انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

جامعه شناسی شرّ: بررسی جامعه شناختی حادثه آتنا

محمد زینالی اُناری

مقدمه:

حادثه ی مربوط به خشونتی که در شهر پارس آباد استان اردبیل رخ داد، دل همه ی مردم را به درد آورد، حتی خانواده ی بازمانده از قاتل را هم ناراحت، پریشان و دچار آسیب نموده است. تعجبی نیست از این که این قبیل اتفاقات دلخراش در ورامین، پاکشهر و سایر نقاطی که مشابه آن است، رخ می دهد. اگرچه این بار حادثه در منطقه ای چون پارس آباد که خود را با عواطف و صمیمیت های سنتی می شناسند و مردمش آوازه¬ی خونگرمی و احساسات نوع دوستانه هستند، رخ داده است. اما باید گفت حوادث اجتماعی، به زعم بدیهی بودنش که در قتل¬ها و نزاع ها بیشتر شاهد آن بوده ایم، و اتفاقاتی که در نوع حادّش صورت می گیرد، اعجاب برانگیز بودنش را نشان می دهد؛ حال آن که هر یک از اتفاقات زندگی، پدیداری ویژه ی خود را داشته و نیاز به دقت و بررسی طلب می کند. اما چنین اتفاقی نیاز اساسی به تحلیل ها و بررسی های جامعه شناختی، انسان شناختی، اقتصادی، روانشناختی و … را دارد. چرا که اگرچه از بسیاری از وجوه، همین قتل هم به زعم داشتن شباهت هایی با سایر قتل ها، از حیث خاص بودگی خود، متفاوت و توجه بر انگیز هم می باشد.

خاستگاه های شرّ

شهرنشین امروزی، یعنی آن کسی که متهم یا هدف حادثه واقع می گردد و همچنین سایر اعضای جامعه، در شرایطی زندگی می کنند که یک نوع دوگانگی میان فضای زندگی خود تجربه می کنند. شاید به این سبب که شهرهای امروزی و ویژگی های فردی انسان ها، از نقطه نظر هویتی خود، یک نوع دگریسی یا تحول را تجربه می کنند. آن ها از نهادهای مرسوم و به اصطلاح سنتی خود گسسته و درون یک شهر پرتاب شده اند تا به اتفاق یک انبوهه از انسان های پرتاب شده زندگی جدیدی آغاز کنند. شرایط قبلی تقریباً از بین رفته اما شرایط جدید چندان تعریف شده نیست. اغلب شهرنشینان، خصوصاً در شهرهای جدید و مناطق حاشیه ی آن، در لبه ی تیغ این تحول قرار دارند. در این میان می توان به چهار عنصر مربوط به وجود هر انسان اشاره نمود. هر فردی از باورهایی که در مورد خودش اعم از شرایط زیستی (بدن) و فکری (تصور) که دارند، دچار تغییراتی شده اند که هنوز نسبت به موقعیت جدیدشان در ابهام و گمان قرار دارند. به علاوه، پیرامون او اعم از محیط کالبدی (فیزیکی) و روابط اجتماعی (تعاملی) نیز دگرگون شده است.

(۱) دو رویکرد نسبت به بدن انسان و تصورات او از وجود خودش وجود دارد و او در یک دوگانگی در میان این دو رویکرد قرار گرفته است. یکی این که فرد از یک زندگی معیشتی ساده، با زیست بومی که تغذیه و فیزیک بدنی ساده و سنتی داشته، به درون بازارهای میل و تغذیه ی مدرن افتاده است. فردی که پیشتر روزگار خود را در زیر آفتاب تابستان، با ماست و دوغ می گذراند، اینک به خوردن بیش از انتظار روغن و کاکائو مشغول شده است. پرسش این است که آیا بدن انسان توانایی تحمل این حجم از انرژی یا فعلیت را دارا است؟ یقیناً بیماری های جدیدی که مانند چاقی و مسمومیت های بافتی خود را نشان می دهد، زنگ خطری است برای این که بدن ها تحمل این حجم از تغذیه ی پرانرژی را ندارند. البته پیشنهادها و راهنمایی های پزشکان نیز در این موضوع اثری نداشته، چرا که آن چیزی که جامعه را هدایت می کند، تبلیغات و ویترین های اشباع شده ی مواد غذایی هستند و نه عقلانیت مدرن پزشکی، که دردسرهای بی اعتمادی زیادی هم دارد.

