انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

جایی که می‌نویسم

احمد اخوت

نوشته است: «روزم با حضور در جایی آغاز می‌شود که آنجا نمی‌نویسم، می‌خوانم. صبح زود می‌زنم از خانه بیرون و تا شروع کلاس‌هایم یک ساعت و نیم دو ساعتی برای خواندن وقت دارم. می‌روم در کتابخانه‌ی دانشکده، بخش مرجع، کارم را شروع می‌کنم. اینجا کسی با من کار ندارد و برای خودم گوشه‌ی دنجی دارم. البته از دور، از دم در ورودی کتابخانه صدای بلند حرف زدن دو سه تا خانم کتابدار دائم می‌آید. نه انگار که اینجا کتابخانه است اما من سعی می‌کنم حرف‌هایشان را نشنوم (داستان ما نمی‌شنویم زنده‌یاد ساعدی را که یادت هست؟). از همان حرف‌های روزمره‌، الان سه سال است که حال و روزم همین است. یعنی صبح‌ها جایی برای نوشتن ندارم. دفترم در دانشکده‌ی دیگری است که تا این دانشکده که محل تدریسم است و به کتابخانه‌اش پناه می‌برم فاصله‌ی زیادی دارد. در آن دانشکده که عضو هیات علمی‌اش هستم کمتر درس می‌دهم (بعضی ترم‌ها اصلاً درس ندارم). اینجا هر چند جای نسبتاً خوبی است و کسی نمی‌بیندم (من سال‌هاست که عملاً وجود ندارم) اما متاسفانه نمی‌توانم بنویسم و فقط باید به خواندن کفایت کنم. این هم خیلی خوب است چون بخشی از خواندنی‌هایم را همین جا می‌خوانم. لابد می‌پرسی چرا همین‌جا نمی‌نویسم؟ چون به هر صورت اینجا کتابخانه است، محل عمومی ‌است و مُراجع دارد. آدم‌ها می‌آیند کنارت می‌نشینند و حضورشان نمی‌گذار‌د بنویسم. من اگر کسی نگاهم کند باید قید نوشتن را بزنم. مرض‌های نوشتن (در حقیقت نانوشتن) زیاد است. یکی‌اش همین که در حضور دیگران قلمم خشک می‌شود. احساس می‌کنم مرا زیر نظر دارند. تعجیب می‌کنم چطور جین آستین می‌توانست وسط جمع خانواده‌اش بنویسد. توی اتاق نشیمن می‌نوشت. در تنهایی قادر به نوشتن نبو‌د. می‌بینی آدم‌ها مختلف‌اند.

تا سه سال پیش وضعم خوب بود. دو تا دفتر داشتم. یکی‌اش دفتر اصلی‌ام که در دانشکده‌ی به اصطلاح خودمان واقع است و دیگر دفتر در دانشکده‌ای که تدریس می‌کردم. پانزده‌سالی در آن دفتر دوم روزگار خوبی داشتم. بعد کارم افتاد به دانشکده‌ی فعلی که اینجا دیگر اتاق کار مخصوص به خود ندارم. فقط می‌روم کلاس درس می‌دهم. در فاصله‌ی کلاس‌ها جایی برای گذراندن ندارم. می‌روم کتابخانه.

