جامعهشناسی زندگی روزمره(۱)
دِوورا کالکین-فیشمن، برگردان: فردین علیخواه
چکیده: زندگی روزمره الهامبخش بسیاری از نظریههای جامعهشناختی بوده است و هماکنون شاخهای شناختهشده از این رشته محسوب میگردد. در این مقاله ما بهمنظور یافتن شواهدی دال بر اهمیت زندگی روزمره در نظریۀ کلی جامعهشناختی، با دیدگاهی انتقادی به نظریههای مختص تحلیل زندگی روزمره میپردازیم؛ و سپس تحقیقات اخیر در این زمینه را بررسی میکنیم. در پایان، نگاهی به آیندۀ این حوزه خواهیم انداخت.
نوشتههای مرتبط
- رویکردهای نظری
اگرچه زندگی روزمره کانون اصلی توجه انسانشناسی میباشد، اما نزد جامعهشناسان به عنوان دغدغهای آشکار، حیطهای نسبتاً جدید است. بااینحال، در جامعهشناسی این موضوع به دو شکل تکوین یافته است. از یکسو، ویژگیهای زندگی روزمره در خلال استدلالهای انتزاعیِ مربوط به امر اجتماعی توسط اکثر صاحبنظران این رشته دستکم گرفته شده است؛ و از سوی دیگر، زندگی روزمره هدفی برای تحقیق است که بهطور فزایندهای، با چرخش پسامدرن در جامعهشناسی، جایگاه خود را به دست آورده است.
زندگی روزمره در نظریههای کلی جامعهشناسی
برای مدتزمانی طولانی «زندگی روزمره» همچون فیلی بزرگ (زروباول، ۲۰۰۶) در محدوده معمولی بود، یعنی در نظریههای جامعهشناسان متقدم به کار گرفته میشد، اما بهعنوان یک موضوع، جایگاه مستقلی نداشت. جامعهشناسان با تمرکز بر تثبیت موجودیت جامعه بهعنوان موضوع تحقیقات علمی، درباره چرایی و چگونگی علم، حکومت، صنعتیشدن، و تأثیر ساختار اجتماعی بر آگاهی و روابط اجتماعی بحث کردند. در همۀ این موارد، آنچه بهعنوان نکتۀ مطالعه، و «حضور بارزی» (فیل زروباول) که نادیده انگاشته شد، آن بود که این رویدادهای شگفتانگیز برای مردمی که درگیر «زندگی روزمره» هستند چه معنایی دارد. ازاینجهت روسو (۲۰۰۷ [۱۷۶۲]) تعریف خود از قرارداد اجتماعی و نگاهش نسبت به جامعۀ خوب را بر این اصل استوار کرد که خانوادۀ نهادینهشده در زندگی روزمره، شکلی «طبیعی» از سازمان اجتماعی است. آدام اسمیت (۱۹۳۷ [۱۷۷۶]) به تحلیل تقسیم اجتماعی کار، که نیازهای «روزمره» افراد را مرتفع میسازد، پرداخته است. به همین شکل، دورکیم در اغلب نوشتههای خود با تکیه بر زندگی روزمره و بیان مثالهایی از روابط در بین خانوادهها و اجتماعات، موضوعاتی مانند تقسیمکار (۱۹۸۴ [۱۸۹۳])، اشکال حیات دینی (۱۹۶۵ [۱۹۱۲])، و پیامدهای آنومی (۱۹۵۱ [۱۸۹۷]) را تشریح کرده است. دلیل توجه مارکس (۱۹۷۵ [۱۸۴۴]؛ مارکس و انگلس، ۱۹۷۵ [۱۸۴۸]) به زیانهای نظام سرمایهداری، این تصور بود که به دلیل الزامات شرایط کاری، شاهد«از دست رفتن خود» هستیم و این بهنوبۀ خود به از بین رفتن پیوندهای بین خانواده و دوستان منجر میشود. مردم با نگرانیهایی دستوپنجه نرم میکنند (خوردن، نوشیدن، تولیدمثل)، و اینها جنبههایی از زندگی روزمره است که تمام و کمال انسانی نیستند.
