انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

جامعه‌شناسی شوخی(۱)

۱-مقدمه

شوخی[۱] اساسا یک پدیده اجتماعی[۲] است. لطیفه­ها[۳] و دیگر پاره­گفتارهای[۴] فکاهی، شکلی از ارتباط هستند که معمولا در تعاملات اجتماعی[۵] به اشتراک گذاشته می­شوند. این پاره­گفتارهای فکاهی به شیوه اجتماعی و فرهنگی ساخته می­شوند و اغلب آنها کمابیش مختص زمان و مکان خاصی هستند. و موضوعات و مضامینی که مردم درباره آن­ها لطیفه می­سازند عموما بر نظم اجتماعی، فرهنگی و اخلاقی جامعه یا یک گروه اجتماعی متمرکز است.

جامعه­شناسی، رشته­ای که جامعه و روابط اجتماعی را مطالعه می­کند به رغم ماهیت اجتماعی شوخی، چندان توجهی به آن ننموده است. وقتی که در قرن نوزدهم جامعه­شناسی به وجود آمد عمدتا درباره دگرگونی­های ساختاری عظیم عصر جدید  نظیر نوسازی[۶]، صنعتی­سازی[۷]، شهری­سازی[۸]، دنیوی­سازی[۹] و … دست­خوش سردرگمی شد. این رشته، چندان به امور “بی­اهمیت” زندگی روزمره مثل تعاملات، احساسات، تفریح، اوقات فراغت، زندگی خصوصی و دیگر اموری که مستقیما به پیشرفت­های عظیم در سطح کلان جامعه مرتبط نبودند – مثل شوخی – علاقمند نبود. جامعه­شناسی، در طی قرن بیستم دستخوش گوناگونی گردید و به شکلی فزاینده، علاقمندی خود را به واقعیت خرد زندگی روزمره نشان داد اما همچنان قاطعانه به مطالعه مسائل اجتماعی، دگرگونی­های عظیم و دیگر موضوعات جدی می­پرداخت. در نتیجه، شوخی وقتی مورد توجه قرار گرفت که فی­نفسه پروبلماتیک[۱۰] شد یا به موضوعات اجتماعی مهمی نظیر نژاد[۱۱] و قومیت[۱۲]، تضاد سیاسی[۱۳]، مقاومت اجتماعی[۱۴] و نابرابری­های جنسیتی[۱۵] گره خورد.

در این حین بود که بحث و پرسش درباره سرشت اجتماعی شوخی توسط دیگر رشته­ها به میان آمد. بسیاری از            نظریه­پردازان کلاسیک شوخی (موریل ۱۹۸۳) به ویژگی­های اجتماعی شوخی اشاره می­کردند. با این همه، این پرسش­ها عمدتا از منظر فلسفه و روان­شناسی پاسخ داده می­شدند. انسان­شناسان[۱۶] و پژوهش­گران فرهنگ عامه[۱۷] در بذل توجه جدی و نظام­مند به معانی و کارکردهای اجتماعی[۱۸] شوخی بسیار جلوتر از جامعه­شناسان بودند (آپت ۱۹۸۵؛ اورینگ را در این کتاب ملاحظه نمایید). تنها پس از دهه ۱۹۷۰ است که می­توانیم از ظهور جدی علاقه جامعه­شناختی به مقوله شوخی صحبت کنیم (فاین ۱۹۸۳؛ پتن ۱۹۸۸؛ زایدرولد ۱۹۸۳).

در این فصل، رئوس کلی تفکر جامعه­شناختی درباره شوخی را ارائه خواهم کرد. در این­جا، تفکر جامعه­شناختی به اختصار (و تا اندازه­ای استعمارگرایانه) به عنوان دانشی که به کارکردهای اجتماعی یا شکل­گیری اجتماعی شوخی می­پردازد، تعریف می­شود. از آنجایی که مولفان مورد بحث در این­جا از مفهوم­سازی­ها و تعاریف بسیار متفاوتی از شوخی استفاده می­کنند من هم همین برداشت­ها را مورد استفاده قرار می­دهم و موضوع تعریف شوخی را به دیگر مولفان این کتاب می­سپارم. ابتدا در مورد تعدادی از چشم­اندازهای نظری به مقوله شوخی، کمابیش بر اساس ترتیب زمانی یعنی روی­کرد کارکردگرایانه[۱۹]، تضاد[۲۰]، کنش متقابل نمادین[۲۱]، پدیدارشناسانه[۲۲] و تاریخی-تطبیقی[۲۳] به بحث خواهم پرداخت. سپس، در مورد تعدادی از مسائل اساسی تفکر جامعه­شناختی امروزین درباره شوخی هم­چون رابطه بین شوخی، دشمنی[۲۴] و تخطی[۲۵]؛ شوخی و خنده؛ و شکل­گیری اجتماعی رسانه­ها و ژانرهای فکاهی بحث خواهم نمود.

