انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

توسعه به مثابه شادی

با توجه به بحران‌هایی که پیش آمد از سال‌های ۱۹۶۰–۷۰ به بعد الگوهای جدیدی مطرح شد که یکی از آنها که امروزه بسیار مطرح است الگوی توسعه اجتماعی است. این الگو انسان‌گراتر است و لزوما نرخ رشد اقتصادی را مبنای توسعه نمی‌داند بلکه گسترش خدمات، توجه به آموزش به معنای واقعی، بهبود نظام‌های بهداشت و درمان، مسکن مناسب، افزایش امید به زندگی، طول عمر، توجه به فراغت، توجه به مشارکت و… را مبنا قرار می‌دهد. به‌طور مشخص ایده توسعه اجتماعی بر مفهوم همبستگی اجتماعی تاکید می‌کند، به این معنا که ما باید دو مولفه اصلی را به عنوان اساس توسعه در نظر داشته باشیم: ۱) افزایش تعلق عاطفی یا احساس تعلق در میان مردم یک جامعه و ۲) افزایش احساس مسئولیت اجتماعی یا مسئولیت‌پذیری اجتماعی.

در توسعه اجتماعی، سیاست‌های توسعه باید بتوانند دو شاخص را بالا ببرند؛ یکی حس تعلق و تهعد اجتماعی که این بازمی‌گردد به سیاست‌گذاری‌ها در حوزه اقوام، جنسیت، عدالت اجتماعی، مشارکت مدنی و… . دومین مفهومی که در سال‌های ۷۰ مطرح شد و امروز هم مطرح است مفهوم کیفیت زندگی یا life quality است. این مفهوم یک مفهوم اساسی است که تلاش دارد انسان را به عنوان مبنای توسعه جایگزین نرخ رشد اقتصادی، ماشین و کالا کند. مفهوم کیفیت زندگی علاوه بر تمام شاخص‌های توسعه اقتصادی- اجتماعی، مفاهیمی مثل نوع‌دوستی، از خودگذشتگی، توسعه شخصی، محیط زیست و… را هم در نظر دارد. اهمیت این مفهوم از این جهت است که نسبت به دیدگاه‌های کمی‌گرای کلاسیک نرخ رشد، یک رویکرد کیفی‌گرا است. یکی از مشکلات عمده رویکردهای کلاسیک توسعه این است که فقط می‌توانند به ابعاد سنجش‌پذیر زندگی توجه ‌کنند. به همین دلیلی در این رویکردها آن دسته از ارزش‌های کیفی که قابلیت سنجش کمی نداشته باشند، حذف می‌شوند. و هم از این رو است که بحران‌های توسعه عمدتا معرفت‌شناختی‌اند.

یکی از پیامدهای علم پوزیتیو و اثبات‌گرا که در قرن نوزدهم شکل گرفت، رواج رویکردهای توسعه کمی‌گرا بود. پارادایم پوزیتیو به شناختی مشروعیت می‌بخشید که با خط‌کش و آمار و فرمول‌های ریاضی قابل سنجش است. همین رویکرد منجر به حذف نظام معرفت‌شناختی و در نتیجه حذف انسان شد، چون بخش عظیمی از ابعاد وجودی ما با ابزارهای کمی قابل سنجش نیستند. از قضا یکی از پارادوکس‌های مدرنیته و نظام سرمایه‌داری و توسعه این است که وعده‌های عصر روشنگری که در قرن ۱۷ و ۱۸ مطرح شد و در قرن ۱۹ به تثبیت رسید و می‌گفت روشنگری قرار است به ما کمک کند تا آزادی بیشتر شود، برابری به وجود بیاید، عدالت تحقق پیدا کند و استعدادها شکوفا شود، به تدریج با رشد سرمایه‌داری، تحول پیدا کرد و تبدیل شد به چیزی که دیگر قدرت تحقق وعده‌های روشنگری را نداشت. چرا که وعده‌های روشنگری وعده‌های کیفی بودند. نظام معرفتی جدید پوزیتیو قدرت فهم این ارزش‌های کیفی را از دست داد. مفهوم کیفیت زندگی در بحث‌های توسعه یک رویکرد کیفی است که ریشه در یک چرخش پارادایمی کیفیت‌شناختی دارد. از سال‌های ۱۹۶۰ به بعد به تدریج در شاخه‌های مختلف علوم اجتماعی، رویکردهای کیفی رشد کردند و به تدریج تفکر مدل‌سازی، نقشه‌کشی و آمار‌گیری، تعدیل و تلطیف شد و از این طریق جا برای آن دسته از معرفت‌شناسی‌هایی که بتوانند ما را به ابعاد کیفی زندگی هم متوجه کنند باز شد. ایده کیفیت زندگی، یکی از دستاوردهای رشد رویکردهایی است که امروزه تحت عنوان پدیدارشناسی، تحلیل‌های زبانی، تحلیل گفتمان، تحلیل‌های نشانه‌شناختی و فهم‌ها و روش‌های تاریخی و به طور کلی چیزی که به آن رویکردهای کیفی می‌گویند، مطرح شده است. این ایده به ما توجه می‌دهد که مساله توسعه باید ارتقای کیفیت زندگی ما باشد نه کمیت زندگی.

