و اما صرف نظر از دختران و یا زنان جوانی که درکی تماماً کالاوار و ابزاری (اقتصادی ـ سیاسی) از تنِ خود ( به مثابه عرصه ای تماماً جنسی) برای شاه داشتند و هدفمندانه آنرا مدیریت میکردند ، بر اساس گزارش کمپفر ، لازم است به زنان جوانی اشاره کنیم که زمانی معشوقه شاه در حرمسرایش بودند ولی بنا به مناسبتی ، شاه آنان را به عنوان «پاداش » ، از راه عقد ، به همسریِ خدمتگزاران خود درمیآورد . نکته جالب در گزارش کمپفر این است که به دلیل آنکه این زنان، روزی معشوقه شاه بودند ، با وجودی که به عقد شرعی و قانونی مردی دیگر درآمده بودند ، اما همچنان با حفظ همان موقعیتی که قبلاً داشتند به خانه همسران خود میرفتند . به نوعی شاید بتوان گفت همانند زمینی که شاه به خدمتگزاران خود میبخشید ، اما همواره از این حق هم برخوردار بود که هر آن که اختیار کند آنرا پس بگیرد (در اینمورد فقط کافی بود تا هر زمان که خود اراده کند صیغه طلاق را جاری سازد). به هرحال همین موقعیتِ «امانت بودگیِ» زنِ جوان به عنوان دارایی شاه ، نزد خدمتگزار وی ، زن را به دلیل حفظ موقعیتِ پیشینش ، از هر لحاظ بیمه میکرد . شوهران این زنان ، با هر سمت و هر مقامی که داشتند ، نه تنها وظیفه داشتند تا هر چه را که این زنان میخواستند ، برایشان فراهم کنند ، بلکه با وجود حاکمیت رسمی مرد سالاری در جامعه ، اجازه نداشتند تا کوچکترین رفتار ناشایستی نسبت به آنها نشان دهند . به گفته کمپفر ظاهرا چنین زنی ، با نخوتی که با خود به خانه شوهر میبُرد ، میتوانست « سوهان روح» مرد بینوایی شود که مورد لطف شاهانه قرار گرفته بود (۵۹ ) .
لازم به گفتن نیست که علیرغم اینکه نمیبایست درک امروز خود را به موقعیتهای انسانی آن دوره تعمیم دهیم، اما ذکر این نکته هم لازم است که تنها به واسطه دانش نوین علوم انسانی است که قادر به تمیز و تحلیل و تفسیر وضعیتهای هستی شناسانه آن عصر هستیم. منظور آنکه بررسی جای خود دارد و پرهیز از ارزش گذاری های به اصطلاح «اخلاقی» جای خود . دو نکته در وضعیت تن کامگی دیده میشود اول اینکه به نظر میرسد در جامعه ای همچون عهد صفوی که علیرغم به اصطلاح اسلامی بودنش ، از نظر فرهنگی در برخی زمینه ها نسبتاً باز عمل میکرده ، ضعف و ناتوانی جنسی ، خاص زنان شمرده میشده ، و از جمله چیزهایی است که در قلمرو عمومی (البته در قالب نمایشی کمیک) در معرض دید عموم قرار میگرفته است (۶۰ ) ؛ به همان راحتی که فی المثل در خصوص بیماری سفلیس خود گفتگو می کردند (۶۱ ) . و اکنون میتوان این توجیه را بدان افزود که دلیل فقدان شرم و حیا در بیان بیماریهای مقاربتی ، (همانند به جلوه درآوردن حرکات نمایشی و مضحک جنسی )، میتوانسته ناشی از حاکمیت تن کامگیِ مرد سالار در جامعه باشد . اگر این فرض (حتی به طور نسبی) صحیح باشد ، میتوان این احتمال را در نظر داشت که در اذهان عمومیِ آن عصر ، تلقی از «لذت» و «کامیابی» از روابط جنسی ، تنها منوط به « نرینگی» بوده است . چیزی که پشتوانه های فرهنگیِ « امر درونی» را ( که خاص زنان و زنانگی بوده ) ، به منزله پیش فهم ، در پسِ خود داشته است.
