انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

تحلیل اجتماعى در فضاى کنش

چلپی، مسعود،۱۳۸۶، تحلیل اجتماعی در فضای کنش، تهران: نشر نی،۳۳۲ صفحه

این کتاب از سه بخش و سیزده فصل تشکیل شده است. بخش نخست مشتمل بر سه فصل است که مباحث روش‏ شناختى را در جامعه‏ شناسى مطرح مى‏ کنند. بخش دوم نیز داراى سه فصل است که همه صبغه نظرى دارند. بخش پایانى از هفت فصل تشکیل شده است که هریک نتایج پژوهش‏هاى تجربى را در حوزه‏اى خاص گزارش مى‏ کنند. تمامى فصول این کتاب به‏جز فصل چهارم، قبلاً به‏ صورت مقاله در مجلات علمى کشور به چاپ رسیده‏ اند.

مقالات متعدد این کتاب، به‏ رغم گونه‏ گونى‏ شان، همه، کم‏ وبیش، بر چند پیش‏ فرض اساسىِ مشترک استوارند. این پیش‏ فرض‏هاى مشترک عبارت‏ اند از: نخست، مفهوم چندبعدى از جامعه و انسان؛ دوم، پذیرش نوعى تکثرگرایى نظرى و تمایل به تلفیق نظرى؛ سوم، از حیث روش ‏شناسى، پذیرش نوعى پلورالیسم روش ‏شناختى؛ چهارم، تمایل به پرهیز از هرگونه تقلیل‏گرایى نظرى و روش‏ شناختى؛ پنجم، پذیرش نوعى «الگوى علوم اجتماعى عام» که این نافى وجود معرفت بومى سودمند (نه‏تنها در حوزه علوم انسانى، بلکه در علوم طبیعى) نیست، چه‏ بسا که در پاره‏اى موارد با ترکیب این دو نوع معرفت شاید بتوان به یک الگوى بهینه در زمان و مکان خاص دست یافت؛ ششم، قائل بودن به تلفیق نظرى مفاهیم کنش (عاملیت، اراده، معنا) و ساخت (فرصت، هنجار، رابطه اجتماعى) در سطوح خُرد و کلان.

فصل‏هاى بخش ۱ و ۲ همه مقالاتى هستند که توسط این‏جانب نگاشته شده ‏اند. سهم محورى در تهیه و تنظیم فصول بخش سوم از آنِ همکارى و مساعدت ارزنده برخى همکاران و دانشجویان زبده سابق است. بنابراین جا دارد از یکایک آن‏ها، که در تکوین و تحریر مقالات مذکور سهم داشته‏ اند، صمیمانه تشکر و قدردانى کنم. فصل هشتم با همکارى دوست و همکار دانشمند، استاد محمد عبدالهى، تدوین یافته است. فصل نهم با همکارى سرکار خانم منصوره اعظم آزاده، استادیار جامعه‏شناسى دانشگاه الزهرا، فراهم آمده است. فصل دهم با همکارى و همت خانم توران روزبهانى، کارشناس ارشد پژوهش اجتماعى، به نگارش درآمده است. فصول یازدهم تا سیزدهم به‏ ترتیب با همکارى آقایان صمد رسول‏زاده اقدم، کارشناس ارشد علوم اجتماعى، و مهدى امیرکافى، استادیار جامعه‏ شناسى دانشگاه کرمان، و رسول عباسى، کارشناس ارشد پژوهش اجتماعى، انجام یافته‏ اند. در خاتمه از زحمات مسئولین و کارمندان محترم نشرنى سپاسگزارى مى‏ کنم.