۲-چشم­اندازهای جامعه­شناختی به مقوله شوخی          

۱-۲ تاریخچه پیشا-رشته­ای[۲۶]

نظریه برتری[۲۷]، نظریه تسکین[۲۸] و ناهم­خوانی[۲۹] معمولا به عنوان سه روی­کرد “کلاسیک” به شوخی و خنده شناخته می­شوند. این روی­کردها به زمان پیش از تخصصی شدن آکادمیک رشته مزبور برمی­گردد بنابراین، امروزه بیش­تر صورت­بندی­های کلاسیک، ذیل عنوان فلسفه قرار می­گیرند (موریل ۱۹۸۳؛ ۱۹۸۷). جامعه­شناس متاخری که به بحث در مورد شوخی پرداخت نظریه­پرداز فیلسوف/جامعه­شناس/سیاسی یعنی هربرت اسپنسر بود. بحث او درباره خنده در سنت نظریه تسکین جای می­گیرد: برای اسپنسر، خنده “تخلیه احساسات گیرافتاده در سیستم عضلانی … در غیاب سایر مجراهای مناسب” است (اسپنسر ۱۹۸۷/۱۸۶۱؛ ۱۰۹-۱۰۸). با این­همه، اسپنسر این تخلیه انرژی را به تجربه ناهم­خوانی مرتبط نمود: “خنده فقط وقتی حاصل می­شود که آگاهی به شکل ناخودآگاه از امور عالی به امور کم اهمیت معطوف می­شود – آن هم فقط وقتی که ما آن­چه را ناهم­خوانی نزولی[۳۰] می­نامیم وجود دارد” (همان ۱۱۰، در نسخه اصلی به شکل ایتالیک). به اعتقاد بسیاری، این تخلیه تنش، هنوز هم یکی از کارکردهای عمده­ خنده است و به این جهت، نظریه تسکین، تاثیر شگرفی بر دانش نوین شوخی آن هم عمدتا از طریق کار زیگموند فروید (۱۹۷۶/۱۹۰۵) داشته است. با این همه، اثری از نظریه­پردازان “اصیل” تسکین که به طور کلی شوخی و خنده را به عنوان تخلیه تنش یا “سوپاپ اطمینان[۳۱]” تعبیر می­کنند در دانش امروزی شوخی دیده نمی­شود.

از بین سه روی­کرد “کلاسیک”، نظریه برتری به وضوح بیش­ترین ارتباط را با روابط اجتماعی دارد. رد پای این سنت به افلاطون و ارسطو باز می­گردد، و به بهترین شکل بوسیله تامس هابز ارائه شده است: “خنده چیزی بجز خشنودی ناگهانی برآمده از تصور ناگهانی تعالی در خودمان در قیاس با ضعف شخصیتی دیگران یا ضعف شخصیتی پیشین خودمان نیست” (هابز ۲۰ :۱۹۸۷/۱۶۵۰). نظریه­پردازان برتری بیان می­کنند که شوخی و خنده نشانه­های برتری هستند که البته انعکاس دهنده رابطه­ای اجتماعی نیز می­باشند. با این­همه، با ملاحظه دقیق، نظریه­پردازان کلاسیک، برتری را به عنوان تجربه­ای شخصی قلمداد می­کنند: ویژگی ارتباطی یا رابطه­ای تمسخر کردن و خندیدن عموما در این نظریه­ها مورد بررسی قرار نمی­گیرد. به بیان دیگر: در حین مورد ملاحظه قرار دادن یک رویداد اجتماعی، نظریه­پردازان برتری شوخی چندان هم به این مقوله به شکل جامعه­شناختی نگاه نمی­کنند. همان­گونه که در این مقاله روشن خواهد شد رابطه بین شوخی و برتری- اگرچه برتری به اصطلاحات دیگری نظیر قدرت[۳۲]، تضاد یا سلسله مراتب[۳۳] اشاره دارد – هنوز هم در بطن مطالعات علوم اجتماعی درباره خنده جای دارد.