ایده سومی که در رویکردهای شاد توسعه به وجود آمد، ایده سرمایه انسانی یا توسعه انسانی است. توسعه انسانی (human development) در سال‌های ۱۹۹۰ تثبیت شد و سازمان ملل و نهاد‌های بین‌الملل که در حوزه توسعه جهانی فعالیت دارند آن را به رسمیت شناختند. اگر چه قبل از آن هم زمینه‌هایی داشت و مطرح شده بود. ایده توسعه انسانی می‌گوید که توسعه انتخاب‌های مردمی، رفع فقر، افزایش شرافت انسانی، مساوات، دست‌یابی به صلح و دموکراسی و پایداری در حفظ محیط زیست، باید ایده‌های کانونی باشند. دقت کنید که تفاوت ایده‌ها در لحن و نکته تاکید آنهاست و گرنه در تمام ایده‌ها ممکن است چیزهای مشترک ببینیم اما اینکه این ایده‌ها و پارادایم‌ها با چه گویش و چه تاکیدی بر کدام ابعاد زندگی توجه دارند، باعث می‌شود ما بگوییم تفاوت کلی پارادایم‌های شاد و ناشاد در کجاست، همچنان که در همان ایده نوسازی هم اینها مطرح بود ولی تاکید نوسازی بر مساله کیفیت زندگی، توسعه انتخاب‌های مردمی، رفع فقر، کرامت و شرافت انسان، صلح و دموکراسی و محیط زیست نیست. مساله تاکیدها، لحن‌ها و گویش‌ها در پارادایم‌های توسعه اساسی‌ترین مساله‌ای است که ما باید درباره‌اش مطالعه کنیم. در نظریه توسعه انسانی بر دموکراسی، حقوق بشر، آزادی‌، کرامت انسان و شرافت انسانی تاکید بسیار می‌شود. در این نظریه شاخص‌ها و رویکردهایی از این قبیل را در نظر می‌گیرند:

رویکردهای توسعه انسانی

۱-خودشکوفایی (تولیدکنندگان فرهنگ)

