انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

جامعه‌شناسی فرهنگ و بهگشت فرهنگی: ۷- الگوهای ارتباط فرهنگ و کنش

پیش از این فرهنگ را «مجموعه‌‌ی الگوهای ذهنی و معنایی مشترک میان افراد متعلق به یک گروه، طبقه یا جامعه که افراد با استفاده از آن‌ها به طرزی خلاقانه به تجربه، توصیف، تفسیر و ارزیابی هستی و زندگی اجتماعی خود و دیگران می‌پردازند» تعریف کردیم. این الگوهای مشترک همواره ثابت و پابرجا نیستند و در جریان تحول جامعه، تغییر می‌یابند. بر اساس تعریف ارایه شده می‌توان فرهنگ را هسته‌ی اساسی نمادین موجود در یک جامعه دانست که در میان همه‌ی افراد مشترک است. این هسته‌ی اساسی موجود در مرکز جامعه، منبع و مرجع تفکر و کردارهای فردی و جمعی است. کنش‌گران هنگام اندیشه و عمل همواره به این منبع فرهنگی که در طول دوره‌های جامعه‌پذیری درونی ساخته‌اند رجوع می‌کنند و شیوه‌های مرجح اعمال، گفتار و اندیشه‌ها را بازیابی می‌کنند. گرد این هسته‌ی فرهنگی (در شکل شماره‌ی ۱) کنش‌های متقابل افراد و گروه‌ها قرار دارد. جهت‌گیری و کیفیت این کنش‌ها همواره متاثر از هسته‌ی فرهنگی مشترک هر جامعه است.

هسته‌ی فرهنگی موجود در هر جامعه به صورت ذهنی و ایده‌آل، مجموعه‌ای منسجم و همگن است و تناقض‌های آشکار را بدان راهی نیست. اما بهره‌برداری کنش‌گران از این ذخایر فرهنگی همواره به شکلی منفعل و مکانیکی صورت نمی‌گیرد. هسته‌ی فرهنگی به شکلی مسلط «تعیین‌کننده‌» هر آن‌چه در جامعه و کنش‌های روزمره وقوع می‌یابد نیست. کنشگران در بهره‌برداری از منابع هسته‌ی فرهنگی مشترک، آن‌ها را در موقعیت‌های مختلف تفسیر می‌کنند و بر اساس این تفسیرها متناسب با احوالات خود آن‌‌ها را به کار می‌بندند. در واقع وجه نمادین کنش به صورت یک‌سویه تحت تاثیر مطلق هسته‌ی فرهنگی مشترک جامعه نیست. قواعد و منابع موجود در فرهنگ، در کنش‌های روزمره همواره در حال بازتفسیر شدن هستند و در طول زمان در نتیجه‌ی این بازتفسیرهای مداوم تغییر نیز می‌یابند.

به نظر می‌رسد آن‌چه ما هسته‌ی فرهنگی مشترک می‌نامیم، برخلاف اعتقاد گیدنز و موافق با نظر آرچر،‌ مقدم بر فرد است. فرهنگ به عنوان یک کل، پیش از فرد وجود دارد و پس از فرد نیز به حیات خود ادامه خواهد داد؛ ولو این‌که در سیر حرکت خود دچار تغییر و تحول ‌شود. تغییر در عناصر تشکیل دهنده‌ی هسته‌ی مشترک فرهنگی، جزئی از سیر عادی فرهنگ در هر جامعه است، اما در عین حال باعث تقلیل فرهنگ به چیزی که تنها در بین کنشگران یک زمان و مکان رایج است نمی‌شود.

شکل شماره‌ی ۱- الگوی کلی روابط فرهنگ و کنش

 

عناصر موجود در هسته‌ی مشترک فرهنگ از سوی کنشگران به عنوان گنجینه‌ای از شیوه‌های فکر و عمل و نیز دستورالعمل‌هایی در مورد خوب و بد، چیستی و چرایی در جریان زندگی اجتماعی مورد بهره‌‌برداری قرار می‌گیرد. بهره‌برداری هر کنش‌گر از این گنجینه، بهره‌برداری‌ای خلاق است و کنش انسانی تحت تاثیر جبری دستورات فرهنگی نیست. به عبارت دیگر انسجام مطلق در ساخت فرهنگ ـ آن‌گونه که مد نظر پارسونز و پیروانش است ـ تنها می‌تواند به شکل ایده‌آل در هسته‌ی انتزاعی مرکزی فرهنگ در هر جامعه وجود داشته باشد، در حالی که قواعد و منابع موجود در این هسته‌ی فرهنگی در جریان کنش اجتماعی و حین بهره‌برداری کنش‌گران متعدد از آن، شکل منسجم خود را از دست می‌دهد و به شدت متکثر می‌شود. نقش هسته‌ی مرکزی و مشترک فرهنگی در هر جامعه، معنابخشی به زندگی فردی و اجتماعی، حفظ وحدت و انسجام و تسهیل و تنظیم کنش‌های اجتماعی کنشگران است.