دفتر دوم اتاق کوچکی بود کنار «اتاق حیوانات». جایی که موش و خوکچه و خرگوش و فامیل‌های وابسته‌شان را برای تشریح نگهداری می‌کنند. گاهی تا ساعت نُه شب اینجا می‌نوشتم، اگر در دانشکده را نمی‌بستند دلم می‌خواست بیشتر هم بمانم. شب‌ها که همه جا ساکت بود صدای خش‌خش و جویدن می‌شنیدم. کاملاً حضور همسایه‌هایم را احساس می‌کردم. هشت تا از کتاب‌هایم را در همین اتاق نوشتم. تمام صحنه‌های نوشتن‌شان را به یاد دارم. در پایان دست‌نوشت‌های کتاب‌هایم تاریخ گذاشته‌ام و نوشته‌ام دفتر کنار اتاق حیوانات. این مدت اتفاق چندان خاصی که در یادم بماند نیفتاد جز این که یک روز صبح نمی‌دانم کدام شیر پاک‌خورده‌ای در اتاق حیوانات را باز گذاشت و همسایه‌هایم هر که در قفس نبود پا گذاشت به فرار. دِ برو که رفتی. تازه کلاسم تمام شده بود و داشتم برمی‌گشتم دفترم که دیدم موش‌ها و خرگوش‌ها در حال فرارند. صحنه‌ی غریبی بود. سوت و خنده و بگیر‌ بگیرش دانشجوها بلند بود. هر که توانست فرار کرد و آنها هم که نتوانستند به دفترهای استادها پناه بردند. چندتاشان هم در دفتر من مخفی شده بودند. یکی خرگوش بود که همان روز اول لو رفت و امرالله (مسوول اتاق حیوانات) آمد او را گرفت و با خود برد. اما موش‌ها قشنگ قایم شدند و دائم صدایشان می‌آمد و نمی‌گذاشتند حواسم به کارم باشد. صدایشان از وسط کاغذها و ورقه‌های دانشجویان می‌آمد. مدتی در اتاقم را باز می‌گذاشتم که اگر می‌خواهند بروند. شگرد خوبی بود. همه به جز یک خوکچه رفتند. اوایل دزدکی سرک می‌کشید اما بعدها راحت برای خودش گردش می‌کرد. گاهی برایش بیسکویت می‌گذاشتم. اینقدر خانگی شده بود که بعضی وقت‌ها زل می‌زد به من. حضورش خوشایند نبود. دائم فکر می‌کردم همه جا موشی شده و لابد وقتی نیستم می‌رود روی میزم. دائم به او فکر می‌کردم و این که در اتاقم هست. اعصابم را به هم ریخته بود. تمرکز نداشتم. گفتم که در حضور دیگران نمی‌توانم بنویسم. به خصوص اگر نگاهم کنند. بالاخره امرالله به نجاتم آمد و جانور را گرفت برد. این پانزده‌سالی که در این اتاق نوشتم دوران پرباری برایم بود. به اینجا بسیار عادت کرده بودم و جدایی از آن برایم خیلی سخت بود. تا مدت‌ها نمی‌توانستم جای دیگر بنویسم. فعلاً فقط در کتابخانه‌ی منزلم می‌نویسم. بیشتر عصرها و شب‌ها».
این مطلب را دوستم به تقاضای من (احمد اخوت) درباره‌ی جای نوشتن، جای خواندن‌اش نوشت. در مورد این نوشته چند نکته به نظرم می‌رسد که می‌توان درباره‌اش حرف زد. این که گفت نمی‌تواند در کتابخانه (در میان جمع) بنویسد و فقط به کتاب خواندن اکتفا می‌کند مشکل نسبتاً همه‌گیری است که بسیاری از نویسنده‌ها گرفتارش هستند. نویسنده در جمع خود را برهنه احساس می‌کند. او برای نوشتن باید از سوراخ کلید نگاه کند. یعنی نویسنده صحنه را ببیند اما خودش ناپیدا باشد. مثلاً دارد داستان خودش را می‌نویسد اما می‌رود پشت سر دیگری و همه چیز را از چشم او می‌بیند. بسیاری از نویسنده‌ها نمی‌توانند در آکواریوم یا به قول میشل فوکو در دستگاه تمام‌نما (برج شیشه‌ای) بنویسند. انگار نویسنده نشسته توی (یا پشت) ویترین دارد می‌نویسد. خیلی‌ها برایشان ممکن نیست این طور بنویسند. نیاز به پرده دارند. احساس آکواریومی‌ را دست کم نگیریم. حال و روزگار کسی را مجسم کنید مانند مصطفی رحماندوست که در کتابخانه‌ی ملی سمتی دارد (داشت؟) و ظاهراً همان جا در اتاق کارش می‌نویسد. خبرنگاری می‌رود سراغش و حالا ما همه جا را از چشم خبرنگار می‌بینیم: «دور تا دور اتاق شیشه بود. از پشت شیشه به عکاس نشانش دادم. صبر نکرد برویم تو. از همان جا شروع کرد به عکس گرفتن. اتاقش را از همان بیرون می‌شد توصیف کرد. خودش پشت یک میز بزرگ کامپیوتر نشسته بود. یک صندلی کنارش بود و چند صندلی هم آن طرف میز. لابد برای میهمانانش. روی میز هم برعکس میز اغلب نویسنده‌ها اصلاً شلوغ نبود. [‌…] او اینجا در کتابخانه‌ی ملی هر روز چند ساعتی می‌نویسد و بد نیست این بار از نویسنده‌ای بنویسیم که هرجایی می‌تواند بنویسد. «سخت نیست برایتان؟ اینجا بدون کتاب‌هایتان چطور می‌نویسید؟» «اینجا کتاب خیلی بیشتر از خانه در اختیارم هست. چون اینجا کتابخانه است و خیلی راحت هر کتابی را بخواهم برمی‌دارم و می‌خوانم. اما خب راست می‌گویید، اینجا خیلی آکواریومی است. همه آدم را می‌بینند. سخت است این جور نوشتن ولی من سال‌هاست که عادت کرده‌ام هرجایی بنویسم.»۱