خودشکوفایی یکی از اصلی‌ترین شاخصه‌های توسعه انسانی است. به این معنا که در الگوهای نوسازی و الگوهای صنعتی شدن، مساله مصرف مهم است، اما در الگوی توسعه انسانی مساله خلاقیت‌ها‌ مهم است و تولید فرهنگ مبنا است نه مصرف فرهنگ. الگوی نوسازی هم می‌گوید کاری کنید که همه جا فرهنگسرا و کتابفروشی باشد. مردم در همه جا به رادیو و تلویزیون و… دسترسی داشته باشند. برای چه؟ برای مصرف همگانی فرهنگ اما در الگوی توسعه انسانی گفته می‌شود که هر انسانی به آن مقداری که در فرهنگ و تولید آن مشارکت می‌کند، به همان مقدار در او توسعه انسانی رخ داده است. در الگوی توسعه انسانی نه سواد، بلکه کاربردهای سواد مبنای توسعه است. اینها زمین تا آسمان با هم متفاوتند. اینکه حتی ما امروز اعلام کنیم برای باسواد شدن آخرین بی‌سواد کشورمان جشن گرفته‌ایم، به این معنا نیست که توسعه انسانی رخ داده. ما باید ببینیم چقدر از سواد استفاده می‌شود و در چه زمینه‌ها و برای چه کارهایی. اینکه بگوییم همه به اینترنت دسترسی دارند کافی نیست. باید ببینیم که مردم از اینترنت برای چه چیزی استفاده می‌کنند. اینکه بگوییم همه دانشگاه می‌روند، صندلی‌ها همه پر است و دیگر صندلی خالی نداریم، مبنای توسعه انسانی نیست. توسعه انسانی این است که ببینیم در دانشگاه چه می‌کنند. چقدر به نحو خلاقانه آموزش می‌بینند. به همین دلیل لحن رویکردهای شاد توسعه در الگوی توسعه انسانی عمدتا بر مفهوم خود تحقق‌بخشی، خودشکوفایی و به‌طور کلی استخراج منابع انسانی و افزایش سرمایه انسانی استوار است.

۲- سلامت اجتماعی (جامعه بدون تبعیض)

یکی دیگر از رویکردهای شاد توسعه مفهوم سلامت اجتماعی است. سلامت اجتماعی می‌گوید ما باید جامعه‌ای سالم داشته باشیم. جامعه‌ای سالم است که انسان سالم، جسم سالم و فرد سالم را تربیت و تولید می‌کند. برای همین مفهوم سلامت اجتماعی همان بحث خودشکوفایی اجتماعی، همبستگی اجتماعی، انسجام اجتماعی، ‌پذیرش اجتماعی و مشارکت اجتماعی را در برمی‌گیرد. اینها هر کدامشان شاخصه‌های مخصوصی دارند. امروزه گفته می‌شود که مساله بهداشت، درمان، محیط زیست، با مساله مشارکت سیاسی و انسجام اجتماعی در هم تنیده شده ‌است. ما نباید فکر کنیم به کمک بیمارستان می‌توانیم جامعه‌ای سالم داشته باشیم. همانطور که می‌بینیم شبکه‌های بهداشت و درمان وجود دارد اما بیماری‌ها روز به روز بیشتر می‌شود. ما برای داشتن انسان سالم باید روش‌های پیشگیری را توسعه دهیم نه روش‌های کلینیکی و درمانی را. پیشگیری فقط این نیست که از هوای آلوده جلوگیری کنیم بلکه باید از فضای سیاسی و فرهنگی آلوده پیشگیری کنیم. فضای سیاسی آلوده امکان مشارکت همگانی، دموکراسی واقعی و گفت‌وگوی آزاد را از بین می‌برد. فضای سیاسی آلوده فضایی است که در آن حرف زدن مجازات دارد و امنیت و کنترل حرف اصلی را می‌زند. فضای سلامت اجتماعی یعنی اینکه نظام سیاسی به مدیریت تولید رضایت در جامعه بپردازد نه مدیریت نارضایتی‌ها. جامعه‌ای که نظام سیاسی آن تلاش می‌کند دائما ناراضیان را کنترل کند یک جامعه بیمار است و دائما بیمار تربیت می‌کند. دائما انسان‌های ناراضی تربیت می‌کند. جامعه سالم جامعه‌ای است که نظام سیاسی و حکومت آن قوی است. حکومت قوی به حکومتی گفته می‌شود که اعمال قدرت در آن پنهان است. پنهان بودن به این معناست که سازوکارهای اعمال قدرت در واقع باید در ساختارهای انتخابات، مشارکت سیاسی، اجتماعی و… اتفاق بیفتد. در غیر این صورت حکومت مجبور است در خیابان و کوچه و خانه و اداره، مدام نیروهای نظامی و امنیتی به کار بگیرد تا بتواند ناراضی‌ها را کنترل کند.

