تصویر: اکرمن
شاید دروهله ی اول بنا بود که به تفسیرزندگی روزمره و جنسیت از طریق بازخوانی دو فیلم مستند بسنده کنیم و شاید این که کمی هم توضیح بدهیم که معیار انتخاب این فیلم ها چه بوده است؟ اما پیش از همه مدام با خود فکر می کنم زمانی که داوطلب شدم درباره ی این امر بنویسم، طبعن می دانستم که نخستین پرسش و شاید مهم ترین پرسشی که با آن مواجه می شویم شاید این باشد که زندگی روزمره چیست؟
نوشتههای مرتبط
با تمرکزبردومستند زنانه،مهناز افضلی و خبرهایی از خانه، شانتال اکرمن
به همه ی مردان و زنانی که برای جهانی انسانی تر تلاش می کنند؛
شاید دروهله ی اول بنا بود که به تفسیرزندگی روزمره و جنسیت از طریق بازخوانی دو فیلم مستند بسنده کنیم و شاید این که کمی هم توضیح بدهیم که معیار انتخاب این فیلم ها چه بوده است؟ اما پیش از همه مدام با خود فکر می کنم زمانی که داوطلب شدم درباره ی این امر بنویسم، طبعن می دانستم که نخستین پرسش و شاید مهم ترین پرسشی که با آن مواجه می شویم شاید این باشد که زندگی روزمره چیست؟ چه دلیلی دارد وقتی از زندگی روزمره صحبت می کنیم ، از جنسیت صحبت کنیم ؟ ایا زندگی روزمره امری جنسیت بردار است؟« آیا مردان کمتر از زنان در مواجه با زندگی روزمره و عوارض ناشی از ان قرار می گیرند» ؟ و اصلن چرا بازنمایی این امردر فیلم های مستند یکی از اولویت های زمان ماست؛ چندان که از الویت های من به عنوان نویسنده ی این سطرهاست؟و پرسش دیگر این که چگونه می توان امور به ظاهر خرد و پیش پاافتاده ی زندگی روزمره را به یک اثر هنری بدل کرد؟ این ها پرسش هایی است که قراراست در این سطرها،من درموضع یک مستندسازاجتماعی و علاقمندبه مباحث بینارشته ای – با توجه به مستندهای موردنظر- تاحدودی پاسخ دهم و یا دست کم باب پیوندمحتوایی و ساختاری را میان علوم اجتماعی و سینمای مستند، به واسطه ی این دو فیلم بگشایم!
**
زندگی روزمره:
حقیقت این است که نوشتن درباره ی زندگی روزمره کاراسانی نیست؛ چراکه این مفهموم که امروزه بیش از پیش مورد توجه بسیاری از متفکران امور اجتماعی قرار گرفته امری سیال ،پیچیده،، متناقض و گسترده است و شاید دریک تعریف واحد نگنجد؛ با این حال متفکرانی چون یورگن هابرماس، تئودور ادورنو،لوکاچ، التوسر،مارکس، زیمل، رولان بارت ،میشل فوکو،هنری لُفور،میشل دوسرتو،والتربنیامین،اگنس هلرو… از کسانی بودند که هریک بحث های مختلفی را پیش کشیدند وسعی کردند به تامل وکشف مفهوم زندگی روزمره در حوزه ی فرهنگ ،علوم اجنماعی، سرمایه داری، هنر، زیبایی شناسی و.. بپردازند.ان ها همگی سعی کردند به نحوی به رویدادهای تکرارشونده ای که همه ی مارا باخود و بامفهوم ملال ناشی از خوددرگیرمی کند بیندیشند ؛ ان را به نقد بکشندو سویه های متفاوت زندگی روزمره را برای مان رمزگشایی کنند؛ به همین جهت است که بسیاری متفکران حوزه ی مطالعات زندگی روزمره از جمله هانری لُفور-۱۹۹۱ تا۱۹۰۱- وقتی اززندگی روزمره سخن می گویند اززندگی روزمره ای سخن می گویند که نه تنها نازل و پیش پاافتاده نیست بلکه نگریستن به آن بسیار مهم و ضروری است و نه صرفن به فهم،تامل، بلکه بیش از هرچیز به نقداحتیاج داردتا از مسخ شدگی فاصله بگیرد و بتواند رویکردهای رهایی بخشی را که مدنظر این دسته از متفکران است و از کنش گران زندگی روزمره انتظار می رود متحقق سازد.
