انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

تعهد به آزادی و مسئولیت اجتماعی

طلیعه خادمیان

در کافه اگزیستانسیالیستی؛ آزادی، وجود و نوشیدنی‌های زردآلو. سارا بِیکول. ترجمه هوشمند دهقان. تهران: نشر پیام امروز، ۱۳۹۵. ۵۵۸ ص. ۴۰۰۰۰۰ ریال.

علاقه‌مندان به فلسفه قرن بیستم و به‌ویژه «اگزیستانسیالیسم»، در این کتاب با شیوه‌ای جذاب و روایت‌گونه، علاوه بر مواجهه تام و تمام با خود ژان پل سارتر و سیمون دو بووار، با همه تفکرات و اندیشه‌مندانی که آبشخور ریشه‌های این فلسفه بوده‌اند، دیداری دوباره و البته دیگرگونه خواهند داشت.

نویسنده در این اثر، از خلال رویدادهای تاریخی و مصاحبه‌ها و دست‌نوشته‌ها و خاطراتی که کمتر دیده‌شده‌اند، به زندگی و اندیشه همه کسانی که به‌گونه‌ای بر سارتر و فلسفه او تأثیر گذارده‌اند می‌پردازد؛ کسانی چون ادموند هوسرل، مارتین هایدگر، هاناآرنت، آلبرکامو، کارل یاسپرس، موریس مرلوپونتی،… و البته همه این روایت‌ها با محوریت زندگی و آثار خود سارتر و سیمون دوبووار جریان می‌یابد.

تفاوت سارتر با فلاسفه پیش از خودش بیشتر در این بود که او فلسفه را همانند یک رمان‌نویس می‌نوشت. او همان‌قدر که در رمان‌ها و داستان‌های کوتاهش درباره رویدادهای مادی دنیا و حالات حیات انسانی می‌نگاشت، در مقالات فلسفی‌اش از آن موارد بهره می‌برد؛ درحالی‌که این معناها را فیلسوفان دیگر در گزاره‌ها و استدلال‌های دقیق می‌گنجاندند. از همه مهم‌تر آن‌که او بیش از دیگران در معنای «آزادی» می‌نوشت.

سارتر که نخستین بار در اوایل دهه بیست و از زبان دوستش ریمون آرون ـ که در آلمان با آثار هوسرل آشنا شده بود ـ نام فلسفه پدیدارشناسی را شنید، بعدها به طریقی کاملاً دیگرگونه آن را وارد زندگی مردم کرد. درواقع سارتر پدیدارشناسی را زمینی کرد، به‌طوری‌که هرگز به فکر ابداع‌کنندگان آن نرسیده بود. بدین‌گونه سارتر بنیان‌گذار اگزیستانسیالیسم شد. در حقیقت او، پدر و بنیان‌گذار فلسفه‌ای شد که به لحاظ تأثیرگذاری جهانی بود، ولی همچنان طعمی پاریسی داشت: اگزیستانسیالیسم مدرن.
«تو آزاد هستی، پس انتخاب کن، یعنی ابداع کن.»