مانهایم (۱۹۳۵) در گسترش جامعهشناسی شناخت، بین ایدئولوژی؛ به معنای شیوههای پایدار و غیرقابل اجرای تفکر در دورهای مشخص، و اتوپیا، به معنای شیوههای تفکری که فراتر از واقعیت است ولی میتواند مردم را در زندگی روزمره راهنمایی کند، تمایز قائل شده است. آدورنو و هورکهایمر (۱۹۷۲) از مکتب فرانکفورت، محرومیتی را که مردم به هنگام پذیرش ایدئولوژیهای متعارف به آن دچار میشوند، محکوم کردند. گرامشی (۱۹۹۲) در پی شناخت سازوکارهای چنین محرومیتی، بیان داشت که دولتها با استفاده از آموزش و مقررات تلاش میکنند تا شیوههای زندگی (روزمره) را با الزام به ایدئولوژی حاکم به دیگران منتقل کنند.
نظریه کنش اجتماعی پارسونز (۱۹۴۹) در تلاش است تا توضیح دهد که چگونه تصمیمات افراد (متصدیان نقش) راجع به اهداف و هنجارها ماهیت ساختار اجتماعی را در زندگی روزمره تعیین میکند. مرتون (۱۹۶۸) بر پیامد روششناختیِ این فرض بهعنوان ماهیت کنش اجتماعی تأکید داشت و توصیه کرد که تحقیق؛ بر اساس نظریههای قابلتأیید بردِ متوسط، و برگرفته از تجربه واقعی روزانه باشد.
گیدنز (۱۹۹۳) که در پی پیوند مفهوم کنش انسانی با تبیین ساختاری بود، تأکید داشت که جهان اجتماعی دستاورد ماهرانۀ سوژههای انسانی فعال است. گیدنز با نظریهپردازی دربارۀ دوران معاصر بهعنوان «مدرنیته متأخر»، به توصیف فرآیندهای ازجاکندگی و جاگیرشدن مجدد میپردازد که خود نشاندهندۀ تلاقی نظامهای انتزاعی و دانش حاصلشدۀ هر روزه از طریق فرآیندهای متضاد است. ازجمله آنها: غریبگی و آشناییت؛ صمیمیت و سردی؛ اعتماد شخصی و روابط غیرشخصی؛ تخصص و تخصیص مجدد؛ شخصیگرایی و مشارکت، و همچنین تلاقی پذیرش عملگرایانه و کنشگری (نگاه کنید به استومپکا، ۱۹۹۹، ۲۰۰۸).
نظریهپردازی مستقیم زندگی روزمره
در جامعهشناسیهای مسلط غربی (آلمانی، فرانسوی و آمریکایی)، مسئله اصلی بررسی زبان، قوانین، موقعیتها یا اجرا بهمنزلۀ سازوکارهای تکوینی و اساسی زندگی روزمره میباشد.
جامعهشناسان آلمانی: در آغاز قرن بیستم، زیمل (۱۹۷۱) وظیفۀ جامعهشناسی را توصیف و یافتن قواعد «باهم بودن» افراد (تعاملات گروهی) تفسیر کرد. هدف او گردآوری توصیف تفصیلی این موضوع بود که چگونه در زندگی روزمره، گروهها بهعنوان یک واحد متحد و درعینحال، در قالب اشخاص مستقل و با حفظ یکتایی خود عمل میکنند. والتر بنیامین بنیاد درک رویدادهای تاریخی را در زندگی روزمره میدید. ازنظر او، جهان روزمره نهتنها عرصۀ کنش انسانی (اجرا)، بلکه کانون اندیشۀ انسانی نیز بوده است. هر ایده (زبان) درباره تاریخ دربردارندۀ تصویری از جهان، و تصویری از بدن در فضایی کموبیش آشناست (لزلی، ۱۹۸۸؛ ویگل، ۱۹۹۶ را ببینید). به گفتۀ هابرماس (۱۹۸۷ [۱۹۸۱])، «زیستجهان»، فضایی در دسترس یک فرد است، که شامل تخصیص زمان برای انجام کارهای روتین روزمره؛ و همچنین واحدی اجتماعی است که از گروههای مرجع و خانواده آغاز میشود، و به اجتماع، ملت و جامعه جهانی گسترش مییابد. ازآنجاکه بین ساختار زیستجهان و زبان جهانبینیها پیوندی درونی برقرار است، میتوان زیست جهانی ایدئال را تصور کرد که در آن گفتمان، توسط ایدئولوژی تحریفنشده باشد. بااینحال، نظر هابرماس بر این است که در عمل، زیست جهان بهطور فزایندهای تسلیم مقرراتی میشود که در آن زندگی خصوصی، خانواده و روابط صمیمانه توسط قوانین تحمیلشده از سوی قدرت فزاینده بوروکراسی، نفوذ سرمایهداری شرکتی و مصرف انبوه تحریف میشوند.
