انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

انسان شناسی درد و رنج(۱۱)، داوید لوبروتون

امروزه اگر به مسئله‌ی رابطه با درد بپردازیم، می بینیم سنت کاتولیک خود را نسبت به ارزش‌های دوران خویش گشوده است. درد بُعد رهایی‌بخش و عاملیت خود را در پختگی ِ فرد مؤمن در دوران معاصر از دست داده است، دورانی که ابزارهای مبارزه با درد نیز افزایش زیادی یافته و قابلیت های دسترسی ساده‌ای نیز به آنها وجود دارد. کلیسای کاتولیک امروز، مؤمنان خود را در استفاده از هیچ ‌نوع از ابزار های کاهش درد منع نمی کند و هرچند الهیات مسیحی تا مدت‌های بسیار زیادی بر رنج مسیح مصلوب تأکید داشت، امروز تأکید خود را بر عشقی قرار می‌دهد که در قربانی‌شدن او وجود داشت. «آن چه سبب جبران] گناهان[ یا نجات] مؤمنان[ می‌شود، نه در خود رنج مسیح، بلکه در بطن این رنج یعنی در این نکته نهفته است که وی به رغم آن توانست انسانی تماماً آکنده ازایمان امید و عشق باقی بماند»(ترونه، ۱۹۹۰، …) بدین ترتیب هدیه‌درد به خداوند معنای خود را از دست می‌دهد.