نظریه ناهم­خوانی- نظریه­ای که بیان­گر آن است که تمامی شوخی­ها بر پایه درک ناهم­خوانی یا تشخیص آن است- مشخصا مرتبط با پرسش­های جامعه­شناختی نیست زیرا این نظریه عمدتا به سرشت متون فکاهی یا دیگر محرک­ها یا عمل­کردهای ذهنی[۳۴] دخیل در پردازش این متون می­پردازد. با این­همه، از آن­جایی که نظریه ناهم­خوانی، به شکل­های گوناگون، به چشم­انداز غالب در دانش شوخی بدل شد، به شیوه­های متفاوتی در تفکر جامعه­شناختی ادغام شده است از جمله: چگونه ناهم­خوانی­ها و پتانسیل فکاهی­شان به شکل فرهنگی و اجتماعی مشخص می­شوند (دیویس۱۹۹۳؛ اورینگ ۱۹۹۲؛ ۲۰۰۳)؛ چگونه قالب ناهم­خوان، کارکردهای اجتماعی خاصی را جایز می­شمرد (مالکی ۱۹۸۸)؛ و چگونه ناهم­خوانی­ها بایستی به عنوان امری خنده­دار درک و برساخته شود (داگلاس ۱۹۷۳).

اولین نظریه تمام عیار در مورد شوخی بوسیله زیگموند فروید بسط و گسترش یافت. وی در اثرش با عنوان لطیفه­ها و ارتباط­شان با ناخودآگاه[۳۵] (۱۹۰۵) عناصر نظریه تسکین و ناهم­خوانی را تلفیق نمود و آن­ها را با نظریه            روان­کاوانه­اش در هم آمیخت. هرچند نظریات فروید درباره شوخی (و دیگر موضوعات) بیشتر و بیشتر مورد تردید واقع می­شوند اما او اولین کسی بود که آن­چه را من در این­جا پرسش­های جامعه­شناختی درباره شوخی نامیده­ام به شکلی نظام­مند مورد توجه قرار داد و تاثیر او بر جامعه­شناسی شوخی بسیار زیاد بوده است. اجازه دهید بدون مبادرت به توضیح کامل نظریه شوخی فروید (مارتین ۴۲-۳۳: ۲۰۰۶، پالمر ۹۲-۷۹: ۱۹۹۴) دو مضمون مهم آن را مورد ملاحظه قرار دهم. اولا، فروید اهمیت روابط اجتماعی بین گوینده لطیفه، حضار و (در هنگام ضرورت) انتهای لطیفه را مورد بحث قرار داد. به عبارت دیگر، او رابطه اجتماعی را وارد تحلیل شوخی نمود. دوما، او به رابطه بین شوخی و تابوهایی که به شکل اجتماعی برساخته شده­اند توجه نمود. به زعم فروید، لطیفه­ها راهی برای اجتناب از “سانسور” یا محدودیت­های اجتماعی درونی شده بودند که بنابراین، بیان (و لذت بردن از) غرایز منع شده توسط جامعه را به شیوه­ای دیگر ممکن می­ساختند. این غرایز ممنوعه برای فروید عمدتا عمل جنسی و پرخاش­گری[۳۶] بود. نظریه فروید شدیدا مورد انتقاد قرار گرفته است به خصوص در مورد این ادعا که در نهایت همه شوخی­ها براساس عمل جنسی و پرخاش­گری هستند اگرچه فروید انصافا در بحث از لطیفه­های واقعی نسبت به بیان کلی نظریه­اش ظرافت بیشتری به خرج داده است. دیگر انتقاد عمده، ابطال­ناپذیری[۳۷] نظریه فروید است: ارجاعات به غرایز[۳۸] بنیادین، ضرورتا “غیرمستقیم” هستند و بنابراین، به سختی رد می­شوند. با این­همه، تصور از لطیفه، به عنوان امری مرتبط با تابوهای اجتماعی که مبادرت به عدم پیروی از آن­ها می­نماید به امری بنیادی در دانش شوخی بدل شده است.۱

دیگر نظریه­پرداز متقدم با بینش جامعه­شناختی نسبت به شوخی، هنری برگسون بود. کتاب خنده برگسون (۱۹۹۹/۱۹۰۰)، هم­چون نظریه فروید شامل تعدادی تعمیم­های[۳۹] کمابیش غیرقابل دفاع و غیرقابل آزمایش است (به عنوان مثال، این امر که خنده به طور کلی پاسخی است به “امری مکانیکی آمیخته در جسمی زنده”)، همراه با دست­آورد­های خردمندانه. برای جامعه­شناسان، مطرح­ترین مشاهدات او مربوط به ویژگی اجتماعی خنده است. برگسون شوخی و خنده را به عنوان امری اساسا اجتماعی و به اشتراک گذاشته شده توصیف می­کند. از سوی دیگر، خندیدن به کسی به عنوان شیوه­ای برای طرد[۴۰] و بنابراین، اصلاح کننده­ای اجتماعی[۴۱] و شکلی از کنترل اجتماعی[۴۲] عمل می­کند.