فصل اول

فضاى کنش: ابزارى تنظیمى در نظریه‏ سازى

جهت شفاف‏سازى مفاهیم نسبتا مغشوش نظریه ‏سازى، ابتدا سعى مى ‏شود بر مبناى هشت تعریف ساختارى و کارکردى از نظریه، ماتریسى از «مقدورات مفهومى» نظریه فراهم شود. سپس یک مفهوم چند بُعدى از این ماتریس انتخاب مى‏شود. این مفهوم، سه لایه براى نظریه قائل است. در لایه فوقانى پیش‏فرض‏ها قرار مى‏گیرند، در لایه میانى طرح‏هاى تحلیلى مستقر مى‏شوند، و سرانجام لایه تحتانى نظریه را قضایاى محتوایى اعم از اثباتى، وجودى، و پسامدى اشغال مى‏کنند. مدعاى اصلى این است که نظریه تحلیلى کنش و مشتقات آن، به‏ ویژه مفهوم فضاى کنش، به‏ عنوان فضایى چهار بُعدى، مى‏توانند هم در طبقه‏ بندى و توصیف پدیده ‏هاى اجتماعى در لایه میانى نظریه و هم در تبیین آن‏ها در لایه تحتانى نقش تنظیمى ایفا کنند.

در جامعه‏ شناسى، روش‏هاى نظرى، در مقایسه با روش‏هاى تجربى، آن‏طور که بایسته است، مورد توجه جدى قرار نگرفته ‏اند. (فارارو، ۱۹۸۹؛ سایر، ۱۹۹۲) در جامعه‏ شناسىِ تجربى آثار و منابعى بى‏ شمار در مورد روش‏هاى کمّى و کیفى، الگوهاى تحلیل آمارى، فنون سنجش، و رویه ‏هاى گردآورى و تولید داده‏ها تدوین و ارائه شده‏ اند. چنین کوششى در حوزه جامعه‏ شناسى نظرى به ‏صورت منظم صورت نگرفته، هرچند کم‏ وبیش کارهایى پراکنده انجام شده است.

نظریه‏ سازى[۱] در جامعه‏ شناسى، به‏ ویژه جامعه‏شناسى نظرى، علاوه بر این‏که محتاج مفاهیم محتوایى[۲] و داده‏هاست، به ابزارها و مفاهیم تحلیلى[۳] هم نیاز دارد. منظور از ابزارها و سازه‏هاى تحلیلىدر نظریه ‏سازى چیست؟ به بیان ساده، مفهوم تحلیلى، وسیله ‏اى براى تنظیم فکر است. در جامعه ‏شناسى نظرى این نوع مفهوم وسیله‏اى براى تنظیم فکر در عرصه نظریه‏ سازى و تحلیل نظرى است.

معمولاً مفاهیم تحلیلى ناب در علوم تحلیلى[۴]، همچون ریاضیات و منطق، اعم از منطق دوارزشى و منطق چندارزشى (منطق فازى) ارائه مى‏شوند. (فارارو، ۱۹۷۳، ۱۹۸۹؛ لیک و میکر، ۱۹۷۵؛ مایر، ۱۹۸۵؛ زیمرمان، ۱۹۹۶) در این علوم، این نوع مفاهیم یا به ‏صورت منفرد و یا اغلب از طریق نظریه‏هاى صورى[۵]، مانند نظریه مجموعه، نظریه مجموعه فازى[۶]، نظریه گراف، و غیرهمطرح مى‏ شوند. اما نکته مهم این است که در علوم محتوایى ازجمله جامعه ‏شناسى نیز مفاهیم تحلیلى عمدتا در قالب نظریه‏ هاى محتوایى و تحلیلى، مانند نظریه بازى (الستر، ۱۹۹۰؛ برنز، ۱۹۹۴؛ بندور و همکاران، ۲۰۰۱)، نظریه عمومى نظام (وارفیلد، ۱۹۷۶)، نظریه شبکه (چلبى، ۱۳۷۳، ولمن و همکاران، ۱۹۸۸)، نظریه تحلیلى کنش (چلبى، ۱۳۷۵؛ فارارو، ۱۹۸۹)، و الگوى فضایى سیاست‏ شناسى (هینیچ و همکار، ۱۹۹۷) تدوین شده و یا قابل تدوین اند.