آنچه در اینجا برای ما اهمیت دارد ، نحوه و طریق انسانهای عصر صفویه به درک خود و جهان اجتماعی شان است. اینکه فیالمثل دریابیم انسان عصر صفوی ( اعم از زن و مرد)، آگاهی اش از « تن»، کالا وارگی و کام جویانه به نفع جنس نرینه است . جایی در حیطه عمل ، که نگاهی شیء واره به تن و کالبدش دارد . از اینرو نه تنها به موقعیتی که « تن و کالبدش» در آن قرار دارد ، شیئانگارانه رسمیت میدهد ، بلکه همچون تمامی کالاهای قابل عرضه در بازار، قلمرو ورود به عرصه رقابت را هم به رویش میگشاید : تن کامگیِ درآمیخته با قلمروهای اقتصادی و سیاسی ؛ بنابراین بر اساس وجود همین نگاه است که تن یا کالبدی که مورد تملک شاه قرار میگرفت ( اعم از جنسیت مردانه و یا زنانه)، به ارزشِ کالاوارگیِ بیشتری دست مییافت . اما نکته قابل تأمل این مسئله است که این نحوه ارزش گذاری، احتمالا برآمده از تصورات الوهی ـ اساطیری درباره موقعیت شاه بود که در عصر صفوی رایج بوده ( البته شاید در زمان شاه عباس اول به طور مستقیم تصورات الوهی شاهی رایج نبوده ، اما به دلیل اثرات آن در موقعیت های روزمره ، وجودش قابل اثبات است. به عنوان نمونه همین مورد تن کامگی است که نشان می دهد در این دوره هم تصورات الوهی ـ اساطیری در خصوص شاه وجود داشته است ) . به هر حال در چنین منظری ، از آنجا که به لحاظ هستی شناسی ( با تمامی ابعاد سیاسی، اجتماعی و فرهنگیِ آن ) به شاه موقعیتی فراتر و برتر از انسان داده شده است ، کسی که کالبدش مورد تصاحب وی (شاه) قرار میگرفت ، به موقعیت برتری (نسبت به قبل) راه مییافت . صرف نظر از مسئله تمایز یافتگیِ به اصطلاح معنوی (بخوانیم غیر مادیِ) تن یا بدنی که به لمس شاه رسیده بود ، از حیث مادی نیز به موقعیت برتری راه مییافت ؛ زیرا از آن پس حکم شیء یا دارایی منقول شاه را پیدا میکرد .
و اما در خصوص شیئیتِ تن کامگیِ زنانِ عادی این عصر ، توجه به سمتِ وضعیت « اندرونی» آنها جلب میشود . نحوه ای از هستی ، که اساس اگزیستانسیالیستی اش مبتنی بر درک فرهنگ عمومی ( و مسلماً خود این زنان) از « خود» به منزله موقعیتی متعلق به « اندرونی» است. چرا که بنا بر درک و فهم عرفی و رایج در آن ایام، ارزش خود را تنها از طریق پیوندشان با فضا و معنای محیط « اندرونی» میتوانستند حاصل کنند؛ بر خلاف مردان که وجودشان در حضور داشتگیِ فعال در قلمرو عمومی میتوانست معنا یابد. از سوی دیگر، چنین تفسیری ما را با این پرسش مهم روبرو میکند که تکلیف معنایِ وجودیِ زنانِ روسپی ای که همچون مردان ، وجود و کارشان با قلمرو رسمی ـ عمومی پیوند خورده بود چه میتوانست باشد!؟ همان هایی که تحت فرمانِ مدیریت شهر از طریق صنفی که بدان وابسته بودند ، بابت استفاده ای که از قلمرو عمومی میبردند ، (همچون فلان دکاندار) ، عوارض پرداخت میکردند !؟ باید ببینیم به لحاظ اگزیستانسیالیستی ، جامعه مرد سالار و در عین حال تن کامواره ی صفوی برای این گروه از زنان ـ ( زنانی که در عین زن بودن شان ، بیرون از اندرونی به سر میبردند ) ، چه معنا و موقعیتی در نظر گرفته بود.