برای این که پیوستگی میان هسته‌ی فرهنگی جامعه و کنش روزمره‌ی مردم را دریابیم، بهتر است نگاهی به نحوه‌ی شکل‌گیری هسته‌ی فرهنگی در جامعه بیندازیم. پیتر برگر و نیکولاس لومان در کتاب ساخت اجتماعی واقعیت کوشیده‌اند تبیینی نظری از شکل‌گیری این پدیده ارایه کنند که نظریات آنان در بخش‌های پیشین ارایه گردید. از نظر آن‌ها این هسته‌ی مشترک در جهان کنش متقابل کنشگران شکل می‌گیرد و رفته‌رفته از آنان فراتر می‌رود. (برگر و لاکمن: ۱۳۷۵)

هسته‌ی مشترک فرهنگی جامعه از مواد و مصالح مختلفی تشکیل شده که ما در این‌جا به چند بعد اساسی سازنده‌ی آن اشاره می‌کنیم. بنا بر تئوری گیدنز قواعد و منابع از اجزای اصلی تشکیل دهنده‌ی هر فرهنگ محسوب می‌شوند. قواعد و منابع فراهم‌کننده‌ی اصول اساسی و وجوه نمادین هرگونه کنش، عمل، تفکر، طبقه‌بندی و تشخیص در جامعه هستند. قواعد و منابع تأمین کننده‌ی همان گنجینه‌های ذهنی هستند که کنشگران با درونی‌ساختن آن‌ها تبدیل به موجوداتی اجتماعی می‌گردند و امکان تعامل و همزیستی با سایر افراد جامعه را می‌یابند. زبان،‌ یکی از عناصر مهم زندگی اجتماعی، جزیی از این منابع ارزشمند به شمار می‌آید. (scott 2007)

اما با رجوع به آثار متاثرین از دورکیم باید وجه دیگری بر هسته‌ی فرهنگی مشترک بیفزاییم و آن حافظه‌ی جمعی است. موریس هالبواکس معتقد بود بخشی از فرهنگ هر جامعه شامل شرح و روایت وقایع گذشته و اسطوره‌ای ساختن آن‌هاست. این روایت‌ها به شیوه‌ای اجتماعی تولید و بازتولید می‌شوند و به نظر او نیازها، مسایل و باورهای زمان حال است که خاطره‌ی گذشته را تعیین می‌کند. کارکرد حافظه‌ی جمعی از این منظر حفظ اتصال‌های جامعه است.

به طور کلی هسته‌ی مشترک فرهنگی هر جامعه، همواره با برخی برداشت‌های اسطوره‌ای قرابت دارد. این اسطوره‌ها با تفکیک میان امر قدسی و ناقدسی (لاهوتی و ناسوتی) مبنایی برای فرهنگ مشترک پدید می‌آورند. همان‌طور که دورکیم اشاره می‌کند، دین در جوامع قدیمی، در شکل‌گیری فرهنگ مشترک نقشی بی‌همتا دارد و اسطوره‌های مبنایی فرهنگ مشترک عمدتاً رنگ دینی دارند. نظریات و پژوهش‌های متفکرین متاخرتر نشان می‌دهد که اسطوره و تفکر اسطوره‌ای در جوامع معاصر نیز همچنان نقش مهم خود را در شکل‌دهی به فرهنگ مشترک ایفا می‌کند. با این تفاوت که اسطوره‌های معاصر حایز وجه دینی به معنای سنتی کلمه نیستند.

مری داگلاس در کتاب پاکیزگی و خطر (۱۹۶۶) به برخی طبقه‌بندی‌های اسطوره‌ای در فرهنگ جوامع معاصر اشاره کرده است. (اسمیت ،۱۳۸۴: ۱۲۳- ۱۵۸) نیز رابرت بلا با تاکید بر وجود نوعی «دین مدنی» در امریکای معاصر در واقع بر وجود همین بعد اسطوره‌ای در فرهنگ‌های معاصر تاکید دارد. (همان) خارج از سنت دورکیمی از جنبه‌ای دیگر، رولان بارت بیش از دیگران بر وجه اسطوره‌ای اندیشه‌های جاری در جوامع معاصر تاکید کرد. او برخلاف دورکیمی‌ها توجه زیادی به مقوله‌ی قدرت و نقش آن در تولید این اسطوره‌ها نشان داد. (بارت، ۱۳۷۵)

گفتیم که هم در جوامع قدیمی و هم در جوامع معاصر برخی نمادها و تفکرات اسطوره‌ای در شکل‌دهی به فرهنگ مشترک نقشی تاثیرگذار دارند. اما این اسطوره‌ها در دو تیپ ایده‌آل جوامع مورد نظر، دارای تفاوت‌های اساسی با هم هستند. تفاوت‌هایی که به طور مستقیم به مکانیزم عمل فرهنگ در این دو تیپ جامعه ارتباط دارد. اسطوره‌های جدید به دلیل خصوصیات ممتاز فرهنگ مشترک در جوامع معاصر، با سرعت و دقت بسیار بیشتری نسبت به جوامع قدیمی، در معرض بازاندیشی، تغییر، جایگزینی و بی‌اعتباری قرار دارند.

این تفاوت بیشتر به نحوه‌ی ارتباط هسته‌ی مشترک فرهنگی و کنش کنشگران اجتماعی در جامعه بستگی دارد. با توجه به کیفیات و واقعیات موجود در سیر تاریخی جوامع، بهتر است الگویی دووجهی از رابطه‌ی میان هسته‌ی فرهنگی جامعه و کنش اجتماعی کنش‌گران ترسیم کنیم.

بنابراین می‌توان گفت دو الگوی تقریباً متمایز برای ارتباط این دو بعد با هم قابل تشخیص است. تمایز این دو الگو مربوط به تفاوت کیفی خصوصیات فرهنگ و کنش در این دو نوع جامعه می‌شود.

