شایان صانعی
اکثرقریب به اتفاق منتقدان و پژوهشگران در توصیف “چرند و پرند”(۱) از گونهای جدید و بیسابقه در زبان فارسی صحبت میکنند. سخنی گزافه نخواهد بود اگر بگوییم که درحالحاضر هم اندک نمونهی مشابهی با آن میتوان یافت. اما آنچه باعث میشود نوشتههای طنزآمیز استاد علی اکبر دهخدا هنوز زبانزد خاص و عام باشد چیست؟ قصدِ نگارنده در این یادداشت کوتاه، تمرکز بر جنبههای ظاهری “چرند و پرند” و توصیف ویژگیهای عینی آن است.
دهخدا نویسندهی مقالات سیاسی متعددی هم بوده است که بکوشش دکتر سید محمد دبیر سیاقی به چاپ رسیدهاند.(۲) اما هیچکدام به شهرت “چرند و پرند” نرسیدهاند. جالب اینکه در زمان نشر آنها هم از محبوبیتی زیادی برخوردار بودهاند و حتی نمونههایی از تقلید و الگو برداری مشاهده شده است.(۳)
اولین ویژگی مهم “چرند و پرند” در استفاده از زبان محاوره است. زبانی قابل فهم برای تمام اقشار جامعه که پر است از اصطلاحات طنز و ضربالمثلهای عامیانه . کیفیتی که در کنار ویژگیهای دیگر نوشتههای دهخدا همچنان به نظر خواننده امروزی غنی و پربار میرسد. پر بیراه نیست که بگوییم بدون استفاده و ساختن چنین لحن و زبانی دهخدا نمیتوانست از پس اهدافی که در نوشتن طنزهایش داشت بربیاید. و هدف او چیزی نبود جز نشان دادن عقبماندگی و بیسوادی زمانهاش، انتقاد از ستمگران و صدای اقشار فرودست بودن و به زبان خودشان با خودشان حرف زدن. لحنی که بعدها تبدیل به سرمایه و پیشینهی زبانی داستانکوتاه فارسی شد.
اما ویژگیهای داستانی نوشتههای دهخدا هم کم نیستند. او تمام نوشتههای “چرند و پرند” را با نامهای مختلفی امضا میکرد. هرکدام از نامها تیپ مخصوص خودش را داشت. از “دخو”؛ «که در قزوین به آدم سفیهی گفته میشود که از او ماجراها و داستانهای خندهآور بسیاری از هر نوع نقل میکنند، و به نحوی به ملانصرالدین شباهت دارد»(۴) که روزنامهنگاری هم هست که به ناچار و توصیهی دوستان گرفتار چنین شغلی شده بود و گاه با امضای “دخو علیشاه” توصیههای سنتی در بهبود گلمژه میداد، یا “سگ حسن دله” که کنایه از آدمی بود که نمیتوانست یکجا بند بشود و انگار بایست که مدام دنبال چیزی میدوید، تا “دمدمی” و غیره.
امروز هم که به “چرند و پرند” نگاه میکنیم، هرکدام ازین تیپها زبان مختص و متمایز خودشان را دارند. مثلا “دمدمی” همانطور که از اسمش برمیآید، ممکن است حرفی بزند و کمی جلوتر حرف خودش را نقض کند یا به طور مشخص در لحن او از حروف منادی، و از بکاربردن تعارفات و القاب برای اشخاص زیاد استفاده شده است.
در عوض “سگ حسن دله” انگار همیشه عجله داشته باشد، گزارشاش هم پر است از جملههایی با فعلهای زیاد: «دیشب بعد از آنکه راپورت مجلس را به سفارت روس بردم از آنجا دستورالعمل سفارت را به پالکونیک رساندم. انگلیسها را برای پارهای مطالب دیدم. و اکبرشاه را ملاقات کردم. از آنجا برگشته صورت تظلمات تازه ساداتِ قمی را به متولی باشی گفتم. بعد…» (۵)
اسامی دیگری هم هست؛ مثل “خرمگس” که متن نامهی او به “دخو” در شمارهی دوم روزنامه صوراسرافیل چاپ شده است؛ حکایت طنز کوتاهی درباره مصائب لقب تازه پیدا کردن برای بزرگان، چون که دیگر لقبی نمانده است و “میز و صندلی المذهب” و غیره همه را غصب کردهاند. نکتهی دیگر همین استفاده از نامه است. جواب “دخو” به “خرمگس” در شماره سوم آمده است یا نامهای با امضای “غلام گدا آزادخان علی اللهی” که چنین شروع میشود: « ای مرد مکان! برای خاطر خدا به فریاد من برسید.» و نویسنده نامه از خلال حکایت سرگذشت خود سردرگمیاش را بیان میکند. زبان به کار رفته برای او بیش از حد ساده و هماهنگ با بلاهت اوست: « من بچه بودم. پیش یک آخوند خانه شاگرد شدم. بچه درس میداد. من هم هر وقت بیکار بودم پیش بچگان مینشستم. آخوند دید من دلم میخاد بخوانم درسم داد. مُلا شدم.»(۶)
در ادامه، راوی وقتی بزرگ میشود و آخوند او را از خانه بیرون میکند، سرگردانی و گدایی او شروع میشود و جلوتر دلیل نامه نوشتن و تظلمخواهیاش را میفهمیم: « در بازار هم شنیدم میگویند : دین از دست رفت. شلوغ بود. خیلی گردیدم. فهمیدم میرزاحسن میخواهد برود. گمان کردم دین میرزا حسن است. خیال کردم چطور میرزاحسن را داشته باشم که جهنم نرم، عقلم به جایی نرسید.»
