انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

تکامل نهادها و ایدئولوژی های اقتصادی

هانت، ای.کی.، ۱۳۸۱،تکامل نهادها و ایدئولوژی های اقتصادی،ترجمه سهراب بهداد، تهران : آگه.

این کتاب ترجمه ای از متن تجدید نظر شده چاپ هفتم کتاب در سال ۱۹۹۵ است.دکتر سهراب بهداد استاد ایرانی اقتصاد دانشگاه میشیگان این کتاب را به فارسی برگردانده و نشر آگه ان را منتشر نموده است.

تاریخ اندیشه های اقتصادی از یک سو تاریخ تلاش انسان متفکر برای تبیین نظام اقتصادی است و از سوی دیگر تاریخ کشاکش انسان سیاسی برای دفاع و توجیه نظم موجود یا برای شکل دادن به نظم اقتصادی نوین است وهرچند این تلاش و کشاکش از زمان های بسیار قدیم بوده است اما در هیچ کجا و هیچ زمانی به آن شدت و حدتی که در اروپای قرون ۱۷ تا ۱۹ رسید نبوده است.

مجموعه ای از تحولات موجب افول فئودالیسم و ارتقای اقتصاد جدید مبتنی بر بازار شد.مهم ترین این تحولات پیشرفت در فن کشاورزی بود که بین قرن یازدهم و اواخر قرن سیزدهم روی داد.جمعیت افزایش یافت و تمرکز شهری بیشتر شد.در شهر ها نظام تولید خانگی برای تولید کالاهایی که در این تجارت به فروش می رفتند برپا گردید.این به نوبه خود ایجاد تخصص شهری-روستایی را که فقط در صورت پولی شدن وظایف و فعالیت های تولیدی میسر کرده بود موجب شد.

در مراحل نخستین سرمایه داری سیاست های سوداگرانه،دخالت وسیع حکومت در کار بازار به خصوص در مواردی که به بازرگانی بین المللی مربوط می شد به بارآورد.این سیاست ها معمولا در جهت تامین سودهای هنگفت برای شرکت های بزرگ تجاری،افزایش درامد حکومت ملی و به طور کلی وارد کردن حد اکثر مقدار فلزات قیمتی به داخل کشور بود.

لازمه گسترش فعالیت سرمایه یکپارچگی بازار است.از یکسان بودن نظام پولی،حقوقی و واحدهای اندازه گیری گرفته تا تامین امنیت در جاده ها(و نیز کشیدن جاده ها) و تضمین قراردادها و حراست از مالکیت در پهنه وسیع رفت و آمد تجار.
تلاش جدی برای بررسی امور اقتصادی از حدود قرن هفدهم در اروپای غربی از آن زمان و از آن جایی شروع شد که نظام نوین سرمایه داری با فروپاشاندن نظام کهن پیشین روی به استقرار داشت.از اواخر قرن سیزدهم از آن وقت که تجارت و به ویژه تجارت از راه دور گسترده شد و تجار تازه به دوران رسیده مزه سود را چشیدند و در پی افزودن آن شدند تا سال ۱۷۷۶ که ادام اسمیت در ثروت ملل آهنگ پیروزی سرمایه داری را برای نظامی که انقلاب صنعتی کرده و در بریتانیا فاتح شده بود سرود و در بقیه اروپای غربی نیز رو به پیروزی داشت بیش از ۵۰۰ سال گذشته بود.

 