شاید هنر، ادبیات ،سینما و به ویژه فیلم مستند یکی از مناسب ترین مدیوم هایی است که می تواند دراین راستا موثر باشدچراکه فیلم مستند علاوه براین که با ثبت و ضبط می تواند واقعیت های زندگی روزمره ی مردمان را بازنمایی کند؛ باتفکر انتقادی که دارد می تواند به فهم نقد زندگی روزمره و تولیدمعناهای جدید کمک کند و از سویی با جامعه شناسان و متفکران علوم اجتماعی پیوند برقرارکندو وارد گفتگو شود؛ و این همان نقطه ی اتصال سینمای مستند و علوم اجتماعی ست که ضرورتش در جامعه ی ما به شدت احساس می شود . ***
آیا پرداختن به مفهموم زندگی روزمره جنسیت برداراست؟
آیا پرداختن به جنسیت- با تمرکز برزنان- در مطالعات زندگی روزمره ضروری است؟
حقیقت این است که پرداخت به زندگی روزمره ؛ مختص جامعه ی مدرن است و بیش از همه متعلق به انسان مدرن. شاید به این دلیل که انسان مدرن- از قرن نوزدهم به بعد- به ویژه بعد از جنگ های خون بار جهانی از سویی و از سوی دیگرمواجه سیری ناپذیریش با مصرف گرایی -که بشرخوشبختی و سعادت خودرادرآن می دید-؛ ناگهان بیش ازپیش برخویشتن تامل کردو از زیستن روی زمین ملول وبا مفهوم ملال درگیرشد؛ همان ملالی که مارگریت دوراس برای تعریفش « ملال محتوم » را به کار می گیرد و چخوف آن رااحمقانه و مزخرف برمی شمارد؛ ملالی که ادمی رادرخودش غرق می کند. درواقع بیش از هفتاددرصد مردم دنیا باتکرار ملال انگیزعقربه ها و ساعت ها و شب هاوروزها درگیرند و به تعبیر زیمل- یکی از نظریه پردازان مهم زندگی روزمره- هیولای تکرار هم مردان و هم زنان زا -فارغ از هرطبقه اجتماعی ای- به خود می گیرد و در خود هضم می کند وگاه باخود بیگانه می کند !-
.
