تصویر کودکان در فیلم های هالیوودی؛تحلیل جامعه شناسی فرهنگ
کتی مرلاک جکسون، استاد دانشگاه در رشته ارتباطات دانشگاه ویرجینیا وسلیان[۱] در آمریکا است. وی بیش از صدها مقاله، فصل کتاب، نقد و یازده کتاب به رشته تحریر درآورده است. زمینه های پژوهشی وی، عمدتا بر فرهنگ عامه، فیلم های سینمایی، انیمیشن ها و برنامه های تلویزیونی، مطالعات دیزنی و فرهنگ کودک متمرکز بوده اند. او سابقا به مدت پانزده سال، سردبیر ژورنال فرهنگ آمریکایی بوده، ریاست انجمن فرهنگ آمریکایی را به عهده داشت و در حال حاضر رئیس انجمن فرهنگ عامه می باشد و بابت خدمات ارزنده و پژوهش های برجسته اش در فرهنگ، نیز جوایز متعددی دریافت داشته است.
نوشتههای مرتبط
کتاب «تصویر کودکان در فیلم های هالیوودی، تحلیل جامعه شناسی فرهنگی» است که توسط بابک تبرایی ترجمه و در سال ۱۳۸۵ همزمان با جشنواره بین المللی فجر، توسط بنیاد سینمایی فارابی به چاپ رسیده است. عنوان اصلی کتاب البته «تصویر کودکان در فیلم های آمریکایی» است که در سال ۱۹۸۶ برای نخستین بار منتشر و بعدها تجدید چاپ شد.
در خلاصه کتاب آمده است «از سال ۱۹۲۵ تا جنگ جهانی دوم، تصویر کودکان در فیلم های آمریکایی تصویر تمام نمای معصومیت بود. اما پس از جنگ جهانی دوم این مساله تغییر کرد. نخست، از این لحاظ که دوران کودک – ستاره رو به افول نهاد. دوم ، تصاویری از کودکان، رفته رفته به نمایش گذاشته شد که پیش از آن که واقعا غیر قابل تصور بود. در دهه ۱۹۷۰، فیلم هایی با حضور بچه های شیطان صفت، کودکان شرور و درعین حال باهوش رواج بسیار یافت. این مطالعه ، بر مبنای نگاه انتقادی فرهنگی-اجتماعی، فیلم های تجاری و محبوب را آینه تمام نمایی در نظر می گیرد که بازنمایی فرهنگ عامه است. تصویر مکرری از روایت کودکان است که نشانگر تغییر دیدگاه عامه به کودکی و معصومیت کودکانه در قرن بیستم در امریکا است.»
به عقیده جکسون، آنچه در فیلم های سینمایی به تصویر کشیده می شود، در واقع بازنمایی افکار پنهان و عقاید درونی سازندگان و البته مخاطبان آن است. بر این اساس، جامعه شناسی فرهنگی سینما می تواند با بررسی بازنمایی زنان، رنگین پوستان و اقلیت ها در فیلم های سینمایی آمریکا، سیستم ارزشی، هنجارها، رویاها و باورهای ملت آمریکا را مطالعه نماید. بدین ترتیب، فیلم از کالای محض تجاری که به منظور سرگرمی ساخته و تماشا شده، برای محقق تبدیل به ابزار مطالعۀ زمینه های سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی یک جامعه می گردد. نویسنده در همین راستا بر این است که به بررسی بازنمایی تصویر کودک در بازه شصت ساله ای از سینمای آمریکا بپردازد که در عمل گاه ناچار می شود کمی از این بازه زمانی به گذشته برود تا شکل گیری دیدگاه و نگاه به کودکان را ریشه یابی کند. لازم به ذکر است که در این کتاب، منظور از کودک، سن دوازده سال به پایین بوده است. شایان توجه است که پیش از این، حجم بزرگی از پژوهش های انجام شده بر کودک –ستاره ها انجام گرفته بود؛ یعنی ستاره های محبوب و مشهور سینما که کودک بودند مانند «شرلی تمپل» که در پژوهش های متعددی به تاثیرات مثبت و منفی سینما و ایفای نقش و ستاره شدن در کودکی، بر زندگی و شخصیتشان پرداخته شده است. اما آنچه کمتر بدان پرداخته شده، بازنمایی کودکان در سینما و برداشت و نگاه مخاطب به آنان است که نویسنده سعی دارد در این کتاب مفصلا به آن بپردازد.