مصادف با انقلاب صنعتی و رشد باروری اقتصادی وضعیت طبقه کارگر روز به روز در حال بدتر شدن بود اما در همان زمان که نیروی بینوایان به انتها رسیده بود طبقه متوسط در سرمایه اضافی غوطه می خورد.طبقه کارگر در این مقطع که تنها دچار پدیده کاهش مصرف گردید بلکه ارتباط مستقیم خود را با ابزار تولید از دست داد و تا حد فروشنده نیروی کار که برای برای معاش خود به شرایط بازار وابسته است تنزل یافت. به علاوه ظام سرمایه داری زنان و کودکان را نیز با مزدی بسیار کم تر از مردان اجیر کرده بود.اضمحال زندگی سنتی کارگران و انضباط سخت نظام کارخانه ای جدید همراه با شرایط رقت بار زندگ در شهرها باعث آشفتگی های اجتماعی،اقتصادی و سیاسی شد و واکنش های زنجیرواری از آشوب،بلوا و شورش در سال های متمادی از ۱۸۱۱ تا ۱۸۴۸ را باعث شد.
در مقابل نظام سرمایه داری برای اصلاح و تحمل پذیر کردن سیستم خود چارچوب های نظری متعددی را تجربه کرد.به طوری که به مرور گرایش های سوسیالیستی در پاسخ به معضلات سرمایه داری شکل گرفت.قدم های اول را سرمایه داران گذاشتند.آن ها قانونی را تحت عنوان قانون اجتماعات(سال ۱۷۹۹) تصویب کردند که هرگونه اجتماع کارگری را ممنوع اعلام می کرد.برانداختن نظام اسپینهاملند برای کمک به بینوایان هدف دیگر لیبرال های کلاسیک بود.گرایش بعدی از آن رادیکال های توری بود که نوعی اخلاق پدرسالانه را نسبت به ضعفا پیشنهاد کردند،به این شرح که طبقات بالا می بایست به فکر بینوایان باشند. اما به مرور این مواضع سمت و سوی سوسیالیستی گرفت و چندین گرایش از دل آن پدید آمد.اولین آن ها “سوسیالیسم بازار” بود که هاجسکین مبلغ آن بود.این نحله تمام اصول لیبرالیسم کلاسیک را می پذیرد و باور دارد که بازار رقابتی به سان دست نامرئی خیرخواهی کار می کند فقط در صورتی که مالکیت عمومی بر ابزار تولید جانشین مالکیت خصوصی شود.راهکار بعدی را سوسیالیسم تعاونی می خوانند که ویلیام تامسون مطرح کرد.به زعم او بهترین نوع سوسیالیسم آن است که تعاونی و بر اساس برنامه ریزی باشد.چنین جامعه ای متشکل از اجتماعات خودگردان تعاونی خواهد بود که هر کدام بین ۵۰۰ تا ۲۰۰۰ عضو خواهند داشت.متفکر بعدی رابرت اوئن بود که نوعی سوسیالیسم پدرسالانه را ارائه داد.جامعه مطلوب اوئن جامعه ای بود که در آن پدرسالاری اخلاق مسیحی به صورت برادری بین افراد برابر ظاهر گردید.

از این زمان به بعد بود که سوسیالیسم به عنوان فریاد اعتراض در برابر نابرابری های سرمایه داری ظهور کرد.سوسیالیسم برانداختن مالکیت خصوصی سرمایه را پایی اصلی برقراری عدالت اجتماعی می دانست.چند تن از متفکران سوسیالیسم پیش از ظهور مارکس عبارتند از:
بابوف:او معتقد بود که در طبیعت همه مردم از نظر حقوق و نیاز یکسان اند.لذا جامعه باید نابرابری ها در ثروت و قدرت را رفع کند.
او نتیجه گرفت تا هنگامی که مالکیت خصوصی از بین نرود نابرابری های اجتماعی مرتفع نخواهد شد او طرفدار خط و مشی انقلابی بود و اعتقاد داشت حکومت کنونی جز با اعمال زور برچیده نخواهد شد.به زعم او اگر این انقلاب موفقیت آمیز باشد به یک دوره دیکتاتوری در مدت گذار از سرمایه داری به دمکراسی کمونیستی نیاز خواهد بود. بدین ترتیب می توان او را از پیشگامان بلشویک های روسی قرن بیستم به حساب آورد.
گادوین: گادوین انگلیسی نیز معتقد است کاستی های طبقه کارگر در نتیجه فساد و بی عدالتی نهادهای اجتماعی است.عامل اصلی این معضل نیز مالکیت خصوصی است.لذا عدالت ایجاب می کند که روابط مالکیت خصوصی از بین برود. او ادعا می کند وقتی انسان ها به نابرابری ها پی ببرند راه حل نهایی را خواهند یافت،این راه حل شامل از بین رفتن حکومت و از میان رفتن قانون و مالکیت خصوصی است.
سن سیمون: او به رادیکال های توری نزدیک تر بود تا به سوسیالیست ها. به زعم او حکومت باید به منظور پیشبرد در رفاه انبوه مردم فعالانه در تولید،توزیع و تجارت دخالت کند اما اصل مالکیت خوصی نباید نفی شود.در مجموع میراث او برای سوسیالیسم فکر لزوم نظارت بر تولید و توزیع در اقتصاد سوسیالیستی است.
فوریه:او از نخستین کسانی بود که پی برد رقابت میان سرمایه داران به ناچار به انحصار خواهد انجامید. او سرمایه داری را نظامی غیر عقلانی می خواند که در آن تنها یک سوم مردم کار اجتماعی لازم را انجام می دهند.دو سوم دیگر در فساد و اختلال نظام بازار آزاد غوطه ورند.
پرودون:او مالکیت را مادر استبداد می داند.به علاوه دولت را وسیله اعمال زور طبقه حاکم می خواند.از نظر او تا روابط مالکیت برچیده نشود و وجود دولت غیر ضروری اعلام نشود عدالتی وجود نخواهد داشت. او به علاوه مخالف صنعتی شدن بود.پرودون مانند تاماس جفرسون عصر طلایی کشاورزی و تولید مصنوعات با مقیاس کوچک را در نظر داشت که در آن هر کشاورز و کارگر مالک سرمایه خود بود و هیچ کس تنها به اتکای مالکیت بر اموال خود زندگی نمی کرد.