اما واقعیت این است که همان طورکه – هانری لُقور- متفکرفرانسوی-به درستی به ان اشاره می کند:هرچند زندگی روزمره – و ملال ناشی از ان- بیش از همه مختص جامعه ی مدرن است – اما انسان های مدرن همگی به یک شکل در معرض روزمرگی و تروریزه شدن فردیت و با خودبیگانگی ناشی از ان قرار نمی گیرند بلکه روزمرگی و مصرف شدگی و سرکوب زنان و حتا- جوانان – را بیش از دیگران مورد هدف قرار می دهد۳ شاید به همین جهت است که که این قشر بیش از دیگران به تغییر و ایده های خلاقانه در امور جزئی و به ظاهر پیش پاا فتاده ی زندگی خود علاقمندند و سعی می کنندبا نواوری، شادمانی های کوچکی برای خود بیافرینند. که لفوراز این نوآوری ها و تغییرات و شادمانی های کوچک به عنوان نوعی مقاومت دربرابرسلطه ی تکرار یادمی کند؛نوعی از مقاومتی که در فیلم زنانه ی مهناز افضلی بارگه هایی از آن مواجهیم انگار…..! از این منظر تلاش مادر پرداختن به مباحث زنان درزندگی روزمره؛ صرفن تامل برشرایط طیفی از جامعه؛ شناخت وضعیت آن ها، به وجودآوردن فضای گفتگو و تلاش به سوی جامعه ای انسانی تر است،جامعه ای زیباتر و به ایده ال ها نزدیک تر است؛
این که زنان بیش از مردان به ملال و کسالت ناشی اززندگی روزمره و عوارض ان دچار می شو ند به شکل عام به خاطر همان جایگاه سنتی است که جامعه به ان ها می دهد و علاقمند است « پنه لوپه وار» از ان اطاعت کنند. جایگاهی که به تعبیر لُفور نه تنها طبیعی نیست بلکه بیش تر مصنوعی و ساخته و پرداخته ی اجتماع است.. سمانه مرتضوی در مقاله ای براساس نظریات دوسرتو خوانش درستی از شرایط زنان وبه حاشیه رفتن ان ها ارائه می دهد:۴
« درواقع جامعه با سوق دادن زنان به عرصه های خصوصی/ خانه با تمایل به محدودکردن زنان به امور- به زعم خود- جزئی مانند خانه داری، مراقبت از فرزندان تلاش می کند تا- خوداگاه یا ناخودگاه- ان ها را به انسان هایی در حاشیه تبدیل کند و از سویی ان هارا از مشارکت در عرصه های اجتماعی محروم کنندواز سویی کمتر شدن حضور زنان در عرصه های اجتماعی تنها به معنای کنترل شدن حضور انان در عرصه های اجتماعی نیست، بلکه همان طورکه « دوسرتو»- متفکرو نظریه پرداز فرانسوی زندگی روزمره- به درستی به ان اشاره می کند-و باز به شکلی رگه هایی از ان در فیلم زنانه ی مهناز افضلی نیز بازنمایی می شود-«خشونت، دیگر تنهابه خشونت بدنی محدود نمی شودو هرنوع سرکوب و امر غیرفیزیکی و ذهنی را هم شامل می شود.» هر نوع رفتار کنترل کننده و محدود شونده ای که بخواهد فردیت و کرامت انسانی را در کنترل بگیرد و مورد هدف خود قرار دهد.
از سوی دیگرباورها و هنجارهای حاکم بر جامعه که قابلیت زنان رادرحد شهرونددرجه ی دوم تنزل می دهدوموقعیت های پایین اجتماعی ان ها را تثبیت می کند، باعث می شودمیزان جایگاه انان از سوی جامعه چنان پیش افتاده و خرد به نطر برسد که نه تنهاجای چندانی در عرصه های اجتماعی نداشته باشند یا کرسی های مدیرتی کمتری به ان ها اختصاص پیداکند که در متون فلاسفه و نظریه پردازان که عمومن متون خودرا متعلق به امور متعالی جهان می دانند هم جایی پیدانمی کنندوازسویی سینما و این جاسینمای مستندهم از پرداختن به روایت و توصیف زندگی و تجربه های روزمره ی انان را چندان مهم نمی شمارد . یادست کم به بازتولید روزمرگی بسنده می کند و توجه به تغیرات و تلاش آن ها برای رهایی بخشی راچندان مهم و ضروری به حساب نمی اورد و ترجیح می دهد مخاطبان خودرا با زندگی های خیالی قهرمانانه و رویاپردازانه ی عجیب – غریبی سرگرم کند؛ شاید به همین جهت است اگر بناباشد تاریخ سینمای مستندایران را درخاطر مرور کنیم وتعداد سینمای مستند را به خاطر بیاوریم فیلم هایی با این رویکرد- تمرکز به زندگی روزمره زنان وگاهی «تلاش برای تغییر ورهایی بخشی» از ملال- تعدادشان شاید به انگشتان دو دست هم نرسد و شایدبتوان فیلم های نسرین: صفی یزدانیان، لیلا: ناهید رضایی، تنهادرتهران: پیروزکلانتری، طلاق به سبک ایرانی: زیبامیرحسینی و کیم لانگینتو- زنانه :مهنازافضلی، پشت فرمان زندگی: سحرسلحشور، ناخوانده در تهران: میناکشاورز، تصویرزنی درکنارم:پوریاجهانشادو.. اشاره کرد که گاهی دربرخی از سکانس هاو گاهی به تمامی با این رویکرد پیش می روندو طبعن فیلم های بسیارخوب دیگری درحوزه ی زنان، یا سلف پرتره وجوددارند که اگر در کناراین اسامی نیستند شاید به این دلیل است که با همچه رویکردی ساخته نشده اند و قرار هم نبوده .