سارتر معتقد بود که هیچ‌یک از مراجع و درواقع دستاویزهای قدیمیِ انسان نمی‌توانند او را از مسئولیتی که آزادی بر شانه‌اش می‌گذارد، خلاص سازند. انسان می‌تواند تا آنجا که مایل است، با دقت، ملاحظات عملی و اخلاقی را در نظر بگیرد، اما درنهایت این اوست که باید شهامت به خرج دهد و اقدام کند.
انسان در فلسفه سارتر، انتخاب می‌کند و با انتخاب خود، کسی که در آینده خواهد بود را برمی‌گزیند.
«هیچ مسیر ترسیم‌شده‌ای وجود ندارد که آدمی را به رستگاری‌اش رهنمون سازد. او باید پیوسته مسیر خود را بیافریند. اما برای چنین آفرینشی او، بی‌عذر و بهانه، آزاد و مسئول است و هر امیدی در درون او جای دارد.»
بدین ترتیب، سارتر و یار همیشگی‌اش، سیمون دوبووار، در دهه ۴۰ میلادی جریان پرهیاهوی فلسفه اگزیستانسیالیسم را پیرامون خود شکل دادند. در این سال‌ها کافه‌های پاریس شاهد سیل هواداران آنان بودند؛ هوادارانی از همه دست که در کافه‌های بلوار سن ژرمن و خیابان بناپارت گرد این دو حلقه می‌زدند و مسحور آزادی‌ای می‌شدند که فلسفه اگزیستانسیال و سخنان پرشور سارتر به آنان وعده می‌داد. از سوی دیگر، سیل حملاتِ سختِ منتقدان نیز در جریان بود. تقریباً همه رقبای اگزیستانسیالیسم در این عقیده متفق‌القول بودند که در این فلسفه «آمیزه‌ای مشمئزکننده» از «خودنمایی فلسفی، رویاهای ابهام‌آلود، مصطلحات فنّی و روان‌شناختی، ذائقه‌ای بیمارگونه و اروتیسمی نامطمئن» وجود دارد …
چنین تعبیراتی فقط باعث جلب بیشتر جوانانی می‌شد که با سرکشی، اگزیستانسیالیسم را چون طریقی برای زندگی و نوعی مَد روز اختیار می‌کردند. در فرانسه آن روز «اگزیستانسیالیست» به کسانی اطلاق می‌شد که عشق آزاد را تجربه می‌کردند و تا دیروقت با موسیقی جاز به رقص در کلوب‌های شبانه می‌پرداختند.
اما درواقع برای خود سارتر و دوبووار روابط آزادشان به‌مثابه امری صرفاً شخصی نبود، بلکه انتخابی فلسفی بود. آن دو ‌می‌خواستند نظریه خود درباره آزادی را زندگی کنند. الگوی بورژوایی ازدواج، با نقش‌های جنسی سختگیرانه‌اش، خیانت‌های مسکوتش و تمرکزش بر جمع‌آوری مال و فرزند، برای آن‌ها جاذبه‌ای نداشت. با این‌که روابط خود را بر هر چیزی مقدم می‌داشتند ولی هرگز زیر یک سقف زندگی نکردند. هردوی آن‌ها باور داشتند که خود را باید به فعالیت‌های سیاسی متعهد سازند.
و اما ریشه‌های تفکر اگزیستانسیال که در این کتاب با همان شیوه روایت‌گونه بسیار جذاب بدان‌ها پرداخته‌شده، با فصل‌های جداگانه‌ای درباره ادموند هوسرل و فلسفه پدیدارشناسی‌اش، کی‌یر که‌گور، مارتین هایدگر، کارل یاسپرس و… نمایان می‌شود.
کلمه «اگزیستانسیال» را برای نخستین بار، که‌گور در میانه قرن نوزدهم به طور جدیدی به کاربُرد تا اندیشه‌ای مرتبط با مسائل هستی انسان بیان کند. سارتر کاربرد خاص که‌گور را از کلمه «اگزیستانس» وام گرفت تا بر شیوه انسانی «بودن» دلالت کند؛ که در طیّ آن و در هر گام، ما خودمان را با انتخاب این یا آن، شکل می‌دهیم. این انتخاب دائمی، اضطرابی فراگیر را به دنبال می‌آورد. که‌گور در جایی نوشته بود: «اضطراب، سرگیجه آزادی است.» به نظر او و همچنین سارتر، زندگی انسان‌ها جملگی در لبه این پرتگاه سپری می‌شود. اما جنبه‌های دیگری از اندیشه که‌گور بود که سارتر هرگز نپذیرفت. که‌گور معتقد بود که علاج «دلهره» جهش ایمانی به آغوش خداوند است. سارتر و دوبووار در آثار نیچه ـ که او نیز به‌نوعی پیشرو اگزیستانسیالیسم به شمار می‌رودـ فلسفه‌ای را یافتند که بیشتر باب طبعشان بود. در تصویری که نیچه در فلسفه خود ترسیم می‌کند، همه‌چیز به خود انسان بستگی دارد و طریق زندگی، نه آویختن به دامان ایمان بلکه پناه بردن به زندگی خودمان است، همان‌گونه که هست؛ بی آن‌که در مقابل دیگران و یا در برابر سرنوشت و خود عجزولابه کنیم.