جامعهشناسان انگلیسی: در انگلیس، الیاس(۱۹۹۴) توجه به تحلیل و تبیین زندگی روزمره را گسترش داد، او جامعهشناسی بود که به هنگام دشوارشدن زندگی روزمره برای یهودیان در دهۀ ۱۹۳۰ در اتریش، به انگلیس مهاجرت کرد. در پروژه ضرورتاً ناتمام مدرنیته، الیاس زندگی روزمره را بهمثابۀ مکان یک روند طولانی از متمدن شدن در طول قرنها میدید. با بیان انگیزههای عاطفی و عقلانی افراد، اعمال آنان در زندگی روزمره به شکلی پیوسته، خواه دوستانه خواه خصمانه در هم میآمیزند، بهطوریکه آنان ناگزیر از وابستهشدن به یکدیگرند. درنتیجه، نظم از پیش طرحریزی نشدهای پدید میآید که از اراده و دلیل افرادی که آن را میسازند، متقاعدکنندهتر است. افراد مجبور میشوند تا به روشی شدیداً متمایز، حتی پایدار، واکنشهای روانی خود را با ساختار اجتماعی تغییریافته تنظیم کنند. با گذشت زمان در کل کالبد اجتماعی، دستورالعمل رفتاری با قواعد آشکار و ضمنیاش، تغییر میکند و شیوهای که افراد امور خود را در زندگی روزمره پیش میبرند نیز بدینگونه ساخته میشود.
بعدها در قرن بیستم، موضوعات جامعهشناختی صریح زندگی روزمره در آثار مورخان اجتماعی همچون ای. پی. تامپسون (۱۹۶۴) که به بررسی زندگی کارگران پرداخت و ریموند ویلیامز (۱۹۵۸) پدیدار شد که بر اهمیت فرهنگ بهعنوان دستاورد مستمر انسانهایی تمرکز داشت که زندگی روزمره خود را انجام میدهند. این عرصه بهویژه در مرکز مطالعات فرهنگی معاصر (CCCS) در دانشگاه بیرمنگام توسعه یافت و نظریهپردازی شد. این مرکز، نقد رویههای فرهنگی، در حکم زیربنای نژادپرستی، جنسیتگرایی و طبقهگرایی فراگیر در زندگی روزمره در بریتانیا را موردبررسی قرار داد.
جامعهشناسان فرانسوی: در فرانسه، هنری لوفور و میشل دو سرتو با صراحت از دریچۀ نگاه مارکسیستی به تحلیل زندگی روزمره پرداختند. لوفور (۲۰۰۳) زندگی روزمره را بهعنوان پدیدهای شهری، محل قربانیشدن مردم توسط سرمایهداری و تحقق بیگانگی، اجتنابناپذیر میدید. برای او، تعداد غیرقابلاجتناب انسانها در زبانی فاش میشود که برای تحمیل قوانین بیچونوچرا به کار گرفته میشود. با تنظیم اعمال در زندگی روزمره، آنها نوعی تروریسم را ایجاد میکنند. این فرآیند از چشمها پنهان است؛ چراکه در «جامعه بوروکراتیک به لحاظ مصرفی کنترلشده» و در حال تحول، زندگی روزمره «فضا- زمان خودتنظیمیِ برنامهریزیشدۀ داوطلبانه» است. تنها تغییر و چرخش در شیوۀ ادراک میتواند بر این نوع از ترور فائق آید که مردان، زنان، نوجوانان و روشنفکران را به شیوههای مختلف اما بهطور مداوم و موذیانه تحت تأثیر قرار میدهد(همچنین رجوع کنید به دبور، ۱۹۸۳). بااینحال، در اثری که بین سالهای ۱۹۶۰ و ۲۰۰۵ منتشر شد، لوفور ابهامات ذاتی فرومایگی و غنا، فقر معنوی و خلاقیت پرتکاپو را که مشخصۀ زندگی روزمره است، تشخیص داد، و تنش بین شیوۀ ساختارمند شدن زندگی روزمره و با وجود همۀ اینها چگونگی تجربهشدن آن را روشن ساخت. همین تنش است که افسانۀ «طبیعی و بدیهی» بودن روزمرگی را ماندگار میکند، اما همچنین نویددهندۀ تغییر نهایی به سمت خوبی نیز هست (لوفور، ۲۰۰۳).
