرویی در دست دانشجویان مبدل شد و از این جنبه بود که از زمینه دیالکتیک به ابزار نقد بین دانشجویان و استادان راه خود را باز کرد. ایده های ساده لوحانه به تضاد دانشجویان با استادانشان در عرصه سیاسی کشانده شد. نتیجه آن به پائین آوردن سطح کیفی دانش و نقد اندیشه منجر شد. علیرغم فعالیت مارکسیست های جدید در مردم شناسی اجتماعی بریتانیا، این خط و مشی به طور چشم گیر کم رنگ بود.

جریانی که به طور کلی ساز مخالف میزد مسئله نقد درونی مردم شناسی بریتانیا بود که قویاً از جانب طلال اسد در شماره ویرایش شده “مردم شناسی و رو در روئی با مستعمره” بود ( Anthropology and the Colonial Encounter / 1973). این مسئله که به طور توهم آمیزی از مردم شناسان در جنگ ویتنام الهام گرفته بود این نکته را مطرح ساخت که مردم شناسی بریتانیا چگونه در دوره ١٩٣٠ تا ١٩۶٠ تحت تاثیر محتوای امپراتوری قرار گرفته است. البته چنین موضوعی تازگی نداشت اما از آنجا که تا کنون چنین موضوعی مورد نقد واقع نشده بود و امپراتوری را هم متهم می ساخت، خودش بازتاب انتقاد آمیزی در راه نقد را گشود. مقدمه اسد صریحاً تعدادی از مردم شناسان را که در مدیریت استعماری کار کرده بودند مورد حمله قرار داد و تعداد دیگری را هم که در میدان پژوهشی در این زمینه نگاه ها را از لنز مردم شناسی منحرف ساخته بودند مورد انتقاد قرار داد. پرسش این است که بالاخره این مردم شناسی است که دست کم درگیر چنین ساختار پیچیده شده زیرا این مردم شناسی “از نیرویی نابرابر که بین غرب و جهان سوم بود ریشه گرفته… که این نیرو به غرب اجازه دسترسی به اطلاعات فرهنگی و تاریخی درباره جوامعی را می دهد که قویاً در بند هستند و از این جهت نه تنها موجبات شناخت مشخص همگانی را فراهم می کند بلکه نابرابری ها را بین اروپا بر دنیای غیر اروپایی تحمیل می کند”؟ (اسد ١٩٧٣، ١۶).

انتقاداتی که بر دیدگاه اسد وارد ساختند این بود که وی به طور کلی مردم شناسی را مورد مؤاخذه قرار داده،‌در حالی که این گفتگوها باید در تحلیل های اجتماعی صورت بگیرد. انتقاد سیاسی از مردم شناسی موضوعی نیست که از طریق آن بتوان دیسیپلین این رشته را مورد انتقاد قرار داد. آگاهی غرب به شکلی سامان یافته است که بین صورت های جهانی تفاوت می گذارد و در نهایت باید پذیرفت که قدرت جهانی در دست غرب است. واقعیت این است که چنین موضوعی نمی تواند با این مقولات ساده حل شود و از این جهت هم نمی توان مردم شناسی را مورد سرزنش قرار داد، البته چنین دیدگاه هایی می توانند از زاویه گسترده تر و در جای دیگر مطرح شوند.
با بازنشست شدن افراد برجسته دوران طلایی مردم شناسی بریتانیایی مانند فیرت، ایوانز پریچارد، فورتس، مکس گلاکمان – فصلی از تاریخ مردم شناسی اجتماعی بریتانیا بسته شد. جانشینان و دنباله روان آنها هر اندازه هم سازنده بودند هرگز نتوانستند شرائطی مانند دوران روشنگری آنان را به وجود آورند.

در دانشگاه کمبریج، یکی از دانشجویان و همکاران فورتس به نام جک گودی جای او را گرفت که البته مدت زمانی طولانی و کارساز را در موضوعات اتنوگرافیکی غرب افریقا گذرانده بود. وی آثار برجسته ای در عناوین خویشاوندی،‌راهبری و روابط مالکیت نوشته است. گودی چشم انداز مطالعات تطبیقی را با بهره گیری از اطلاعات تاریخی گسترش داد، کار بر روی ملیت های اروپایی آسیایی و طرح پرسش بر روی خاستگاه تمدن مخصوصاً تحلیل های او بر روی بی سوادی در اندیشه و جامعه از دست آوردهای او است.