****
فیلم زنانه ی مهناز افضلی در میان مستندهای ایرانی یکی از مناسب ترین فیلم هابی است که می توان ان را برمبنای نظریات لُفورو دوسرتو- نظریه پردازان زندگی روزمره- و ردپای سلطه ای که دوسرتو- به شکل رادیکال تری- از آن صحبت می کند بازخوانی کرد.
زنانه روایتی موثروتکان دهنده از زندگی چندزن است که به ناگزیر درتوالت پارک لاله ی تهران زمان های زیادی را می گذرانند!
مهناز افضلی که بافیلم هایی بدون شاهد زنانه و کارت قرمز،تمرکز خورابه مستندهایی باموضوع زنان اختصاص داده است، با«زنانه» هم به واسطه ی دوربینش مارا بادنیای عجیبی اشنا می کند.
. فیلم بازنمایی ست ازنمونه ی رفتارهای تکرارشونده ای که این زنان در زندگی روزمره ی خودباآن مواجهند؛ رفتارهای تکرار شونده ای که از فرط تکرار اشنا و بدیهی به نظر می رسند . شاید به نظر برسد که فیلم زنانه به قشرخاصی- فرودست؟- از زنان توجه می کند که دور هم جمع شده اند ومسائل، مشکلات ودرددل های خودرادرپیشگاه ساحت دوربین برای مان واگویه می کنند-و انتخاب پارک لاله به عنوان مکان خاصی در شهر هم به این تداعی ذهنی کمک کند- اماحقیقت این است که شاید بتوان همان طور که مارکوزه به فضاهای لامکان لازمان اشاره می کند؛ توالت پارک لاله را استعاره ای از فضای لامکانی در یک شهر دانست وفیلم را همان طور که ازنامش برمی اید می توان بازنمایی ازشرایط واقعی گروه زیادی از زنان ایرانی- بافرهنگ های متفاوت شهری-؟- دانست؛ کسانی که حتا درخانه – که قراربودیک مکان امن باشدو حالانیست- به صورت تکرار شونده ای با رفتارهای سرکوب گرانه ای مواجهند . رفتارهایی که گاه حتا شیوه ی انسانی زندگی کردن رااز آن ها می گیردو ان ها نمی خواهنددربرابراین فرهنگ سلطه منفعل باشند ومدام با تخطی از الگوها،به راه ها و تلاش هایی هرچند کوچک برای تغییر و رهایی می اندیشند .
