بحث درباره تهران، پایانی ندارد. بیش از دویست سال از زمانی که این شهر پایتخت ایران شد، می گذرد و در همان حال که می توان با قاطعیت به دلایل متفاوت فرهنگی، اجتماعی، کالبدی، معماری و شهرسازی از نوعی بی هویتی در این شهر سخن گفت، دلایل دیگری نیز می توان برای وجود نوعی هویت سیال و متکثر برای تهران آورد. از همین رو است که در صد سال اخیر مطالعات مربوط به تهران شناسی، هرگز از رونق نیافتاده است و در ایران و جهان هر سال صدها مقاله و کتاب درباره تاریخ و جغرافیا و فرهنگ و سایر ابعاد بی شمار این شهر منتشر می شود. تهران باستانی، تهران قاجار، تهران مشروطه، تهران پهلوی، تهران انقلاب، تهران دهه شصت و دفاع مقدس، تهران دوران پس از جنگ و سربرآوردن برج ها و سرانجام تهران امروز با جمعیتی در حد انفجار که همه عناصر چند قرن زیستن صدها قومیت و زبان و سبک زندگی و خاطره و رویا و آرزو و حسرت و درد و درماندگی و خوشبختی و سعادت را با هم در خود جای داده و سرانجام تهرانی که نباید از یاد برد: تهران تاریخی و پیشاتاریخی که تا شش هزار سال پیش می توان در لایه های دورادور خاطرات و محوطه های باستان شناسی دنبالش کرد.
در برابر این شهر، همواره دو رویکرد در مقابل یکدیگر بوده اند: از یک سو کسانی که تهران را با نوعی نوستالژی، خاطره ای از دست رفته می دانند و تهران معاصر را کابوسی که باید از آن گریخت، درون حباب های جماعتی فرو رفت و هر چه کمتر درونش وارد شد؛ و در برابر آنها کسانی که تهران را شهری می دانند که دقیقا به دلیل همین درهم آمیختگی ِ سبکها و تجربههای زیستشده بی نهایت متفاوت، یکی از معدود شهرهای بزرگ جهان را می سازد که در آن می توان به جستجوی هویتهای گمشده رفت، در خیابانهایش پرسه زد، گویی در خیالات خود گام می گذاری و در گوشه و کنارش آثاری را یافت که هر یک نشانی از تاریخی، از این و آن زندگی، از این و آن واقعه، از این و آن شادی و اندوه را یافت. اما اینکه کدام یک از این دو خوانش را برای ورود به تهران معاصر یا تهران تاریخی برگزینیم، شاید بسیار بستگی بدان داشته باشد که شهر را و یا بهتر بگوییم یک کلانشهر و یا حتی به گفته استاد فلامکی یک «ابر شهر» را چه چیزی بدانیم؟ و آن را چگونه و کجا در جغرافیای ِ ذهنی و طبیعی در دسترس خود قرار دهیم.
نوشتههای مرتبط
به گمان من، تجربه های مشابهی را می توان دستکم در دو اثر کلاسیک و بسیار مهم تاریخ ادبیات اجتماعی شهرهای جهان معاصر یافت: نخست کتاب «بوطیقای شهر» پیر سانسو (۱۹۷۳) که به صورتی گسترده بر پاریس نه به مثابه یک مجموعه کالبدی، بلکه به عنوان یک واقعیت ذهنی و بازنموده شده در اندیشه نمادهای انسانیاش بازآفرینی می شود، و از سوی دیگر در «ابداع روزمرگی» میشل دو سرتو (۱۹۸۰) که او نیز شهر مدرن را در مفهوم تجربه بی مانند و جدیدی از زیستن در فضا و زمان هر روز، اما آکنده از گذشته و آینده تحلیل کرده است. والبته بی انصافی است که از «تجربه مدرنیته» مارشال برمن (۱۹۸۲) و «پاریس، پایتخت مدرنیته» دیوید هاروی(۲۰۰۳) که یکی از دریچه ای بیشتر ادبی – اجتماعی و دیگری از راهی بیشتر تاریخی، شهرهای مدرن را واکاویده اند، یادی نکنیم.