(شکی نیست که به رغم پیشرفت داروهای ضددرد و بی‌حسی بازهم بسیاری از انسان‌ها به مسیحیت استناد می‌کنند و تلاش دارند که در آن سرچشمه‌هایی درونی برای مقابله با دردهای خود بیابند. در ایالات متحده همان‌گونه که یکی از مطالعات کوتربا نشان می‌دهد بسیاری از مسیحیانی که با درد غیرقابل کنترلی روبر می‌شوند به خداوند پناه می‌برند. به باور آن‌ها این آزمونی است که خداوند بر آن‌ها قرار داده است تا ایشان را بیازماید و سبب تزکیه‌ ]نفس[ آن‌ها شود. الگوی آن‌ها الگوی تحمل درد و صبوری است بدین ترتیب درد به هیچ روی به مثابه امری در خود دریافت نمی‌شود. این مؤمنان با ابزارهای مبارزه با درد آشنا هستند و از آن‌ها استفاده می‌کنند و همچنان به پزشکان خوش اعتماد دارند. اما درد آن‌ها در روایت پرعظمت حضرت مسیح در رنج وی جای گرفته و به رغم مشکلاتشان در این رنج یک آرامش و دلیلی برای ادامه‌دادن به زندگی می‌یابند. آن‌ها همچنین بازهم به کشیشان خود یا متولیان دینی خویش رجوع می‌کنند تا ایمان خود را حفظ کنند( کوتربا،۶۸۲، sq ). درنتیجه هرچند تجربه‌ آن‌ها دردناک باشد بازهم اعتقاد دارند که در جهان باقی پاداشی برای آن درد به دست می‌آورند. آزمون آن‌ها درون نظامی از معنا قرار می‌گیرد که آن را توجیه می‌کند و به آن‌ها امکان می‌دهد که به صورت روزمره در برابر درد مقاومت کنند. اما برخی از آن‌ها نیز صرفاً خداوند را به عنوان تنها پزشک برای خود می‌گیرند؛ کوتربا برای نمونه به اعضای کلیساهای پان کوتیس، کلیسای کریسیتین ساینس یا سایر فرقه‌های مسیحی اشاره می‌کند که حاضر نیستند از دارو استفاده کنند و صرفاً بر ایمان خود تکیه می‌زنند(۶۸۳(. اما در هر حال مسئله بر سر آن است که درد، نمادین شده و بتوان آن را قابل تصور و پذیرش کرد. نظام‌های دینی گاه به وسیله‌کنش‌گران اجتماعی بنابر موقعیت و شدت دردهایشان به گونه‌ای بازنگری و تصحیح می‌شوند و بدین ترتیب به سرچشمه‌هایی برای ایجاد معنا بدل می‌گردند که بتواند به آن‌ها امکان تحمل درد را بدهد. این نظام‌ها به خصوص به افراد یا به مؤمنان شیوه‌های تسلیم و صبوری را می‌آموزند و تأکید می‌کنند که انسانی که خواسته باشد اراده‌خدا را بپذیرد، باید رنج بکشد. همان‌گونه که ث. شارلیه می‌گوید:«شکی نیست که هرکس می‌تواند تصمیم بگیرد که چه معنایی به رنج خود بدهد و حتی تلاش کند در این رنج عاملی برای قدرت خویش بیابد و از آن سربلند بیرون بیاید؛ اما رویکرد هرکس نسبت به درد خود قابل تبدیل‌شدن به الگویی رفتایی برای فرد دیگری نسبت به درد او نیست» (۱۹۸۷، ۳۳). مؤمنان به درد خود معنایی می‌دهند و برای این کار خود را شریک رنج‌های حضرت مسیح پنداشته و یا تابع اراده‌ خدایی می‌دانند. برخی دیگر دردهای خود را از آن طریق آرامش می‌دهند که آن‌ها را درون یک فرزانگی رواقی‌گرایانه یا بودایی قرار می‌دهند و پاسخ‌هایی برای موقعیت خویش می‌یابند. اما این باورها به هیچ عنوان چنین زنان یا مردانی را از جستجو برای یافتن درمان‌های پزشکی برای از میان برداشتن دردهایشان منصرف نمی‌کنند. درحالی که پناه بردن به معنویت به نظر آخرین راه حلی می‌آید که باید در برابر دردی که به رغم همه تلاش‌های حرفه‌ای در حوزه‌ پزشکی تداوم می‌یابد به کار برد. «در حقیقت آن چیزی که افراد را در برابر درد به ستوه می‌آورد نه خود درد بلکه بی‌معنا بودن درد است. برای از میان برداشتن درد از جهان بود که انسان‌ها به ناچار خدایان را آفریدند. و با کمک چنین ابداع‌هایی بود که زندگی توانست با یک تردستی شر درون خود را توجیه کند (نیچه، خرد شادمان)» این که بگوییم رنج معنایی ندارد سخنی نیست که جز درون خود ارزشی داشته باشد سخنی که نمی‌تواند ادعا کند که به مورد دیگرانی قابل تعمیم است که درون یک نظام اندیشه جای گرفته است. میشل فوکو می‌گوید که در پایان قرن ۱۸ «بیماری از متافیزیک درد که قرن‌ها به آن پیوسته بود جدا می‌شود»(۱۹۹۸، ۱۹۸)، اما این حرکت تماماً چرخه خود را به پایان نرسانده است و به این زودی‌ها نیز به پایان نخواهد رسید. ورطه‌ بزرگی میان آنچه ما تمایل داریم در قالب آن قرار بگیرد و آنچه در واقعیت عدالت است وجود دارد. این ادراک اخلاقی خود را به بیماری و درد نیز تعمیم می‌دهد و در این راه بر مسیری ناقدسی حرکت می‌کند که در آن این فکر مورد تأکید است که هردوی این‌ها تنبیه‌هایی هستند که حق کسی بوده‌اند که تحمل‌شان می‌کند. پرسش‌های نظیر آن‌که : «چرا من؟»، «چرا این کودک؟»، پرسش‌هایی خردکننده هستند که در برابر آنچه ما همچون نوعی عدم عقلانیت اخلاقی در جهان و به مثابه یک خصومت درکش می‌کنیم، مطرح می‌شود. اما پیوند میان گناه و رنج برجای می‌ماند و حتی در نزد بیمارانی که بیش‌ترین موضع را علیه گفتمان‌های دینی می‌گیرند از بیراهه باز به سراغشان می‌آیند. بیماری که رنج می‌کشد، می‌گوید:«من درد دارم». ] حضرت[ یعقوب به گونه‌ای پیامبرانه می‌گفت :«من جایگاه یگانه‌وحشت خواهم بود. افسانه‌ ]هراسناک[ همه‌ مردمان». هر فردی که با یک بیماری سخت روبرو می‌شود به گونه‌ای همان چیزی را می‌گوید که ] حضرت[ یعقوب. خطا حتی اگر از تمامی بارهای دینی خود جدا شود بازهم به مثابه نوعی احساس گناه به ناچار درون گفتمان بیماران ظاهر می‌شود. «من در همه‌زندگی‌ام فردی آبرومند و مهربان بوده‌ام و به همین دلیل است که به بیماری سرطان مبتلا شدم» من گمان می‌کنم هرکسی که در همه زندگی‌اش آبرومند و … بوده شایسته‌آن است که به سرطان مبتلا شود. این یک تنبیه عادلانه است.هر دردی فرد را به سوی نوعی متافیزیک می‌کشاند. فردی که رنج می‌برد دائماً از خود درباره‌معنای دردش سئوال می‌کند. یا به عبارت دیگر درباره‌ معنای هستی‌اش.«پزشک به او همچون یک چالش یا یک معما نزدیک می‌شود. اما بیمار درد را به مثابه یک راز تجربه می‌کند»(موریس، ۱۹۹۳،۲۵ ). درد ایجاب می‌کند که معنایی در کار باشد زیرا این امر قابل درک نیست که هستی بدون هیچ دلیلی چنین درهم بشکند. بنابراین برای آن‌که درد تا حدی قابل تحمل شود باید معنایی به خود بگیرد و به نوعی باید به متافیزیک عدالت پیوند بخورد.میلان کوندرا می‌نویسد:«آن کس که تنبیه می‌شود دلیل تنبیه را نمی‌داند .پوچ بودن مجازات چنان غیرقابل تحمل است که برای بازیافتن آرامش، متهم به دنبال یافتن توجیهی برای درد خویش است: مجازات گناه را جستجو می‌کند».