انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

جایی به نام خانه، رویایی به نام آرامش

گفتگو با سحر

پس از مدتها سحر را در یک میهمانی دیدم. دیگر یادم نمی آید آخرین بار که یکدیگر را دیدیم، کی و کجا بود. نگاهی که به دوروبرم می اندازم، متوجه می شوم مدتهاست خیلی ها را ندیده ام. شاید وجود وایبر وواتس اپ به ما کمک کرده که کمبود حضور فیزیکی را از یاد ببریم یا محو تدریجی آن در زندگی امروز، دست کم تا مدتی آنقدرها آزارمان ندهد. اما نمی توانم انکار کنم شبی لذتِ بودن در یک میهمانی، گپ زدن و میوه پوست کندن، برایم تا اندازه ای مثل فلاش بکی کوتاه به دوران نوجوانی است.

با تشکر از اینکه این گفتگو را پذیرفتید. لطفا معرفی مختصری از خودتان بفرمایید.

سحر هستم. ۲۸ ساله و مجرد. کارمند سازمان ورزش و جوانان. دو تا لیسانس دارم یک آی تی از ارمنستان یکی از ایران.

تا بحال چند خانه را در زندگیتان تجربه کرده اید؟

خیلی. از جمله خانه کودکیم.

وقتی عبارت “خانه کودکی” را به کار می برید چه چیزی در ذهنتان تداعی می شود؟

یک خانه گرم و صمیمی و دوست داشتنی.

منظورتان رابطه اعضای خانواده است؟

بله. اصلا آن موقع رابطه ها گرمتر بود.

بعد چه اتفاقی افتاد؟

وقتی پدرم از دنیا رفت، بالاجبار کمی از هم دور شدیم چون هرکدام می بایست زندگی مستقل خودمان را دنبال می کردیم.

خانه کودکیتان چه شکلی بود؟

یک خانه سنتی. چون خانواده مان بزرگ بود. البته خانه به نسبت جمعیت مان مناسب بود.

یعنی هرکسی برای خودش فضای مجزا داشت؟

نه. هر دوسه نفر، یک اتاق داشتند و از نظر ما این مناسب است. به جز اتاقها فضاهای بزرگ دیگری هم وجود داشت. یعنی خانه مان حدود ۴۰۰ متر بود. من بیشتر از همه گلخانه را دوست داشتم. پر از گل بود و یک حوض داشت که در آن آب تنی می کردیم. به جز آن یک حیاط خیلی بزرگ هم داشتیم که در آن بازی می کردیم، لی لی، خاله بازی، خانه سازی، عروسی برادرم را هم همانجا گرفتیم. شبهای تابستان پشه بند می بستیم و آنجا می خوابیدیم. برای میهمانی و صرف شام هم از آن استفاده می کردیم. حتی خیلی از دوستانمان که از نظر فضا و نیز اقتصاد در مضیقه بودند، در آنجا مراسم خود را برگزار می کردند. حنابندان، انواع جشنها، افطاری ماه رمضان…
خوابیدن در حیاط چه فرقی با اتاق دارد؟

فرق زیادی دارد! در هوای آزاد می خوابیدیم، ستاره ها را می دیدیم و کلی خیالبافی می کردیم، به عوالم ماورایی سفر می کردیم.

حالا آن خانه چه شد؟

بعد از فوت پدرم در جریان انحصار وراثت افتاد.

آیا اینکه دوسه نفری یک اتاق داشتید، باعث نمی شد فکر کنید وجود دیگری مزاحم کارهای شماست؟

نه. اصلا.

خانه کنونی تان چه شکلی است؟

یک خانه بین سنتی و مدرن است. در واقع یک خانه دو طبقه است که ما یک طبقه آن را اجاره کرده ایم. حیاط هست، اما ما امکان استفاده آنچنانی از آن را نداریم. چون شخصی نیست.