سلامت اجتماعی ما را به سوی یک نگاه کل‌نگر می‌برد. برای دستیابی به سلامت اجتماعی باید تبعیض‌های جنسیتی، قومیتی، مذهبی و فرهنگی به حداقل برسد. جامعه‌ای که تبعیض‌ها در آن فراوان است، جامعه سالم نیست.

۳-توسعه فرهنگی (افزایش سرمایه نهادی، ظرفیت‌سازی و توانمندسازی)

یکی دیگر از رویکردهای مهم در بحث پارادایم شاد توسعه یا پارادایم انسان‌گرا، مفهوم توسعه فرهنگی است. این مفهوم از سال‌های ۱۹۶۴-۶۵ به بعد از سوی یونسکو مطرح شد و سپس گسترش یافت. مفهوم توسعه فرهنگی چند بعد متفاوت داشت؛ یک بعد آن نگاه انتقادی به رویکردهای کلاسیکی بود که فرهنگ را در زمینه توسعه در نظر نمی‌گرفتند. از سال‌های ۱۹۶۰ به بعد این ایده به‌وجود آمد که توسعه اقتصادی در جوامعی پدید می‌آید که شرایط فرهنگی مناسب داشته باشند. همین ایده بعدها نقد شد. چراکه گفته شد بعضی از فرهنگ‌ها اساسا نمی‌توانند رشد کنند و این یک قضاوت غیرانسانی در مورد جوامع انسانی بود. معنای دیگر این حرف این بود که توسعه حق بعضی‌هاست؛ آنهایی که فرهنگشان مناسب است و درباره بقیه باید صبر کنیم تا فرهنگشان از بین برود. بعدها این ایده مطرح شد که فرهنگ به عنوان ابزار توسعه در نظر گرفته شود. یعنی به کمک آداب و رسوم و میراث فرهنگی و تاریخ یک ملت و تجربه‌های تاریخی ملت‌ها بتوانیم توسعه را ایجاد کنیم. بحث گردشگری، صنایع دستی و میراث فرهنگی در همین چارچوب مطرح شد. اما ایده توسعه فرهنگی در خوانش‌های امروزی باز هم توجه به تولید فرهنگ، خلاقیت‌ها، خودشکوفایی و افزایش ظرفیت‌های انسانی است. امروزه رویکردهای نهادگرا و نونهادگرا در اقتصاد، به ایده توسعه فرهنگی نزدیکند. نظریه نهادگرا به این توجه دارد که ما برای توسعه باید به ظرفیت‌ها و سرمایه‌های نهادی در ملت‌ها و گروه‌ها توجه کنیم. سرمایه نهادی عبارت است از مجموعه قابلیت‌ها، دانش‌ها و ارزش‌هایی که در مناسبات اجتماعی و تاریخی نهادی شده برای مثال در خانواده، مذهب، هنر، اسطوره‌ها و… وجود دارد.