پس از فروید و برگسون، رشته­های مختلفی از مطالعات شوخی منشعب شدند و در طی قرن بیستم، شاهد ظهور تعدادی روی­کرد بودیم که کمابیش مختص علوم اجتماعی هستند: روی­کرد کارکردگرایانه، روی­کرد تضاد، روی­کرد کنش متقابل نمادین، روی­کرد پدیدارشناسانه، و روی­کرد تاریخی-تطبیقی.

 

۲-۲ روی­کرد کارکردگرایانه

روی­کرد کارکردگرایانه، شوخی را برحسب کارکردهای اجتماعی­ای تعبیر می­کند که برای جامعه یا گروهی اجتماعی به انجام می­رساند. تفسیرهای کارکردگرایانه، به ویژه در مطالعات قدیمی­تر درباره شوخی، گرایش به تاکید بر این امر دارند که شوخی (و دیگر پدیده­های اجتماعی) چگونه نظم اجتماعی را حفظ می­کنند و از آن حمایت به عمل می­آورند. اغلب مطالعات کارکردگرایانه درباره شوخی، مطالعات قوم­نگارانه[۴۳] هستند اما متون، رویدادها و مجموعه­های فکاهی نیز از منظر کارکردگرایانه مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفته­اند.

متقدم­ترین تعابیر کارکردگرایانه در کار انسان­شناسان بر روی به اصطلاح روابط تمسخرآمیز یا “رابطه بین دو نفر که در آن طبق عرف، یک­نفر مجاز و در برخی موارد ملزم به دست انداختن و مسخره کردن دیگری است” قابل تشخیص است (رادکلیف-براون ۱۹۴۰:۱۹۵). رادکلیف-براون چنین روابطی را که در جوامع غیرغربی گوناگونی دیده می­شوند به عنوان روشی برای مدیریت تنش ذاتی[۴۴] موجود در روابط خاص تفسیر نمودند. آن­ها “شیوه­های سازمان­دهی نظام معین و باثبات رفتار اجتماعی است که در آن اجزاء هم­بسته و ناهم­بسته حفظ و ترکیب می­شوند” (رادکلیف براون ۱۹۴۰:۲۰۰). این مسخره کردن اجباری، راهی برای کاستن از تنش موجود در روابط احتمالا پرتنش است و بنابراین نظم اجتماعی را حفظ می­کند. بعدها تعدادی از مطالعات درباره روابط تمسخرآمیز غیراجباری در جوامع صنعتی به انجام رسید که تفاسیر مشابهی درباره کارکرد مسخره کردن در موقعیتی­هایی که شامل نوعی تعارض یا تناقض ساختاری[۴۵] بود ارائه می­دادند (بردنی ۱۹۵۷؛ سایکس ۱۹۶۶). دیگر شکل­های مناسکی[۴۶] شوخی، نظیر مناسک وارونه (مثل کارناوال) و دلقک بازی آیینی (آپت ۱۹۸۵) به شکلی مشابه به عنوان سوپاپ اطمینان جهت “تخلیه” تنش اجتماعی توضیح داده شدند.

دیگر کارکرد منتسب به شوخی، کنترل اجتماعی است. استیفنسن (۱۹۵۱) در تحلیلی از لطیفه­های آمریکایی درباره قشربندی به این نتیجه رسید که این لطیفه­ها سرپیچی از نظم­های اجتماعی را مسخره می­کنند و به این طریق “تبعیت از مجموعه ارزش­هایی را نشان می­دهند که به عنوان کیش[۴۷] آمریکایی سنتی تلقی می­شوند” (استیفنسن ۱۹۵۱:۵۷۴). این استدلال یادآور تفسیر برگسون از شوخی و خنده به عنوان یک اصلاح­گر اجتماعی است: با خندیدن به چیزی، آن چیز به عنوان امری ناهنجار تعریف می­­شود. ویرایش پرمایه­تری از این کارکرد اصلاحی شوخی بوسیله پاول (۱۹۸۸) بسط و گسترش یافت کسی که شوخی را در زمره دیگر پاسخ­های ممکن به امور غیرمعمول قرار داد و آن را به عنوان یکی از اشکال ملایم­تر اصلاح­گری اجتماعی تعریف کرد (اشکال قدرت­مندتر به عنوان مثال، تصریح دیوانگی یک فرد است). بیلینگ به تازگی نظریه کنترل اجتماعی را احیاء کرده است کسی که در اثرش خنده و تمسخر (۲۰۰۵) نظریه شوخی را به عنوان اصلاح­گری اجتماعی که به شکلی تنگاتنگ به خجالت مرتبط شده است عرضه می­کند و استدلال می­کند که “تمسخر، فارغ از منفی بودن قابل اغماضش، در قلب شوخی جای دارد” (بیلیگ ۲۰۰۵:۱۹۰؛ بیلیگ b2001 را نیز ملاحظه نمایید).