بدین منظور، فیلم های متعددی با شخصیت های کودک مورد بررسی قرار گرفته اند و بازنمایی کودکان در آن ها به چند دسته اصلی تقسیم می شوند؛ کودک معصوم و در مقابلش کودک شیطان و هیولاصفت، کودکان در فیلم هایی برای کودکان و بهانۀ حضور کودک برای نگاهی نو، بازاندیشی و تخیل.
تصویر کودک در فرهنگ عامۀ آمریکا در قرن بیستم بارها مورد تحول قرار گرفته است. جکسون به چرایی این تغییر پرداخته و چگونگی و گستره آن را با جزییات شرح می دهد. در اروپای قدیم پاکدینان مسیحی، بر مبنای باور به گناه نخستین، بر این باور بودند انسان از بدو تولد تمایل به شر دارد که با سختگیری و تحمل درد از گناه پاک خواهد شد. این ایده در قرن نوزدهم رفته رفته رنگ باخت. بازنماییِ تصویر کودک بازیگوش اما پاک و معصوم، در ادبیات قرن نوزدهم اروپا و آمریکا مبین همین تغییر دیدگاه است. در ادبیات داستانی غرب هم می توان شاهد این دیدگاه بود. داستان های چارلز دیکنز و مارک توین شهرت بسیاری یافتند. الیور توییست و دیوید کاپرفیلد کودکان معصومی که سرنوشتشان تحت تاثیر وضعیت اجتماعی رقم می خورد شخصیت های مورد توجه آمریکایی ها بودند. به عبارتی، شخصیت هایی چون هاکلبری فین و تام سایر، با تمام بازیگوشی های بچگانه شان، بهانه ای برای مطرح کردن سوالات بنیادین و به چالش کشیدن دنیای بزرگسالان شده بودند. نگاه سنتی مسیحی به کودک، به عنوان موجودی شرور که بایستی با تنبیه و کنترل به راه راست درآید از طرفی، و تصور معصومیت مطلق کودکانه از سوی دیگر، دوگانه ای بود که در کشمکش آن، افکار عمومی آمریکا در اوایل قرن بیستم، عمدتا به معصومیت تمایل یافت. نویسنده در این کتاب به نقل از پژوهشگران متعدد به تبیین این تمایل می پردازد و یک دلیل آن را شباهت آمریکای قرن نوزدهم به کودک می داند؛ کشوری بی تاریخ و بی گذشته همچون کودکی بی تجربه و نوپا، هنوز در حال رشد و شکل گیری است و همچون کودک، چشم به توانمندی اش در آینده دارد که بر همین اساس می توان شاهد شکل گیری روایت های سینما تحت تاثیر این دیدگاه بود.
در فصل سوم «تصاویر کودکان پیش از جنگ جهانی دوم» در فیلم های مختلف آمریکا، مورد بررسی قرار می گیرد که به گفته جکسون اکثرشان بازنمایی «معصومیت مطلق» و گاه هم «کار درست کن» هستند. در این دوران، تصاویر گوناگونی از کودکان روی پرده نقره ای سینما ارائه می گردد. کودک معصومِ در معرضِ خطر و تلاش برای نجاتش توسط شخصیت اصلی داستان یکی از پرطرفدارترین نمودهای کودکی در سینما بود. مشخصه های این کودک، ناتوانی، معصومیت و فقدان عاملیت است. کودکِ منجی نیز گونه ای دیگر از بازنمودهای شخصیت کودک در فیلم های این دوران است از جمله، فیلم «سرقت بزرگ قطار» (۱۹۰۳) که در آن پدر توسط سارقان بیهوش شده و دست و پایش بسته می شود تا دختربچه سر می رسد و پدرش را به هوش می آورد. هرچند این نقش برای کودکان رواج چندانی نمی یابد و نقش غالب و محبوب تر برای کودکان همان کودکِ در معرض خطر است که توسط قهرمان یا قهرمانان نجات می یابد. جکسون به درستی این دلیل فرهنگی را برای چنین محبوبیتی در آمریکا مطرح می سازد؛ توجه به کودک مظلوم و معصوم، بیش از هر چیز نشانگر نگرانی روزافزون جامعه آمریکا به وضعیت کودکان بود که در آن دوران منجر به توسعه نهادها و انجمن های حمایت از کودک در زمینه های رفاهی، بهداشت، عدم خشونت و مراقبت و تربیت شان شده بود.