مارکس اولین سوسیالیستی بود که صورت بندی مکنسجمی از شرایط تولید در نظام سرمایه داری ارائه داد. به این دلیل او سوسیالیست ها پیش از خود را سوسیالیست تخیلی می داند.به
زعم او آن ها خیال پردازانی هستند که در جستجوی مدینه فاضله اند. او معتقد اس شالوده اقتصادی یا شیوه تولید مهم ترین عامل تعیین کننده نهادهای اجتماعی دیگر است.
شیوه تولید شامل دو عنصر است:
۱_نیروهای تولید
۲_روابط تولیدی یا مناسبات اجتماعی میان افراد.

او شیوه تولید را شالوده یا زیربنا می داندو سایر مولفه ها را روبنا.به زعم او عامل تعیین کننده پدیده های اجتماعی همین شیوه تولید است.او تاریخ اروپا را به چهار دوره تاریخی که هریک شیوه تولید خاص خود را دارند تقسیم کرده است:۱-اشتراکی یا ابتدایی ۲-برده داری ۳- فئودالیسم۴- سرمایه داری.
مکانیزم تحولات به این شرح است که در هر شیوه تولید بین نیروهای تولید و روابط تولیدی تناقضی به وجود می آید که به صورت مبارزه طبقاتی ظاهر می شود.در نتیجه این مبارزه شیوه تولید موجود فرو می پاشد و شیوه تولید جدید ظهور می کند.به زعم او سرمایه داری آخرین شیوه تولیدی است که بر پایه وجود مبارزات طبقاتی استوار است و در نتیجه تناقض میان نیروهای تولیدی این نظام(طبقه کارگر) و روابط تولیدی سرمایه داری(بازار محوری) به انقلاب نهایی می انجامد که در آن نیروهای تولید(طبقه کارگر) حاکمیت را به دست می گیرند
.مارکس معتقد است نظام سرمایه داری دارای ۴ طبقه است:سرمایه داران،پیشه وران و صاحبان حرفه های آزاد،کارگران و فقرا. در میان مهم ترین طبقات سرمایه داران و کارگران اند.در این ساخت اجتماعی دو طبقه سرمایه داران و فقرا از ارزش اضافی ای که کارگران با کار خود تولید می کنند بهره می برند.
او اشاره دارد که مفاهیمی چون سرمایه،کار،مصرف و تولید در نظام سرمایه داری ماهیت رابطه ای و اجتماعی دارند.و اموری شخصی و تکین به حساب نمی آیند. از این رو شرح و توصیف آن ها باید آغشته به توصیف شیوه تولیدسرمایه داری باشد.به عنوان مثال سرمایه کالا یا چیز نیست بلکه نامی است که وقتی بر ابزار می نهیم روابط اجتماعی خاصی را منظور داریم.
مارکس سرمایه داری را نظام اجتماعی می داند که در آن کار به صورت کالایی در می آید که قیمتی داردو در آن وابستگی متقابل اجتماعی کار به صورت کالایی ظاهر می شود که در مالکیت کسانی است که کارگر نیستند
حال به طور خلاصه به ذکر چند مفهوم کلیدی در نظیه مارکس می پردازیم:
از خود بیگانگی: این مفهوم در بردارنده انتقاد اخلاقی مارکس به نظام سرمایه داری است. او می گوید اساسی ترین مصیبت سرمایه داری محرومیت مادی کارگران نیست بلکه رنج عظیم این است که سرمایه داری همواره مانع آن است که افراد،به عنوان یک انسان به مدارجی که شایسته است برسندسرمایه داری با ممانعت از تکامل انسان او را افلیج و مفلوک می سازد.
مارکس از خود بیگانگی را در حین کار این گونه شرح می دهد: (کارگر به جای احساس رضایت احساس ناخشنودی می کند…خود را جدا از کار و در حین کار جدا از خود احساس می کند،کار او نه داوطلبانه بلکه اجباری است.این کار با وجود انسان جنبه خارجی دارد.