کوزر نیز از از زاویه بسیار متفاوتی به کارکردهای کنترل اجتماعی شوخی توجه نمود. او در یکی از دو تحقیق جامعه­شناسی خرد تاثیرگذار و اغلب مورد استنادش درباره شوخی در یک بخش از بیمارستان به بررسی الگوهای خنده در خلال جلسات کارکنان پرداخت (کوزر ۱۹۶۰). این مطالعه نشان داد که اندازه و جهت مورد تمسخر قرار دادن، سلسله مراتب اجتماعی را نشان می­دهد. او با شمارش تعداد خنده­ها کشف نمود که پزشکان در مقایسه با کارآموزان پزشکی بیش­تر می­خندیدند که آنان نیز به نوبه خود در قیاس با پرستاران بیش­تر می­خندیدند. افزون بر این، همه مایل به “مسخره کردن زیردستان[۴۸]” بودند: پزشکان تمایل به مسخره کردن کارآموزان پزشکی داشتند، کارآموزان پزشکی، پرستاران یا خودشان را مورد استهزاء قرار می­دادند و پرستاران هم خودشان را مسخره می­کردند یا بیماران و خانواده­شان را مورد تمسخر قرار می­دادند. به زعم کوزر، این به تمسخر گرفتن­ها به حفظ نظم اجتماعی کمک می­نمود: این امر افراد را “در جای­گاه­شان” نگه می­دارد. کارکرد سلسله مراتب­ساز[۴۹] شوخی، همراه با هم­بستگی[۵۰] متقابل بین جایگاه و تولید موفق شوخی در مطالعات گوناگون دیگر نیز مورد توجه قرار گرفته است (پیتزینی ۱۹۹۱؛ رابینسون و اسمیث-لوین؛ سیر ۲۰۰۱).

کوزر در دومین مقاله­اش درباره شوخی، درباره استفاده بیماران از تمسخر در همان بخش بیمارستان، دیگر کارکرد شوخی را که در برقراری نظم اجتماعی نیز سهیم است، کشف کرد: انسجام اجتماعی[۵۱]. در زندگی ساخت یافته برابرگرایانه­تر و کم­تر رسمی بیماران بخش، شوخی در خدمت ایجاد هم­بستگی[۵۲]، به اشتراک گذاری تجربیات و ایجاد هویت در چارچوب گروه بود. ممکن است که این کارکرد انسجام­بخش در تضاد با کارکرد حفظ سلسله مراتب به نظر آید. با این­همه، گروه­های سلسله مراتبی نیز نیازمند انسجام هستند. تمسخر، آشکارا بیش از بسیاری از اشکال دیگر تلفیق، تلفیق کارکردهای ظاهرا متناقض سلسله مراتب­ساز و ایجاد هم­بستگی (به عنوان مثال، در کار، در ارتش، سی­اف کولر ۲۶۰-۲۳۳: ۱۹۸۸) را موجب می­شود. علاوه بر این، کوزر بکارگیری شوخی در دو زمینه بسیار متفاوت را تشریح می­کند: موقعیت ساخت­یافته[۵۳] به شکل رسمی در بین افرادی که یکدیگر را می­شناسند در برابر موقعیت نابسامان­تر و برابرگرایانه­تری که احتمالا کارکردهایی که شوخی می­تواند و باید به انجام برساند را تحت تاثیر قرار می­دهند.