همانطور که گفتم بدیل اقتصادی رویکرد توسعه فرهنگی، رویکرد نهادگرا است که امروزه در توسعه شهری هم به‌طور گسترده مطرح است. مفهوم نهادگرایی بر این ایده استوار است که برای مدیریت کلان‌شهرها و شهرها باید به ظرفیت‌های مردم توجه کنیم. مشکلات کلان‌شهرها را وقتی می‌توان حل کرد که زن‌ها خودشان خواسته‌هایشان را مطرح‌ کنند و برای حل مشکلاتشان فعال شوند و به توانایی‌های بالقوه و بالفعل آنها توجه شود و خرده‌فرهنگ زنها یک ظرفیت نهادی قلمداد شود. به همین دلیل در این رویکرد گفته می‌شود افزایش سرمایه نهادی، ظرفیت‌سازی و توانمندسازی اصلی‌ترین راهبردهای توسعه است. برای مثال این بحث از سال ۱۹۹۵ به بعد در اروپا مطرح شد که تنوعات قومی، جسمی، زبانی و مذهبی را ظرفیت‌های نهادی و سرمایه‌های فرهنگی بدانیم آن هم نه به شکل شعاری و نه به عنوان یک مفهوم لوکس، بلکه به‌ عنوان همان مفهومی که پییر بوردیو (Pierre Bourdieu-۱۹۳۰ -۲۰۰۲)، جامعه‌شناس و مردم‌شناس سرشناس فرانسوی به کار گرفت. سرمایه بودن یک فرهنگ به این معنا است که می‌‌توان اجزا، عناصر و مولفه‌های فرهنگ را به کالای اقتصادی -به معنی کالاهای قابل مبادله- و به ثروت تبدیل کرد. از دیدگاه بوردیو سرمایه انواع دارد و فقط پول نیست. سرمایه اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و طبیعی قابلیت تبدیل به هم‌دیگر را دارند. جامعه توسعه‌یافته جامعه‌ای است که شرایط تبدیل سرمایه‌ها به یکدیگر در آن آسان باشد. معنای ساده‌ این حرف این است که اگر من امروز به‌ عنوان استاد دانشگاه یا نویسنده سرمایه فرهنگی یا سرمایه نمادین دارم، باید بتوانم به‌راحتی با این سرمایه پول و ثروت تولید کنم و سرمایه سیاسی یا اجتماعی به‌دست آورم. به این معنا که اعتماد اجتماعی به من بالا برود و عضو شبکه‌های اجتماعی مختلف شوم و نظام سیاسی برای من منزلت و اعتبار واقعی قائل شود و ارزش من به عنوان یک نویسنده و استاد دانشگاه از یک نماینده مجلس یا یک مدیر یا یک وزیر بیشتر باشد نه کمتر. بنابراین نظریه توسعه و سرمایه‌های فرهنگی، جامعه‌ای را توسعه‌یافته می‌داند که در آن نظریه‌‌پردازان، هنرمندان و به‌طور کلی مولدان فرهنگ و صاحبان سرمایه‌های نمادین بتوانند مابه‌ازای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی سرمایه خود را به ‌راحتی کسب کنند.

دستیابی به توسعه فرهنگی، الزاماتی دارد؛ از جمله تسامح و مدارا. تنوعات فرهنگی و قومی و سرمایه‌های نمادین در جامعه‌ای می‌توانند به همدیگر تبدیل شوند که نظام سیاسی زمینه حداکثر تسامح و مدارا را فراهم کند. اگر یک نظام سیاسی نتواند یک جامعه باز ایجاد کند طبیعتا تنها کسانی که سرمایه‌های سیاسی رسمی یا مشروع دارند، می‌توانند سرمایه‌هایشان را به سرمایه اقتصادی تبدیل کنند. در چنین ساختاری یک استاد دانشگاه که با گفتمان رسمی هم‌سوتر است براحتی به انواع ثروت‌ها دست می‌یابد. رئیس دانشگاه می‌شود، کاخ می‌سازد و همه نوع ثروتی به‌دست می‌آورد. چرا؟ چون سرمایه سیاسی دارد اگرچه حتی سرمایه معرفتی‌اش بسیار ناچیز باشد. جامعه‌ای که می‌خواهد بر مبنای توسعه فرهنگی پیش رود جامعه‌ای است که در ساختار آن تسامح و مدارا و تحمل فرهنگ، تحمل دیدگاه‌ها، تضارب آرا و امکان خودشکوفایی برای همگان فراهم باشد. در غیر این ‌صورت توسعه فرهنگی فقط یک شعار لوکس خواهد شد. توسعه فرهنگی به‌معنای توسعه ایدئولوژی یا گسترش ایدئولوژی‌های حاکم نیست. بلکه به این معنا است که فرهنگ‌ها و گروه‌ها و خرده‌فرهنگ‌ها از درون براساس ظرفیت‌های انسانی و نهادی‌شان، امکان گسترش و امکان تبدیل سرمایه‌هایشان به یکدیگر را به‌دست آورند.