هم چنین شاید به نظر برسد که فیلم زنانه غیراز یکی دوسکانس -نگاه کردن زنی دراینه و شانه زدن موهایش که همین تک پلان انگار رازهای زیادی را برای مان بازگو می کند- چندان زندگی روزمره ی این زنان را بازنمایی نمی کند و بیش تر به واگویه های آنان بسنده می کند اما حقیقت این است که فیلم هوشمندانه در لایه های زیرین خود در فضایی آرام درمیان این واگویه ها خشونت پنهان و تکرار شونده ای را که شخصیت های فیلم هریک به نحوی درزندگی روزمره با ان مواجهند برای مان بازنمایی می کند و سویه های نقادانه ی خود راهم به همراه دارد. فیلم همان طور که دوسرتو- به درستی به ان اشاره می کند؛ نشان می دهدکه به نظر می رسد که خانواده و جامعه -خیرخواهانه -؟- ، با کنترل کردن شخصی ترین روابط زنان تلاش مضاعفی می کند تا زندگی ان ها را از معنا خارج کند و چون شی تحت کنترل در خود بگیرد و این اشیا غمگین و گیج را به بیگانگانی در میان جمع بدل کند. شاید به همین جهت است که« دوسرتو» در کتاب « کنش زندگی روزمره» تشریح می کند که چگونه زنان و جوانان با تامل و تعمق مضاعفی برزندگی روزمره و شناخت توانایی های بالقوه ی خود می توانند زندگی خودراتغییر دهند و به تولید و بازتولید معنا بپردازند. »۵او در این مسیر از دو مبحث استراتزی و تاکتیک یاد می کند….! دوسرتو معتقداست که باید دربرابر گفتمان غالب مقاومت کرد، دربرابران ایستاد و آن را به چالش کشید و باتامل و شناخت خود به کشف راههای خلاقانه و امیدوارانه ای برای رهایی بخشی دست زد۶؛ رهایی بخشی که به تعبیر لُقور دیگر نه به دست متفکران و قهرمانان اتفاق نمی افتد و باید از خود کنش گران انتظار داشت….شاید همان طور که دوسرتو و لقور می گویند؛ بشود تلاش زنان فیلم زنانه را هم نوعی رویکرد مقاومتی برای تغییرو رهایی بخشی قلمداد کرد؛تلاشی که- «با همه ی ابعادمثبت و منفی اش»- لزومن با اعمال قهرمانی همسویی ندارد که درهمین کنش های خرد معنا می یابد؛ یکی شادی های کوچکی رامی جویدو دل خوش به خوشی های کوچک است، یکی بااستراتژی رفتن – فرار- ازخانه ، یکی باتاکتیک مصالحه با خانواده و جایی که دیگر راهی باقی نمی ماند ان زن دیگر، ان دیگری با اندیشه و میل به خودکشی واقدام به ان به عنوان یک عمل رهایی بخش تلاش می کنند تا خودرا به ارامش برسانندو ازدست این شرایط سلطه برهانند. اما بیش تر این تلاش ها، تلاشی ست که دراغلب موارد- به زعم من- به دلیل فراهم نبودن فضای اجتماعی – اقتصادی تاحدودی عقیم باقی می ماند! پس با توجه به مواجه ی ما با زیست – جهان شخصیت های فیلم زنانه به نظر می رسد که ایده های لفور و دوسرتو – که تلاش برای تغییرو رهایی را بیش از همه از خودکنشگران انتظاردارد – تا حدودی زیاد ی اتو پیایی وبیش از اندازه خوش بینانه به نظر می رسد؛ البته نبودن فضای اجتماعی دلیل نمی شود که از امید برای تغییرو رهایی بخشی و ارزوی رسیدن به آن جهان اتوپیایی مورد نظر لفور و سعادت همگانی و جهان انسانی ای که اگنس هلر از ان یادمی کنند، دست برداریم ! چراکه« این روندی دایمی و تمام نشدنی ست.» اانگار…؛ به هرحال فیلم زنانه فضای تامل و گفتگویی را فراهم می اوردکه تاپیش از این چندان درمستندهای ایرانی با آن مواجه نبودیم وازاین منظر،این که کسانی درباره ی خودشان فکرمی کنند، حرف می زنندو عصیان می کنند امری مدرن است؛ عصیانی که البته از تعقل دران چندان خبری نیست- فیلم شاید مستنددیگری هم باید ساخته شود تا ببینیم پس از این تلاش هاو تغییرات، چه بر سَرِتَنِ شکننده و عواطف و آرزوهای زنان فیلم زنانه آمده است؛ این زنان بی ماوا؟