مشکل همان احساس بودن در ویترین است که بعضی نمی‌توانند در کتابخانه بنویسند. با این همه در دنیای نویسندگی هیچ چیز حتمی ‌نیست. در این زمینه بوده‌اند و هنوز هم هستند نویسنده‌هایی که جایی را بهتر از کتابخانه برای نوشتن نمی‌شناسند. اینها فقط در کنار دیگران (و نه البته با افراد دیگر) می‌توانند بنویسند. انزوا را دوست ندارند و خواهان محیطی ساکت برای نوشتن‌اند. هرمان ملویل و ویلا کاتر در کتابخانه شهر نیویورک می‌نوشتند. جای نوشتن ویرجینیا وولف، جورج الیوت و جورج برنارد شاو در قرائت‌خانه‌ی بریتیش میوزیوم بود (یا دست کم اینها بعضی از آثارشان را در این کتابخانه نوشتند. برنارد شاو اینجا جای نوشتن همیشگی‌اش بود؛ حتی زمانی که نویسنده‌ی مشهوری بود). خود او درباره‌ی نوشتن در این کتابخانه در خاطرات روزانه‌اش می‌نویسد:
«وقتی صبح‌ها خواب می‌مانم و به موقع بیدار نمی‌شوم (کاری که اغلب اتفاق می‌افتد) تا بعد از ناهار به موزه نمی‌روم… تصمیم گرفتم تمهیدی بیندیشم که دیگر صبح‌ها خواب نمانم و به موقع به کتابخانه بروم و برای این کار ساعت شماطه‌داری را کوک می‌کردم و تا پایان سال گذشته وضعم خوب بود و ساعت هشت از خواب بیدار می‌شدم. تا این که نمی‌دانم چه شد شماطه‌ی ساعت خراب شد و دیگر زنگ نزد و داستان دوباره شد مثل سابق. بعد ساعت جدیدی خریدم اما باز هم نظم سابقم را پیدا نکردم. ساعت هشت بیدار می‌شدم اما چندان سر حال نبودم و بعد ازظهر که می‌شد خوابم می‌گرفت و همان جا توی کتابخانه سرم را می‌گذاشتم روی کتاب‌ها و نوشته‌هایم و چرتی می‌زدم.»۲
موضوع دیگری که در حرف‌های دوستم (همان که با نوشته‌اش مقاله‌ام را شروع کردم) حائز اهمیت است و باید به آن اشاره کنم این نکته است که برخی نویسنده‌ها دو (یا حتی چند) جا برای نوشتن دارند. این دوست نویسنده گفت قبلاً در دفترش، در دانشگاه، می‌نوشت و حالا در خانه‌اش. این دو بارها جایشان را با هم عوض کرده و گاهی هر دو وجود داشته‌اند. نویسنده‌هایی که جایی استخدام‌اند و تمام وقت نمی‌نویسند روزگارشان چنین است. باید هر جایی که شد بنویسند. از جان مایه بگذارند‌. این هم نمونه‌اش.
«در خانه اتاق شخصی دارم. اتاقی که هم میز و صندلی دارد, هم پشتی برای نوشتن. دور تا دورش هم کتابخانه است […] ولی خب صبح‌ها که من نیستم. با وجود وابستگی به این اتاق هر جایی می‌نویسم، چه در محل کارم باشم, چه پشت فرمان ماشین. گاه شده هنگام رانندگی سوژه‌ای به ذهنم آمده، ماشین را کنار زده‌ام و یادداشت مختصری برداشته‌ام تا بعد روی آن کار کنم. اگر به اتاقم بیایید ‍[اینها حرف‌های آقای رحماندوست است، همان که دفتر شیشه‌ای‌اش در کتابخانه‌ی ملی بود] دو تا سبد بزرگ می‌بینید. روی یکی نوشته‌ام سوژه‌ها. روی دیگری هم کاغذی هست با عنوان تلاش‌های ناتمام.