نظریه ارزش و کار و ارزش اضافی:
مارکس می گوید شیوه تولید سرمایه داری بر پایه تضاد بین کار و سرمایه است.این تضاد در چارچوب مفهوم ارزش اضافی خود را نشان می دهد.به زعم او کارگران فرایند تولید را انجام می دهند ولی سرمایه دار کالا ها را در مقابل پول بیشتر می فروشد.یعنی مقدار پولی که سرانجام به دست آمده از مقداری که با آن شروع کرده بیشتر است. این تفاوت را ارزش اضافی می گویند و سرچشمه اش از اینجاست:سرمایه دار کالایی(نیروی کار) را می خرد و کالایی دیگر(محصول کار کارگر) را می فروشد.چون ارزش نیروی کار کمتر از ارزش محصول است فروش محصول سبب سود می شود.این فرایند استثمار(بهره کشی)سرمایه دار از کارگر است.اما چرا سود در جیب سرمایه دار می رود؟چون صاحب سرمایه است و دارای سرمایه اولیه انباشت شده است.در واقع نیروی محرک سرمایه داری همین تلاش برای کسب سرمایه بیشتر است.
بحران های اقتصادی:به زعم مارکس همین مسئله انباشت سرمایه در داخل خود ضد خویش را به همراه دارد.نظام سرمایه داری بنا به منطق اقتصادی-اجتماعی خود محکوم به مواجه با بحران های متمادی مالی است.برای شرح این مکانیسم مارکس اقتصاد سرمایه داری را به دو بخش تقسیم می کند:کالاهای مصرفی و کالاهای سرمایه ای.مکانیزم بحران به این صورت است:
کمبود تقاضای کالاهای مصرف←کاهش تقاضای کالاهای سرمایه ای←اخراج کارگران کالاهای سرمایه ای←کاهش مزدها و کاهش درآمد ملی←کاهش تقاضای کالاهای مصرفی←اخراج کارگران این صنایع←کاهش درآمدها و مزدها←افزونی عرضه بر تقاضا و اشباع کالاهای مصرفی←رکود و کاهش مزد کارگران
به مرور عرضه تقاضای مصرف کم تر می شود…….تا بهبودی: رشد دوباره اما با تنزل
دولت سرمایه داری: بسیاری از سوسیالیست ها باور داشتند که دولت میانجی بی طرفی در امور جامعه است و به حکمیت اخلاقی و فکری معتقد بودند.اما مارکس این نظر را رد می کند و در مانیفست کمونیست می گوید که: (قدرت سیاسی چیزی جز قدرت سازمان یافته طبقه ای برای تسلط بر طبقه ای دیگر نیست)به زعم او در نظام سرمایه داری دولت دو نقش بر عهده دارد:نخست باید نقش سنتی اعمال دیکتاتوری سرمایه داران بر طبقه کارگر و بقیه جامعه را ایفا کند و دوم حکومت در کشمکش ها میان سرمایه داران به عنوان میانجی وارد عمل می شود.
انقلاب سوسیالیستی:
از این رو مارکس این نظر را که سوسیالیست ها می توانند با اتکا به کمک حکومت انتقال از سرمایه داری به سوسیالیسم را تحقق بخشند مردود می شناسد.به نظر مارکس برقراری سوسیالیسم مستلزم انقلاب است.او معتقد است سرمایه داری صنعتی به مرور انحصاری تر می شود و ثروت عده معدودتری تمرکز می یابد.این وضع زندگی را به قدری غیر قابل تحمل می کند که کارگران دست به شورش می زنند و نظام را سرنگون می سازند و نظام اقتصادی سوسیالیسی را برقرار می سازند.

