انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

تغزل فضا: معمار به‌مثابه شاعر (۱)

مظاهر گوناگون هر فرهنگ، از آنجا که به رغم تفاوت‌های صوری‌شانْ محملی برای ظهور وجهی از آن فرهنگِ یکسان‌اند، همگی حاکی از حقیقتی واحدند. از این رو اگر در ظاهر متفاوت‌اند، در باطن هم‌ارزند. هم‌نشینی مظاهر فرهنگی، که موجب می‌شود، هر یک بدون دیگری، به درستی و به کمال فهم نشود و نیز همراهی آن‌ها موجب درک بهتر و صحیح‌تر دیگری می‌شود، از همین واقعیت نشأت می‌گیرد. موافقت، مناسبت و در‌هم‌تنیدگی موسیقی و ادبیات پارسی بیش از هر چیز گواه این موضوع است. این امر ناشی از ارتزاق هر یک از مظاهر فرهنگی از اصول و مبادی مشترک در هر فرهنگ است. پژوهشگران فرهنگی معتقدند با تأمل در مظاهر فرهنگی می‌توان به اصول و مبانی آن فرهنگ نایل شد.[i]

اما اصل جاودانه در همۀ مظاهر فرهنگیِ همۀ مردمان، که نمونه‌های والاتر آن‌ها به‌دست خوش‌ذوق‌ترهای ایشان خلق می‌شود، شأن نزول مرتبت آن‌ها از عالم مجازیِ خیال به عالم واقعیِ ماده است. خیال در گذر از عالم ذهن به عالم وجود مادی بسته به هنر هنرمند از صافی دست و زبان او گذشته و به همان رنگ و وجه درمی‌آید و ظهور می‌یابد. موسیقی‌دان با ادوات موسیقی، پیشه‌ور با ابزار صناعت‌گری، معمار با خلق فضا و شاعر با به نظم کشیدن واژگان محصولاتی می‌آفرینند که هر یک تجلی‌گاه عالم ذهن و قوۀ خیال‌پردازی‌شان است. از آنجا که بستر فرهنگی خلق آن‌ها یکسان است، با تأمل و تعمق در هر یک از این هنرها و بررسی تطبیقی صورت، اجزای تشکیل دهنده و فرایند آفرینش آن‌ها می‌توان به شناخت بهتر آن‌ها نایل شد.

با این فرض، پرسش‌ از وجوه مشترک میان فضا و اجزای معماری و شعر و ادب پارسی به مثابه دو مظهر فرهنگی و محمل صور خیال ایراینان با هدف فهم درست‌تر آن‌ها اهمیت می‌یابد. در این پژوهش، نگارنده کوشیده است با بررسی تطبیقی به پرسش‌هایی تحقیق اعم از اینکه: چه وجوه مشترکی میان شعر و ادب پارسی و معماری ایرانیان قابل شناسایی است؟ زبان مشترک میان آن‌ها چگونه قابل خوانش و فهم است؟ تا حد توان خود پاسخ گوید. در این میان، با توجه به اینکه ادب پارسی، همان‌گونه که ادبیات همۀ مردمان عالم تجلی‌گاه جهان‌بینی ایشان است، محمل اندیشه‌های عرفانی و نگاه حکمی به عالم وجود است، غور در مفاهیم عرفانی در این پژوهش اجتناب ناپذیر است و نگارنده کوشیده است در حد صلاحیت‌ خود به آن بپردازد.

۱. مرتبت خیال در هنر
می‌رفت خیال تو ز چشم من و می‌گفت هیهات از این گوشه که معمور نمانده ست

 

اگر ساخت بنا و سرایش شعر را در زمرۀ هنرها قلمداد می‌کنیم و آن‌ها را آن‌گاه که واجد معنای ظریف باشند تأثیرگذار بر جان مخاطب می‌دانیم، می‌بایست به وجوه اشتراک آن‌ها پرداخته و آن دو را از این منظر با مقایسۀ تطبیقی، مورد تحلیل قرار دهیم.

هر اثر یا قطعۀ هنری، از آن جهت دل‌نشین، ارزشمند و گران‌بهاست که از عالم خیالِ ذهن آفریننده‌اش نشأت گرفته و به عالم ذهن مخاطبش نفوذ کرده و بر آن اثر می‌گذارد. خیال، که نه تنها جوهر اصلی و عنصر ثابت شعر است(شفیعی کدکندی، ۱۳۹۱: ۱۸)، عنصر اصلی همۀ هنرهاست و چون از نیروی تخیل حاصل می‌شود قابل تعریف دقیق نیست و با همۀ کوشش‌هایی که در تعریف آن شده، هم‌چنان مبهم مانده است. دی لوئیس اظهار می‌دارد که قوه‌ای که خیال (ایماژ) شاعرانه را خلق می‌کند، تخیل است و تعریف هیچ یک از قوای ذهنی دشوارتر از تخیل نیست (شفیعی کدکنی، ۱۳۹۱: ۱۸).