(۲) نکته ی دیگر، در تصور انسان ها نسبت به وجود خودشان است. آن ها درون یک سری روابط قدرت خانوادگی بزرگ شده و به درون نظام شهری پرتاب شده اند. تصور هر فردی نسبت به وجود خودش، فردی است که در یک سیستم با روابط قدرت پدر-فرزندی بزرگ شده و فقط نظم فکری پدرسالارانه و اعمال اقتدار و تأدیب است که بر ذهن او مستولی شده است. در این رویه، روابط به شدت مبتنی بر اعمال قدرت خود-بر دیگری است، آن هم به همان شدتی که از دیگران دریافت کرده است. اما فضای شهرنشینی خارج از اقتدار دیگری و به صورت آزادانه تری شکل می گیرد. تجربه هر فردی که تحمل فشار تأدیب و درونی کردن منش بزرگ ترها بوده، یارای تحمل آزادی نسبی ای که نظام شهرنشینی و زندگی شهروندی می دهد را نخواهد داشت. در جامعه ی فعلی و از محل آزادی اندک فردِ گسسته از روابط اقتدارگرایانه ی طایفه ای، فرصتی برای اقتدار در مواجهه با اشیاء و انسان ها مهیا میکند. پس، در این گذر از نظم سنتی به نظم شهرنشینی، هم از نظر بدنی و هم از تصورات مربوط به فردیت خودش، قدرتی غیر قابل کنترل در محدوده ی روابط اجتماعی به دست می آورد.
(۳) اما فضای زندگی و شبکه ی روابط اجتماعی نیز دگرگون شده است. فضای اجتماعی، محیط کوچک قبیله، توأم با اقتدار و کنترل خانواده ی گسترده بوده که هر گونه آزادی عملی را از فرد سلب کرده، او را در محدوده ی فضای خویشاوندی مجاز به تحرک و کارایی می دانسته است. اما در وضعیت جدید، او یک شهرنشین و در غیاب نظارت اجتماعی مستقر بر روابط اجتماعی است. او در یک فضای باز و فراخ شهری زندگی می کند و نه فضای محدود روستایی. اما همین فضای باز و آزادانه نیز از نقطه نظر رنگ و معماری شباهت به روستا داشته و یادآور فرهنگ آن است. چرا که اغلب مردم استان اردبیل از فضای سنتی رهیده و در یک فضای بی انتها به بازسازی معماری و زندگی روستایی می پردازند. در نتیجه، این عنصر آزادی در درون فضای گچ و دوداندودی حاصل می شود که چندان با امتیازات آن تناسب ندارد.
(۴) در فضای جدید، دیگر آن روابط محدود قبیله ای وجود نداشته، مردم در میان روابط اجتماعی و عضویت ها و تعلق های اجتماعی نامحدودی اعم از دوستی ها و ارتباطات انسانی متنوعی زندگی می کنند. آن ها به جز قوم و قبیله که یک نوع نظم ارتباطی داشتند با تعداد زیادی از غریبه ها و افراد ناشناخته و تقریبا شبیه به اشیاء مصوّت ارتباط و تعامل دارند. بازی سرنوشت، آن ها را از درون یک قبیله به نهادی شهری سرشار از انسان های غریبه و فاقد آشنایی ژنتیکی و انس سازمان یافته پرتاب نموده است. اگرچه اغلب آن ها در داخل محلات مجزا سکونت گزیده اند، اما آن چه این گروه ها را به هم پیوند می دهد، حضور مشترک در فضاهای اشتراکی شهرها و تعاملات متعدد و گسسته از همِ روزمره در سپهر شهری است. روابطی که در اثر پس یک دوگانگی دیگر نیز هم از نظر فضای زندگی از ساده به بی کران و هم از نظر روابط اجتماعی از محدود به روابط متنوع شکل گرفته که از نشانه گذاری فرهنگی و انتظام اجتماعی مطلوبی برخوردار نیست.