ازاین‌رو، می‌شود گفت که سارتر و دوبووار در عقاید خویش تأثیر بیشتری از نیچه پذیرفته‌اند، ولی به‌هرحال نیچه و که‌گور پیشرو و منادیان اگزیستانسیالیسم مدرن بودند. پس ‌از این دو، تأثیر بسیار عمیق «پدیدارشناسی» و اندیشه ادموند هوسرل در فلسفه اگزیستانسیالیسم را باید نقطه عزیمت اندیشه سارتر دانست. فصل دوم کتاب یکسره به پدیدارشناسی و هوسرل می‌پردازد.
پدیدارشناسی اساساً بیشتر از آن‌که مجموعه‌ای از نظریه‌ها باشد، نوعی روش است؛ رویکرد اصلی این فلسفه را می‌توان به واسطه فرمانی دوکلمه‌ای دریافت کرد: «پدیدارها را توصیف کن». برای مثال یک فنجان قهوه – که هوسرل در درس‌هایش به دانشجویان خود می‌گفت مثلاً «یک فنجان قهوه به من بدهید تا آن را پدیدارشناسی کنم» – در نگاه پدیدارشناسی، ویژگی‌های گیاه‌شناسی دانه‌های قهوه و یا دیگر محفوظاتی که از آن داریم نیست که دیده می‌شود زیرا بنا بر اعتقاد هوسرل، باید همه فرض‌های انتزاعی و همه تداعی‌های عاطفی مزاحم را کنار بگذاریم؛ آنگاه می‌توانیم بر پدیدار تلخ، معطر و قوی‌ای که اکنون فراچشم ماست، تمرکز کنیم. هوسرل «کنار گذاشتن» یا «در پرانتز نهادن» اضافات نظری را «اپوخه» می‌نامید؛ اصطلاحی که آن را از شکاکان دوران باستان وام گرفته بود. یعنی تشکیکی کلّی در خصوص قضاوت درباره جهان. و این بدان معناست که باید همه گمانه‌زنی‌ها را درباره چیستی قهوه – یا به قول ریمون آرون کوکتل زردآلو– را کنار بگذاریم و برای ما چیزی جز طعم قوی و بی‌واسطه همان پدیدار باقی نماند. هر نغمه موسیقی، چنان‌که هست و با همان حسی که القا می‌کند وجود دارد، نه توالی نُت‌ها و هر آن چیزی که ما از کل موسیقی می‌دانیم. سارتر و دوبووار با الهامی مستقیم از پدیدارشناسی هوسرل، ایده‌های نوینی طرح‌ریزی کردند (که بویژه در فصل پنجم کتاب می‌توان دید).
پس از هوسرل، فصلی به مارتین هایدگر و فلسفه او اختصاص دارد و در فصل چهارم، هایدگر، کارل یاسپرس و هوسرل در کنار یکدیگر بررسی می‌شوند.
در این کتاب، نوعی مرور تاریخ روشنفکری و رویدادهای بسیار تأثیرگذار سیاسی قرن بیستم را شاهدیم و از خلال زندگی و آثار سارتر و دوبووار، تقریباً با همه روشنفکران مطرح اروپا تا دهه هفتاد میلادی ملاقاتی هرچند کوتاه خواهیم داشت و به‌گونه‌ای سیر عقاید سیاسی راست و چپ اروپا و برخورد و تعاطی آرای روشنفکران در همراهی یا جدالشان با این دو را خواهیم دید.
در کافه اگزیستانسیالیستی به‌ویژه برای کسانی راهگشاست که علاقه‌مند به اندیشه‌های پیش و پس از جنگ دوم و چگونگی رویکرد روشنفکران با پدیده فاشیسم و پس‌ازآن سوگیری‌های گوناگون آن‌ها در قبال شوروی پس از جنگ و کمونیسم به‌طور اعم هستند. حوادث ماه می۱۹۶۸ و نقش سارتر در آن و رویدادهای مهم دیگر نیز در پی می‌ایند.
صفحات این کتاب قطور یادآور دو تعهد عمده‌ای است که سارتر تا پایان عمر بدان‌ها وفادار ماند: تعهد به آزادی شخصی و التزام به فعالیت سیاسی. این دو تعهد در قالب معجون شگفت‌آوری که سارتر را می‌ساخت همواره خودنمایی می‌کرد. و آن معجون چنین بود: فیلسوفی که هم‌زمان نمایشنامه‌نویس، رمان‌پرداز، رساله‌نویس و روزنامه‌نگار بود.