سرمایه داری چنان که مارکس پیش بینی کرده بود با دو نوع انحصار بزرگ مواجه شد:
۱)تمرکز قدرت شرکت ها: همان طور که مارکس گفته بود شرک های رقیب در اثر پیشرفت های فنی بالا و افزایش تکنولوژی کالاهای سرمایه ای،فکر رقابت را از سر بیرون کردند و تشکیل کارتل ها و تراست های اقتصادی دادند.عاملی که مارکس به آن تجه نکرده بود،تحول انقلابی در وسایل حمل و نقل و ارتباطات بود که باعث ایجاد بازارهایی رو به گسترش شد که شرکت های منفرد به خوبی می توانستند آن ها را اداره کنند.البته کارتل های انحصاری در انگلستان رشد زیادی نداشتند ولی در عوض در آلمان بیش از هر کشور دیگر اروپایی انحصارها و شرکت های مجتمع رواج یافت.
۲)تمرکز درآمد ها:همراه با تمرکز در صنعت درآمدها هم به همان نسبت در دست درصد کمی از جمعیت اروپا تمرکز یافت در این شرایط سرمایه داری یاز به ظهور ایدئولوژی ها نو ظهور برای تطبیق دادن خود با تحولا ت اجتماعی اقتصادی عینی بود. از این رو ایدئولوژی هایی برای حفظ نظام سرمایه داری سربرآوردند که بیشتر جنبه تجدید نظر طلبانه و جزئی داشتند.می توان به چند مورد از آن هااشاره کرد:
نظریه مطلوبیت:این نظریه اقتصادی را مجسم می کند که در آن تعداد زیادی از تولید کنندگان و مصرف کنندگان وجود دارند که هر یک توان ناچیزی در تاثیر گذاشتن بر بازار دارند. این اقتصاددانان سرچشمه نهایی کلا را مطلوبیت آن می دانستند و شروع به تنظیم فرمول های کلی ریاضی کردند تا روابطی کارکردی بین مطلوبیت مصرف کنده و مقدار کلاهای مختلفی که خرید می کنند نشان دهند.مطلوبیت مصرف کننده هنگامی به حداکثر می رسید که افزایش در مطلوبیت حاصل از آخرین واحد مصرف شده نسبت به قیمت آن کالا برای همه کالاها برابر باشد.این نظریه درصدد به حداکثر رساندن مطلوبیت مصرف کننده است.
نظریه تولید کلاسیک جدید: در این نظریه تجزیه و تحلیل بنگاه بازرگانی با تجزیه تحلیل رفتار مصرف کننده تقارن کامل دارد.بنگاه برای به حداکثر رساندن سود خود در بالاترین سطح ممکن کارایی فعالیت می کند و در نتیجه تولید با حداقل هزینه ممکن صورت می گیرد.این ها معتقدند که بازار رقابتی که از تعداد بی شماری تولید کننده و مصرف کننده کوچک تشکیل شده،مصرف کنندگان را با توجه به درامد و ثروت شان چنان هدایت می کند که مجموعه مطلوب کالای خودشان را به دست آورند.
لیکن رسیدن به چنین نتیجه مطلوبی بستگی به کم ترین میزان دخالت حکومت در فرآیند بازار آزاد دارد.
داروینگرایان اجتماعی:باور داشتند که حکومت باید به سرمایه داران اجازه دهد تا با کم ترین میزان محدودیت از جانب حکومت آزادانه در بازار رقابت کنند. آن ها نظریه تکامل داروین را مبنا قرار داده آن را به صورت نظریه ای برای تکامل اجتماعی بسط دادند. به زعم شان عامل اصلی رقابت پیشرفت است.هربرت اسپنسر که از بزرگان این نحله است معتقد است دوام نوع بشر در صورتی میسر است که توزیع امتیازات جامعه متناسب با شایستگی افراد باشد و معیار شایستگی افراد نیز توانایی او در اداره امور خویش است.
ایدئولوژی بازرگانان: با این احوال بیشتر بازرگانان چندان پایبند تداوم فکری نبودند آن ها از هر نظریه ای که منجر به عدم دخالت حکومت در فرآیند اقتصادی می شد استقبال می کردند.لذا هرگاه با خطر اصلاحات اجتماعی روبرو می شدند استدلال های مربوط به آزادی بی قید و شرط اقتصادی را پیش م کشیدند.از این رو می توان ایدئولوژی بازرگانان در اواخر قرن ۱۹ و اوایل قرن ۲۰ را تلفیقی از اقتصاد کلاسیک جدید و داروین گرایی اجتماعی دانست.
اما از طرف دیگر شکافی که میان نظریات لیبرال کلاسیک جدید سرمایهداری و واقعیت اقتصادی پیش آورده بود بازرگانان و برخی محققان را متاثر کرده بود.حاصل این تاثیر پیدایش یک اخلاق پدرسالارانه مسیحی جدید بود. این ایدئولوژی از یک طرف بر پایه برتری طبیعی جمع کوچکی از نخبگان و ثروتمندان تازه به دوران ریده بود و از طرف دیگر این سرمایه داران ثروتمند را همچون قهرمانانی در میان مردم عامی بدل کرد.از دیدگاه این ایدئولوژی فقر فقرا و نیز مسئله بی ثباتی اقتصادی را بایستی با تشویق رهبران سیاسی و شرکت های عظیم به همکاری برای رفع مصائب اجتماعی حل کرد.این ایدئولوژی مورد تایید پاپ نیز بود و به این طریق توانست همزمان با رد سوسیالیسم و تاکید بر آزادی مالکیت خصوصی از چنگ داروین گرایی سرمایه داری نیز بگریزد.
یکی از بانیان این نظریه سیمون پتن بود که ادعا می کرد سرمایه داران خیر اندیش شده اند و رفاه عمومی را بر سود خود ترجیح می دهند و دریافته اند که با همکاری و نه رقابت است که رفاه عمومی تامین می شود.به زعم او با اخذ مالیات از شرکت های رقابتی و بخشش مالیاتی تراست ها و انحصارات باید از رواج رقابت جلوگیری شود.در نهایت باید گفت هدف پتن نیز حفظ الگوی سرمایه داری و کاستن بخشی از مصایب آن بود.
این ایدئولوژی خصوصا در دوره رکود بزرگ ایالات متحده(از سال ۱۹۲۳ ت جنگ جهانی دوم)خصوصا میان حاکمان آمریکا طرفداران زیادی یافت و روزولت این الگو را به عنوان بخشی از مدل اقتصادی خویش برگزید.برای مثال اساس نظری قانون تحیای صنایع ملی(در سال ۱۹۳۳)برآمده از اندیشه های پتن بود.