سخن از درک نگرشی است که عهده دارِ اقتدار فرهنگی و بر ساختنِ نمادهای دوکسای آن است : چیزی که میتوانسته ، بیهیچ مشکل و چالشی ، سازوکارِ مسائل فرهنگی و اجتماعی جامعه را ساماندهی کند و وضع موجود را به همان نحوی که هست و درک میشد ، بدیهی و طبیعی جلوه دهد . بنابر این ، منظور به طور مشخص، اقتدارِ پیش فهم های ادراکی است که با توجه به شرایط تاریخی ـ اجتماعی ، میتوانست فهم بین الاذهانیِ آن دوره را مدیریت کند . به طوری که نه تن کامگی مسلط بر جامعه میتوانسته ، کَریه و غیر اخلاقی جلوه کند و نه فرهنگ اندرونی زنان میتوانسته، تبعیدی برای آنان شمرده شود . شناخت و درکِ این موقعیت ، از اینرو اهمیت دارد که میتواند روزنه ای باشد به روی هستی شناختیِ قلمرو عمومی آن عصر در دوره شاه عباس و یا تمامی دورههای صفوی ای که با آن مطابقت داشتند. و در همین نحوه نگرش است که وجه مشترک هر دو گروه زنان آشکار میشود . همان نقطه اشتراکی که در شیئت خود دارند و به لحاظ سلسله مراتبی ، شیئیت مشترکشان ، به لحاظ وجودی و اجتماعی ، همواره نازلتر از موقعیتِ « رعیتوار» تمام مردان، به استثنای شاه، در جامعه است ؛ به بیانی علیرغم اینکه جز برای شاه ، برای هیچ مردی ( با تمامی پتانسیلهای معرفِ مذکر بودنش)، هیچ اختیار، و فردیتی در جامعه وجود نداشته است ، اما با این حال ، موقعیت زنان در جامعه ، از تمامی آن مردان فاقد فردیت نیز ، بسیار نازلتر بود . و از آنجا که در آن دوره به لحاظ اجتماعی و تاریخی ، گفتمانی چالشبرانگیز نیز وجود نداشته ، این فرهنگِ اسطورهایِ شاه محور و مرد سالار، پیاپی خود را تداوم میبخشید . به هر حال یک گروه از زنان تبدیل میشود به «وجود برای دیگری در قلمرو عمومی» و دیگری باز هم به « وجود برای دیگری»، منتهی اینبار «در قلمرو اندرونی» تبدیل میشود . به واقع، فرهنگ تنکامه و « شاه محورِ» صفویه ، با واگذاریِ بخشی از درآمدِ حاصل از کار تن فروشی به دیوان سالاری ، هزینه بازتولید خود را در قلمرو عمومی پرداخت می کرد . بیآنکه به آزاد سازیِ زنان روسپی از موقعیت شیئیت شان در قلمرو عمومی کمکی کند . آنها با وجودی که از راه خود فروشی در قلمرو عمومی کار می کردند ، اما همچون زنانِ به اصطلاح نجیب و اندرونی ، مالک بر بدن خود نبودند ؛ بنابراین علارغم حضور زنان روسپی در قلمرو عمومی ، مفهوم وجودی و اجتماعی آن ، نمیتوانسته به معنای حضور آزاد و برخوردار از تمامی امتیازات مردان قلمداد شود . وانگهی شاید بتوان گفت تنها تفاوت عمده او با زنان حرمسرا در این بود که تنِ او برخلاف معشوقه های شاه در حرمسرا ، که با هدفی سیاسی ، وارد عرصه کامجویی شاه میشدند، تنها می توانست به منزله جزئی از قلمرو عمومی با اهداف اقتصادیِ آن به شمار آید : قلمروی که پیشاپیش متعلق به شاه و دیوانسالاری او بود . بنابراین در نهایت « تن » روسپی و مسئله تن کامگی آن در قلمرو عمومی ، مترادف بود با به سازیِ قلمرو اقتصادی
ادامه دارد…