انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

ترجمه کتاب «بدن و جامعه» – برایان.اس.ترنر- فصل دوم (۶)- موقعیت‌هایی برای یک تئوری

نوشته‌ی زیر ترجمه‌ی بخش ششم با عنوان «موقعیت‌هایی برای یک تئوری» از ترجمه‌ی فصل دوم کتاب معروف «بدن و جامعه» اثر برایان.اس.ترنر است که به تدریج در همین وب‌گاه منتشر می‌شود. این کتاب که به مسئله‌ی بدن و جامعه پرداخته، به عنوان اولین اثر مستقل در حوزه‌ی جامعه‌شناسی بدن(۱۹۸۴) شناخته می‌شود که متأسفانه به فارسی ترجمه نشده، اگرچه در بسیاری از منابع پژوهشی مانند پایان‌نامه‌ها، مقالات و غیره به آن رفرنس داده شده و می‌شود. در ادامه به ترجمه‌ی بخش ششم فصل دوم می‌پردازیم با این توضیح‌ که بخش‌های این ترجمه بر اساس عنوان‌های این فصل پیش می‌روند و منتشر می‌شوند و فایل پی دی اف صفحه‌های کتاب به پیوست و بخش‌های ترجمه شده‌ی قبلی نیز آمده است. در ضمن ترجمه‌های پیشین نیز در پیوندهای انتهای مطلب آمده است.

موقعیت‌هایی برای یک تئوری

در حالی که جامعه‌شناسی به روشنی جایگاهی برای “جامعه‌شناسی بدن”، در نظر نگرفته، میراث سنت کلاسیک غربی در دوگانه‌ی عشق/عقل مباحثه‌های اخیر در تئوری جامعه‌شناسی را شکل داده است. این تئوری ضمنی به اندازه‌ی کافی و سیستماتیک تبیین نشده است. در صحبت کردن، ما می‌توانیم تقسیم فلسفه‌ی اجتماعی میان سنتی که طبیعت/ بدن/ عشق را به عنوان منبع ارزش و خوشبختی در تقابل جامعه/ فناوری/عقل قرار می‌دهد و سنت دومی که عشق / مطلوبیت /بدن را به مثابه نفی ارزش انسانی که در زندگی ذهنی قرار دارد، تلقی کنیم. بحث این است که عمدتن به شکل ضمنی تئوری جامعه‌شناختی به وسیله‌ی تضاد میان تمدن و میل شکل گرفته است. چنان‌که دانیل بل نیز اشاره کرده است:

منطقی و شهوانی- محورهایی هستند که متفکران اجتماعی مفاهیم خود را برای طبیعت انسانی از آغاز فلسفه با آن‌ها شکل داده‌اند. اما برای غلبه‌کردن، اگر مردان فقط باشند و آزاد هم باشند، برای تئوریسین‌های کلاسیک پاسخ آسان بود.(Bell, 1980: 98)

این پاسخ تابعیت شهوت از عقل را برای زمینه‌های تعادل و نظم اجتماعی ضروری می‌داند: آپولون فراتر از دینوزوس. در حالی که قطبیت مشخصه‌ی فلسفه‌ی غربی از افلاطون به بعد شده است، بحث درباره‌ی شهوت انگیزه‌ی مهمی در قرن ۱۹ ایجاد کرد که گفتمان جدیدی درباره‌ی جنس از اواخر قرن ۱۸ گشود. ابتدا مارک دو ساد (۱۷۴۰ – ۱۸۱۴) که کار مهم او او اخیرن مورد ارزیابی دوباره قرار گرفته است، (Barthes, 1977; Carter, 1979; de Beauvoir, 1962), و سپس کار نادیده‌گرفته‌شده‌ی چارلز فرویر(۱۷۷۲-۱۸۳۷) بود. برای فرویر تمدن مقابل شهوت به واسطه‌ی تحمیل وظایف قراردادی اجتماعی بود و آزادی طبیعی را در این موضوع تخریب کرد:

این تخیل‌های فلسفی که وظایف نامیده می‌شوند، ارتباطی با طبیعت ندارند. وظایف از سوی مردان و کشش از سوی خداوند است و برای فهم این طرح‌های خداوندی ضروری است که این کشش، طبیعت به وسیله‌ی خود بدون هیچ‌گونه رفرنسی به وظایف مطالعه شود… کشش شهوانی به وسیله‌ی فرهنگ پیشینی بدون هیچ واکنشی به ما داده شده است؛ با وجود پافشاری منطقی، وظیفه، تعصب و غیره. (Beecher and Bienvenu, 1972: 216)

از فرویر اغلب به عنوان یک متفکر سازنده‌ی سوسیالیست نام برده می‌شود. (Kolakowski, 1978)؛ برای مثال مارکس در تحلیل اقتصادی فرویر همراه بود. اما در تأکید بر روی آزادی جنسیتی با تفکر وی همساز نبود. نئومارکسیسم و تئوری انتقادی اجباری برای شرکت در یک اتحاد فرودیستی برای توانایی تحلیل ارتباط میان جنسیت و جامعه وارد شده‌اند. این تمایل به فروید به ویژه در کارهای هربرت مارکوزه مشخص بود.(۱۹۶۹) سنت ماتریالیستی قرن ۱۹ به طور عمده اتوپیای فرویدی را رد کرد، اما دوگانه‌ی برجسته‌ی خود یعنی میل و خرد را ادامه داد. به علاوه مفهوم مارکسی ماتریالیسم فعال در مفهوم کار تلاشی برای مرتبط کردن با ماتریالیسم به مثابه فیزیولوژی نبود.

تلاش عمده برای حل مسئله‌ی دوگانه‌ی ذهن/بدن در قرن ۱۹ بخشی از ریشه‌ی مارکسیسم را از لودویگ فوئرباخ مهیا کرد.(۱۸۰۴-۱۸۷۲) در کارهای بعدی فوئرباخ، برای حل پازل سنتی ذهن و بدن از خلال ایده‌ی حساسیت(sensibility) تلاش کرد و برای این ایده نیز بنیان ماتریالیستی را با تئوری‌های گوارشی مولشکوت از تغذیه در ۱۸۵۰ پیوند داد. وحدت میان فکر و بودن در تبادل میان انسان و طبیعت به تخصیص طبیعت به انسان از خلال خوردن جای گرفت. در حالی که فوئرباخ، فرض کرد معمای سنتی میان ماتریالیسم و ایده‌آلیسم از خلال شیمی گوارش که در شعار “انسان چیزی است که می‌خورد” حل می‌شود، انسان فوئرباخی به عنوان مارکس و انگلس شناخته می‌شود و منفعل باقی می‌ماند. فوئرباخ در گسترش ایده‌ی غذا -ماتریالیسم از خلال شناختن ” گفتگو میان اشتها با جهان در فضای واقعی” شکست خورد؛ چیری که مارکس از خلال گفتگو میان تولید و مصرف و گفتگوی اجتماعی عمل(praxis) انسانی درژاکوب مولشکوت را به مثابه یک اقتصاد سیاسی‌اش توسعه داد. (Wartovsky, 1977: 416). در حالی که انگلس ژاکوب مولشکوت را به عنوان یک ماتریالیست عوامانه در دیالکتیک طبیعت رد کرد، (Engels, 1934) او را به عنوان یک ایده‌آلیست محسوب کرد که تا حدودی به این دلیل که دید قصد فوئرباخ نه تغییر مذهب، بلکه تکمیل آن از خلال انسان‌شناسی است. فلسفه‌ی فوئرباخ ایده‌آلیستی باقی ماند، زیرا واقعن ابعاد تاریخی نداشت و تفکرش بر خلاف تلاشش برای حل مسئله‌ی کلاسیک فلسفه در توسعه‌ی شیمی محدود بود:

ما نه فقط در طبیعت بلکه در جامعه‌ی انسانی زندگی می‌کنیم و نیز کمتر از طبیعت توسعه‌ی تاریخی و دانش آن را داریم. بنابراین این پرسش وجود دارد که آوردن دانش جامعه که در کلیت علوم تاریخی و فلسفی نامیده می‌شوند، با هماهنگی و بازسازی بنیان ماتریالیستی آن چرا به فوئرباخ نسبت داده نشده است؟ (Engels, 1976: 25)

در برابر رد فیزیولوژی به مثابه بنیان ماتریالیسم طنزی وجود دارد. اعطای این کلیت به فیزیولوژی، پرسیدن از بدن انسانی و ارتباط آن با تولید و بازتولید از طریق نهادهای خانواده و پدرسالاری به طور عمده از فلسفه‌ی مارکسیستی ناپدید شد. استثنای اصلی در این ادعا در کارهای مارکسیست ایتالیایی سباستیانو تیمپانارو در کتاب Sul Materialismo (1970) که با بدبینی بحث کرد که مرگ طبیعی پایان و برگشت‌ناپذیر است. مسئله‌ی بدن در رد فیزیولوژی ماتریالیستی غرق شد که منجر به غیرتاریخی و منفل بودنش شد. در همین زمان، مارکس این بحث مالتوس و مالتوسین‌ها را رد کرد که فشار جمعیت اهمیت زیادی برای تحلیل رشد اقتصادی و کامیابی دارد. موضوع جمعیت پرسشی تاریخی و نه زیباشناختی ارائه داد که بنیان اقتصادی نداشت: هر دوره‌ی تولید تاریخی، قوانین جمعیتی و ارزش تاریخی ویژه‌ای را در محدوده‌های خودش دارد(Marx, 1974, vol. 1: 693). برای مارکس این ایده که انباشتگی سرمایه می‌تواند به وسیله‌ی اشاره به کنترل میل جنسی توضیح داده شود، اسطوره‌ی ریاکارانه‌ی تئوریسین‌های بورژوایی بود. بر خلاف دیدگاه انتقادی مارکس از ذات زیباشناختی فیزیولوژی به عنوان یک بنیان برای ماتریالیسم، نتایج این طردها، این بود که مارکسیسم با وجود مفهوم “دیالکتیک” خودش را در دام مسئله‌ی کلاسیک میل/خرد نینداخت. به علاوه به عنوان دانش، مارکسیم به در آغوش کشیدن عقلانیت فناورانه تمایل نشان داد. نتیجه‌ی هرگونه علاقه به احساسات، شهوات و امیال از یک طرف و جمعیت‌ها و بازتولید از سوی دیگر که کاهش داد یا به نظر رسید که نتیجه‌ی بدعت‌های روش‌شناختی فردگرایانه بود. علاقه‌ی نظری معاصر در دوگانه‌ی بدن / میل بنابراین به وسیله‌ی بحث‌های فرویدیسم در ابتدا آغاز شد که با بال‌های تئوری جامعه‌ی مدرن و انتقادی و ساختارگرایی ظاهر شد.Type text or a website address or translate a document.

ترجمه‌های بخش‌های پیشین:

ترجمه کتاب «بدن و جامعه» – برایان.اس.ترنر- فصل دوم (۱)- بدن‌های غایب

ترجمه کتاب «بدن و جامعه» – برایان.اس.ترنر- فصل دوم (۲)- خود

ترجمه کتاب «بدن و جامعه» – برایان.اس.ترنر- فصل دوم (۳)- میشل فوکو

ترجمه کتاب «بدن و جامعه» – برایان.اس.ترنر- فصل دوم (۴)- روح و جسم

ترجمه کتاب «بدن و جامعه» – برایان.اس.ترنر- فصل دوم (۵)- جامعه‌شناسی بدن

ایمیل نویسنده: fsayyarpour@gmail.com

فایل پیوست :۲۱۰۶۸