از چه نظر سنتی؟ از چه نظر مدرن؟

آشپزخانه اوپن است، وسایل خانه مدرن است. تراس مدرن است، البته امکان استفاده از آن را نداریم، بیشتر تزئینی است و به همه جا مشرف. گلخانه نداریم. یعنی فضایی برای گلخانه مجزا و تخت سنتی و آبنما نداریم. اما دوستانم دارند. در واقع امکانات اقتصادی آدم باید خیلی خوب باشد که بتواند از ۱۲ متر فضا به نفع گلخانه صرف نظر کند.
خانه شما در کدام ناحیه است؟
پاسداران.
با این وجود شما می گویید باید وضع آدم خیلی خوب باشد تا ۱۲ متر فضا را به گلخانه اختصاص بدهد؟! من فکر می کردم این مشکل بیشتر در نواحی جنوبی و پرجمعیت تر وجود داشته باشد.
نه. به نظرم اتفاقا عکس قضیه صادق است. چون در نواحی مرفه تر تهران با هجومی که به سمت ساخت و ساز شده و خصوصا با توجه به قیمت مسکن، سعی می شود از فضا حداکثر “استفاده” بشود، از طرف دیگر چون زندگی ها در این نواحی معمولا مجلل تر است، باید داخل آپارتمان فضای کافی برای انواع چیدمان و لوازم لوکس وجود داشته باشد. یعنی پرکردن خانه با این چیزها اهمیت بیشتری به خود گرفته. بنابراین جایی به گلخانه نمی رسد! خانه ما که پاسیو هم ندارد، وگرنه خودمان درستش می کردیم!
منظورتان اینست که فشاری که گفته یا ناگفته، بر سبک زندگی وجود دارد، مانع آن می شود که فرد به دلخواه خودش فکر کند؟
بله. اصلا به نظر من این فشار در همه جای تهران هست، به شمالی و جنوبی بودن محله ربطی ندارد. اگر در شهرستان باشی، می توانی نفس راحتی بکشی. اما در تهران هرجا که باشی باید ظواهر زندگیت را حفظ کنی. زندگی تجمل گرایانه شده، خیلی ها وضعیت اقتصادی فرد را با مبلمانش تخمین می زنند، اصلا شخصیت او را با توجه به تجملات زندگیش می سنجند. درحالیکه تمکن مالی، یک مساله کاملا شخصی است و شخصیت یک انسان، یک مساله حیثیتی. ارزیابی اینها با پول، واقعا ناراحت کننده است.
خانه شما چند متر است؟
حدود ۱۶۰ متر است.
با این وجود پاسیو ندارد؟! ممکنست کمی فضای داخلی خانه تان را توصیف کنید؟
طبقه دوم. ابتدا وارد راهرو می شویم، دست راست سرویس بهداشتی، توی هال سمت چپ یک اتاق خواب. روبرو یک اتاق خواب دیگر. در سمت چپ یک تراس هم هست. کنار اتاق خواب روبرو آشپزخانه قرار دارد. کنار آن یک حمام هست و در انتها هم یک اتاق خواب دیگر.
آشپزخانه به کجای خانه مشرف است؟
به هال و پذیرایی.
این برای شما حالت مثبت دارد یا منفی؟
خوب مشرفیت آن کمی حالت سلب آسایش دارد که ما برای رفع آن، یک پرده عمودی به اوپن وصل کرده ایم و در هنگام میهمانی، آن را می اندازیم. اصولا به نظر من، یک خانم هنگام کار در آشپزخانه باید احساس استقلال داشته باشد. با وجود آشپزخانه اوپن، آدم احساس می کند دایم زیر نظر است. شاید در واقع این طور نباشد، اما خود خانم احساس راحتی ندارد، از جمله وقتی مشغول چشیدن غذاست یا وقتی چیزی می افتد و می شکند یا وقتی به دنبال چیزی، داخل کابینت ها را می گردد، ممکن است حس کند که همه زندگیش تحت نظر است. این آرامش مرا به هم می زند. آشپزخانه ایده آل من دو در دارد، یکی به هال و یکی به پذیرایی. وجود در برایم مهم است تا موقع میهمانی، در مورد نظر را ببندم و در مواقع دیگر، در باز باشد تا خودمان به تمام فضاها دسترسی راحت داشته باشیم. البته آشپزخانه اوپن از این نظر که موقع میهمانی، وسایل را روی اوپن می چینیم تا دیگران بتوانند در پذیرایی کمک کنند، خوب است. مشکل دیگری که در آشپزخانه های اوپن مطرح است، بوی غذاست که تا مدتها پس از آشپزی در تمام آپارتمان می ماند. این یکی خیلی آزارم می دهد.
در خانه فعلی تان سرانه فضا چطور است؟ یعنی آیا به ازای هر یک از اعضا یک اتاق جداگانه وجود دارد؟
بله.
این طوری راحت تر هستید یا در خانه کودکیتان؟
ببینید، زندگی فعلی ما تغییر کرده. از صبح تا شب سرکار هستیم و خانه به نوعی برایمان به خوابگاه تبدیل شده. در خانه کودکیم که خانه گرمی بود، فضای بسیار صمیمی تری وجود داشت، همه فعال تر و پر جنب و جوش تر بودیم و با هم ارتباط بیشتری داشتیم. حالا زندگیمان طوری شده که فقط به این فکر می کنیم که خانه نزدیک محل کارمان باشد تا از عذاب ترافیک در امان بمانیم. حتی اینکه در محله ای ظاهرا مرفه زندگی می کنیم، برایمان چندان اهمیتی ندارد. در واقع اصلا نمی توانم با شما از مفهومی به نام آرامش در خانه صحبت کنم. همه فضای خانه ما همین حالتی بود که برایتان توصیف کردم، نه چیزی بیشتر. یک خوابگاه برای اینکه پس از دوندگی روزمره، شب سری بر بالین بگذاریم. آنقدر درگیر هستیم که اصلا این، استقلال به نظرمان نمی آید. در واقع آنقدر همدیگر را نمی بینیم که خوشحال می شویم اگر بتوانیم همدیگر را ببینیم!