از سوی دیگر، دوسرتو (۱۹۸۴)، که بر مرکزیت عاملیت انسانی تأکید داشت، زندگی روزمره را بهعنوان مکانی با فرصتهایی برای خلاقیت فیالبداهه و عاملی بالقوه برای پیامدهای گوناگون میدید. او آن لذت زیباییشناختیای را مهم دانست که حاصل زیبایی اعمال پیشبینینشدهای است که بخش عمدهای از زندگی روزمره را تشکیل میدهند. درحالیکه طبقات سرمایهدار «استراتژیهای» قطعی و نهادینهشدۀ سلطه را به کار میگیرند، کنشهای روزمرۀ طبقه کارگر را که برآمده از ذهن و ادراک خودشان است، باید بهعنوان «تاکتیکهای» کارساز، و جرقههای مقاومت مؤثر دانست.
دراینبین، فوکو و بوردیو به زندگی روزمره همانگونه که در بدن نقش میبندد، پرداختند. دولت فوکویی، بهعنوان روبنای قابلدرک مجموعهای از شبکههای قدرت، ساختار دهندۀ تجارب روزمره بدن و سکسوآلیته و همچنین خانواده و خویشاوندی، دانش و فناوری در نظر گرفته میشود. (فوکو،۱۹۸۰، ۱۹۸۲، ۱۹۸۴). برخلاف انتظار، به نظر او، مکانیسمهای انضباطی که بر زندگی روزمره سایه میافکنند، اجتنابناپذیر هستند و «جنبه تاریک» چهارچوب قانونی رمزگذاریشده و بهطور رسمی برابریخواهانه را تشکیل می دهند که مشخصه یک رژیم پارلمانی مبتنی بر نمایندگی است. نزد بوردیو (۱۹۷۷، ۱۹۹۰)، عادتواره، بهعنوان تاریخ مجسّم، در عملکردهای مرتبط با انواع مختلف سرمایه – شامل اجتماعی و نمادین و همچنین اقتصادی – جذب و بیان میشود. بنابراین، عادتواره، اصلی است که بیانگر نحوۀ اثرگذاری مؤلفههای موقعیت بر انتخاب افراد، کالاها، اعمال و عقاید در زندگی روزمره است.
جامعهشناسان آمریکایی: در آمریکا، کانون توجه علاقۀ نظری به زندگی روزمره بر جزئیات روابط انسانی متمرکز بوده است. همانطور که در نظریه مید (۱۹۳۴) دربارۀ چگونگی شکلگیری «خود» در تعاملات خانوادگی و گسترش آن به بازیهای مبتنی بر قانون و سپس تشکیل حیات اجتماعی ذکر شده است. در اینجا تمرکز نظریهپردازی دربارۀ امر روزمره بر جزئیات شیوۀ عمل است (بلومر، ۱۹۶۹) و دستور کار کنش متقابلگرایی نمادین، توجیه مطالعه طبیعتگرایانه چگونگی تفسیر افراد از موقعیتها و انتقال دوطرفه معانی بین آنهاست. شوتز (۱۹۶۷) و برگر و لاکمان (۱۹۷۲)، که بر کنش متقابلگرایی نمادین آمریکایی تأثیرات زیادی داشتند، به سازوکارهای تشکیلدهندۀ زیربنای تعامل در زندگی روزمره توجه نشان دادند. شوتز با پیگرفتن درک جامعهشناختی بهعنوان گامی فراتر از عقل سلیم، اهمیت انگیزههایی مانند «چون» و «برای اینکه» در اعمال حاکمه را نشان داد. او همچنین اهمیت محوری «و غیره» در پیامرسانی انتقال معنا به جامعه را در تعامل مستمر نشان داد. برگر و لاکمن (۱۹۷۲) در این خصوص بحث کردند که چگونه معانی در حال تحول در قالب «دانش دستورالعمل»، که احتمالاً دارای پیامدهای فراطبیعی نیز بوده و اصول کلی بر آنها حاکم است، در خدمت نهادینهکردن اعمال عادی قرار میگیرند. در مقابل، هومنز (۱۹۵۹) بر روانشناسی رفتارگرایانه تمرکز کرد و عوامل تعیینکنندۀ تعامل در زندگی روزمره، را مانند جستجوی سود و ضرر و زیان مادی و عاطفی، بهمثابه قواعد مبادله اجتماعی مورد مطالعه قرار داد.