الگوی اول به شکلی کلی شاخص روابط فرهنگ و کنش در جوامع قدیمی است. در این جوامع هسته‌ی فرهنگی بسیار سخت و متجسد است. فرهنگ تا حد زیادی بر شکل‌دهی به کنش‌ها مؤثر است و کنشگران با خلاقیت و روحیه‌ی بازاندیشانه‌تر کمتری اقدام به کنش می‌کنند. (شکل شماره‌ی ۲) کاستی خلاقیت و بازاندیشی در این جوامع خود تحت تاثیر ویژگی‌های هسته‌ی فرهنگی این جامعه است که اصولاً توسل به چنین ویژگی‌هایی را کمتر مجاز به شمار می‌آورد و با آن مقابله می‌کند. متقابلاً کنش افراد تاثیر کمتری بر تغییر هسته‌ی فرهنگی دارد و بنابراین تغییرات بسیار کند و آهسته صورت می‌پذیرند. کندی تغییرات فرهنگی در این نوع جامعه تحت تاثیر روند کند تحولات اجتماعی، سیاسی و اقتصادی حاکم بر این جامعه نیز هست که در واقع کمتر نیاز افراد درگیر در زندگی اجتماعی را برای تغییر فرهنگ مبتنی بر تحول شرایط اجتماعی اقتصادی و سیاسی اقتضا می‌کند. هسته‌ی فرهنگی در این حالت تا حد زیادی جوابگوی نیازهای کنشگران درگیر در کنش‌های اجتماعی است.

شکل شماره‌ی ۲: الگوی روابط فرهنگ و کنش در جوامع قدیمی

 

اما با این وجود نباید این واقعیت را از خاطر برد که سختی و تجسد فرهنگ در این نوع جامعه به معنای امتناع کنش خلاق و نیز تغییر فرهنگ در درازمدت نیست. هر یک از کنشگران در این جوامع نیز به هنگام مواجهه با موقعیت‌های مختلف کنشی با رجوع به مبانی و منابع و قواعد هسته‌ی فرهنگی، تنها می‌تواند با تفسیر آن‌ها دست به کنش بزند.

مسئله‌ای قابل توجه دیگر آن‌که هسته‌ی فرهنگی در این نوع جوامع علاوه به سخت و سنگی بودن، بسیار گسترده و وسیع است. به این معنا که تا حد زیادی داخل در جزییات زندگی روزمره می‌شود و قواعد درست عمل در کوچکترین کنش‌های روزمره را نیز تعیین می‌کند. از همین رو امکان بروز خلاقیت در کنش به همین میزان کاهش می‌یابد و تعداد افرادی که موفق به اعمال خلاقیت در کنش می‌شوند معدود است و این همه‌گیر نشدن کنش‌های خلاق تغییر فرهنگ را به تاخیر می‌اندازد. عامل مهم دیگر اعمال مجازات‌های سنگین برای کسانی است که از اصول هسته‌ی فرهنگی عدول و تخطی می‌کنند؛ این عامل نیز باعث کاهش بروز کنش خلاق و در نهایت کندی جریان تغییر در هسته‌ی فرهنگی می‌گردد.

اما الگوی دوم مربوط به جوامعی است که هسته‌ی فرهنگی موجود در آن‌ها بازتر است و از شکل متجسد، سخت و سنگی دورتر. هسته‌ی فرهنگی در این جوامع شکل‌پذیر است و در مقابل کنش‌های افراد نیز با خلاقیت و نوآوری یبشتری همراه است. (شکل شماره‌ی ۳)

 

شکل شماره‌ی ۳: الگوی روابط فرهنگ و کنش در جوامع معاصر

 

مدرنیته و همه‌گیر شدن آن به همراه ملازماتی که فرهنگ مدرن با خود دارد تاثیر تعیین کننده‌ای در شکل‌گیری این جوامع داشته است. فردگرایی، عقلانیت‌گرایی، علم‌گرایی و ارجمند شمردن خلاقیت فرهنگی از جمله‌ی ویژگی‌های مدرنی هستند که در شکل‌گیری جوامع نزدیک به این الگو مؤثر بوده‌اند. تقسیم کار و صنعت‌گرایی نیز نقش مهمی در تخصص‌گرایی و از میان رفتن یکدستی جامعه داشته و به نوبه‌ی خود به پیپشرفت این الگو در جوامع مختلف کمک کرده است. در سطح سیاسی همه‌گیر شدن الگوی دموکراسی نقش عمیقی بر گسترش هسته‌های باز و متکثر به روی همه‌ی کنش‌گران ایفا کرده است.

همه‌ی این عوامل در کنار هم سبب شده است ویژگی رابطه‌ی متقابل فرهنگ و کنش بیشتر خود را در این جوامع به نمایش بگذارد. در هسته‌ی فرهنگی این جوامع اسطوره‌های اساسی موجود، که شامل فردگرایی عقل‌گرایی، تاکید بر انتخاب آزاد، تخصص‌گرایی و … می‌شود، خود عاملی است که نقش کنش فردی و اجتماعی را قوت می‌بخشد. در این‌جا منابع و قواعد موجود در هسته‌ی فرهنگی بر خلاف الگوی نخست خود تاثیر خلاقیت و بازاندیشی کنشی را بر هسته‌ی فرهنگی نه تنها مجاز می‌شمرند بلکه توجیه و تقویت می‌نمایند.

در این دست جوامع سرعت تحولات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی بسیار زیاد است. این عامل نیاز به تطبیق هسته‌ی فرهنگی با شرایط را نوبه نو ایجاب می‌کند. به همین دلیل هسته‌ی فرهنگی مدام در حال بازسازی و تحول است. در واقع در این دست جوامع به قول مارکس هسته‌ی فرهنگی سخت و استوار جوامع قدیمی دود می‌شود و به هوا می‌رود. در عوض هسته‌ی فرهنگی جدید حالتی خمیری شکل دارد که مدام در جریان تحولات اجتماعی و کنش روزمره در حالی شکل‌پذیری و تغییر و تبدل است.