حکمای مسلمان دو معنای متفاوت اما مرتبط برای خیال تعریف کرده‌اند: نخست عالم بیرونی و عینی با عنوان «عالم خیال»، عالمی مستقل و منفصل از انسان و در میان عالم ناسوت مادی و عالم ملکوت روحانی … دوم، نوعی از ادراک آدمی، که به سبب ربطش به انسان، بدان عالم خیال متصل می‌گویند(ابراهیمی دینانی، ۱۳۸۱: ۶). در معنای دوم باید ذکر کرد که آنان خیال را یکی از مراتب چهارگانه[ii] نیروهای مُدرِک انسان در برخورد با پدیده‌ها که در شناخت آن پدیده به کار می‌آید دانسته است. در ادراک خیالی تجربۀ پدیده‌ها در برخورد با آن‌ها نیازمند مواجهۀ حسی نیست، پدیده‌های خیالی خود واجد صورت‌اند(همان‌جا). در این تعریف هر امر خیالی صورتی توصیف‌پذیر و قابل شناسایی دارد. صورت‌پذیری امر خیالی سرآغاز آفرینشی است که آن را آفرینش هنری می‌گویند.

۲. خیال در آفرینش ادبی و معماری
برخی از قدما از جمله افلاطون کار هنرمند و شاعر را نه «تخییل» و «تشبیه» که «تقلید»[iii] می‌دانند. او کار شاعران و هنرمندان را برداشت از طبیعت می‌داند و چون پدیده‌های طبیعی از نظر او حقیقت ندارند و خود تصویری از مُثُل‌اند، شعر و هنر تقلیدی از تقلید است و به دور مرتبه از حقیقت دور است(ضیمران، ۱۳۷۷: ۸۰-۹۰). ارسطو ضمن موافقت در امر تقلید با افلاطون، تقلید هنرمند را به واسطۀ برداشت او از طبیعت می‌داند و آن را بیانی آزاد و بدون محدودیت معرفی می‌کند به نحوی که ذهن هنرمند فعالانه در آن دخیل است(همان: ۱۱۶). به این ترتیب از آفرینش هنری به «بازنمایی»[iv] یاد می‌کنند. «مقصود ارسطو نوعی ظهورو انعکاس تصویری از طبیعت یا جهان خارج است در پردۀ ذهن شاعر و نمود آن خیال از رهگذر بیان و کلمات شاعر است در خواننده»(شفیعی کدکدنی، ۱۳۹۱: ۳۲).

به این ترتیب تعریف «توانایی رؤیت و بازآفرینیِ آنچه موجود است»(آنتونیادس، ۱۳۸۹: ۳۰) ذیل مفهوم «تصور» و نه «تخییل» قرار می‌گیرد. در آفرینش ادبی، بسیاری از معانی ظریف به‌کاررفته در شعر یا صورت ادبی از آن جهت بر دل می‌نشیند که راه خیال را برای نفوذ شعر در نفس مخاطب می‌گشایند. مفهوم «تخییل»، یعنی خیال‌انگیزی یا خیال افکندن در دل، گاه تصاویری در ذهن ایجاد می‌کند که صورت بیرونی ندارد. این تصاویر خوشایند نفس است و در نفس تعجب می‌آفریند. ابن سینا لذت از صورت ادبی را با این تعجیب مرتبط می‌داند(شفیعی کدکنی، ۱۳۹۱: ۲۰). «تعجیب» منحصر به صور ادبی نیست؛ کشف هر حقیقت ناگشوده یا ازیادرفته‌ای، مانند کشفیات علمی، مخاطب را شگفت‌زده می کند؛ تعجیب در ذات هر بیان هنری نهفته است؛ هر بیان هنری در ذهن خیال‌پرداز مخاطب شگفتی می‌آفریند و لذت ناشی از آن علت دل‌نشینی اثر است.