کوزر در مقاله­اش درباره کارکرد انسجام­بخش[۵۴] خنده چنین نوشت: ” خندیدن یا ایجاد خنده از طریق شوخی و شوخ­طبعی، دعوت حاضران به نزدیک­تر شدن است. به راستی که خنده و شوخی مثل یک دعوت است، دعوت به شام یا دعوت به شروع یک گفتگو: که هدفش کاهش فاصله اجتماعی[۵۵] است” (کوزر ۱۹۵۹:۱۷۲). یکی از دلایل کارکرد انسجام­بخش شوخی آن است که لطیفه “یک دعوت” است که پذیرش آن بلافاصله آشکار می­شود: خنده یا لبخند متقابل. اشکال معدودی از تعامل هستند که به اندازه خنده با پذیرش و رضایت اجتماعی همراه باشند (پرواین ۲۰۰۰). شوخی کردن جمعی، افراد را از فضای زندگی روزمره خارج و آنان را وارد فضای “غیرجدی” مفرح­تری می­کند و آن­چه را که ویکتور ترنر انسا­ن­شناس، رفاقت[۵۶] نامید ایجاد می­نماید (فاین ۱۹۸۳).

بنابراین، شوخی نه تنها نشانه نزدیکی در بین دوستان است بلکه روشی موثر در تشکیل پیوندهای اجتماعی است حتی در موقعیت­هایی که آن­چنان هم موجب نزدیکی نمی­شوند: شوخی، “یخ بین غریبه­ها” را می­شکند، مردم دارای جایگاه­های سلسله­مراتبی متفاوت را متحد می­کند و حس “توطئه[۵۷]” مشترک در زمینه فعالیت­های ناپسندی مثل غیبت کردن یا تمسخر مافوق­ها ایجاد می­کند. سوی دیگر این کارکرد کلی شوخی، محروم­سازی است. آن­هایی که در خنده مشارکت نمی­کنند چرا که متوجه منظور لطیفه نشده­اند یا حتی بدتر، چون­که لطیفه آن­ها را هدف قرار داده است احساس کنار گذاشته شدن، خجالت یا مورد تمسخر قرار گرفتن خواهند نمود. کارکرد طرد کنندگی شوخی اغلب به عنوان بنیان کارکرد اصلاح­گرانه که در بالا توصیف شد، ذکر می­شود (پاول ۱۹۸۸؛ بیلینگ ۲۰۰۵).

آن­چه که این سه کارکرد یعنی تسکین، کنترل و انسجام مشترکا دارا هستند تمرکز آن­ها بر شوخی و تمسخر به عنوان سهم­شان در حفظ نظم اجتماعی[۵۸] است. اصرار بر این­که همه پدیده­های اجتماعی، ساختار اجتماعی[۵۹] را حفظ می­کنند به کانون بسیاری از نقدهایی بدل شده است که به سمت کارکردگرایی (ساختاری) دهه­های ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ نشانه رفته­اند: این امر تعابیر کارکردگرایانه را دوری و اساسا غیرقابل آزمون می­سازد. پدیده­های اجتماعی لزوما برای همه ذی­نفعان، کارکرد مشابهی ندارند و حداقل از منظر برخی افراد، ممکن است کاملا غیرکارکردی[۶۰] باشند.

به رغم افول کارکردگرایی به عنوان یک چارچوب نظری[۶۱] پس از دهه ۱۹۶۰، تعابیر کارکردگرایانه از شوخی هنوز هم در مطالعات شوخی رایج است. از دهه ۱۹۷۰ تاکنون، جامعه­شناسان، کارکردگرایی را به عنوان نظریه­ای کامل یا چارچوبی جامع به کار نگرفته­اند اما در عوض، مبادرت به تلفیق تحلیل کارکردگرایانه شوخی با تحلیل محتوی[۶۲] و متن نموده­اند. شوخی آشکارا کارکردهای اجتماعی مهمی را انجام می­دهد که هم می­تواند یک تهدید برای نظم اجتماعی باشد و هم می­تواند در آن سهیم باشد: انسجام، کنترل و تسکین اما می­تواند بیان­گر تضاد، مقاومت برانگیزی، توهین، تمسخر یا ریش­خند[۶۳] دیگران نیز باشد (هولمز ۲۰۰۰، مارتین ۲۰۰۶، مالکی ۱۹۸۸، پالمر ۱۹۹۴).

مارتینو (۱۹۷۲) در ابتدا کوشید از کارکردگرایی تک بعدی فاصله بگیرد و مدلی برسازد که کارکردهای شوخی را به روابط اجتماعی خاص مرتبط سازد. او لطیفه­هایی احترام­آمیز و تحقیرآمیز در چارچوب یک گروه و خارج از آن و افراد هدف درون گروه و خارج از آن را مشخص نمود. بسته به شرایط، انتظار او از شوخی، مستحکم ساختن پیوندهای اجتماعی[۶۴]، تضعیف روحیه، افزایش دشمنی داخلی و خارجی، ترویج وفاق[۶۵] یا بازتعریف روابط بود. پاول و پاتن (۱۹۸۸) کتابی را ویرایش کردند که عمدتا بر برهم­کنش[۶۶] پیچیده بین کارکردهای مقاومت و کنترل شوخی متمرکز بود و تحت عنوان “مدیریت تنش[۶۷]” خلاصه شده بود اما انواع دیگر کارکردهای مثبت و منفی را نیز توضیح می­داد.