با این وصف در این نوع جامعه نیز لازمه‌ی تداوم حیات اجتماعی، همچنان نیاز به انسجام و سازگاری نسبی در هسته‌ی فرهنگی مشترک است. بدون این انسجام معنایی و نمادین در فرهنگ مشترک جامعه، اصولاً همگرایی جامعوی متنفی و ادامه‌ی حیات چیزی به نام جامعه ممتنع است. تفاوت مهم هسته‌ی مرکزی فرهنگ در این جوامع با جوامع نوع اول آن است که هسته‌ی فرهنگی در اینجا وسعت کمتری دارد و به قواعد و منابع کلی زندگی اجتماعی محدود می‌شود. در این نوع جامعه قواعد و منابع دستوری در خصوص جزییات امور زندگی روزمره کمتر وجود دارد، اما این بیشتر کلیت معناهای فرهنگی است که به صورت منسجم در کنار هم می‌نشینند. در این جوامع با توجه به سطح تمایز واقع شده، اشتراک و همگرایی تنها در کلیات می‌تواند اتفاق بیفتد. خود این عامل یعنی کلی بودن محتوای معانی موجود در هسته‌ی فرهنگی راه را برای بروز خلاقیت و بازاندیشی هر چه بیشتر در کنش‌های خرد روزمره باز می‌کند و در نهایت تداوم این کنش‌ها موجب بروز تغییر در خود هسته‌ی فرهنگی می‌شود.

بنابر مباحث مطرح شده نتیجه می‌گیریم:

هر جامعه حاوی یک هسته‌ی فرهنگی منسجم است که در آن اصول، قواعد و منابع اندیشه و کنش اجتماعی مشخص می‌شود. همچنین این هسته‌ی مرکزی شامل حافظه‌ای جمعی می‌شود که انسجام کنشگران در قالب یک جامعه را ممکن می‌سازد.

افراد در کنش‌های اجتماعی به نحوی خلاقانه و تفسیری، قواعد و منابع موجود در هسته‌ی فرهنگی را به کار می‌گیرند.

در جوامع قدیمی هسته‌ی فرهنگی خاصیتی سفت و سخت دارد و به راحتی تن به تغییر نمی‌دهد. سطح تسلط هسته‌ی فرهنگی در این جوامع بر کنش‌های فردی و جمعی بالاست، اما با این حال احتمال بروز تفاسیر خلاقانه‌ی متفاوت در میان افراد و گروه‌ها در این نوع جامعه منتفی نیست. هسته‌ی فرهنگی مشترک در این جوامع شامل قواعد مربوط به جزیی‌ترین مناسبات و موقعیت‌های روزمره‌ی اجتماعی است و همین عامل دایره‌ی خلاقیت را تنگ‌تر می‌کند.

در جوامع معاصر هسته‌ی فرهنگی خاصیتی شکل‌پذیرتر دارد و مداوماً در حال تغییر و تبدل است. این تغییر ناشی از شدت‌یافتن میزان خلاقیت و بازاندیشی در کنش است که به نحو جالبی از سوی هسته‌ی فرهنگی مشترک تیز تشویق می‌شود. سرعت تغییرات اقتصادی، اجتماعی وسیاسی در این جوامع بالاست و لذا تغییرات سریع فرهنگی نیز لزوم می‌یابد. هسته‌ی فرهنگی در این جوامع محتوایی کلی دارد و از ارایه‌ی دستورالعمل‌های جزیی در خصوص همه‌ی موقعیت‌ها و مناسبات روزمره اجتناب می‌کند. در این جوامع شکل‌های مختلف کنش و تفکر در این موقعیت‌ها از سوی فرهنگ مشترک پذیرفته می‌شود.

پرسشی که در ادامه مطرح می‌شود آن است که انتخاب‌های کنشگران در جریان کنش بر چه مبنا و طبق چه الگوهایی صورت می‌گیرد. پیش از این اشاره شد که گیدنز برای پاسخ به این سؤال، شناخت کنشگران را به دو دسته‌ی آگاهی عملی و آگاهی گفتگویی تقسیم می‌کند. به نظر می‌رسد گیدنز از آن‌جا این تقسیم‌بندی را در سطح آگاهی انجام می‌دهد که به گفته‌ی آرچر تمایزی تحلیلی میان سطح کنش و سطح فرهنگ قایل نمی‌شود. در حالی که خود آرچر در این خصوص به چهار شیوه‌ی بازاندیشی شامل بازاندیشی ارتباطی، بازاندیشی خودمختار، فرابازاندیشی و بازاندیشی گسیخته اشاره می‌کند.

همان‌طور که پیداست اهمیت موضوع برای گیدنز مربوط است به حضور یا عدم حضور آگاهی بازاندیشانه در کنش و آرچر به شیوه‌ها و زمینه‌های بروز این بازاندیشی نظر دارد. ما از دریچه‌ای دیگر، برای پاسخ به این سؤال که کنشگران بر چه اساسی از فرهنگ در کنش‌هایشان بهره می‌برند، به مبناها و منطق انواع کنش توجه می‌کنیم.

کنش اجتماعی ممکن است کنشی عادتی باشد. در کنش عادتی به طور کلی مقوله‌ی بازاندیشی جایی ندارد. مبنای کنش عادتی، عادات مرسوم فکری است، بی‌آن‌که کنشگر لازم بداند یا حتا خود را مجاز تشخیص دهد در خصوص ابعاد نمادین کنش بازاندیشی کند. کنش عادتی، همان‌طور که گیدنز اشاره می‌کند، در بسیاری از اعمال رویه‌ای افراد حضور دارد. اما جز آن می‌توان این نوع کنش را در رفتارهای «پیروان راست‌آیین» یک مذهب نیز مشاهده کرد. کنش سنتی که وبر از آن سخن به میان می‌آورد، گونه‌ای از کنش عادتی محسوب می‌شود.