از طرفی، ناقدان ادبی معاصر شعر و هنر را تجربۀ انسان می‌نامند. آنان تجربۀ شعری را نه حاصل ارادۀ شاعر که رویدادی روحی می‌دانند که در اثر سیر حوادث زندگی شاعر ناآگاهانه در ضمیر او انعکاس می‌یابد(همان: ۲۱). از آنجا که هر کس در زندگیِ خودْ تجربه‌هایی ویژه دارد که خاص خود اوست، صور خیال او نیز دارای مشخصه‌هایی است که منحصر به خود اوست. هر شاعر و هر هنرمند صاحب‌سبک شخصیتی مستقل دارد. هر ادیب دارای خصایص طبیعت خویش است و بنابراین دارای استعارات و تشبیهات و مجازهای ویژه‌ای است که متعلق به خود اوست؛ این‌ها تصاویر روح اوست که در جوهر وجود در جانش نقش بسته است(همان‌جا). این امر در مورد همۀ هنرمندان و صورت‌های مختلف هنری صادق است.

وجود عنصر خیال در آثار هنری شرطی است لازم و نه کافی که به تعمق در عالم سوق می‌دهد و این هدف از آفرینش هر اثر هنری همین است. خلق آثار هنری، خواه پاره‌ای شعر باشد، قطعه‌ای موسیقی یا بنای معماری باشد، حاصل عاطفه، اندیشه یا خیالی است و بدون ‌خیال و نیروی آن، هیچ کدام از این عناصر نمی‌تواند اثر هنری تلقی گردد؛ اصولاً هنر زمانی جلوه می‌کند که خیال درکار باشد(شفیعی کدکنی، ۱۳۹۱: ۲۴). به گفتۀ کروچه[v] بیان و زیبایی دو مفهوم نیستند، بلکه یک مفهوم‌اند که هر یک از این دو واژه مترادف را که بخواهیم می‌توانیم به آن اطلاق کنیم(کروچه، ۱۳۴۴: ۱۱۰).

۳. بوطیقا: سرآغاز آفرینش هنری (ادبی و معماری)
گفته شد که صور خیال ذهنی هر کس وابسته به تجربه‌های زیستۀ[vi] منحصر به فرد او در طول حیاتش است. اما این تجربه‌های زیسته برای در نفوسی تکوین می‌یابد که مستعد و خواهان دیدن دیگرگونۀ جهان باشند. مطالعۀ تجریبات کسانی که به چنین تجارب و مشاهداتی نایل شده‌اند نشان می‌دهد که این بیداری غالباً در پی ژرف‌اندیشی‌های عمیق آن‌ها در طول زمان حاصل شده است. مباحث مربوط به این گونه تأملات و خلاقیت حاصل از آن را «بوطیقا» خوانده‌اند(رضوی: ۱۳۸۲: ۱۵).

بوطیقا معرب «پوئتیکوس»[vii] یونانی است. در فارسی معادل‌های مختلفی برای آن نهاده‌اند. از جمله، «شاعرانه‌ها» و «آفرینش‌گری»،[viii] «نظریۀ ادبی»،[ix] «احساس شاعرانه»[x] و «شاعرانه» و «شعری» و «منظوم».[xi] البته بوطیقا را نه فقط به معنای شعر یا سرایش شعر نیست بلکه «به معنای ساختن چیزها از طریق دمیدن روح عشق و زندگی در آن‌ها و به لحاظ زیبایی‌شناسی خوشایند کردن آن‌هاست، درست مانند سیر خلقت الهی …»(آنتونیادس، ۱۳۸۹: ۴). این می‌رساند که اتفاقاً معنای شعر و بیان ادبی همان ساختن چیزها است آن‌گونه که بر مخاطب اثر بگذارد و این تعریفی دقیق و متعالی از معماری به مثابه چیزی بیش‌تر از صرف ساختن است. در این معنا، معماری و بیان ادبی مترادف و هم‌معنی فهم می‌شوند.

اهل نظر، از افلاطون و ارسطو تا گاستون باشلار[xii] و ایگور استراوینسکی[xiii] واژۀ بوطیقا را برای تحلیل مسایل مربوط به زیبایی‌شناسی و خلاقیت به کار برده‌اند(آنتونیادس، ۱۳۸۹: ۱۹). بوطیقا به معنای جست‌وجوی قوانین عامی است است که ناظر بر خلق یک اثرند و از دورن ذات خودِ آن اثر سرچشمه می‌گیرند(تودوروف، ۱۳۸۲: ۱۹). اندیشه‌ای که در قالب بوطیقا قرار می‌گیرد، شناخت هر پدیده را از ذات همان پدیده آغاز می‌کند و خلق آن را نیز چه بسا از همان‌جا آغاز می‌کند. اندیشۀ لویی کان به دنبال نیل به سرآغازها در طراحی است،[xiv] همان تفکر بوطیقایی است. پس اگر دل‌نشینی شعر از آن رو باشد که انسان را به مراتب بالاتر وجود خود عروج می‌دهد؛ اگر این معراج محصول بازنمایی تجارب زیستۀ هر شخص باشد که منحصر به خود اوست، پس «تفکر بوطیقایی» که همان «تفکر شاعرانه» یا «تفکر معمارانه» است، سرآغاز هنرمندی و آفرینش هنری است و این وجه مشترک شعر و معماری است. تفکر بوطیقایی آغاز همۀ هنرهاست، هر چند در عمل ابزار و مادۀ اولیه‌شان متفاوت باشند(رضوی، ۱۳۸۲: ۱۹).

