انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

” تنهایی دم مرگ “

الیاس، نوربرت، ۱۳۸۴، تنهایی دم مرگ ، ترجمه ی امید مهرگان و صالح نجفی، تهران: گام نو، ۱۳۴ صفحه.

 

دوره روشنگری در درون خویش عقلانیتی را رشد و پرورش داد که خاستگاه های تفکر مدرن و عقلانیت مدرنیته بود. عقلانیتی که ظرفیت و توانایی تحمل نقیض و ضدخود را در خود داشت، عقلانیتی که پس از هر بار فروپاشی، مجددن ساختار می گرفت. اگر در خود، عقلانیت ابزاری را رشد می داد اما از سوی دیگر توانایی زایش عقلانیت انتقادی را نیز داشت. قرن بیستم میلادی؛ زمانی برای بلوغ اندیشه انتقادی بود که ریشه های خود را ریزوم وار در آبشخورگاه های مختلف چه از فلسفه پیشا سقراطی و چه پس از آن مهیا آمده بود. اوایل دهه سی این قرن، شاهد تبلور منسجم اندیشه ای بودیم که اغلب یهودیان آلمانی آن را نمایندگی می کردند.

مکتب فرانکفورت؛ جایگاه اندیشه های منتقدانه ای از فرهنگ مدرن بود که در خود باب انتقاد از کوچکترین نشانه و تصویر های مدرن را گشود و سنگ بنای تفکر پسامدرن را گذارد. تئودور آدورنو، ماکس هورک هایمر، والتر بنیامین، هربرت مارکوزه، نوربرت الیاس، یورگن هابرماس، و… از اندیشمندان این نحله ی فلسفی ـ اجتماعی به شمار می آیند. از بین کتب و اندیشه های متکثر این نحله، در ایران، نوربرت الیاس از ناشناخته ترین آنهاست که در همین چندسال اخیر مورد بررسی و تحلیل قرار گرفته است.
نوبرت الیاس در شهر برسیواو به دنیا آمد که هنگام تولد او جزء خاک آلمان بود و اکنون در شمار شهرهای لهستان است. الیاس در آغاز فلسفه خواند و پس از پایان تحصیل به همکاری با کارل مانهایم؛ جامعه شناس در دانشگاه فرانکفورت روی آورد. در همین دوران هورکهایمر و آدورنو پایه ی انستیتو تحقیقات اجتماعی فرانکفورت را گذاشتند، و در آن جا بود که الیاس کار نگارش کتاب «جامعه درباریان» را در سال ۱۹۳۹ به پایان برد. هواداران حزب ناسیونال ـ سوسیالیست(نازی) در همین زمان، وی را از خاک آلمان بیرون راندند؛ او از راه پاریس به انگلستان رفت و در لندن اقامت کرد، و پرآوازه ترین کتاب اش؛ «فرآیند گسترش تمدن» را در آنجا تحریر کرد. اندیشه های او سال های سال چندان غریب و خلاف آمد بود که رخصت تدریس در دانشگاه ها نیافت تا اینکه در سال ۱۹۵۴، در دانشگاه لیسستر مجال بیان پیدا کرد و در آن جا بود که بر بسیاری از جامعه شناسان پیشرو معاصر تأثیر گذارد. سرشاری ذهن پویا و نفوذ فکری واقعی او در نظریه اجتماعی در دهه ۱۹۷۰ هویدا شد و اوج گرفت، چنان که نسخه های بی اجازه چاپ و تکثیر شده ی کتاب «فرآیند گسترش تمدن» را در کنار کتاب «مراقبت و تنبیه» میشل فوکو، دانشجویان آن دهه تهیه و مطالعه می کردند. تأثیر و نفوذ اندیشه های عرف شکن الیاس در نظریه اجتماعی روز به روز بیشتر می شد، خاصه آن که پارادایم و خمیرمایه ی تفکر او در باب مسائلی چون تاریخ ذهنیت یا سوبژکتیو بشری، قدرت، معرفت، دانش، خشونت، شکل گیری دولت، عواطف بشری، تلقیات مختلف از تن آدمی، عقده اروس (زندگی) و عقده تاناتوس(مرگ) که بسیار به زمینه های واکاوی متفکران پسا مدرن نزدیک است.