** ***
یکی دیگر از مباحثی راکه هانری لفوردرمبحث مطالعات زندگی روزمره به آن توجه می کند و از نظر اوبسیار ضروری و مهم به نظر می رسد این است که چگونه می توان زندگی روزمره را به یک اثر هنری بدل کرد؟ یعنی اگر تاپیش از این فیلسوفان و متفکران زندگی روزمره یا تاریخ خرد را به عنوان یک امر نازل و پیش پاافتاده قلمداد می کردند و توجه خودرا به امور متعالی یا قهرمانانه معطوف و محدود کنند – متفکران تاملات انتقادی زندگی روزمره – به ویژه لفور می کوشند تادرخوانش خود اززندگی، مرزهای سنتی میان امور متعالی و خرد رابه چالش بکشد و توجه مارابه نگریستن براین جزئیات به ظاهر خسته کننده ی زندگی جلب کنند و به آن نگاه خلاقاته ای داشته باشند. است. این عنصر یکی دیگر از مبانی مهم هانری لفور در مطالعات زندگی روزمره است که می توان بخشی از قرائت مستند« خبرهایی خانه» شانتا ل اکرمن-۱۹۵۰- را به ان نسبت داد.شاید درسینماهرگز و هیچ کس مانند شانتال آکرمن تا به این اندازه با ظرافت به تجربه های روزمره توجه نکرده و ازان استفاده ی خلاقانه نکرده است. خانم آکرمن همان کاری راانجام داده که لفور در علوم اجتماعی. ازهمین جهت کار آکرمن بسیار به جامعه شناشی نزدیک است
***.***
چگونه شانتال آکرمن زندگی روزمره را به یک امرهنری بدل می کند؟
درواقع همان طور که زیمل و لفور تاکید می کنند؛ شانتال اکرمن هم به خوبی « زندگی روزمره» را مانند یک امر زیبایی شناسانه مورد بررسی قرار می دهد.. اودر خبرهایی از خانه با تامل برنامه های مادرش که بخشی از زندگی روزمره ی اوست؛ نامه هایی که «با نظم حیرت اوری بین سال های ۱۹۷۱ تا ۱۹۷۳ » نوشته می شوند از یک امر به ظاهر روزمره استفاده ی خلاقه می کندو می بینیم که این نامه ها این جاچه کارکردی پیدامیکندو از چه مفاهیم روایی و زیبایی شناسانه ای هم برخوردار است.
او علاوه بر این که از این نامه ها استفاده ی روایی ساختاری می کند و و با کمک ان ها مارا به درک اتوبیوگرافیکالی از زندگی خودش – شانتال آکرمن- سوق می دهد؛ -این نامه ها ازسوی مادراکرمن برای دخترش نوشته شده که دربیست و یک سالگی شهرو کشورو خانواده اش را برای رسیدن به استقلال هنری و ساختن فیلم به سوی نیویورک ترک کرده است -؛-به ما یاداور می شود چطور می شود از نامه هایی که تنها از سردل تنگی مادرانه نوشته شده و در شرایط معمولی شاید سطرهای پیش پاافتاده و خرد زندگی به حساب بیاید در ساحت یک امرخلاقه- این جا بخوانید؛ تولید یک فیلم مستند- استفاده کرد؛ نامه هایی که شایداز لای خرده ریزه های کشوی میزتحریری دریک عصردل تنگ پاییزی بیرون امده اند و حالا تکثیر شده اند تا با مادر میان گذاشته شوند انگار…