۴. ابزار بیان شعر و معماری
به این ترتیب اختلاف در صور هنری، اختلاف در ابزار بیان است. همان‌طور که راز دلنشینی شعر در راه یافتن به معانی پوشیده و نهفته است، دل نشینی اثر معماری در کیفیت فضایی و خلق مکان است. اگر شعر برای معانی نامی شایسته می‌یابد، معماری برای افکار «مکانی» شایسته می‌آفریند. اما از آن‌جا که معماری مقید به سودمندی و کارایی است و می‌باید به نیازهای زندگی کاربران آن پاسخی مقتضی ارایه نماید، خیال در قید عملکردهای قرار می‌گیرد و چه بسا فروکاست عالم خیالِ محض به عالم وقایع غیرقابل تغییر و حتمی، شأنیت خیال‌انگیزی و دلنشینی مکان نمی‌تواند با مراتب تخییل در شعر رقابت و برابری کند.

ابزار شعر زبان است و «بنیاد زبان بر اسم است […]؛ نه تنها آنچه را ‘هست’ می‌نامد، بلکه آنچه ‘نیست’ را نیز می‌نامد»(آشوری، ۱۳۷۷: ۱۰). «خیال شاعرانه به معنایی رو می‌کند، تفکر بوطیقایی بضاعت آن معنا را می‌سنجد؛ و زبان برای آن نامی می‌یابد و با این سفر، معنایی به سخن در می‌آید»(رضوی، ۱۳۸۲: ۱۹). اما ابزار معماری ماده است و خیال معمارانه نمی‌تواند بی‌قید ماده به هر معنایی روی آورد. تفکر بوطیقایی در سنجش بضاعت ابزار بیان تخیل، یا روی به سمتی آورد که وجود ابزار لازم یا امکان ساخت آن فراهم می‌بیند یا حکم به دگرگونی مراتب خیال می‌دهد. سیر تکاملی ساخت ابزار و مصالح ساختی در جهت ارتقای کیفیت مواد و تأثیرگذاری آن‌ها در کیفیت فضای خلق‌شده ناشی از همین سنجش بضاعت و خواست قوۀ خیال‌پزدار معمار است. درست است که معماری می‌بایست پاسخ‌گوی نیازهای روزمرۀ ساکنان و کاربرانش باشد اما این امر معماری را از خلق فضا و آثار شاعرانه و دل‌نشین محروم نساخته است.

 

توضیح تصویر: تخیل‌های معماری از چشم‌اندازهای ملهم از مطالعۀ کتاب چنین گفت زرتشت و نزول آگوست هابلیک. (مأخذ: بوطیقای معماری، ص ۷۲)

* این مقاله در سال ۱۳۹۲ در شماره ۱۸۵ نشریه کتاب ماه هنر، تحت عنوان «زبان مشترک بیان ادبی و بیان معماری» منتشر شده است.

* منابع در پایان بخش دوم آمده است.

 

یادداشت ها:

[i] . برای مطالعۀ بیش‌تر نک: بهشتی، سید محمد(۱۳۸۷)، «نسبت ظاهر و باطن در معماری ایرانی». در: مسجد ایرانی، مکان معراج مؤمنین، تهران: روزنه.

[ii] . این نیروهای چهارگانه عبارت‌اند از: حس، خیال، وهم و عقل.

[iii] . mimesis

[iv] . representation

[v] . Benedetto Croce (1866- 1952)

[vi] . lived experiences

[vii] . Poiétikos

[viii] . آشوری، فرهنگ علوم انسانی، ذیل مدخل “poetic”

[ix] . احمدی، ساختار و تأویل متن.

[x] . آریان‌پور، فرهنگ انگلیسی-فارسی، ذیل “poertic”

[xi] . حق‌شناس و دیگران، فرهنگ معاصر هزاره، مدخل “poetic”

[xii] . Gaston Bachelard (1884-1962)

[xiii] . Igor Stravinsky (1882-1971)

[xiv] . beginnings