کنش‌ها ممکن است کنش‌هایی ابزاری ـ استراتژیک باشد. مبنای این نوع کنش،‌ عقلانیت ابزاری است که به خوبی در تئوری‌های وبر، مکتب فرانکفورت و در ذیل آن افکار هابرماس مورد توجه قرار گرفته است. این کنش شامل محاسبه‌ی کم‌هزینه‌ترین راه برای دستیابی به هدف است. هدف این کنش‌ها دستیابی به موفقیت فردی است. تفاوت کنش ابزاری با استراتژیک در آن است که کنش ابزاری به یاری کنترل تکنولوژیکی، مسایل غیر شخصی موفقیت شخصی را جستجو می‌کند، اما کنش استراتژیک آن نوع کنش ابزاری است که در جهت کسب موفقیت در برابر هماوردی برخوردار از عقلانیت و دارای منافع متضاد صورت می‌گیرد. نقطه‌ی مشترک در این کنش‌ها آن است که اساس و مبنای کنش، نوعی عقلانیت محاسبه‌گر است که بر اساس منطق هزینه ـ فایده عمل می‌کند. (پیوزی، ۱۳۸۴: ۱۰۶)

نظریات فایده‌گرایانه و کلاً تئوری‌هایی که اساسشان الگویی از یک فرد واحد است که صرفاً بر مبنای محاسبات استراتژیکی خود، در مورد هزینه یا سود نسبی این یا آن کنش، به جهان می‌نگرند، به این نوع کنش نظر دارند. در میان نظریات اجتماعی نظریه‌ی بازی و نیز تئوری مبادله‌ی هومنز این نوع کنش ابزاری ـ استراتژیک را یگانه شیوه‌ی کنش اجتماعی می‌پندارند.

دسته‌ی سوم از انواع کنش‌ها، کنش ارتباطی است. که بیشتر هابرماس آن را صورت‌بندی کرده و مبنای آن عقلانیت ارتباطی است. اگر کنش ابزاری، کنشی در جهت رسیدن به موفقیت باشد، کنش ارتباطی، کنشی در جستجوی رسیدن به تفاهم است.کنش ارتباطی بر اساس گفتگوی آزاد در حوزه‌ی عمومی شکل می‌گیرد.

نظریه‌ی کنش ارتباطی، نقطه‌ی اتکای نظریه‌ی اجتماعی را به رابطه‌ی گفت و شنودی و اساساً اجتماعی چند گوینده و شنونده منتقل می‌کند. تعامل ارتباطی واسطی است که از طریق آن کنشگران، گفتار ـ کنش خود را در هم می‌تنند. کنش ارتباطی مبنایی برای وابستگی و وفاق اجتماعی است. توافق‌های عادی و باورهایی که از طریق ارتباطات شکل گرفته‌اند، به نحو عقلانی نیروی انگیزشی ایجاد این وابستگی را فراهم می‌آورد، وابستگی‌ای که در بیشتر موارد به نحوی آرام و نامحسوس حاصل می‌شود. (پیوزی، ۱۳۸۴: ۱۰۴) هابرماس این فرایند را چنین بازگو می‌کند:

هنگامی که شنونده‌ای گفتار ـ کنشی را می‌پذیرد، توافقی دست کم میان دو ذهن کنشگر و متهم پدید می‌آید. توافقی از این نوع همزمان در سه سطح صورت می‌گیرد. ۱) استقرار و تجدید روابط میان‌فردی که به وسیله‌ی آن گوینده با چیزی در جهان سامان‌های (اجتماعی) مشروع رابطه‌ برقرار می‌سازد. ۲) نمایاندن (یا پیش فرض کردن) حالت‌ها و رویدادها، که به وسیله‌ی آن گوینده با چیزی در جهان وضعیت موجود امور رابطه برقرار می‌نماید. ۳) جلوه‌گر ساختن تجربه‌ها… که به وسیله‌ی آن‌ها گوینده با چیزی در جهان ذهنی‌ای رابطه برقرار می‌سازد که امتیاز دسترسی به آن را دارد. توافقی که به لحاظ ارتباطی حاصل می‌شود، بر اساس دقیقاً سه ادعای اعتبار قابل انتقاد سنجیده می‌شود؛ بازیگران در امر رسیدن به تفاهم با یکدیگر و درک‌پذیر ساختن خود، نمی‌توانند از قرار دادن گفتار ـ کنش‌های خویش در قالب دقیقاً سه رابطه [فوق] با جهان و طرح ادعای اعتبار برای آن‌ها با توجه به این جنبه‌ها، اجتناب کنند. ((پیوزی، ۱۳۸۴: ۱۰۴-۱۰۵)

دسته‌ی چهارم از انواع کنش‌ها، که کمتر به آن‌ها توجه شده است، کنش‌های مبتنی بر میل است. در نظریه‌ی جامعه‌شناختی، تنها در نظریاتی بر عنصر میل به عنوان یکی از عناصر قابل توجه موجود در جامعه تاکید شده است، که به نحوی متآثر از فلسفه‌ی نیچه بوده‌اند. در میان جامعه‌شناسان کلاسیک، گئورگ زیمل توجه شایانی به این موضوع نشان داد. زیمل آن‌جا که از نیروهای زندگی یا محتواهای بی‌شکل انسانی در برابر صورت‌ها سخن می‌گوید، به چیزی شبیه عنصر میل اشاره دارد. مقصود او از نیروهای خلاق زندگی، عواطف و احساسات و امیال بشری هستند که تمایل به تجلی بیرونی فارغ از بند اشکال فرهنگی و اجتماعی دارند.