«تجزیه و تحلیل او از روند رشد و انکشاف تاریخی عواطف و حیات روانی بشر از این حیث اهمیت دارد که این روند را در پیوند با فرآیندهای بزرگ مقیاس تری چون شکل گیری دولت، گسترش تمدن و شهرنشینی، جهان گستری و توسعه اقتصادی قرار می دهد.»

نوربرت الیاس در کتاب «غربت محتضران یا تنهایی دم مرگ» به بیان و رونمایی از فرآیند سرکوب و واپس راندن مرگ از آگاهی عمومی و صحنه های حیات اجتماعی می پردازد، فرآیندی که از قضا همپای روند پرده برداری از جنسیت و روابط جنسی در قرن اخیر صورت گرفته بود. در جوامع مدرن، انسان ها هرچند به شیوه های بهداشتی تر می میرند، اما این مرگ در انزوای عاطفی کامل به وقوع می پیوندد. جابجایی از بستر احتضار در میانه ی خویشان و نزدیکان به تخت بیمارستان در میانه ی پزشکان و پرستاران، خود معرف تغییری گسترده تر در شکل بندی اجتماعی و رفتار متمدنانه است، تغییری که دقیقن الزامات و دلالت های سیاسی خاص خود را به همراه دارد.

این اندیشه و نگره به شدت به الگوی تفکری و تحقیقی میشل فوکو، فیلسوف پسامدرن فرانسوی نزدیک ست. میشل فوکو در کتاب «اراده به دانستن؛ تاریخ جنسیت» به بیان این نکته در مورد نیروی اروس و روابط جنسی در دوران مدرن و معاصر می پردازد که در درون دیسپیلین و نظم مکانیکی خاص ادا و برآورده می شود و چه بسا سرکوب می شود که این نظم و مراقبت در مقابل دوران ویکتوریایی قرار می گیرد که در آن نظم و قرار خاصی جهت روابط جنسی وجود نداشت و چه بسا در کنار سرکوب این عقده ی اروس در دنیای مدرن، نوربرت الیاس از سرکوب عقده ی تاناتوس(مرگ) نیز صحبت به میان می آورد. آنجا که می گوید: « جنسیت و مرگ، هردو، واقعیاتی زیست شناختی اند که از رهگذر تجربه و رفتار به شیوه ای اجتماعاً خاص، شکل پیدا کرده اند، یعنی در تطابق نام با مرحله ای که مسیر رشد و تحول بشریت ـ و نیز سیر تمدن به مثابه ی سویه ای از این تحول ـ بدان رسیده است. هر فرد الگوهای رایج اجتماعی را به سبک و سیاقی مختص خود می پروراند. اگر این نکته را درک کنیم که آنچه در رابطه ی آدمیان با مرگ تعیین کننده است نه صرفن فرآیند زیست شناختی مرگ، بلکه ایده ی دستخوش تحول و مرحله ـ ویژه مرگ، و نگرش درآمیخته با آن است، آن گاه سویه ی جامعه شناختی مسأله ی مرگ نمودی برجسته تر خواهد یافت. در این صورت، درک دست کم پاره ای از ویژگی های خاص جوامع معاصر، و نیز ساختارهای شخصیتی گره خورده با آن ها، آسانتر خواهد شد، ویژگی هایی که غرابت تصویر مرگ، و لاجرم سرشت و درجه ی سرکوب اجتماعی مرگ در جوامع مدرن، را رقم زده اند.» به بیان دیگری، اینکه فضای تنفسی جوامع مدرن چنان در سرکوب این مسئله و به حاشیه راندن آن، اقتدار گرایانه عمل کرده است که حتی صحبت کردن از مرگ، سالمندان، رابطه با سالمندان و مسائل مربوطه، تحت شعاع قرار گرفته و همچون عقده ای اروس(سکس) به مسئله ای در نهان مبدل گشته است.