اما اگر به تهران باز گردیم، خوشبختانه افزون بر گنجینه بزرگ ادبیات کلاسیک، کتاب قدیمی اما با ارزش جعفر شهری درباره «تهران قدیم» و مجموعه کتاب های تاریخی استاد ناصر تکمیل همایون(۱۳۸۱) درباره تهران و در نگاهی جدیدتر به دو کتاب اساسی جلال ستاری «اسطوره تهران» (۱۳۸۵) و «تهران در قاب شهر» (۱۳۹۰) که یکی در باره تهران در نثر و دیگری در شعر است و به فیلم محمد رضا اصلانی «تهران هنر مفهومی»(۱۳۸۷) و رویکردشهرسازی – تاریخ فرهنگی سید محسن حبیبی در دو کتاب « خاطره شهر »(۱۳۹۴) و «میدان بهارستان»(۱۳۹۴) اشاره کنیم همان گونه که نباید یک کار جمعی اساسی اخیر را با عنوان «روایت تهران»(۱۳۹۳) که سازمان زیباسازی شهر تهران منتشر کرده است، ازیاد ببریم. نگارنده خود نیز همراه با گروه پژوهشی ِ موسسه انسان شناسی و فرهنگ، کتاب «انسان شناسی شهریِ تهران»(۱۳۹۴) را زیر انتشار دارد و در آن دیدگاه های جدیدی مطرح شده اند. این ادبیات که تنها به گوشه ای کوچک از آن اشاره کردیم، خود گویای جایگاه تهران در وجود و اندیشه همه ما نه به مثابه جایی که ناچاریم در آن زندگی کنیم، بلکه به مثابه یک مکان خاطره ارزشمند به شمار می آید. در این میان آیا نوسازی در بدترین معنای این کلمه یعنی از میان بردن تمام بافت ها، بناها، فضاهای مادی ای که این خاطرات و اندیشه ها و تجربه های زیستی را در خود جای می داده اند، برای بنا کردن تعداد بی شماری سازه های جدید از شاهراه ها گرفته تا مجتمع های تجاری، از ساختمان های سر به فلک کشیده مسکونی تا پارک ها و گردشگاه های جدید، این شهر را تخریب نکرده یا نخواهد کرد و «جا»ی های آن را به «ناکجا» آباد ها بدل نخواهند ساخت؟ آیا تهران به این ترتیب چیستی و دلیل وجودی خود را به مثابه یک مکان خاطره عظیم از دست نخواهد داد؟ بدون شک چنین است، اما ملاحظات دیگری نیز وجود دارد که نباید آنها را از خاطر زدود، چه در غیر این صورت نخواهیم توانست نگاه خود را از سطح یک رومانتیسم گذشته نگر و غیر کاربردی فراتر ببریم.
شهر های بزرگ ناچار به نوسازی و ایجاد فضاهای جدید هستند. جمعیت شهرها هر اندازه هم که کنترل شود، بازهم افزایش می یابد و به خصوص تنوع می یابد، تنوعی که خود را در سلایق گوناگون، در سبک های زندگی متفاوت و در تمایلات جدید و افزایش کمی و کیفی نسبت به فضا نشان می دهد. اما در برابر این موج تنوع خواه و این وسوسه نوسازی به هر قیمت و آن هم با سبکی که شاید در بهترین حالت بتوان به آن یک سبک بین المللی خنثی و بی رنگ نام داد، ساختمان ها، راه ها و فضاهایی که نه فقط فاقد هویت هستند بلکه هویت های بازمانده را نیز از میان می برند، برای ما به ارمغان نخواهد آورد؟ در برابر این چشم انداز پرسمان برانگیز به باور ما، می توان راه های بدون شک مشکل تر اما کمتر خطرناک را پیش گرفت که در عین نوسازی این خاطره دویست ساله نسل های پیدرپی، هویتهای از دسترفته را نیز به آن بازگرداند. به باور ما این امر هنوز ممکن است. تهران می تواند در گذشتهاش بازسازی شود تا آینده اش را به دست بیاورد. این امر بی تردید کاری بسیار دشوار است و نیاز به تلاش بزرگی در ابعاد انسانشناسی، شهرسازی، معماری، زیباشناسی و بسیاری از ابعاد دیگر شهری به خصوص در حوزههای فناوری و مهندسی د ارد، اما کاری غیر ممکن نیست. به عبارت دیگر می توان با مدیریتی صحیح، تهرانی که هر روز درحال از دست دادن بیشترو بیشتر هویت خود است را به تهرانی نسبتا هویتمند تبدیل کرد. هر چه زودتر به صورتی جدی برای این کار قدمهای اساسی را شروع کنیم، فرصتی بیشتر نیز در اختیار خواهیم داشت. میراث غیرمادی تهران بینهایت است و در لایههای بیشماری برای همیشه محفوظ، اما میراث مادی تهران نیز تا حد قابل توجهی هنوز باقی است. به باور ما، امروز امکان دارد و باید بیشتر از آنکه افسوس نداشته ها و از دست رفته هایمان را بخوریم، در فکر داشته ها و آنچه را می توانیم در این شهر حفظ کنیم و به این شهر بیافزاییم، فکر کنیم. و این کاری است که باید در ترکیبی پیچیده میان اندیشه فضایی و فرهنگی ِ ذهن جوانان هوشمند ما در حوزه های شهرسازی و اجتماعی و پیشکسوتانی که هرگز این شهر را رها نکردند و به سرنوشتی محتوم نسپردند، اتفاق بیافتد.
نمونه نخست این یادداشت در روزنامه اعتماد روز هشتم آذر ۱۳۹۴ منتشر شده است.