کارولین اِمکه برگردان عاطفه اولیایی
به باتلاق فرو می روم
نوشتههای مرتبط
تا عمق آبها
جایی که قدمگاهی نیست
سیل مرا به کام کشیده است
فرسوده از کمک خواستن
تشنه لب
به دنبال خدای خود
چشمانم سویی ندارد
پرشمار تر از موهای سرم
کسانی که بدون دلیل از من متنفرند.
مزمور ۶۹، ۳-۵
«اگرچه عدالت با سخن آغاز می شود، هر سخنی حق نیست.» دریدا
«مشاهده دقیق یعنی تشریح. » هرتا مولر
گاهی فکر می کنم شاید باید بر آن ها رشک برم، گاهی از خود می پرسم چگونه می توان چنین کرد. چگونه قادرند تا این حد متنفر باشند؟ چگونه این همه از خود مطمئن اند؟ چرا که متنفرین بایدبسیار از خود یقین داشته باشند، در غیر این صورت این چنین سخن نمی گفتند ، چنین عمل نمی کردند، چنین مجروح نمی کردند و چنین نمی کشتند. در غیر این صورت چنین رفتاری با دیگران نداشتند، چنین آن ها را خارنمی کردند، و به آن ها حمله نمی بردند.نمی توان متنفر بود و تنفر خود را به پرسش کشید. نمی توان خشمگین بود و به خشم خود شک برد. برای تنفر، فرد به یقین مطلق نیاز دارد. هر شایدی سد راه است. هر اگری، به جای هدایت انرژی، آن را نابود می کند.
تنفر مبهم است. تنفر از موضوعی مشخص دشوار است. موشکافی ترحم را انگیزه می شود. فرد را مجبور به شنیدن و دیدن دقیق تر می کند.ریزه کاری، دیگری را در تمام وجوه و با تمام ویژگی های متضادش ظاهر می کند،وی را انسانی قابل تشخیص می کند؛ حال آن که در صورت محو شدن خصوصیاتش، وی به عنوان فرد غیر قابل شناخت نیست. پس آنچه می ماند، گروهیاست مبهم و هدف تنفر. گروهی که می تواند بی آبروشده، به دلبخواه بی ارزش تلقی شود، مورد طعنه، فریاد و خشم قرار گیرد: یهودیان، بی خدایان، زنان، سیاه پوستان، همجنس گرایان، پناهندگان، مسلمین یا حتی پلیس، سیاستمداران، رسانه ها و روشنفکران…تنفر، موضوعش را به دلخواه خودرقم زده و آن را قابل تنفر می سازد.
تنفر رو به بالا و یا پائین دارد، به هر حال حول محوری عمودی ابراز می شود: « آن بالایی ها» یا «آن پائینی ها». این همواره «دیگری» است که آنچه «از ماست» را سرکوب کرده و یا به خطر می اندازد. «دیگری» نیرویی خطرناک، و کهتر محسوب می شود، بنا بر این آزار و یا نابودی وی نه امری قابل بخشش، که لازم برآورد می شود. دیگری کسی است که بدون هیچ پادافرهی می توان لو داد، مورد تجاوز قرار داد، رنجاند و یا کشت.
مخاطبان تنفر، کسانی که آن را مستقیما تجربه می کنند،در خیابان و یا اینترنت، شب یا روز روشن، کسانی پیام های تنفر حاوی آرزوی مرگشان، تهدید به تجاوز و یا ارعاب، کسانی که حقوقشان فقط بخشا رعایت می شود، که بدن و یا حجابشان مورد بیزاری است، که برای گریز از حمله مجبور به پنهان سازی اند، که از ترس توده خشمگین قادر به ترک خانه نیستند، کسانی که خانه، مسجد و یا کنیسه شان باید تحت محافظت پلیس قرار گیرد، تمام کسانی که تنفر، مهر بر پیشانی شان زده، نمی توانند و نمی خواهند به آن عادت کنند.
متفاوتین و یا غریبه ها، اگر چه نه آشکارا مورد تنفر، بلکه قطعا همواره با مقاومت روبرو شده اند. در آلمان،این مقاومت غالبا در شکل محکومیت، به زبان عرف اجتماعی و با لبخند بیان شده است.طی چند سال اخیر، روا مداری چندان مورد نظر آلمان نبوده است و به زیاده خواهی کسانی که دین و چهره ایمتفاوت دارند و یا به گونه ای غیر متعارف عشق می ورزند انتقاد می شود. چنین انتقادهایی، اگر چه در خفا اما به روشنی مطرح می شدند: آیا زمان آن نرسیده که زنان و یهودیان، که تا به حال این همه دریافت کرده اند، سکوت اختیار کنند؟ تو گویی تساوی به حد خود رسیده است. اینان تا حدی مساوی اند و فراتر از آن، دیگر زیاده خواهی است. تساوی کامل؟ البته که نه! زیادشان است زیرا در آن صورت همه برابر خواهند بود…. اقلیت ها را بری از انسانیت شمردنهمان و رنگ باختن مدارا همان. حق کار زنان را دست آوردی عظیم و کافی دانسته و موردی برای تساوی حقوقشان با مردان نمی بینند. آیا کافی نیست که هم جنس گرایان دیگر مجازات نمی شوند؟ زندگی احساسی آنان مربوط به خودشان است اما در خفا.