در سال ١٩٨۴ ارنست گلنر (Ernest Gellner / 1925-1995 ) جای گودی را گرفت که بیشتر تمرکز وی بر روی سیاست و مردم شناسی در اتحاد شوروی و شرق اروپا و اندیشه در جهان اسلام بود. موضوع بحث انگیز و گسترده، ماهیت ناسیونالیسم و گسترش آن در تاریخ اروپا را وی دامن زد. گلنر در پراگ متولد شد‌، در اکسفورد آموزش فلسفه دید و دوران فوق دکترا را همانجا گذراند. وی نقش برجسته ای در نقد زبان شناختی در فلسفه بریتانیا ایفا کرد و کتاب ارزشمند “واژگان و اندیشه ها” از او است. در همین دوران بود که وی پژوهش های میدانی مردم شناسی را در شمال آفریقا زیر نظر همکاران خود می گذراند و در همین زمان بود که او جایگاهش را به عنوان یک مردم شناس اجتماعی تغییر داد. وی مخالف مارکسیسیم و پست مدرن ها بود.

مرلین استراترن (تولد ١٩۴١) از منچستر به دانشگاه کمبریج آمد و در سال ١٩٩٣ جای گلنر را اشغال کرد. او از دوره دیده های کمبریج است که مواد زیادی از مطالعات میدانی در گینه نو انجام داده و بعداً پژوهش های دیگری در انگلستان انجام داد که عنوان های مورد علاقه اش درباره مبادله، خویشاوندی و موضوعات فمینیست بود. دپارتمان مردم شناسی کمبریج تحت نظر وی اعتبار خوبی به دست آورد.

دپارتمان مردم شناسی در لندن در دوران بازنشستگی فیرث در سال ١٩۶٨ نقش پر اهمیتی در جایگاه مردم شناسی اجتماعی بریتانیا ایفا کرد. در میان این گروه می توان به موریس بلاخ (تولد ١٩٣٩) اشاره کرد که در واقع یکی از پرکارترین و تاثیرگذارترین فرد این دپارتمان بود. بلاخ پژوهش های میدانی گسترده ای در ماداگاسگار انجام داد و قویاً درگیر چندین موضوع تئوریکی در مارکسیسم و ساختارگرایی بود.

با تمام هر پیشرفتی که در مردم شناسی اجتماعی بریتانیا صورت گرفت، باید به این نکته توجه داشت که مردم شناسی اجتماعی در بریتانیا هرگز به دوران شکوهمند انتشار ارگونات ها در سال ١٩٢٢ و حتی در دهه ١٩۶٠ ارتقا پیدا نکرد. دلایل اصلی آن کدام است؟ ایده های جدید کمتری در درون مطرح شدند.‌در مقایسه، بسیار از همکاران به ایالت متحده رفتند و بسیار کسان دیگر تحت تاثیر نویسندگان فرانسوی مانند پیر بوریو، میشل فوکو و دیگران واقع شدند. این واقعاً چیزی از برابری درون و برون در میان مردم شناسان بریتانیا را نشان نمی دهد. مردم شناسان جوان تر بیشتر به کارهای تئوریکی انتونی گیدنز توجه دارند. تمرکز اصلی گیدنز بر روی “جهانی شدن” است که در آن نیز به موضوع موسیقی می پردازد.
دوران کنونی مردم شناسی بریتانیا – از این بابت اکنون سنت مردم شناسی بریتانیا رو به جانب بیرون دارد. در طی سی سال گذشته تعدادی از مردم شناسان بریتانیایی به آمریکا مهاجرت کرده اند. اگر به خواهیم این وضعیت را با سال های ١٩۵٠ مقایسه کنیم خواهیم دید که در آن زمان تعدادی از مردم شناسان از آمریکا به بریتانیا می آمدند که در این میان می توان از الیزابت کلسن ( Elizabeth Colson)،‌تام فالرز (Tom Fallers)،‌پاول بوهانان (Paul Bohannan)، لورال بوهانان (Laura Bohannan) و دیگران نام برد. به موازات همین تحول، فروکش های مشابهی در مسیر حیات زنده و مدیریت دپارتمان های مردم شناسی بریتانیا صورت گرفته است. از سوی دیگر مقدار فراوانی از کارهای مردم شناسان بریتانیایی در آثار مردم شناسان آمریکایی منعکس شده است. این مردم شناسی مدرن انگلفون (Anglophone \ خط و مشی انگلیسی) مسیر مردم شناسی پیشین بریتانیا را از مردم شناسی اجتماعی منحرف ساخته است. علیرغم عدم توازن دموگرافیکی در حوزه اقتصاد بین بریتانیا و آمریکا باز هم به نظر می رسد که پایگاه تاریخی سنت مردم شناسی همچنان به قوت باقی باشد. هنوز هم در زمینه هایی میراث گذشته در آثار متاخرین بازتاب می یابد و این خود می تواند پایه هایی برای تاسیس شاخته های بین المللی پیدایش سنت انگلفون جدیدی باشد.

(۱)- کتابشناسی در ادامه این مطالب ارائه خواهد شد.