و در ادامه: « چندی نکشید میرزاحسن مرد. پسرش مدرسه مروی را گرفت. آن روزها یک روز در شابدلعظیم بودم خیلی طلاب آمدند. میگفتند: دین رفت، بعد فهمیدم احمد قهوهچی را سالارالدوله به عربستان خواسته.» و در آخر: «باری سرگردان ماندهام که دین کدام یک از اینهاست.»
واضح است که دهخدا در جلد آدمی ساده و ابله رفته است تا به زبان طنز حرف خودش را بزند. نمونهی چنین نامههایی باز هم هست که با عنوان فرعی «مکتوب شهری» جدا شده اند. یکی دیگر ازین دست “مکتوب یکی از مُخَدَرات” نوشتهی مادریست که چشم پسر یکی یکدانهاش گلمژه زده است: « دیروز بَچَم ساق و سلامت توی کوچه ورجه وُورجه میکرد. […] یکی از قوم و خویشهای باباش که، الهی چشمهای حسودش درآد، دیشب مهمان خانه ما بود، صبح یکی به دو چشمهای بَچَم رو هم افتاد. یک چیزی پای چشمش درآمد. خالهش میگوید چه میدونم بیادبیست «سِنده سلام» درآورده.» خانم از هرچه «دُکترمُکتر» هم نفرت دارند و تمام چشمش به همت دَخوست که نسخهای برایش بنویسد.
یکی دیگر از عناصر دلچسب متنها اشعار و ترانههای عامیانهای ست که گهگاه آمده. دلبستگی دهخدا به زبان مردم و دقت او در ظبط گفتگوها مثالزدنیست، امری که بعدها او را به کار روی امثال و حکم فارسی واداشت.
باز هم هستند نمونه متنهای دیگری که شکل نامه مکتوب استفاده میکنند: «مکتوب از ارومیه» ، نامهای تهدیدآمیز که به ظاهر از عربیست و بوسیلهی آقایی ترجمه میشود، «مکتوب محرمانه» با لحنِ “چاله میدانی”: «پارمریزاد! نازجونت پهلوون اما جون سبیلای مردونت حالا که خومونیم ضعیف چِزونی کردی […]» و مکتوبهای دیگری با امضای «نخود همه آش» و مکتوبهای شهری مختلف از تهران، یزد و تبریز.
این نامگذاریهای غیرمعمول در طنزنویسی مستعار، بهمراه مطرح کردن مطالب انتقادی روز و داشتن شکلهای متنوع ظاهریست که هنوز به “چرند و پرند” دهخدا کشش خواندنی بودن و غنای زبانی میبخشد.
بغیر از شکل نامه که به آن اشاره شد، یکی از متنها گزارش جلسهایست در روزنامه صوراسرافیل که پس از چند خط مقدمه و توضیح به صورت “گفتگو” نوشته شده است: « جَناب خرمگس-به عقیده من این قبیل اشخاص خونشان حلال و مالشان مباح است، چه ضرر دارد،بگیرید بخورید یک آب هم بالاش. دَمدَمی-بله هر چند جسارت است ولی مثلی است معروف که میگویند: از خرس مویی!» (۷)
از خود حکایات با امضای “دَخو” هم نباید گذشت. “دَخو” تیپی است که گاه نقد و انتقادش را به سمت دربار و قدرت نشانه میگیرد و گاه از ملامتِ تند مردم هم ابائی ندارد، گاه در لابلای بحث و نقل، جواب منتقدانش را میگوید و از هدفش هم دفاع میکند. ممکن است با مردم ارومیه همدل باشد اما بر آنان میتازد، گاه همین تغییر لحنهای نابهگام و متناقض اوست که انگار به ظاهر دارد از نادانی دهاتیها میگوید اما به نتیجهی عکسی میرسد و با دهاتیهایی آشنا میشویم که برخلاف گفتهی او بر احوال شهر و بزرگان بسیار ازو آگاهترند.