در تئوری‌های نظریه‌پردازان معاصر، نظریات مربوط به میل را بیشتر باید در آثار متفکرین پست‌مدرن جست. در تفکر نظریه‌پردازان پست‌مدرن می‌توانیم ادامه‌ی خط سیر اندیشه‌ی زیملی را بازیابیم:

پست‌مدرنیته‌ی نظری، همچون پست‌مدرنیته‌ی زیبایی‌شناختی، به معنای دست کشیدن از فرمالیسم است. اگر پست‌مدرنیته‌ی زیبایی‌شناختی مستلزم جانشینی ناخوداگاه و امر جسمانی به جای تفوق امر نمادین در ادبیات، در هنرهای ظریف و موسیقی است، پس نظریه‌ی پست‌مدرن، از نظر فوکو، لیوتار و دولوز، به معنای قرار دادن روایت یا داستان در مقابل گفتمان است. (لش، ۱۳۸۴: ۱۱۹)

فرارفتن از فرمالیسم در کنش، در واقع به معنای فرارفتن و عبور از فرهنگ است. مبنای این نوع کنش، خواست یا میل درونی است؛ چیزی که در قالب چارچوب‌های صوری فرهنگ نخواهد گنجید.

میل برای لیوتار همان لیبیدوی فروید است. لیبیدوی فرویدی «متبلور می‌شود» تا دستگاه روانی را تشکیل دهد. آن‌چه لیوتار میل می‌نامد، به همین ترتیب در تمایلات لیبیدویی تجسم می‌یابد. برای فروید و لیوتار رفتار انسان امری است مربوط به این انرژی روانی جسمیت‌یافته که روی جریان‌های انرژی روانی اثر می‌گذارد و آن را تغییر شکل می‌دهد. فروید بیشتر به تنوع کیفیت‌های دستگاه روانی افراد بیمار در زمان و مکان فعلی توجه می‌کند، اما لیوتار با انواع ساز و کارهای فرهنگی سر و کار دارد، بنابراین تمایلات لیبیدویی مورد نظر او عمدتاً در میان حوزه‌های فرهنگی و در طول تاریخ متغیرند. (لش، ۱۳۸۴: ۱۳۳)

از نظر دولوز، امر پست‌مدرن به معنای فرهنگ احساس است و احساس از نظر او هنگامی رخ می‌دهد که «نیروها» بر بدن اثر کنند. بدن که متفاوت از ارگانیزم است، به وسیله‌ی موجی درنوردیده می‌شود. احساس محل تلاقی نیروها با این امواج است. (همان: ۱۴۲-۱۴۳)

در واقع کنش ارتباطی هابرماسی در برابر کنش مبتنی بر میل لیوتار، فوکو و دولوز قرار می‌گیرد و این «همه‌ی چیزی است که مناقشه‌ی پست‌مدرنیته بر سر آن جریان یافته است: رقابت میان اصول عقلانیت ذاتی هابرماسی و میل نونیچه‌ای، به عنوان مشروعیت مقاومت در برابر قدرت». (همان:, ۱۴۱)

به این ترتیب ما به اجمال چهار شیوه‌ی کنش و به تبع آن چهار نحوه‌ی برخورد کنشگران با قواعد و منابع فرهنگی را برشمردیم: کنش عادتی، کنش ابزاری ـ استراتژیک، کنش ارتباطی و کنش مبتنی بر میل. از میان این چهار نوع کنش، کنش عادتی منشأ بازاندیشی و تغییرات عمده‌ی فرهنگی نمی‌تواند بود؛ چرا که تفکر بازاندیشانه را به آن راهی نیست. البته این هرگز به معنای عدم تغییر اشکال فرهنگی عادتی نیست. در فرهنگ هیچ عنصر لایتغیر و جاودانه ثابتی وجود ندارد. این کنش‌ها نیز به مرور زمان و تحت تاثیر سایر جنبه‌های کنش و فرهنگ تغییر می‌پذیرند. همان‌طور که شیوه‌های عمل عادتی انسان‌ها در جوامع مختلف، در طول اعصار دراز متحول شده است. این از آن روست که همه‌ی عناصر فرهنگی با دیگر اجزای فرهنگ و نیز زمینه‌های اجتماعی، سیاسی و اقتصادی رابطه‌ی ارگانیک دارند.

اما منشأ اصلی بازاندیشی در فرهنگ را باید در زمینه‌ی دو نوع کنش ارتباطی و ابزاری ـ استراتژیک جست. این دو نوع کنش بر مبنای منطق درونی و عقلانیت مرتبط با خویش عامل تفکر بازتابی و بازاندیشانه در منابع و قواعد فرهنگی هستند. اما میان این دو در زمینه‌ی تغییر فرهنگ، تفاوتی عمده وجود دارد.

از نظر هابرماس کنش ابزاری و استراتژیک اصولاً متعلق به سیستم یا حوزه‌های اقتصاد و سیاست است. عقلانیت ابزاری حاکم بر این نوع کنش، با منطق درونی سیستم تناسب و همخوانی دارد. در کنش ابزاری هر فرد در جستجوی آن است که با استفاده از عقلانیت حسابگر خویش، و با تقلیل هزینه و افزایش سود، به موفقیت شخصی دست یابد. هابرماس اعتقاد دارد، مشکل اساسی مدرنیته آن است که این منطق سیستمی، زیست‌جهان را استثمار نموده است. کنش ارتباطی و عقلانیت متناظر با آن، بخشی از منطق درونی زیست‌جهان هستند. کنش ارتباطی در زیست‌جهان با هدف دستیابی به مفاهمه ـ و نه موفقیت فردی ـ از طریق گفتگوی آزاد به انجام می‌رسد.