۴- سبک زندگی (مخرب یا سازنده)

نکته بعدی در رویکردهای شاد توسعه، مفهوم سبک زندگی (life style) است. در این رویکرد تاکید بر این است که کالاهایی که ما در زندگی روزمره‌ مصرف می‌کنیم، اعم از کالاهای فرهنگی، مادی، رسانه‌ای و… در مسیر شکل دادن به هویت فردی و جمعی ما نقش دارند. سبک زندگی در گسترش انتخاب‌های فردی ما اهمیت دارد. اینکه ما از بازار و پاساژ چه کالایی را می‌خریم، چه فیلمی می‌بینیم، چه موسیقی گوش می‌کنیم، چه لباسی می‌پوشیم، در اوقات فراغت چه کاری انجام می‌دهیم و… زندگی ما را شکل می‌دهد. این سبک زندگی می‌تواند سبک زندگی مخرب یا زندگی سازنده باشد. گفته می‌شود یک ساختار اجتماعی-سیاسی توسعه‌گرا، ساختاری است که امکان سبک زندگی سازنده را فراهم کند. در چنین ساختاری مردم در رفتارهای مصرفی‌شان محیط زیست را تخریب نمی‌کنند، با مصرف الکل، مواد مخدر و… به خودتخریبی نمی‌پردازند و… سبک زندگی اگرچه ظاهر فردی دارد اما همواره در چارچوب الزامات ساختاری شکل می‌گیرد. به همین دلیل ساختارهای اقتصادی و سیاسی نقش مهمی در مساله سبک زندگی دارند. سبک زندگی از راه‌های مختلفی شاخص اصلی توسعه راهبردی نیز هست. برای توسعه یک جامعه باید ساختارهای آن طوری اصلاح شوند که افراد در انتخاب‌های مصرفی خود هم‌افزایی دانش و علوم، بهبود شرایط محیط زیست و الزامات و اقتضائات انسانی را در نظر بگیرند. اگر سبک زندگی افراد به سمتی می‌رود که روز ‌به ‌روز مصرف مواد مخدر بیشتر می‌شود، سیگاری‌ها بیشتر می‌شوند، هوا آلوده‌تر می‌شود، استفاده از اتومبیل‌های شخصی بیشتر می‌شود، اگر ما به سمتی می‌رویم که انتخاب‌های فردی‌مان هرکدام ضربه‌ای به بدنه زندگی اجتماعی، اقتصادی، سیاسی ما وارد می‌کند، دلیلش این است که سبک زندگی را به‌گونه‌ای برای جامعه طراحی کرده‌ایم که ویرانی به‌وجود بیاورد.

در یک مثال ساده و ملموس می‌توان گفت گسترش بزرگراه‌ها در شهرها و کلان‌شهرهای ما یک زیرساخت ویرانگر محیط زیستی است چرا که هرقدر بزرگراه ایجاد کنیم، راهی برای اتومبیل‌های بیشتر در شهر باز می‌کنیم. به‌جای بزرگراه ما باید مترو را توسعه بدهیم. باید به شهروندان آموزش دهیم که از هم‌پیمایی استفاده کنند، یعنی چند سرنشین در یک ماشین. به‌جای توسعه بزرگراه‌ها باید به شهروندانمان زیان‌های فردی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی اتومبیل را گوشزد کنیم. اتومبیل اگرچه خوب است اما تابع قاعده بازه نزولی است؛ یعنی اگر در حد معینی به کار رود برای فرد و جامعه خوب است و از آن حد به بعد ویرانگر خواهد بود. ما امروز شاهدیم که ماشین‌ها به اندازه یک جنگ تمام عیار، محیط زیست ما و بدن‌های ما را لت و پار می‌کنند. چرا؟ چون سبک زندگی افراد را طوری مدیریت می‌کنیم که اتومبیل بیشتری داشته باشند و بیشتر از اتوموبیلشان استفاده کنند. در حالی که در شهرهای اروپایی پاریس، لندن، برلین و… این بزرگراه‌ها را نمی‌بینید. نه به این دلیل که آنها تکنولوژی‌اش را ندارند یا عقلشان نمی‌رسد بلکه آنها می‌دانند که اگر لندن را تبدیل به بزرگراه کنند چه فاجعه‌ای به‌وجود می‌آید. آنها می‌دانند که این بزرگراه‌ها، این پل‌های دوطبقه‌ای که الان درست کرده‌ایم فاجعه است. این سه هزار میلیارد تومانی که خرج بزرگراه صدر کردند، اگر برای حمل و نقل عمومی تهران هزینه می‌شد بهتر نبود؟ مگر قرار نبود مشکل ترافیک و محیط زیست را حل کند؟! هرقدر بزرگراه‌‌ها را بیشتر کنیم مشکلات بیشتری به وجود می‌آید. کارخانه‌ها ماشین بیشتری می‌سازند و بحران‌ها سر جای خودشان می‌مانند و بیشتر هم می‌شوند. این آسیب‌ها نتیجه سیاست‌هایی است که سبک زندگی را نمی‌فهمد. نمی‌داند که انتخاب‌های فردی مردم تابع الزامات ساختاری است که در جامعه برای آنها ایجاد می‌کنیم. ما هر نوع آزادی ساختاری مخربی را برای تخریب ایجاد می‌کنیم. برای همین بالاترین میزان مصرف مواد مخدر جهان را ایران دارد. در این ساختار دریاچه‌های ما از بین می‌روند و هوای شهرمان ما را زمین‌گیر می‌کند چراکه توسعه ما بر مفهوم سبک زندگی متکی نیست. ما نمی‌توانیم با توصیه‌های اخلاقی به مردم بگوییم دروغ نگویند و سیگار نکشند و ماشین سوار نشوند بلکه باید سبک زندگی را با تحولات ساختاری جامعه مدیریت کنیم.