از دورویی برخورد با مسلمانان همین بس که حق زندگی در آلمان را داشته اما ترجیح داده می شود آئین هایمذهبی شان را به جا نیاورند، اما آزادی آئین های مسیحیت تأمین شده است. طی سال ها، به تدریج، خواست توقف بررسی هولوکاست شنیده شده است. تو گویی یادآوری آشوئیتز ، مانندشیر تاریخ انقضا دارد. تو گویی بررسی جرم های ناسیونال سوسیالیست ها، امری تفریحی و توریستی است که به آسانی متوقف شود.
چیزی در آلمان دگرگون شده است. هم اکنون این کشور لانه تنفری افسار گسیخته است، تنفری بی شرم.گاهی همراه با لبخند و گاهی هم نه؛ نامه های تهدید آمیز، گاهی با نام و آدرس فرستنده و گاهی ناشناس. گفته ها و پست های اینترنتی تنفر آمیز که دیگر با نام مستعارامضا نمی شوند. چند سال پیش هرگز فکر نمی کردم دیگر کسی در این جامعه بتواند دوباره چنین صحبت کند. هرگز تصور نمی کردم گفتمان عمومی این گونه درشت و نخراشیده و افراد چنین با خشونت مورد آزار قرار گیرند. گویی همه سنن گفتگو محو شده، هنجار های همزیستی دگرگون، احترام به دیگری شرم آور گشته و فریاد های توهین و قضاوت باعث افتخاراند.
چنین برخورد هایی را ثمرات تمدن نمی دانم. ابراز نژادپرستانه شکوه های درونی با چنین غیظی تنها در سال های اخیر چنین بی پروا بوده است. مانند بسیاری دیگر نمی خواهم به آن عادت کنم. نمی خواهم شاهد آن باشم که لذت از چنین برخورد هایی، هنجار جدید شود؛ نه در آلمان، نه در اروپا و نه در هیچ جایی دیگر.
تنفری که به مداقه می گذارم نه مشخص و نه تصادفی است. موجی از احساسات نیست که به طور اتفاقی بر می خیزد، زیرا موضوعی آن را انگیزه است. این تنفر عمومی است. یک ایدئولوژی آن را شکل داده است. تمام واژه های خوار کننده، سلسله افکار و تصاویر، دیدگاه ها وتجربیات که به نظم دنیای اینان به کار می رود، همه و همه از قبل برنامه ریزی شده اند. تنفر ابرازی فی البداهه نداشته بلکه پرورش می یابد و کسانی که آن را به ناگاه حس می کنند به ادامه و گسترش مداوم آن دامن می زند.
با این حال آنچه بیش از پبش نگران کننده است، صعودگستاخانه احزاب سیاسی پوپولیستی در آلمان و نیز فرانسه نیست. هنوز امید آن هست که بادسری و درگیری های فردی و یا به سادگی عدم توانایی حرفه ای بودن، این احزاب را در طول زمان ویران سازد. به علاوه پلاتفرم ضد مدرن که واقعیت های اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و جهانی شدن را نادیده می گیرد مضاف بر علت است.عرصه بی آبرویی اینان، مباحثات عمومی، و تلاش آن ها در پاسخگویی به پرسش های پیچیده رخ می دهد. البته با عضو گیریاین احزاب بر اساس برخی برنامه ها، سایر نکات پلافرم آن ها را نیز مورد انتقاد شدید وضربه پذیر می کند. البته در نهایت، درمان تنفر، در به اجرا گذاشتن برنامه های اقتصادی برای از بین بردن عدم تساوی و فقر در مناطق و شهر های دورافتاده است.
چه در آلمان و چه در سایر نقاط دنیا، رشد جزم گرایی بسیار نگران کننده است. بیش از بیش تنفر و در نتیجه به حاشیه راندن « متفاوتین» بالا می گیرد. خوار شمردن هر چه «دیگر» است فضایی مسموم پراکنده است. ما که توسط این تنفر به حاشیه رانده شده و یا شاهد آنیم، اغلب وحشت زده و ساکت شده ایم و یا اجازه داده ایم که مرعوبمان کنند، راه های مقابله با گفتمان های ارعاب و تنفر را نمی دانیم و احیای بی حسی و فلجی می کنیم. ترس زبانمان را بسته است. و متأسفانه این نتیجه تنفر است. تنفر، هدف خود را عاری از توانایی اعتماد و راهبری کرده و آن را نابود می سازد.