لباسهای شسته شده را کجا پهن می کنید؟
توی همان تراسی که به همه جا مشرف است!
نورگیر و پنجره ها چطور هستند؟
خوشبختانه چون خانه مان قدیمی است، پنجره های زیاد و نورگیر خیلی خوبی دارد.
در مورد سرویس بهداشتی داخل ساختمان چه نظری دارید؟
من با سرویس بهداشتی هم داخل و هم بیرون از ساختمان موافقم. هم برای تعدد انواع دستشویی و هم اینکه برای میهمانان و جمعیت زیاد، بیرون از ساختمان و ترجیح در حیاط سرویس بهداشتی وجود داشته باشد. حیاط را برای کارهای دیگر هم دوست دارم.
اگر حیاط داشته باشید با آن چه می کنید؟
اول از همه آبنما می زنم. باغچه، تخت سنتی، یک میز وسط حیاط. بند رخت، انجام بخشی از شستشو در آن. خشک کردن میوه و استفاده از آفتاب… کارهایی که انگار یادمان رفته جزئی از زندگی هستند.
به نظرتان مهمترین قسمت خانه کدام است؟ چرا؟
آشپزخانه. به نظرم تمام روح زندگی در آشپزخانه است. قلب خانه یک خانم در آشپزخانه او می تپد. بعد هم اتاق خواب. باید آرام و کم نور باشد، رنگ ملحفه های اتاق خوابم حتی از چیدمان هال و پذیرایی برایم مهمتر است.
خانه رویاهایتان چه شکلی است؟
اول از همه، اینکه در فشم باشد. یک باغ با یک ساختمان در وسط آن. توی حیاط پشتی گوسفند و مرغ و خروس و غاز و سگ داشته باشم. البته کارهایشان را به کارگر می سپارم! در قسمت دیگری از آن، گل گلکاری راه می اندازم. درباره ساختمان، دوست دارم دوبلکس باشد. البته نه اینکه همه اتاقها در طبقه بالا باشد، بلکه یک اتاق در طبقه خودم داشته باشم. اما اتاق کودک، کار و میهمان در طبقه بالا باشد. آشپزخانه یک در یا پاسیو به پذیرایی و یک در به باغ داشته باشد تا هر روز بتوانم طبیعت را لمس کنم. نقشه اتاق و هال و پذیرایی طوری باشد که اتاق خوابم خیلی در معرض دید قرار نداشته باشد. رختکن مجزا داشته باشد تا میهمان برای تعویض لباس وارد اتاق خواب نشود و مجبور نباشد وارد فضاهای خصوصی تر خانه شود. حمام داخل اتاق خواب را ترجیح می دهم. طبقه بالا هم چند اتاق برای بچه و کار و … باشد.
در این صورت اگر بچه ها در معرض دید شما نباشند، برایتان مشکلی نیست؟
ببینید، به نظر من بچه اگر بخواهد کاری را به دور از چشمان پدرومادر انجام دهد، در شرایط امروز حتی در اتاق کناری آنها هم می تواند.
به نظرتان حرفی ناگفته مانده؟
فکر می کنم بد نباشد به جای تمرکز بر خانه ای سنتی یا مدرن، کمی به ارتباط با طبیعت نیز فکر کنیم. اینکه به جای چشم و همچشمی در فلان و بهمان دکوراسیون برای منزل، بیشتر به سمت طبیعت پیش برویم. حتی در فضایی مدرن، یک پاسیو، گلخانه، حیاط یا چنین چیزی داشته باشیم تا به نحوی دوباره طبیعت را در زندگیمان وارد کنیم. چشم و دل ما آدمها به طبیعت نیاز دارد، در مورد دکوراسیون، خوب هرکسی سلیقه ای دارد. این مساله خاصی نیست. دکوراسیون می تواند کمتر و بیشتر باشد. اما داشتن حیاطی با وسایل بازی یا انجام بازیهایی مثل وسطی، گرگم بهوا، دنبال بازی، تاب بازی و… مهم است. در حال حاضر در شهرهایی با زندگی ساکن مثل تهران، اغلب تفریح ها به رفتن به پارک و قلیان کشیدن تبدیل شده. در نهایت و در صورت فعال بودن هم دوره گشتن در پاساژها و خرید کردن! این یعنی اینکه ما از طبیعت خیلی دور شده ایم. وقتی به آن نزدیک شویم طبعا سبک زندگیمان هم به سنت نزدیکتر می شود. البته برخی جهات سبک زندگی فعلی را ما انتخاب نکرده ایم و به نحوی در آن گرفتار شده ایم. این سبک، با روحیه ما سازگار نیست و گاهی بوی تقلید می دهد. ذات ما ایرانیان گرم است. تقلید از سبک زندگی غربی به ما نمی چسبد. آنها روحیه و ذات خودشان را دارند. ما مجبور نیستیم هر راهی را که آنان انتخاب کردند، ما هم در آن بیفتیم. می توانیم زندگی خودمان را داشته باشیم. به نظرم بهتر است تا حدامکان از این تقلید فاصله بگیریم و به خودمان نزدیکتر شویم.
با تشکر از شما برای قبول این مصاحبه.
خواهش می کنم. من هم از شما متشکرم.