گافمن(۱۹۵۹) در کتاب نمود خود در زندگی روزمره، با نشاندادن تشابهات بین زندگی روزمره و اجرای تئاتر، رویکرد جدیدی را شکل داد. او بهتفصیل تعارض بین رفتار نقش «جلوی صحنه» و نقش «پشتصحنه» را بررسی کرد. او در آثار بعدی خود، بر این نکته که چگونه درک متقابل زیر سایۀ افشای غیرعمدی و همچنین عمدی اطلاعات قرار گرفته است، تأکید کرد. او مؤلفههای روابط نمایشی و کاربردپذیری آنها در محیطهای گوناگون را با ترکیب نظریه و مشاهده تجربی بررسی نمود (گافمن، ۱۹۹۷). گارفینکل (۱۹۶۷) با طرح سؤالاتی مرتبط با قوانین غالباً ناپیدا و ضمنی، اما نه کمتر محدودکنندۀ حاکم بر زندگی روزمرۀ گروههایی که دارای زمینه ساختاری مشترکی هستند، راجع به معانی مشترکی که اجرای روان و راحت زندگی روزمره را امکانپذیر میسازد بررسیهای دقیقی را آغاز کرد. مافزولی (۱۹۸۷: ۱) عناصر معرفتشناختی زندگی روزمره را بهعنوان مؤلفههای اجتماعیبودن تعریف میکند که «شامل همبستگی ارگانیک، بعد نمادین (ارتباطات)، ساحت «غیرمنطقی» (پارتو) و نگرانی برای زمان حال میشود. او پیشنهاد میدهد که معماهای مطرحشده در ملاحظات شوتز دربارۀ چگونگی ارتباط علم با عقل سلیم، و توضیحات گارفینکل از روش قومی را میتوان با تمرکز بر امور پیشپاافتادهای که برای «تشکیل جوهر هستی» تهنشست میشوند، حل کرد (مافزولی، ۱۹۸۷: ۳).
اقلیتها: تقریباً بهطورکلی، نظریههایی که به زندگی روزمره مربوط میشوند، تهی از ژستهای نخبهگرایانه هستند. اما توجه به زندگی روزمرۀ اقلیتها در آثار مربوط به نژاد و جنسیت برجسته است.
نظریهپردازی امر روزمره در زندگی سیاهپوستان به این موضوع اشاره دارد که زبان چگونه برای حفظ روابط ارباب و برده بین سفیدپوستان و سیاهپوستان بهکار گرفته میشود (فانون، ۱۹۶۷ [۱۹۵۲]) و پیامدهای آن در زندگی روزمره مستعمرات در سراسر جهان غربیشده تا چه حد ماندگار است (گیلروی، ۱۹۹۳، ۲۰۰۵). پیرو نظریهپردازی دوروتی اسمیت (۱۹۸۸)، پژوهشگری به نام هیل کالینز (۱۹۹۸) بر اهمیت شرایط اجتماعی در تعیین موقعیت زنان سیاهپوست و درنتیجه شکلگیری تابعیت آنها تأکید میورزد. او همچنین به وابستگی متقابل بین معرفت روزمره و بدیهی زنان آفریقایی-آمریکایی بهعنوان یک گروه، و معرفت تولیدشده توسط زنان روشنفکر سیاهپوست اشاره میکند. ازاینرو، او تأکید اسمیت (۱۹۸۸) را اینگونه بسط میدهد که نگریستن به امر اجتماعی از دیدگاه زنان، جامعهشناسی آلترناتیو تولید میکند؛ زیرا دیدگاهی است که جهان روزمره را تبدیل به مسئلۀ جامعهشناسی میکند. وقتی دنیای امر روزمره مبنای مطالعه باشد، میتوان معنی زندگی در مکانهای مختلف (جغرافیایی و ساختاری) و چگونگی تأثیر موقعیتها بر شکلگیری شناخت را مشخص کرد. معمولاً دانش امر روزمرۀ مرتبط با زنان، ناچیز انگاشته شده و چندان مورد استفاده قرار نمیگیرد. بااینحال، طبق نظر کوپ (۲۰۰۴)، نظریهپردازی بر اساس تحقیقات انجامشده در مکانهای دوردست مانند آرژانتین، هند و کنیا نشان داد که زنان با استفاده از دستورالعملهای کلامی و غیرکلامیِ اجتماعی ریشهدار برای برجستهکردن نارضایتیها، و همچنین با یادگیری چگونگی کسب اطمینان از میزان تأثیر اعمال سیاسی جایگاهشان بر عملکرد در اجتماعات و حتی در سطح ملی، قادر خواهند بود فضایی برای کنش سیاسی خلق کنند.
ادامه دارد