اما دیری نپایید که این فلسفه به کنار گذاشته شد و ودادگاه عالی ایالات متحده آمریکا قانون احیای صنایع ملی را مغایر قانون اساسی اعلام کرد.ولی پس از جنگ جهانی دوم ایدئولوژی پدرسالانه سرمایه داری شکل پیچیده تری یافت.

پس از رشد و گسترش صنایع و ایجاد بازارهای رقابت آمیز آزاد و رقابت بنگاه های اقتصادی برای کسب سود بیشتر،از اواخر قرن ۱۹ منطق مناسبات سرمایه داری تغییر شکل یافت.به این نحو که در تمامی صنایع به مرور رقابت جای خود را به انحصار و تلاش جهت نابودی رقیبان کوچک کرد .اقویا از هیچ راهی برای از بین بردن رقیبان کوچک فروگذار نکردند، از انواع و اقسام تکنیک های قانونی گرفته تا استخدام آدمکش های حرفه ای،دزدین افراد و کارگذاشتن دینامیت استفاده کردند.پس از ان تاریخ مسلم شد که تبانی و همکاری برای بنگاه های باقی مانده یودآورتر است.بدین طریق آن ها می توانستند برای تامین منافع متقابل از قدرت انحصاری خویش بهره بگیرند.بدین ترتیب ائتلاف های موقت،تراست ها و ادغام شرکت ها روی داد.با فرا رسیدن اواخر قرن تصورات کلاسیک جدید مبنی بر وجود تعداد زیادی بنگاه های کوچک رقیب بیش از پیش از واقعیت وجود شرکت های غول پیکری که با سازش کاری منافع مشترکشان را به حداکثر می رساندند فاصله می گرفت. هم زمان با توسعه شرکت های بزرگ،مخالفت های عمومی نیز نسبت به این شرکت ها و بی توجهی شان به رفاه عمومی دامن گرفت.
فشار افکار عمومی آن چنان شدید شد که کنگره را به تصویب قانون ضدتراست شرمن در دسامبر ۱۸۸۹ واداشت؛اما کلمات این قانون آن قدر ضعیف و مبهم بود که به نظر می رسید تنها برای اطمینان از بی ثمری آن طرح شده است.اما به مرور این قانون به تضعیف اتحادیه های کارگری منجر شد.
به مرور سطح همکاری ها میان این انحصارات و نهادهای دولتی و عمومی گسترش یافت،به نوعی که وقتی برخی صاحبان صنایع برای ایجاد انحصار به مشکل برخوردند به حکومت و سازمان های ناظر فدرال روی آوردند تا وسیله چنین همکاری انحصارگرانه را برای آن ها ایجادکنند.
دگرگونی در ساختار سرمایه داری:
گر چه در منطق مناسبات سرمایه داری تغییری روی نداد اما صورت و فرم سرمایه داری تغییر شکل داد.در اواخر قرن ۱۹ انباشت سرمایه در درون شرکت های بزرگ و عقلایی مرتب و نهادینه شده بود .تایلئریسم به عنوان مدل مدیریتی جدید جایگزین روش های قدیمی شد و مدیران به عنوان قشری جدید صاحب جایگاه شدند.گر چه در عمل آن ها عمدتا سرمایه دار بودند اما تحت نظارت سرمایه داران کار می کردند.در اثر این تحولات دو تغییر بزرگ رخ داد:اولی بین المللی و جهانی شدن سرمایه بود و دومی تغییر در ترکیب طبقه سرمایه داران بود به این نحو که سرمایه داران به مالکان غایب بدل شدند.بیشتر سرمایه داران اجاره بگیر(رانت خوار) شدند.در حالی که معدودی نقش مدیریت را در سیاست و اقتصاد بر عهده گرفتند و به مثابه کمیته عالی مدیران منافع تمامی طبقه سرمایه دار را پاسداری می کردند.