نهادینگی شرّ و نانهادینگی وجدان
آن چیزی که در میان هر جامعه ای نسبت به سامان دهی روابط انسانی و اخلاق مندی آن مسلط و ناظر است، وجدان جمعی است. اما در این گذار از زندگی محله ای به زندگی شهرنشینی، وجدان یا قواعد اخلاقی نیز دگرگون گشته و از سنت های متعدد طائفه مدار و با اعمال سنتی و محدود به شهری با تنوع تجربه منتهی شده است. اما به نظر می رسد هنوز هنجارهای اجتماعی جدیدی شکل نگرفته و آن رویه های سنتی ناشی از اشتراکات قبیله های مختلف بر نظم شهر حاکم هستند. به ویژه این که افراد آزادی های جدید را در غیاب آن نظارت رسمی تجربه می کنند. وجدان یا صاحبان وجدان سنتی، دایره ی اخلاقی خود را دارند و هیچ استراتژی جدیدی درباره ی اعمال روزمره ی مردم نیاندیشیده اند. آنان نظم اخلاقی محدود خود را ترویج می کنند. اما شهرنشین جدید، خود را با این تجارب مرسوم وفق نمی دهد و به خاطر شرایطی که تجربه های جدید شغلی و رفاهی پیش رویشان می گذارد، راه گریز از نظم محدود کننده ی وجدان را پیدا می کند.
(۱) وجدان مسلط عرصه را بر تأئید اعمال آن ها بسته و آن ها سعی می کنند در عدم تأئید وجدان، اشتباهاتی ساده دور از دید وجدان انجام بدهند. سیگار بکشند، شبگردی بکنند و احیاناً اعمال ناشایست زیادی را تجربه کنند که وجدان آن ها را گناه و البته قابل بخشش می داند. به تدریج آن ها، گناه های جزئی یا اگر بهتر گفته شود، اشتباهات متعددی که با قانون مدنی هم منافاتی ندارد، تجربه می کنند. در نتیجه، نوعی فرهنگ غیر رسمی و خارج از نظارت وجدان اخلاقی شکل می گیرد که اگرچه با قانون تعارضی ندارد، اما آن چیزی که می تواند مانع شکل گیری رفتارهای احتمالی غیر اخلاقی شود، وجدان است که دستش از نظارت کوتاه مانده است. چه بسا بتوان گفت وجدان از بین می رود و در فضاهای پنهان شهری، آن چیزی که وجود دارد، وجدان و قواعد اخلاقی جدیدی است که از تجربه های رسته بر اشتباه خود را سامان می دهد. اینک آیا اشتباه سامان یافته می تواند از اوج گرفتن خود که هر آن موجبات شر خواهد شد، جلوگیری کند؟ به این صورت بیراهه ها شکل می گیرند و آمار اعتیاد، طلاق و سایر ناهنجاری ها هم بالا می رود.
(۲) در این حیث، در شهر هیچ نهادی شکل نمی گیرد که بر تعاملات اجتماعی نظارت داشته باشد. هیچ رویه ی اجتماعی به نهاد تبدیل نمی شود و جامعه ای وجود ندارد. یک نظم شکننده ی ساختمانی شکل می گیرد و به غلط شهر نامیده می شود. نه در آن کودکی و قواعد تربیتی جدید سامان دارد و نه نوجوانی. از قِبَل اندک آزادی و اقتداری که اعضای اجتماع بر زندگی خود و روابط پیرامونی شان دارند، همه جور اعمال غیر قابل تصوری میسر است. آن جایی که وجدان و قانون نظارت دارند، مردم مطیع آن هستند و در دیگر ساحت ها، این نظارت شکننده است. لذا از سویی وجدان مسلط در کشاکش مشروعیت خود است و قانون، بعد از وقوع حوادث و جرائم برای قدرت نمایی خود در جهت بازدارندگی به میدان می آید؛ از سوی دیگر، فرهنگ زیرزمینی رسته بر اشتباه، مشغول توسعه و پرورش خود بوده و هر گونه روابط خارج از عرفی در آن امکان شکل گیری دارد. اما وجدان اخلاقی شکسته و اعضای اجتماع به حال خود رها شده اند. شهر جامعه نیست و نهادهای اجتماعی انسجام بخشی ندارد و هر کسی می تواند به سبک دلخواه خود زندگی کند و روزگار خود را بگذراند، “هر کسی سر خود را گرفته و سامان خود را”. یک اجتماع نابسامان، در ساحتِ خانه های انباشته شکل گرفته و شهر را به صورت نظمی از اشتباهات سامان یافته در آورده است.