رد و نشانِ همین چیزی را گفتن و منظور دیگری را رساندن-بگُمانم نوعی آیرونی- گاه در برخی نوشتههای او پیداست. نمونهی دم دستتر و بهتری از متن اول چرند و پرند برای مثال نیست. دخو درین نوشته ادعا دارد پس از مسافرت بسیار و آموختن فوت و فن کیمیاگری، دوای ترک تریاک را یافته است و قصد دارد آن را با اخلاص و از خودگذشتگی در اختیار برادران غیور تریاکی خود قرار دهد. اما کمی بعد به سادگی میفهمیم مسئلهی او نشان دادن این است که چطور میتوانیم به راحتی تغییر عادت بدهیم، و بی این که متوجه بشویم خودمان و افکارمان دستکاری شود. شاید در تفسیر امروزی آن کمی اغراق کنم ولی بنظرم میرسد وقتی از تغییر عادت از نان گندم به نان “تلخه” سخن میگوید، منظورش از نان، فقط نان نیست.
نمونهی دیگری که ازین دست ذکر شد، زیرجلد آدم ابله رفتن و به ظاهر از نادانی او سودجستن در زدن حرفهای خود است. با زبانی که مخاطب آگاه از لابلای ظاهر این نادانی پی به مقصود نویسنده میبرد. البته بررسی آیرونی در “چرند و پرند” مجال گستردهتری میخواهد که بتوان اندکی هم به معنی و مصداق واژه آیرونی اشاره کرد و قصد نگارنده درینجا تنها اشارهای کوچک بود.
نمونهی دیگری از تنوع شکلی که تنها یک بار تکرار شده است، با زیرتیتر “معانی بیان”(صـ۱۳۲) آمده است. درین نمونه “دخو” با مقدمهای کوتاه در توصیف و توضیح چرایی تبدیل شدن بعضی اشعار به مَثَل و دهان به دهان گشتن آنها، شرحی از وقایع روز میدهد و در واقع انگار برای آن یک شعر که حال مثل شده است دنبال مصداق میگردد. اما از بیوفایی و ثابتقدم نبودن مشروطه طلبان میخواهد بگوید ولی نمیگوید و تنها به آوردن آن مَثَل به صورت ترجیع بند بسنده میکند. مَثَل چنین است:
امان از دوغ لَیلی
ماستش کم بود آبش خیلی(۸)
تندی انتقاد “چرند و پرند” ویژگی دیگریست. خود “دخو” در جایی سعی دارد لکِ اتهام آنارشیست بودن را از دامنش پاک کند. و با اینکه صوراسرافیل
و نوشتههای دهخدا هواخواهان زیادی داشت اما نه فقط در بین قدرت حاکم که در بین خود مشروطهطلبان هم بودند کسانی که تندروی دهخدا را برنمیتافتند و آن را به ضررمشروطه میدانستند. هیئت حاکمه که رحمی نداشت، پس از کشتن میرزاجهانگیرخان شیرازی (صوراسرافیل) دهخدا را ناچار راهی تبعید کرد.
کریستف بالایی روزنامه صوراسرافیل و نویسندگان آن را میستاید: « و در اینجا باید در برابر شایستگی و شهامت نویسندگان صوراسرافیل ادای احترام کرد که به ایران اجازه دادند تا برای نخستین بار روزنامهای براستی آزاد به زبانی قابل فهم برای همگان داشته باشد.» (۹)
پشت تکثر لحن و شکل متون چرند و پرند، و تمام تیپها و اسمهای مستعار، تنها یک نویسنده بود که مینوشت؛ علیاکبر دهخدا.
نشانیها:
- نگاه کنید به پایهگذاران نثر فارسی. حسن کامشاد. نشر نی. چاپ ششم ۱۳۹۹. صـ ۶۷. وسط صفحه.
- مقالات دهخدا(جلد دوم). به کوشش سید محمد دبیرسیاقی. نشر تیراژه. چاپ دوم ۱۳۶۸.
- مقالات دهخدا (جلد اول شامل چرند و پرند و…). به کوشش سیدمحمد دبیرسیاقی. نشر تیراژه. چاپ دوم. ۱۳۶۲. آخر صـ چهارده و اول صـ پانزده.
- نگاه کنید به سرچشمههای داستان کوتاه فارسی. کریستف بالایی و میشلکویی پرس. ترجمهی احمد کریمی حکاک. انتشارات معین چاپ سوم ۱۳۸۷. صـ ۷۰.
- مقالات دهخدا (جلد اول شامل چرند و پرند و…). همان. پس از مقدمه. صـ۱۳.
- مقالات دهخدا (جلد اول شامل چرند و پرند و…). همان. صـ۲۲.
- همان. صـ ۶۸.
- همان. صـ ۱۳۲.
- سرچشمههای داستان کوتاه فارسی. همان. صـ۷۱.