نوشتن برایم نه ز‌مان می‌شناسد نه مکان. وقتی می‌آید راهی نداری جز آنکه آن را بنویسی. اما اتاقم شب‌ها خیلی اختصاصی می‌شود. تنها می‌نشینم و گاه تا صبح می‌نویسم. بعضی وقت‌ها هم شده که از بی‌خوابی تلوتلو خورده‌ام اما همین که پشت میز نشسته‌ام دیگر خواب به چشمانم نیامده تا صبح. دخترم کوچک که بود یک‌بار در کلاس نقاشی مستطیل بزرگی کشیده بود با تعدادی مربع سیاه در آن. تنها یک مربع زرد در بین آنها بود. به معلمش هم گفته بود همه خوابند‌، تنها پدرم در اتاقش بیدار است و می‌نویسد.»۳
به هر صورت این هم جزیی از نشانه‌شناسی تصویر نوعی (قالبی) نویسنده است که او کسی است که لحظه‌ای از نوشتن باز نمی‌ماند، هرجا شد می‌نویسد و زمان هم برایش مهم نیست. همه خوابند اما او بیدار است و می‌نویسد. فراوان‌اند نویسنده‌هایی که گفته‌اند از نیمه شب به بعد که همه عالم و آدم خوابند می‌نشینند پشت میز و تا صبح می‌نویسند. نه مهمانی می‌شناسند, نه تعطیلی آخر هفته. نوشتن تعطیلی نمی‌شناسد.
ایزابل آلنده هم معتقد است هر جای دنیا می‌تواند بنویسد. «حتی فکر می‌کنم در زندان هم که باشم از نوشتن غافل نمی‌مانم. برای اینکه وقتی پروسه خلق یک اثر جدید شروع شود هیچ چیز جلودارم نیست. اما مکان ایده‌آل برای نوشتن من، خانه است. در اتاق کارم. یعنی جایی که آدم‌هایی را که دوستشان دارم دور و برم ببینم. البته لازم است بیرون اتاقم همه چیز آرام باشد. هر روز هفت ساعت برای کار کردن وقت لازم دارم، هفت ساعتی که در آن هیچ تلفنی زنگ نخورد، سر و صدایی نباشد و هیچ کسی در این فاصله نباید در اتاقم را بزند. با این حال همین که می‌دانم آن بیرون، پشت در اتاقم بچه‌ها و نوه‌‌هایم آرام و خوشحال هستند می‌توانم با سرعت کار کنم.»۴
داستان بامزه‌ای است‌. نویسنده‌ی سختکوش و شورشی (چریک) ما می‌گوید هر جایی می‌تواند بنویسد و حتی در زندان هم دست از نوشتن برنمی‌دارد اما معلوم می‌شود چقدر نوشتن‌اش آداب و اصول دارد و جای نوشتن او کاملاً خاص است. هستند نویسنده‌هایی که عادت کردن به یک جای خاص را برای نوشتن لوس‌بازی (محترمانه‌ی سوسول‌بازی) می‌دانند اما وقتی در حرف‌هایشان دقت می‌کنیم حرف دلشان را می‌شنویم. حرف‌های ایزابل خانم را خواندیم. این هم سخنان نویسنده‌ی هموطن رضا قاسمی. او در پاسخ به سوال خانم مرضیه رسولی که از او می‌پرسد: باید مکان ثابتی برای نوشتن داشته باشید یا هرجا که شد، چندان تاثیری در کارتان ندارد؟ پاسخ می‌دهد:
«باور کنید من روی پشت بام هم نوشته‌ام. وقتی آدم در خانواده‌ی پر‌جمعیتی به دنیا آمده باشد، این طور لوس‌بازی‌ها را کنار می‌گذارد. اما خب همین که اندک رفاهی دست داد من هم لوس‌بازی‌های خودم را پیدا کردم. حالا فقط در اتاقم می‌توانم بنویسم، جایی که هیچ کسی جز خودم نباشد. در آن یکی اتاق هم اگر کسی بود که صدای تنفس‌اش را بشنوم نمی‌توانم بنویسم.»

ادامه مطلب را در فایل پیوست مطالعه کنید.OKHOVAT.Published

این مطلب با همکاری مجله سینما و ادبیات منتشر می شود