نتیجه: شرّهای سرگردان
در چنین حالتی که اشتباه و نابساامانی بر نظم زندگی مستولی است، هر شخصی باید بر رخدادهای زندگی خود نظارت داشته باشد و می توان گفت که زندگی بدون احتیاط، وجود ندارد. هر شخصی برای اداره ی زندگی خود باید به صورت شش دانگ حواس جمع-باشد و از خانه، همسایه و از دوست و غریبه بهراسد. امنیت و اعتماد اجتماعی به شدت پایین بوده و هیچ کسی را یارای کمک به دیگری نیست. در هر گوشه ای از زندگی که احتیاط از دست برود و کنترل اعضای اجتماع بر زندگی شان مخدوش شود، حادثه نهفته است. لذا هر فردی باید بر زندگی فرزندان خود متمرکز باشد تا کودکان و نوجوانان اسیر چشم انداز های روی تیغ واقع نگردند.
تنها عنصری که بر نظم و هنجارمندی جامعه مستولی است، بازدارندگی قانون است و تنها این مانع موجب می شود که فوران حادثه رخ ندهد، اما آن چیزی که زنجیر بر دست و دل هر فردی می نهد، وجدان است و نه قانون. این وجدان است که می تواند قدرت اعمال جرم و پرخاش احتمالی را بگیرد. قانون و نظم پلیسی، در شهر راه می رود و صدای آژیر و رنگ سبز خود را به رخ می کشد و ترس مجرم را بر می انگیزد. اما وقتی اشتباه سامان یافته شده و فرصت افراط فراهم است، چه بسا آن وجه هیجان انگیز جرم و قانون نیز برای افرادی که دچار وسوسه ی نفسانی شده اند، حادثه برانگیز باشد.
در میان معتادان، یک حالت از افراط و زیاده روی وجود دارد که به آن حالت های یا دوز بالای مصرف که راهی به جز تباهی ندارد، گفته می شود. این حالت را می توان انتحار هم گفت. در انتحار، فرد از ترس و بیم می گذرد و به سبب تصورات و تجربه های توأم با تحقیر و رنج های وجودی خود، از اشتباههای عادی به اشتباه مؤکد گام می گذارد. انتحار، هنگامی رخ می دهد که فرد از آزادی خود در فضاهای پنهان و در سایه ی نابسامانی استفاده می کند. چه کسی انتحار می کند؟ این شخص نیست که انتحار کرده است، این فضا، روابط، بدن و تصور فرد است که در حالت اوج تحریک قرار گرفته و بار خود را بر دوش مستعدترین فرد منتهی به جرم گذاشته است.
فضاهای شکننده ای که در اوج نابسامانی و شکنندگی است، روابط ناپایدار و غیرنهادمند، آزادی خارج از نظارتی خلق کرده است، بدنی که در اوج مصرف مواد غذایی و به شدت قدرتمند و هیجانی است و تصوراتی که چیزی جز تحقیر و سرکوب متصور نیست. در این حالت، هر لحظه که هر چهار نهاد مزبور به اوج زجر، شکنندگی و مخاطره ی خود رسیده باشد، قدرت انتحار را شکل می دهد و شرّ اتفاق می افتد.

منبع:
جامعه شناسی مصیبت، هفته نامه تحلیلی شمالغرب (گستره استانی) سه شنبه ۷ شهریور۱۳۹۶