کارکردهایی که شوخی انجام می­دهد هم می­تواند روان­شناسانه باشد و هم اجتماعی. به عنوان مثال، طنز تلخ (سیاه)[۶۸] یا طنز توهین­آمیز[۶۹] در لطیفه­های مصیبت­بار، اغلب به عنوان راهی برای غلبه بر تجارب ناخوش­آیند فردی و جمعی و به طور کلی، برای ایجاد فاصله بین خود و احساسات منفی نظیر ترس، اندوه یا شرم تعبیر شده است (داندس ۱۹۸۷؛ مارو ۱۹۸۷. برای نقد، اورینگ ۱۹۸۷ را ملاحظه کنید). پیتر برگر جامعه­شناس (۱۹۹۷) بر تاثیر روان­شناختی شوخی تاکید نمود و (برخی اشکال) شوخی را به عنوان مایه دل­گرمی، رهایی و برتری توصیف نمود. تامس شف شوخی و خنده را به عنوان تخلیه روانی[۷۰] (شف ۱۹۸۰) و “ضد شرم[۷۱]” ۱۹۹۰) توصیف کرد. همان­طور که اندیش­مندان خنده بر کارکردهای اجتماعی تاکید داشتند، کارکردهای روان­شناختی[۷۲] منتسب به شوخی نیز سودمند به نظر می­رسیدند. اندیش­مندانی که بر جنبه “تاریک” شوخی تمرکز داشتند در زیر مورد بحث قرار خواهند گرفت.

رابینسون و سمیث-لوین (۲۰۰۱) اخیرا در مقاله­ای برتر، مبادرت به آزمون تعابیر کارکردگرایانه از طریق بررسی بکارگیری انواع گوناگون شوخی در گروه­های وظیفه­محور[۷۳] در محافل اجتماعی[۷۴] کمابیش متمایز نمودند. آن­ها چهار کارکرد اجتماعی عمده شوخی را تشخیص دادند: معناسازی[۷۵] (که از منظر کنش متقابل گرایان نمادین که در ذیل توصیف شده­اند مشتق شده است)، سلسله مراتب سازی، ایجاد انسجام، تسکین تنش. در مطالعه­شان که به بررسی گروه­های شامل بیگانگان در تعامل وظیفه­محور پرداخت آن­ها دریافتند که بیش­ترین تایید مربوط به کارکردهای سلسله مراتبی و (کمی کم­تر) مربوط به کارکردهای انسجام­بخش است. آن­ها به نتیجه­ای مشابه با یافته کوزر دست یافتند مبنی بر این­که اعضای گروه با منزلت بالا[۷۶] بیشتر می­خندند و لطیفه­های بیش­تری می­سازند. نشان داده شد که کارکردهای انسجام­بخش و سلسله مراتبی شوخی وابسته به نوع شوخی (انسجام­بخش در برابر تمایزبخش[۷۷]، برون­راه­بر[۷۸] در برابر درون­راه­بر[۷۹])، به منزلت فرد لطیفه­گو و به ترکیب گروه هستند. به عبارت دیگر، کارکردهای شوخی، معین نیستند بلکه به شدت وابسته به نوع ارتباط، متن اجتماعی و محتوای لطیفه هستند.

 

۳-۲ روی­کرد تضاد

نظریه­های تضاد، شوخی را به عنوان نشانه تضاد، مبارزه یا دشمنی در نظر می­گیرند. در مقایسه با نظریه­های کارکردگرایانه که در بالا توصیف شدند، در این­جا شوخی نه به عنوان تخلیه کردن- و بنابراین پرهیز و تقلیل- بلکه به عنوان نشانه یا هم­بسته تضاد اجتماعی تفسیر می­شود: شوخی به عنوان سلاح، شکلی از حمله، وسیله دفاع (اسپیر ۱۹۹۸). نظریه­های تضاد درباره شوخی به شکلی ویژه در تحلیل شوخی قومیتی و سیاسی مورد استفاده قرار گرفته­اند که در هر دو مورد، بکارگیری شوخی، هدفی مشخص دارد و تمایل به هم­بستگی با تضاد و دشمنی گروهی دارد.۲