در جامعه‌ای که ساختار سیاسی دموکراتیک‌تر باشد توسعه همه‌جانبه‌تری دیده می‌شود. هرچقدر ساختار سیاسی محدودتر باشد توسعه محدودتر می‌شود و به همان مقدار ساحت‌های وجودی انسان‌ها محدودتر می‌شود. باید این نکته را در نظر داشت که توسعه همه‌جانبه نیازمند یک نظام سیاسی و حکومت قوی است. حکومت قوی حکومتی است که امکان نگرش همه‌جانبه به توسعه را داشته باشد. امکان مشارکت جمعی را فراهم کند. امکان رشد و شکوفایی خلاقیت‌ها را در نظر بگیرد. به کیفیت زندگی توجه کند. درک روشنی از مفهوم سبک زندگی داشته باشد. هر قدر عدالت اجتماعی، سرمایه اجتماعی و مشارکت اجتماعی بیشتر شود، شادی بیشتر خواهد شد. شادی مستلزم تحولات ساختاری است. شادی وقتی به‌وجود می‌آید که عدالت، سرمایه اجتماعی و مشارکت اجتماعی افزایش پیدا کند. هرقدر تولید و مصرف فرهنگ بالا می‌رود جامعه شادتر می‌شود. درست است که تماشای تلویزیون، تماشای فیلم، خواندن روزنامه و خواندن کتاب، به شادی کمک می‌کند اما به شرط اینکه فضاهای تولید فرهنگ هم در کنارش باشد؛ یعنی آموزشی که بتواند به خودشکوفایی جوانان بینجامد نه آموزشی که جوان‌ها را در دانشگاه‌ها و مدارس سرگرم کند. نظام آموزشی نقش اساسی در شادی ملت دارد چراکه شادترین انسان‌ها خلاق‌ترین انسان‌ها هستند. یک جامعه خلاق جامعه شاد است. جامعه‌ای که بتواند ارزش‌‌های زیبایی‌شناختی، ارزش‌های هنری و ارزش‌های فرامادی را اولویت زندگی انسان بداند، یک جامعه شاد است. به همین دلیل من معتقدم ادبیات، شعر، موسیقی و هنر برای سرگرمی نیست، برای دست‌یافتن به خوشبختی انسان در زندگی جمعی‌اش است. اگر ادبیات برای سرگرمی بود، لحظه‌ای ارزش خواندن یا تولید کردن نداشت. اگر موسیقی برای هیجان بود، ذره‌ای ارزش انسانی نداشت. اگر سینما و تئاتر و نمایش برای پرکردن اوقات فراغت ما بود هیچ ارزش انسانی نداشت. تمام هنرها برای این است که فضیلت‌های خلاقیت را تحقق ببخشیم. به همین دلیل باید دقت کنیم که اگر توسعه فرهنگی محقق شود، جامعه شاد خواهد بود. جامعه‌ای که ناشاد است مطمئنا فرهنگ در آن توسعه پیدا نکرده. البته همه اینها با ارزش‌های اخلاقی هم ارتباط دارند. اگر مردم دروغ می‌گویند، خیانت می‌کنند، ستم می‌کنند، تحقیر می‌کنند، با یکدیگر مناسبات انسانی ندارند به این دلیل نیست که نمی‌دانند دروغگویی عمل زشتی است یا خیانت ناپسند است، بلکه به این دلیل است که ساختارهای الزام‌آور تولید دروغ و خیانت و ستم و تحقیر و خشونت، فعالانه این امور غیراخلاقی را تولید می‌کنند. به همین دلیل من معتقدم که توسعه فرهنگی یعنی توسعه خلاقیت‌ها، توجه به تنوعات فرهنگی، توجه به سرمایه‌های فرهنگی، توجه به فرهنگ به مثابه سرمایه می‌تواند فضیلت‌های اخلاقی را در جامعه گسترش دهد. جامعه‌ای راستگوتر است که هنرمندان بیشتری دارد. جامعه‌ای عادلانه‌تر است که در آن خودشکوفایی بیشتر است. جامعه‌ای انسانی‌تر و اخلاقی‌تر است که روشنفکرانش محترم‌ترند و اندیشمندان و اندیشه‌ورزانش بر صدر می‌نشینند. جامعه‌ای محترم‌تر است که بروکراسی و دیوان‌سالاری و نظام اداری‌‌اش در خدمت انسان‌های خلاق باشد، نه برای مدیریت نیروهای خلاقه جامعه. جامعه‌ای انسانی‌تر و اخلاقی‌تر و عادلانه‌تر است که سرمایه ‌فرهنگی‌اش به سرمایه سیاسی‌اش ارجحیت و فضیلت داشته باشد. جامعه‌ای محترم‌‌تر است که بتوان از سرمایه ‌فرهنگی آن برای سرمایه سیاسی استفاده کرد نه بالعکس. امروز می‌بینیم که اگر شما رئیس اداره‌ای شوید به‌راحتی ممکن است خیلی از مدارج و منزلت‌ها را کسب کنید اما عکس آن صادق نیست. به همین دلیل بین تمام آن رویکردهایی که گفتیم با شادی رابطه هست.