رودرویی با تنفر، عدم مشارکت در آن است. کسانی که تنفر را با تنفر پاسخ می دهند، توسط آن دگرگون شده و خود به قواره اهداف تنفر در آمده اند. نفی تنفر تنها با فرار از تله متنفر میسر است: مشاهد دقیق، تمایز بی امان، و به خود شک بردن. بدین منظور باید ساختار تنفر را با دقت و آرامی به اجزا خود شکست، احساسات شدید را از پیش داوری های ایدئولوژیکی آن جدا نمود و رشد و عملکرد آن را در برهه خاص تاریخی و فرهنگی بروزش بررسی کرد (۱) . شاید به نظر کاری چندان نیاید و برخی اعتراض کنند که چنین کردن، جزم گرا را تغییر نخواهد داد .شاید! ولی توضیح و درک سرچشمه چنین تنفر، ساختاری که آن را ممکن می سازد ، از مکانیسمی که تبعیت می کند، به از دست رفتن اعتماد به نفس این متنفرین و مشوقین آن ها و زدودن ساده لوحی و بدبینی کسانی که راه تنفر را می کوبند، یاری می کند. چنانچه به جای به پرسش کشیدن مشروعیت کسانی که با صلح و آرامش با دیگران تعامل داشته و در پی همزیستی انسانی با دیگران بوده، نیاز های خود را صادقانه و آشمارا ابراز می کنند، به کسانی که اینان را خوار ، نامرئی و مردود می شمرند بپردازیم، خواهیم توانست توجیهات چنین برخورد ها را قبل از غلبه بر افکار به چالش بکشیم، و زمینه دگرگونی را آماده کرد.
بررسی سرچشمه های متفاوت تنفر و خشونت، اسطوره طبیعی و ازلی بودن آن را از اعتبار می اندازد. تو گویی تنفر از احترام اصیل تر است! اما تنفر به سادگی وجود ندارد، بلکه تولید می شود. خشونت نیز به سادگی وجود ندارد. راه آن ها را کوبیده اند. نه جهت و هدف تنفر و خشونت و نه آستانه هایی که باید بشکنند، هیچکدام اتفاقی نیستند بلکه رهبری می شوند. راهکرد، نه قضاوت در باره نحوه عمل تنفرو خشونت بلکه مداقه در آن و نیز بررسی شرایطی که ممکن می بودند، اعمالی که می توانستند انجام گیرند، تصمیمات متفاوتی که می شد اخذ کرد و دخالت ها و یا بیطرفی های ممکن، می باشد. توصیف روند خاص تنفر، به معنای یافتن لحظاتی است که قابل پیشگیری و یا توقف بودند. بررسی تنفر قبل از آن که کورکورانه منفجر شود، طیفی از برخورد های ممکن را آشکار و میسر می سازد. پلیس و دادخواهان قوه قضائیه نیز مسؤل دامن زدن به نوعی از تنفر هستند. اما تک تک افراد جامعه مسؤل بروز اشکال مختلف به حاشیه راندن، عادات، عملکرد ها و عقاید انزوا گر می باشند. به مثابه جامعه ای مدنی باید عرصه ای را که متنفرین اشغال کرده اند، پس بگیریم. این وظیفه را نمی توان به دیگری محول کرد.
همبستگی با «دیگرانی» که به گونه ای متفاوت زندگی می کنند، عشق می ورزند، فکر می کنند و ایمان آورده اند، چندان دشوار نیست. اعمال کوچک می توانند دگرگونی ایجاد کرده، و فضا های اجتماعی و گفتمانی برای به انزوا کشیده شدگان بسازند. شاید مهمترین حرکت علیه تنفر، به انزوا کشیده نشدن، سکوت اختیار نکردن، به تله عرصه های خصوصی نیفتادن، و نخزیدن در لانه ی محیط های مآنوس خود است. شاید مهمترین امر از لاک خود بیرون آمدن، به سوی دیگران رفتن و با یگدیگر فضا هایی عمومی ایجاد کردن است.
قربانیان تنفر و رها شدگان احساس می کنند که « به باتلاق فرو می روند، جایی که قدمگاهی نیست.»تکیه گاه خود را گم کرده اند . احساس می کنند در عمق آب ها گم شده اند و موج بر آن ها می تازد؛ نباید رهایشان کنیم؛ فریاد بر می آورند و باید بدان ها گوش فرا دهیم. امواج تنفر را نباید مهلت برآمدنی بیشتر داد. و بالاتر از همه،باید زمینی چنان استوار بنا کنیم که همه بتوانند بر آن بایستند.
https://www.fischerverlage.de/media/fs/690/Emcke_Gegen_Hass_sample_engl.pdf
ــــــــــــــــــــــــــ
پانوشت ها
مترجم: (۱) همان گونه که امبرتو اکو در گورستان پراک در قالب رمان روایت کرد.
****************
انتشار هر بخشی از این نوشته بدون تماس با مترجم ممنوع و موجب پیگرد قانونی است. بخش هایی از متن بدون خدشه به محتوی آن حذف شده اند. متن کامل به صورت کتاب منتشر خواهد شد.