انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

آنجلوپلوس: راوی تراژدی­های­ انسان معاصر

۲۴ ژانویه سالگرد درگذشت تئو آنجلوپلوس فیلمساز برجسته و صاحب سبک یونانی است. او را هومر سینمای یونان نامیده­اند و فیلم­هایش را شاعرانه می­خوانند. فیلمسازی که در طی ۴ دهه فعالیت هنری­اش، همچون هر هنرمند ممتاز دیگری، به مولفه­هایی شخصی در بیان هنری­اش دست یافت. مولفه­هایی که همچون امضای هنرمند، او را از سایرین متمایزمی­کند. تصاویری که او برای سینما به یادگار گذاشت نیز دارای ویژگی­هایی بودند که هویت خالق خود را به سرعت آشکار می­کردند. ریتم آرام، برداشت­های طولانی و حرکات آرام دوربین در فیلم­هایش با ذائقه­ی مخاطبان خوگرفته به زبان سینمایی که امروزه بر جهان مسلط است، سازگار نبود. او بینندگان خود را به صبر و حوصله دعوت می­کرد، هرچند که ترکیب­بندی استادانه­ی وی در قاب­هایی که خلق می­کرد، تماشای فیلم­هایش را به لذتی ناب بدل می­ساخت.

بیان ناب بصری او در کنار دیالوگ­های اندک فیلم­هایش به مخاطبان اجازه می­داد تا پیام فیلمساز را به میانجی جادوی تصویر و موسیقی درک کنند. دوربین فیلمبردار همیشگی او جورجیوس آروانتیس به ندرت به سوژه­های خود نزدیک می­شود و نماهای بسته در آثار او کمیاب­اند. گویی در نزد او حقیقت هر چیز تنها در رابطه با زمینه و محیط پیرامونی آن قابل درک است. همچنین موسیقی ملانکولیک کاریندرو در فیلم­های او تنها تصویر را همراهی نمی­کند بلکه به نوعی راوی داستان نیز هست و بدین ترتیب جایگزین دیالوگ میان شخصیت­ها در مسیر پیشبرد داستان می­شود. هرچند که سینمای او با مولفه­های آشنای سینمای قصه­پرداز تفاوت­های چشمگیری دارد.

مهاجرت، آوارگی، هویت و از خود بیگانگی از مضامین اصلی فیلم­های آنجلوپلوس هستند. علفزار گریان با روایت آوارگی یک قوم آغاز می­شود و با شیون دلخراش النی بر جنازه­ی فرزند خود به پایان می­رسد. این مام میهن است که سوگوار مرگ فرزند خویش است. زنبوردار عسل داستان از خود بیگانگی، گسست روابط انسانی و عدم امکان برقراری ارتباط است. وولا، دختر بچه­ی فیلم چشم­اندازی در مه به همراه برادر خردسالش در جستجوی پدر خیالیش راهی سفری دردناک می­شود و پناهندگان و مهاجرین در فیلم گام معلق لک لک در شهری­محنت زده در مرز یونان و آلبانی سرگردان­اند و ساکن قطارهایی می­شوند که راهی هیچ­کجا نیستند.

اما آنجلوپلوس در پس مضامینی همچون مهاجرت، سفر و آوارگی داستان غربت انسان معاصر را روایت می­کند. او با بهره­گیری از اسطوره­های یونانی، راوی تراژدی قرن معاصر است. تراژدی انسانی که دیگر خود را باز نمی­شناسد و در جستجوی خانه­ای است تا در آن آرام بگیرد اما جهان نیز برای او بیگانه است. همچون سیاستمدار فیلم گام معلق لک لک که روزی تمام جهان برایش بیگانه شد و ناگزیر، به کنج عزلتی در انتهای جهان پناه برد. هم او که با خود زمزمه میکرد چه تعداد مرز را باید پشت سر گذاشت تا به خانه رسید؟ و همان­جا که قطارهایش عازم راهی هیچ کجا نبودند.