بررسی اقتصادی ای که بهتر از همه دگرگونی نهادی و فرهنگی این دور را منعکس می کند آثا توریستین وبلن است.به زعم او دو مجموعه خصوصیات رفتاری موجود اند که عموما با یکدیگر خصومت دارند:یکی غریزه کارورزی که به خصوصیاتی چون غریزه پدرو مادری و غریزه کنجکاوی منتسب است و دومی بهره کشی یا غریزه غارتگری است که به مسائلی چون درگیری های میان انسان ها،انقیاد و بهره کشی جنسی،نژادی و طبقاتی مربوط است.او معتقد است از سه دیدگاه می توان بروز این غریزه متخاصم را در نهادهای اجتماعی سرمایه داری یافت:
۱)از دیدگاه روانشناسی اجتماعی افراد و طبقات به دو دسته تقسیم می شوند آنان که رفتارشان تابع غریزه کارورزی است و آن ها که رفتارشان تابع غریزه غارتگری است
۲)از دیدگاه اقتصادی به شکل تخاصم میان بازرگانی(سودپرستی) و صنعت(تولید کالاهای سودمند اجتماعی)
۳)از دیدگاه جامعه شناختی میان تشریفات گرایی طبقه خوش گذران و همکاری جویی مردم عامی.
وبلن در نهایت چارچوبی برای تحلیل جامعه ارائه می دهد که شامل دو طبقه است:یکی سرمایه داران یعنی صاحبان منافع،مالکان غایب و طبقه خوش گذران که آن ها را صاحبان صنایع می داند.طبقه دیگر کارگران و تولید کنندگان اند.
او در قدم بعد اشاره می کند که منطق بازرگانی(منطق بازرگانان و صاحبان صنایع) صنعت را به خاطر منفعت جویی تخریب می کند.از نظر او تخریب به معنای کاهش آگاهانه کارایی است.از نظر بازرگانان سود معقول یعنی کسب سود هنگفت،از این دیدگاه به سبب وجود توزیع نابرابر درآمد،مقدار افزون شده ی تولید در صورتی به فروش می رسد که قیمت ها کاهش یابد. اما این کاهش آن قدر زیاد می شود که فروش مقدار بیشتر محصول به قیمت کمتر،سود کمتری حاصل می آورد تا فروش مقدار کمتر به قیمت بیشتر.لذا کارآیی تولید تقلیل داده می شود و واحدهای صنعتی بیکار و نیمه بیکار گذاشته می شوند.کارگران بیکار می شوند ولی از طرف دیگر مردم به این کالاهای تولیدی نیاز دارد اما مصلحت سودآوری بازرگانی مانع آن می شود که کارخانه های عاطل و کارگران بیکار به کار گمارده شوند.این گونه بحران های رکودی که موجب اختلال در وضع دو طرف می شود در نظام سرمایه داری کاملا عادی است.لذا می توان گفت این بحران های متمادی باعث به تحلیل رفتن نیروهای دو طرف شده و به تخریب بازار منجر می شود.به علاوه این نوسانات سرمایه داری را گرفتار مبارزه طبقاتی کارچران می کند. در این نزاع برد هر طرف به معنای باخت طرف دیگر است.
اما راهکارهای سرمایه داری برای مقابله با این گرفتاری چیست؟
همان گونه که می دانیم قدرت نهایی در نظام سرمایه داری در دست صاحبان سرمایه است زیرا آن ها حکومت را در دست دارند.لذا در این جامعه وظیفه حکومت تضمین قوانین سرمایه داری،مالکیت خصوصی و پاسداری از امتیازاتی است که از مالکیت این حکومت از منافع صاحبان سرمایه محافظت می کند و لذا اگر در اصل مالکیت خصوص خدشه ای وارد شود در نهایت با اتکا به نیروی مسلح مقابله می کند.
امپریالیسم:
در دهه های آخر قرن ۱۹ و اوایل قرن ۲۰ توسعه طلبی تجاوز کارانه امپریالیستی از وجوه عمده سرمایه داری صنعتی بود.وبلن در این زمینه می گوید: مالکان غایب در این مقطع زمانی دریافتند که زمینه های پرحاصلی برای کسب سود در نقاط مختلف جهان وجود دارد،به شرطی که بتوان آن ها را تحت انقیاد کشورهای سرمایه داری درآورد یا آن که حکومت های آن ها را به پذیرش فعالیت های سودجویانه خارجیان در کشورشان راغب کرد.اما این سود تنها ارمغان امپریالیسم برای مالکان غایب نیست.به علاوه آن باید اشاره کرد پس از توسعه روش های فنی تولید ماشینی در عصر سرمایه داری باروری کار کارگران تقویت شد و این باعث رشد غریزه کارورزی کارگران می شود.از آن جایی که این رشد با منطق غریزه مالکان در تضاد است لذا می توان گفت که مختصات مشخصه کارورزی اساس اجتماعی ساختار طبقاتی را به خطر می اندازد.
امپریالیسم راه حل مالکان غایب برای دفع اثرات نا مطلوب این روحیه کارورزی،تعاون و استقلال فردی بود.از طرف دیگر حضور طبقه سرمایه دار در کشورهای جهان جنوب باعث تزریق غریزه غارتگری در آن جامعه می شود و این غریزه جای آداب و رسوم سنتی مردم آن دیار می شود؛و چنان چه که وقایع نشان داد به مرور فرهنگ تظاهر به اسراف،مال ستایی و مالکی،حسادت و چشم و هم چشمی کم کم به ارزش های جامعه مزبور بدل می شود.
در چنین فضای فرهنگی وقتی مردم در چنین راه بی پایان چشم و هم چشمی مصرفی یا همان مصرف گرایی قرار می گیرند،با وجود مکنت شان زندگی دردناکی را توام با نارضایتی مزمن سر می کنند.به نظر وبلن فقط بخشی از کارگران هستند که فلاکت شان به دلیل فقر محض و کمبود مادی است.سایرین گر چه رفاه نسبی هم داشته باشند اما دلیل فلاکت خود را نتیجه تحقیر اجتماعی کار و لذا نوعی ناراحتی روحی می دانند.معضل این نظام اجتماعی این است که کارگران در ان به ندرت نظام،صاحبان منافع و مالکان را عامل بدبختی خود می دانند.آنان عموما خود را شماتت می کنند.

اما وبلن امیدوار بود که کارگرانی که اعتماد به نفس بیشتری دارند و غریزه کارورزی شان تعالی بیشتری یافت هاست روزی بتوانند سرمایه داری را دگرگون کنند.

در حال حاضر جوامع سرمایه داری پیشرفته که ساخت سیاسی آن ها نوعی دمکراسی مبتنی بر نمایندگی است.آن ها عموما نوعی دمکراسی مبتنی بر نمایندگی دارند واکنش دستگاه های سیاست گذار نسبت به کنش های عمومی در مقایسه با دوران های نخستین سرمایه داری و نیز با جوامعی ک ساخت سیاسی آمرانه دارند بسیار بیش تر است.اوضاع اجتماعی در دهه ۱۹۳۰ به حدی حاد بود که نادیده انگاری آن چنان که کینز می گفت دیگر میسر نبود.به همین گونه است که کشمکش های حقوق شهروندی و تبعیضات نژادی در دهه های ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰،حقوق زنان و نیز حفظ محیط زیستدر دهه های ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ نظریه های اقتصادی و سیاست های اصلاحی عمده ای را در ایالات متحده و دیگر جوامع سرمایه داری در پی داشت که در این مختصر مجال پرداختن به آن ها نیست.