درواقع نگاه کردن به زندگی روزمره تنهادر مستند« خبرهایی از خانه» نیست که نمود پیدامی کند ؛ همان طور که پیش تر اشاره شد این ترم در همه ی اثار شانتال آکرمن اهمیت ویژه ای دارد ؛ چندان که به اثار او لقب « هیچ اتفاقی نمی افتد» را می دهند و شاید به همین جهت شجاعت و خلاقیبش قابل ستایش است؛ چراکه درگیرو دار سینمای تجاری و مصرفی سینمای جهان هضم نمی شود و نگاه مستقل خودرا حفظ می کند. اکثر فیلم های او مانند « تمام شب»-۱۹۸۲-،»،« از شرق»-۱۹۹۳ –و…ادامه ی همین مسیراست انگار؛ اما فیلم دیگر او به نام « ژان دیلمن» -۱۹۷۶- که یک سال پیش ازمستند« خبرهایی ازخانه »-۱۹۷۷- ساخته شده و هم یکی از بهترین نمونه ها در زمینه ی سینمای غیرروایی یه شمارمی رود به سه روزو بیست دقیقه از زندگی روزمره ی یک زن می پردازد؛زنی که به تعبیرنیچه درگیر تکرارهای ابدی و بی پایان است؛غذاپختن،شستن ظرف ها، دستمال های گردگیری، مراقبت از فرزند وکودک همسایه،…! اکرمن جوان به خوبی درانتهای فیلم باپایان حیرت انگیزی نشان می دهد که ماندن در این وضعیت ملال وتکرار« به همان اندازه که زنان را ازاجتماع دور می کند چقدر می تواند ان ها را دچار خشونت پنهان کندو به ان ها و دیگران اسیب بزند..»نکته این جاست که شانتال آکرمن جایی در گفتگویی گفته است که اوبخشی از این فیلم – ژان دیلمن- را هم از روند زندگی مادرش وام گرفته است و درست یک سال بعد یعنی در سال ۱۹۷۷، اکرمن جوان همین روش نگریستن را با وام گرفتن از نامه های مادرش در مستند « خبرهایی از خانه» هم دنبال می کند.
جالب این جاست که اگر شانتال آکرمن ایده ی ساختاری « خبرهایی از خانه» رابر مبنای یکی از عناصر مهم زندگی روزمره- نامه های شاید عاشقانه وروزمره ی یک مادر و دختر و دل تنگی های مادرانه ای بناکرده، ایده ی بصری فیلم را هم بر مبنای یکی از عناصر مهم زندگی روزمره که در مطالعات زندگی روزمره از آن به عنوان « پرسه زنی» در شهر یادمی شود بنامی کند.- مبحثی که والتر بنیامین بسیار زیبا به بیانش پرداخته و با تئوریزه کردن ان به فهم پذیری تجربه ی انسان مدرن از شهرو زیست شهری بسیارکمک کرده است؛ او زندگی روزمره راهمچون اشعار بودلردرخیابان های هر شهر جست و جو می کند-
درواقع به نظر می رسد شانتال آکرمن بامباحث مطالعاتی نقد زندگی روزمره آشنایی کامل داشته و ازان هادراثارش به خوبی استفاده ی خلاقانه ی ساختاری و مفهومی کرده.
هرچنددروهله ی اول شاید به نظر برسد که شهر و نامه ها نسبت بی ربطی به هم دارند واین پرسه زنی دوربین در میان شهر به طور سیال و آزاد کنارکلمات و نامه ها چیده شده چراکه از این تصاویر به ظاهر فیکس شده ی شهری، از این خیابان ها، متروهاو … در میان نامه های مادر نشانی نیست و خود شانتال اکرمن هم دراین باره مداخله ای نمی کندو به شیوه ی والتربنیامین عمل می کندانگارو چیزی نمی گوید:«ضرورتی نمی بینم که چیزی بگویم فقط نشان می دهم»؛ اماحقیقت این است که هرچه که پیش تر می رویم احساس می کنیم همین طورکه اکرمن نامه های مادر را برای مان می خواند؛ با تماشاکردن شهرو زل زدن به آن گویا شهر راهم -همراه دوربین- برای مان می خواند و از سویی با این پرسه زنی ردپای خودرادرشهر جست و جو می کندگویا…!شیوه ای که بی شک باز سطرهایی ازوالتر بنیامین رادرذهنمان تداعی می کند:« برای زندگی کردن بایدردپایی به جاگذاشت».