قاعدتا، کودکان در تمامی فیلم های سینمایی نقش محوری را نداشتند اما به هرحال حضورشان کمرنگ یا پررنگ متضمن همین نکات بود. هرچند در برخی فیلم های سینمایی نقش پررنگ کودکان ابزاری برای جلب بیشتر مخاطب می شد. حضورِ جکی کوگان در فیلم «پسربچه» (۱۹۲۱) نشانگرِ بازیگوشی و سرزندگی کودکی در عین معصومیت، به شدت مورد استقبال بینندگان قرار گرفته بود که موج جدیدی را در آمریکا به راه انداخت؛ آنچه جکسون آن را دوران کودک–ستاره می نامد که از ۱۹۲۵ آغاز و تا دو دهه بعد از آن ادامه داشت، دورانی که در حین رکود اقتصادی، عامه مردم با تصاویری از نهاد خانواده و در قلب آن کودکان در سینما سرگرم می شدند. حال دیگر بازنمایی تصویر کودکان شیرین و معصوم در سینما، تنها بیانگر اندیشیدن به ایده ای انتزاعی از آینده ای روشن برایشان نبود بلکه گویی آینده موعود برای بسیاری شان فرار رسیده بود، کودک–ستاره ها می توانستند شهرت و ثروت بسازند و تخمین زده می شد که «هر پانزده دقیقه، یکصد کودک توسط پدر و مادرهایشان به هالیوود برده می شدند تا امیال سرکوب شده شهرت و ثروت والدین، توسط اعجوبه های کوچکشان به تحقق بپیوندد». نمونه دیگری از موفقیت این کودک–ستاره ها «شرلی تمپل» بود که به «عروسک سینمایی» شهرت یافته بود. یکی از ستارگان پرفروش هالیوود که در فیلم هایی چون «بایست و هورا بکش» (۱۹۳۴)، «دوشیزه مارکر کوچولو» (۱۹۳۴)، «حالا و همیشه» (۱۹۳۴)، «چشمان درخشان» (۱۹۳۴) و «مزرعه سانی بروک» (۱۹۳۸) نقش دخترکِ فرشته سانی را بازی می کند که کودک ایده آلِ معصوم، متکی به خود و نیازمند به عشق بزرگسالان را به تصویر می کشد. نویسنده کتاب البته در کمال انصاف، این تناقض جامعۀ سرمایه داری آمریکا را یادآوری می کند که در همین دوران بسیاری کودکان در ایالات متحده در معرض قحطی، بی خانمانی و سوء تغذیه قرار داشتند و دست کم یک سوم کودکان آمریکایی، نه تنها به مدرسه نمی رفتند بلکه ناچار به کار کردن در شرایطی غیرمنصفانه و با دستمزد پایین بودند. تمامی این کودکان، زمانی در کارخانجات و مزارع به بیگاری گرفته می شدند که بسیاری در همان زمان و مکان، با باور آمریکاییِ «حقّ داشتن کودکی شاد» تلاش در ساختن آینده رویای آمریکایی داشتند.
کتی جکسون در فصل چهارم، بازنمایی «تصاویر کودکان در فیلم های پس از جنگ جهانی دوم» را مطرح می کند که به عقیده وی، «گونه های جدید» کودکان در سینما هستند. جنگ جهانی دوم، در آمریکا همچون سراسر جهان، نقطه عطفی بر جریان های اجتماعی سیاسی کشور بود و تاثیر قابل توجهی نیز بر فرهنگ عامه داشت.. افزایش نرخ تولد از سویی و ظهور تلویزیون که خانواده ها را سرگرم می ساخت از سوی دیگر موجب تغییر طیف مخاطبان فیلم های سینمایی شد که طبیعتا رویکرد سازندگان فیلم ها را نیز تحت الشعاع قرار داد. فیلم هایی با موضوع کودک و خانواده، مخاطبانش را از طریق تلویزیون جذب می کرد و حال صاحبان صنعت سینما به دنبال شکست اقتصادی شان در شرایط جدید، باید به شیوه ای خلاقانه مخاطبانشان را باز می یافتند. بدین ترتیب، کودکان–ستاره ها رو به افول نهادند و حضور کودکان، در اغلب موارد، به نقش های حاشیه ای کاهش یافت. نقش حاشیه ای برای کودکانی که پیرنگ اصلی داستان، حول والدینشان می چرخید همچون فیلم های «معجزه در خیابان سی و چهارم» (۱۹۴۷) و کمدی «تخفیف برای یک دو جین» (۱۹۵۰). اما سینما نیاز به داستان های غافلگیر کننده ای داشت که بتواند مخاطبانش را روی صندلی میخکوب کند. در این زمان بود که کودک-هیولا ها ظهور یافتند.