این روی­کرد آشکارا وام­دار سنت هابزی شوخی به عنوان “تعالی ناگهانی”  است با این­حال، ادبیات مرتبط با شوخی و تضاد تا اندازه­ای از عدم شفافیت معنایی[۸۰] رنج می­برد: در نوشته­ها درباره بکارگیری شوخی به عنوان یک “سلاح”، دشمنی، ستیزه­جویی، برتری و رقابت اغلب به جای یکدیگر بکار می­روند و به صراحت، متمایز یا معین نیستند. برتری  دلالت بر (تجربه) جای­گاه بالاتر دارد، شکلی از رتبه­بندی اجتماعی که لزوما مرتبط با تمایل به صدمه زدن به دیگری که بنیاد دشمنی و خصومت را شکل می­دهد، نیست. همان­گونه که یافته­های کوزر در بخش روان­پزشکی نشان می­دهد، برتری بدون تضاد هم می­تواند وجود داشته باشد – اگرچه برخی جامعه­شناسان تضاد منکر این امر می­شوند و ادعا می­کنند که همه نابرابری­ها تضاد در پی دارند.۳ از سوی دیگر، تضاد نوعا دلالت بر دشمنی دارد. با این­همه، برتری (قدرت، سلسله مراتب) تعدیل­گر مهمی در چگونگی ادامه یافتن تضاد است.

در سال ۱۹۴۲، اوبردلیک مقاله­ای در مورد “شوخی تلخ[۸۱]” در چکسلواکی در دوران رژیم نازی (که در زمان انتشار بجا بود) منتشر نمود. او این نوع از لطیفه­گویی ضد- نازی را به دو شیوه تفسیر نمود: به عنوان مقاومت و “تقویت روحیه[۸۲]” برای چک (که شبیه به نظریه تسکین است) و نیز به عنوان داشتن “اثر فروپاشندگی[۸۳]” بر اشغال­گران آلمانی.

این متن، ترجمه منبع زیر است: جیزلیند کوییپرز

مترجم: امید ممتاز**-دانشجوی دکتری جامعه­شناسی فرهنگی-دانشگاه گیلان

 

[۱] Humor

[۲] Social Phenomenon

[۳] Joke

[۴] Utterance

[۵] Social interaction

[۶] Modernization

[۷] Industrialization

[۸] Urbanization

[۹] Secularization

[۱۰] Problematic

[۱۱] Race

[۱۲] Ethnicity

[۱۳] Political conflict

[۱۴] Social resistance

[۱۵] Gender inequality

[۱۶] Anthropologist

[۱۷] Folklorist

[۱۸] Social function

[۱۹] Functionalist approach

[۲۰] Conflict approach

[۲۱] Symbolic interactionist approach

[۲۲] Phenomenological approach

[۲۳] Comparative-historical approach

[۲۴] Hostility

[۲۵] Transgression

[۲۶] Pre-disciplinary

[۲۷] Superiority theory

[۲۸] Relief theory

[۲۹] Incongruity

[۳۰] Descending incongruity

[۳۱] Safety valve

[۳۲] Power

[۳۳] Hierarchy

[۳۴] Mental operation

[۳۵] Unconscious

[۳۶] Aggression

[۳۷] Unfalsifiability

[۳۸] Drive

[۳۹] Generalization

[۴۰] Exclusion

[۴۱] Social corrective

[۴۲] Social control

[۴۳] Ethnographic study

[۴۴] Inherent

[۴۵] Structural contradiction

[۴۶] Ritualized form

[۴۷] Creed

[۴۸] Joke down

[۴۹] Hierarchy-building function

[۵۰] Correlation

[۵۱] Social cohesion

[۵۲] Solidarity

[۵۳] Structured situation

[۵۴] Cohesive function

[۵۵] Social distance

[۵۶] Communitas

[۵۷] Conspiracy

[۵۸] Social order

[۵۹] Social structure

[۶۰] Dysfunctional

[۶۱] Theoretical framework

[۶۲] Analysis of content

[۶۳] Satirizing

[۶۴] Social bond

[۶۵] Consensus

[۶۶] Interplay

[۶۷] Tension management

[۶۸] Black humor

[۶۹] Sick humor

[۷۰] Catharsis

[۷۱] Anti-shame

[۷۲] Psychological function

[۷۳] Task-oriented group

[۷۴] Social constellation

[۷۵] Meaning making

[۷۶] High status group

[۷۷] Differentiating

[۷۸] Outward-directed

[۷۹] Inward-directed

[۸۰] Conceptual unclarity

[۸۱] Gallows humor

[۸۲] Morale booster

[۸۳] Disintegrating influence