بنابراین در این‌جا به تناسب دو نوع کنش و دو نوع عقلانیت مذکور، مواجه با دو مبنای متفاوت برای بازاندیشی در هسته‌ی فرهنگی مشترک هستیم: بازاندیشی‌ای که بر مبنای عقلانیت ابزاری و با هدف افزایش فایده‌ی شخصی صورت می‌گیرد؛ و بازاندیشی‌ای که بر مبنای عقلانیت ارتباطی و با هدف مفاهمه و تسهیل زندگی اجتماعی صورت می‌گیرد. بر این اساس می‌توانیم از دوگونه تغییر فرهنگی سخن به میان آوریم: تغییر سیستمی که در کنش و عقلانیت ابزاری ـ استراتژیک تجلی می‌یابد و تغییر زیست‌جهانی که در کنش و عقلانیت ارتباطی متجلی می‌شود.

کنش مبتنی بر میل نیز می‌تواند مبدأ و منشأ تغییر فرهنگی در جامعه باشد. اما باز نوع این تغییر با دو تغییر پیش‌گفته تمایز خواهد داشت. تغییر فرهنگی مبتنی بر میل تغییری برانداز است. به این مبنا که به صورت ذهنی، چنان‌چه میل مبنایی برای تغییر فرهنگ در نظر گرفته شود، نتیجه و هدف نهایی نه تغییر عناصر هسته‌ی فرهنگی مشترک، بلکه تخریب و نابودی موجودیت آن خواهد بود.

همان‌طور که گفته شد، امیال انسانی پدیده‌هایی بی‌شکل و صورت هستند، فرهنگ به عنوان اساسی‌ترین صورت اجتماعی موجود در جامعه، فراورده و مصنوعی انسانی است که نقش تجلی‌گاه امیال را بازی می‌کند. اما امیال پیوسته و نو به نو در حال تغییرند. آن‌ها صورت واحدی را برای جاری شدن در حیات اجتماعی برنمی‌تابند. بنابراین تغییر فرهنگی مبتنی بر میل به معنای نابودی چیزی به نام فرهنگ مشترک، که بر فراز امیال متنوع فردی قرار می‌گیرد، خواهد بود. چیزی که زیمل تحت عبارت تضاد فرهنگ مدرن قصد بازگویی‌اش را داشت. مبنای هر جامعه و هر گروه، اشتراک در برخی اصول کلی نمادین مشترک است. ابتنا بر میل، امکان بروز وفاق نمادین را از میان می‌برد و جامعه در شکل کنونی‌اش ممتنع می‌گردد. آن‌چه ما به عنوان جامعه می‌شناسیم، همان‌طور که اندیشمندانی همچون دورکیم و فروید در سپیده‌دم حیات جامعه‌شناسی بدان اشاره کرده‌اند، با تکیه بر امیال و احساسات فردی امکان‌پذیر نیست. شاید در صورت‌بندی دیگری از جامعه این امر محتمل باشد. البته لازم به ذکر است کنشگران از کنش مبتنی بر میل بیشتر به منظور مقاومت در برابر سلطه بهره می‌جویند.

بنابراین از میان راه‌های محتمل تغییر فرهنگی باید بر دو طریق تمرکز کنیم: تغییر فرهنگی سیستمی و تغییر فرهنگی زیست‌جهانی. تغییر فرهنگی سیستمی با کنش ابزاری ـ استراتژیک نسبت دارد و خاصیت تغییر فرهنگی به دست خرده‌نظام‌های اقتصاد و سیاست است. تغییر فرهنگی زیست‌جهانی با کنش ارتباطی نسبت دارد و ویژگی تغییر فرهنگی در حوزه‌ی عمومی و خرده‌نظام اجتماع است.

همان‌طور که گفتیم از آن‌جا که شرایط زیست اجتماعی در یک جامعه، خصوصاٌ جوامع معاصر، مداوماً در حال تحول است، الگوهای فرهنگی موجود در جامعه نیز طبعاٌ باید متحول شوند. تحول در این الگوها، در شرایطی که دستکاری عوامل بیرونی را در نظر قرار ندهیم، در جریان کنش‌های خلاقانه‌ی کنشگران صورت می‌پذیرد. تکرار مداوم کنش‌های خلاقانه در طول زمان بر ساخت هسته‌ی مرکزی الگوهای مشترک تاثیر می‌گذارد و آن را متحول می‌کند. این نوع تغییر، که مبتنی بر کنش‌های کنشگران متعلق به یک فرهنگ است را می‌توانیم تغییر زیست‌جهانی بنامیم. اما برای تغییر فرهنگی شکل دیگری نیز می‌توان متصور شد. این نوع تغییر که در جوامع معاصر مصداق‌های فراوانی هم دارد، تغییرات فرهنگی‌ای است که از طریق دست‌اندازی عوامل اقتصادی و سیاسی خارج از کنش و از طریق القاء و اجبار ارزشی و ایدئولوژیک بر افراد اعمال می‌شود. این نوع تغییر ممکن است با اوضاع و اقتضائات اجتماعی جامعه هماهنگی داشته یا نداشته باشد و از آن‌جا که خارج از خواست و عمل روزمره‌ی کنش‌گران انجام می‌شود، آن را تغییر سیستمی می‌نامیم.