توسعه اقتصادی هم البته با شادی ارتباط تنگاتنگ دارد. منظور از آنچه گفته شد این نیست که اقتصاد، ثروت، شرایط مادی و عینی را حذف کنیم. حرف من این است که همه‌جانبه نگاه کنیم. مسلما جامعه فقیر و گرسنه نمی‌تواند به خودشکوفایی بیندیشد و اندیشه‌ورز تربیت کند. جامعه‌‌ای که در آن ثروت به‌‌طور قطبی‌شده در انحصار یک گروه خاص قرار می‌گیرد، وقتی اکثریتش غم نان پیدا کنند، طبیعتا توسعه اجتماعی، توسعه فرهنگی، توسعه زیست محیطی و… در حاشیه قرار می‌گیرد. به همین دلیل قطعا توسعه اقتصادی در شادی یک ملت تاثیرگذار است. برای همین من موافق صنعتی شدن هستم، موافق نوسازی هم هستم به شرط اینکه که نرخ‌های رشد درآمد و تولید ملی و سایر شاخص‌‌ها بتواند سبک زندگی و کیفیت زندگی و سلامت اجتماعی و توسعه اجتماعی را در کنار هم ببیند. همه اینها در صورتی نتیجه‌بخش خواهد بود که انسان بتواند حرمت، کرامت و حقوق واقعی خود را به دست بیاورد. شادی از نظر من اصلی‌ترین مفهومی‌ است که امروزه باید در مورد آن صحبت کنیم تا بتوانیم راهی برای آینده بهتر برای فرزندانمان داشته باشیم.

 

انتشار این مطلب، در راستای همکاری با نمایه تهران می باشد.