کتاب«تنهایی دم ِ مرگ» چه بسا متاثر از مرگ مادر و پدر الیاس در اردوگاه های کارِ اجباریِ آشووتیس باشد. او پس از ترک اجباری وطن همراه با والدین اش، چند مدتی با آن ها بود اما آن ها تصمیم به بازگشت گرفتند که او بسیار ناراضی از این تصمیم بود اما آن ها بازگشتند و دیگر خبری از آن ها نشد. او حدس زد که آن ها در اردوگاه های کار اجباری تلف شده اند. مرگ خوفناک آن ها، مرگی ناشی از توحش در قرن استیلای تمدن مدرن ـ برای الیاس ۴۴ ساله در حکم ضربه ای روحی و جبران ناپذیری بود. این تروما و یا شوک آسیب زا، یادگار دوران جوانی جامعه شناس آلمانی، به واقع همان سویه یا زخم غیر مفهومی/غیر فکری تفکر الیاس است، پرداختن به موضوعی چنین عام و کلی آن هم با عنوانی کمابیش «احساساتی»؛ انگیزه ای از این گونه می تواند داشته باشد. اما لحن سرد و نثر به اصطلاح مدرن ـ علمی الیاس در این کتاب کوچک، که ضرورتن بر محتوای اش نیز تأثیر گذارده، آن را به کتابی بری از هر نوع توهم اسطوره ای/ ماوراء طبیعی در باب مرگ بدل ساخته است. باری، رازوری و اسطوره پردازی درباره مرگ، یا بخشیدن هر نوع معنای عجیب و غریب به مرگ، بیش از هر چیز دیگری ممکن است تجربه ی آن را دردناک یا حتی بی معنا سازد.
این کتاب درباره سوگ یا ماتمِ ناشی از مرگ عزیزان نیست، بلکه درباره ی سوگ احتمالی عزیزان/دیگرانی ست که دارند می میرند. الیاس قصد ندارد از تجربه ی مواجهه با مرگ سخن بگوید بلکه چه بسا نهایتن به نظر می رسد او نیز با آدورنو متفوق القول باشد که « مرگ چیز کثیفی ست» و صحبت از این به میان می آورد که مراقبت از خود بیماران گاهی در سایه ی روند مراقبت از اندام های ایشان رنگ می بازد و از یاد می رود. رابطه تمدن و تن و یا همان فرآیند ضبط تن و ساخته شدن نفس، مضمونی ست که الیاس همچون فوکو از آن می گوید. چنان که چون فوکو از روند سلطه بر تن در قالب گفتارها، متن جامعه و لاجرم نهادهای مختلف را دنبال می کند. و نحوه ی شکل گیری هنجارها و الزامات فرهنگی را پی می گیرد؛ یعنی همان اموری که با تنظیم رفتارهای روزانه و شیوه ی تعاملات فردی و ظهور تن ـ جسم( از آداب اتاق خواب و شکل رقصیدن ـ شکل عکس گرفتن ـ شکل عبادت از محتضران ـ شکل غذا خوردن) در محیط های مختلف مرتبط اند، که این گفتارها از مفهوم مکانیسم ادغام هرمونی هنجارهای مدرن با شکل گیری تن و جسم در سایه ی آنها می باشد. به زعم وی، هرچند تسهیلات بهداشتی و توفیق های علم پزشکی طول عمر آدمیان را افزایش داده و از رنج جسمانی کاسته، اما در عوض فرآیند مردن را نیز به اصطلاح غریبانه تر کرده است.

نهاد بیمارستان(همچون نهاد پادگان، مجنون خانه، مدرسه، کلینیک، زندان، خانه سالمندان با قرائتی فوکویی از نظم و مراقبت در آن ها) موجب شده است محتضران از اطرافیان خویش جدا افتند و در انزوا بمیرند. اما الیاس قصد ندارد هیچ نوع راه حل عجیب و غریبی پیش نهد. اتفاقن بزرگی کار او این جاست که او کتابی درباره ی مرگ نوشته و خیلی ساده پیشنهاد کرده که دست کم محتضران را در دم مرگ تنها نگذاریم و سالمندان در پیری و از کار افتادگی را به دست نظم خشک خانه سالمندان نسپریم. کتاب «تنهایی دمِ مرگ» اثر جامعه شناس نحله فرانکفورت؛ نوربرت الیاس با برگردان امید مهرگان و صالح نجفی از سوی نشرگام نو چاپ گردیده و چه بسا توانایی گشودن باب بحثی عمیق را در جامعه ی در حال پیشروی به سوی سالخوردگی ایران را داشته باشد؛ جامعه ای که چه بسا در پی ایجاد انگاره های مدرن و تعاملات مدرنیته در خویش است.

paaraadox.blogspot.com