کودکان که تصویر معصومیت مطلق را در ذهن بیننده القا می کردند، به شکل موجوداتی شریر و هیولاهایی پنهان در فیلم ظاهر می شوند. فیلم «نسل بد» (۱۹۵۶) بر اساس نمایشنامه ای با همین نام، ساخته شد و با اکرانش، مضمونی غیرقابل پیش بینی را برای مخاطبان به نمایش گذاشت؛ داستان دختر هشت سالۀ زیبا و مودبی که در واقع قاتلی هولناک است. می توان گفت این مسئله بازنمایی مشکلات اجتماعی چون بزهکاری و فرارِ کودکان و نوجوانان بود که افکار عمومی را به خود مشغول کرده بود. فیلمی مانند «دهکده ملعون» در سال ۱۹۶۰ داستان اطفالی را روایت می کند که عاری از هر احساسی پرورش یافته اند تا به ابزاری برای انفجار بمب تبدیل گردند. این جریان ادامه یافت تا این که در دهه ۱۹۷۰ حضور کودک-هیولا ها در سینما افزایش یافت. فیلم هایی مانند «جن گیر» (۱۹۷۳) و «طالع نحس» (۱۹۷۶) تابوی معصومیت کودکانه را به کلی شکستند. حلولِ شیطان در جسم دخترک در جن گیر، بازنمایی این ایده است که کودکان معصوم نیز می توانند تحت تاثیر نیروهای شیطانی مرتکب اعمالی شنیع گردند. و فیلم طالع نحس که به بدبینانه ترین احتمال را بیان می دارد که نوزاد، در واقع خودِ شیطان بوده است. این بازنمایی ها از کودکان، نشانه ای از بدبینی آمریکایی ها تحت تاثیر قدرت تخریب بمب اتم، حضورِ آمریکا در جنگ ویتنام و وقایع ناخوشایند سیاسی متعددی بود که دیگر نگاه امیدوارانه به امنیت و شکوفایی آینده نداشتند. علاوه بر این، کودک-هیولاها، اغلب نتیجۀ غفلت والدین، کلیسا و سیستم های مراقبتی بودند که گویی برامده از ایدۀ ناکارامدی پدر و مادرها در تربیت صحیح نسل جدید بوده اند.
در این میان، فیلم هایی نیز مانند «جزیرۀ گنج» (۱۹۵۰)، «داستان رابین هود» (۱۹۵۲)، «پولینا» (۱۹۶۰) و «خوشحالترین میلیونر» (۱۹۶۷) توسط کمپانی دیزنی ساخته شد که همواره به ارائه محصولات آموزنده و مفید برای کودکان و نوجوانان شهرت داشت. دیزنی با هوشمندی هرچه تمام تر، با توجه به رشد جمعیت و اهمیت کودکان و نوجوانان، محصولاتی خاص برای سرگرمی این گروه های سنی و والدینشان به بازار سینما ارائه کرد که با موفقیت هم روبرو شد.
درنهایت، برای بررسی بازنمایی تصویر کودکان در دهه ۱۹۸۰ نویسنده بر اسپلبرگ تمرکز می نماید تا جایی که این دوران را عصر اسپیلبرگ می نامد. اسپیلبرگ که به قول جکسون «کودکِ بزرگسال سینماست»، در آثارش شگفتی کودکانه را به شیوه ای جذاب، روایت می کند. کودکان، قهرمان های داستانند که در «روح شریر» (۱۹۸۲) ترس های کودکانه، در «برخورد نزدیک از نوع سوم» (۱۹۷۷)، شور و شعف بچگانه، و در «ای تی؛ موجود فرازمینی» (۱۹۸۲) صمیمیت و عطوفت کودکانه را به دلچسب ترین شکل، به نمایش می گذارند. بدین ترتیب، گویی در سنتزی از معصومیت مطلق تا شیطان صفتی، کودکان در فیلم های اسپیلبرگ، دارای شخصیتی ویژه می شوند که ناهنجاری های جهان پرماجرا را تاب می آورند. این کودکان، دیگر تک بعدی نیستند بلکه بازنمایی دنیای واقع گرا و رویاپرداز آمریکا در دهه ۸۰ میلادی هستند، جهانی که همچون فیلم های سینمایی، روز به روز پیچیده تر و پرماجراتر می شود.
تصویر کودکان در فیلم های سینمایی آمریکایی، بر اساس ادراک و خواست بزرگسالان به انواع مختلف بازنمایی می گردد. با توجه به این که این اثر پژوهشی، با بررسی ۱۵۳ فیلم و با دیدگاهی جامع، بازنمایی تصویر کودک در فیلم های آمریکایی را در بازه زمانی حدودا شصت ساله مورد بررسی قرار می دهد، لذا می تواند مرجع مناسبی برای محققین و علاقمندان حوزه کودک، فرهنگ عامه و جامعه شناسی سینما و رسانه باشد.
[۱] Virginia Wesleyan University