 

شکل شماره‌ی ۴: انواع کنش و تغییرات فرهنگی مبتنی بر آن

 

فوکو قبلاً ما را از رابطه‌ی قدرت و حقیقت آگاه کرده است. بنابراین در چارچوب نظری مورد نظر ما اصول حاکم بر هسته‌ی فرهنگی مشترک هر جامعه باید تناسبی با فرهنگ گروه یا طبقه‌ی حاکم داشته باشد. در چارچوب کنش فرهنگی زیست‌جهانی نیز این امر محتمل است که صاحبان قدرت در جامعه کسانی باشند که قرابت زیادی با فرهنگ مشترک جامعه داشته باشند. هرگاه در واقعیت مواجه با جز این حالت بودیم، یعنی کسانی حاکم بر جامعه بودند که حامی فرهنگی جز فرهنگ حاکم بر حوزه‌ی مدنی و کنش زیست‌جهانی کنشگران بودند، باید توجه کنیم که اصول حاکم بر مناسبات سیستمی بر مناسبات زیست‌جهانی عارض شده است.

تناسب قدرت حاکم با فرهنگ زیست‌جهانی به معنای هماهنگی حاکمان با هسته‌ی فرهنگی مشترک مورد توافق اکثریت جامعه است. و از آن‌جا که این هسته‌ی فرهنگی مشترک چنان که بحث شد مداوماً در حال تغییر است، تغییر متناسب حاکمان نیز موجبیت می‌یابد. به عبارت دیگر شرط لازم دموکراتیک شدن حوزه‌ی فرهنگ، دموکراتیک شدن حوزه‌ی سیاست و اقتصاد نیز هست.

اما در عمل آن‌که صاحب قدرت است حاضر به تسلیم در برابر انتقال آن به غیر نیست. بنابراین نیروهای سیاسی و اقتصادی صاحب قدرت در هر جامعه می‌کوشند با توسل به امکانات سیستمی و مدیریت تغییر فرهنگی، قدرت خود را حفظ کنند.

در واقعیت اما همواره اعمال قدرت با مقاومت روبروست. این مقاومت در جوامع معاصر وجوه متکثر دارد و شامل دسته‌های متنوعی از کنشگران و نیروهای اجتماعی می‌شود. مقاومت در این‌جا نیز در دو بعد صورت می‌گیرد: در بعد سیستمی و در بعد زیست‌جهانی.

در بعد سیستمی نیروهای اجتماعی خواهان تغییر فرهنگی می‌کوشند با به دست گرفتن ابزار‌های سیستمی همچون ثروت و قدرت تغییرات مورد نظر خود را در هسته‌ی مشترک فرهنگی اعمال کنند و به مبارزه‌ای آشکار دست زنند. بعد زیست‌جهانی شامل مخالفت‌ها و مقاومت‌هایی که به صورت آگاهانه یا ناآگاهانه در عرصه‌ی کنش واقع می‌شود. این مقاومت از طریق بازتفسیر فردی نمادها و معانی فرهنگی مورد نظر حاکم، علیرغم خواست قدرت صورت می‌گیرد. چنان‌که استوارت هال نشان می‌دهد رمزگشایی پیام‌های رسانه‌های گروهی و معنای منتقل شده از طریق دستگاه آموزش رسمی به شکلی متکثر و در بسیاری از موارد ناموافق به خواست قدرت و متناسب با شرایط فردی صورت می‌گیرد. (هال: ۱۳۸۲)

جز تلاش قدرت حاکم برای حفظ عناصر و مناسبات فرهنگی موجود، عامل مهم دیگری وجود دارد که در برابر هرگونه تغییر فرهنگی مانع ایجاد می‌کند. این عامل شی‌ء‌وارگی است که از سوی نظریه‌پردازان مختلف مورد توجه قرار گرفته است. مارکس، زیمل، وبر، لوکاچ، آدورنو و هورکهایمر، برگر و لاکمن و… هر یک با استفاده از اصطلاحات ویژه‌ی خود بر اهمیت شی‌ء‌وارگی تاکید نموده‌اند.

همان‌طور که گفته شد، کنشگران از طریق کنش‌های خود هسته‌ی مشترک فرهنگی را تولید، بازتولید و متحول می‌کنند. فرهنگ پیش و پس از زندگی فردی هر کنشگر حیات دارد، اما امری کیهانی و مطلقاً محاط بر زندگی اجتماعی افراد نیست. شی‌ء‌وارگی هنگامی اتفاق می‌افتد که کنشگران فرهنگ را نه مصنوعی ساخته‌ی دست بشر برای تسهیل زندگی جمعی، که واقعیتی بیرون از خود و دارای قدرت‌های ماورایی بینگارند و خود را از آن بیگانه بدانند. در این حالت صورت‌های فرهنگی متجسد بر نیروهای انسانی حاکم می‌شوند و در مقابل هرگونه تغییر می‌ایستند. کنشگران نیز در این حالت خود را از اعمال هرگونه تغییر بر ساخت شیئی شده‌ی فرهنگ در جهت نیازهای خویش ناتوان می‌بینند.

 

فهرست منابع

scott, john. “Giddens and Cultural Analysis.” In Cultural Theory, by Tim Edwards, 83-107. SAGE Publications, 2007.

اسمیت, فیلیپ. درآمدی بر نظریه‌ی فرهنگی. با ترجمه حسن پویان. تهران: دفتر پژوهش‌های فرهنگی, ۱۳۸۷.

بارت, رولان. اسطوره امروز. تهران: مرکز, ۱۳۷۵.

برگر, پیتر, و توماس لوکمان. ساخت اجتماعی واقعیت. با ترجمه فریبرز مجیدی. تهران: علمی فرهنگی, ۱۳۷۵.

پیوزی, مایکل. یورگن هابرماس. تهران: هرمس, ۱۳۸۴.

لش, اسکات. جامعه‌شناسی پست‌مدرنیسم. با ترجمه حسن چاوشیان. تهران: مرکز, ۱۳۸۴.

واتسون, سی دبلیو. کثرت‌گرایی فرهنگی. با ترجمه حسن پویان. تهران: دفتر پژوهش‌های فرهنگی, ۱۳۸۱.