به هرحال خلاقیت شانتال آکرمن و تجربه گرایی او در انتخاب این شیوه های روایی و ادغام زندگی رومزه ی شهری و نامه های مادرش؛ انتخابی قابل ستایش است.
به این ترتیب شاید درست می گویندکه آکرمن درواقع به این طریق، تثلیث شهر، مادرودختر رامی سازدو همین طورکه سعی دارد از طریق نامه ها به فهم مادررابطه ی مادرو دختر کمک کند؛ دختری که خانواده اش رادربلژیک برای ساخت فیلم در نیویورک ترک کرده و تاکید برپلان های شهری ، شاید تاکیدی ست برفاصله ای که بین این دوافتاده. تاکیدی ست برتنهایی زنی که برای کسب استقلال هنری اش تنهایی غمگنانه ای را سال ها بی هیچ شکوه ای در شهری غریب تاب آورده. تنهایی که تکثیر شده تا با ما در میان گذاشته شود………….. شاید به این طریق بعداز ثبت این تنهایی او دیگر تنها نیست؛ شاید هم حالا بیش تر از همیشه تنهاست…!*
*******
این نوشته را با سطرهایی از بودلر-که بنیامین بیش ترمفاهیمش را درحوزه ی ملال و زندگی روزمره دراشعاراو دنبال می کند- به پایان می برم؛ سطرهایی که شاید جان کلام و جوهره ی اندیشه ی لفور رابشوددرمیان آن جست و جوکرد؛ «و سرمست از جنون خویش، با خشمی دیوانه وار برسرش فریادکشیدم: زندگی را زیبا کن! زندگی را زیبا کن!»۷
*
۱: نگاه کنید به کتاب « زندگی روزمره درایران مدرن، با تامل بر سینمای ایران» نوشته ی هاله لاجوردی/ نشر ثالث/ ۱۳۸۸
۲:نگاه کنید به مقاله ی« سنت های مطالعه زندگی روزه و تاملی بر مطالعات زندگی روزمره ی ایران»: عباس کاظمی/ کتابچه ی همایش نمودزندگی روزمره درسینمای مستند
۳: نگاه کنید به کتاب« زندگی روزمره درایران مدرن، باتامل بر سینمای ایران/نوشته ی هاله لاجوردی/ نشر ثالث/ ۱۳۸۸
۴: نگاه کنید به مقاله ی « زنان چگونه در زندگی روزمره خود گفتمان مردسالار را به چالش می کشند؟» سمانه مرتضوی/ سایت انسان شناسی و فرهنگ
۵: همان مقاله
۶: همان مقاله
۷: نگاه کنید به مقاله ی شانتال آکرمن و زاویه ی دید
۸: نگاه کنید به مجموعه ی « از ملال پاریس»/ از کتاب «شاعررنج های فرزانه»/ به روایت احسان مهتدی/ حرفه هنرمند / ۱۳۹۲
*بحش هایی از این مقاله اولین بار به بهانه ی یک سخنرانی در سمینارمستندوزندگی روزمره به همت انجمن مستنذسازان سینمای ایران درخانه ی سینمابرگزار شد نوشته شد و پس از آن درنشریه ی زنان امروز منتشر شده است.
درباره اکرمن در «دوموس»
http://www.domusweb.it/en/art/2012/05/01/chantal-akerman-too-far-too-close.html
آزاده بی زار گیتی مستند ساز و از همکاران انسان شناسی و فرهنگ است
پرونده ی «سپیده دمی که بوی لیمو می داد» اثر بی زار گیتی
http://www.anthropology.ir/node/28253