مفاهیمى که از چنین نظریه ‏هایى مشتق مى‏ شوند، معمولاً همزمان داراى کارکرد دوگانه؛ یعنى، هم وجه محتوایى و هم وجه تحلیلى هستند. یکى از این مفاهیم که محور توجه این کتاب خواهد بود، مفهوم فضاى کنش است که از نظریه تحلیلى کنش گرفته شده است.

قبل از این‏که کارکرد مفهوم تحلیلى فضاى کنش مشخص شود، لازم است نظریه تحلیلى کنش، آن‏چنان‏که پارسونز آن را تدوین کرده است، در سه سطح تجرید معرفى شود. براى فهم جایگاه این نظریه و تحلیل کارکرد آن لازم است ابتدا پیش‏فرض آن در مورد نظریه و ارتباط این پیش‏فرض با سایر پیش‏فرض‏ها موردتوجه قرار گیرد. در واقع یکى از موانع موجود بر سر راه نظریه‏ سازى، وجود اغتشاشات مفهومى پیرامون مفهوم نظریه است. بنابراین، در ادامه ابتدا مفهوم نظریه و نظریه‏ سازى به اجمال مورد مداقه قرار مى‏ گیرد، سپس نظریه تحلیلى کنش معرفى و به‏دنبال آن مفهوم فضاى کنش و کاربرد تحلیلى آن بررسى مى‏شود.

نظریه‏ سازى

در ادبیات جامعه ‏شناسى در مورد نظریه، پنداشت‏هاى متفاوت و گاه متضاد با فضاهاى مفهومى کوچک و بزرگ وجود دارند. (شافتز، ۱۹۷۸؛ زتومکا، ۱۹۷۴، ۱۹۷۹؛ کوهن، ۱۹۸۰؛ الکساندر، ۱۹۸۲؛ فارارو، ۱۹۸۹؛ پاسون، ۱۹۸۹؛ سایر، ۱۹۹۲؛ ترنر، ۱۹۹۲، ۱۹۹۸؛ بونج، ۱۹۹۷، و غیره) آن‏چه واضح است، نظریه بر اساس ساخت و کارکرد تعریف مى‏شود، اما تفاوت‏هاى مفهومى در نظریه از آن‏جا ناشى مى‏شوند که هر نظریه یا نظریه‏ پردازى معمولاً تعریفى خاص از ساخت و کارکرد براى نظریه قائل است. بدون این‏که خواسته باشیم وارد جزئیات این تفاوت‏هاى مفهومى شویم، مى‏توانیم، با رعایت اختصار، این پنداشت‏هاى مفهومى و تفاوت‏هاى آن‏ها را همزمان با مراجعه به «مقدورات مفهومى» و نگاشت آن در یک ماتریس نشان دهیم.

مراد از «مقدورات مفهومى» در باب مفهوم نظریه، تمامى مفهوم‏سازى‏هاى ممکن از حیث ساخت و کارکرد نظریه است.

واکاوى منابع مکتوب نشان مى‏ دهد که تمامى تعاریف مفهومى نظریه از حیث ساخت حداقل مبتنى بر یک بُعد (ملاک) و حداکثر چهار بُعد از ساخت‏اند: ساخت نظریه یا به ‏صورت گزاره‏اى قابل تصور است و یا به شکل سلسله‏ مراتب معنایى. (همان) اگر نظریه به شکل گزاره‏اى فهمیده شود، در این صورت ساخت گزاره‏ ها ملاک تمایز خواهد بود. گزاره‏ها یا قضایاى نظرى به سه شکل کلى قابل تصورند: قضایاى وجودى (رئالیستى)، قضایاى اثباتى، و قضایاى هنجارى.

ساخت گزاره ‏ها، ناظر بر ماهیت روابط بین مفاهیم از یک طرف و مراجع تجربى[۷] آن‏ها درگزاره‏ها و مابین گزاره‏ها از طرف دیگر است.

مفهوم رئالیستى نظریه، آن توضیحى را مشمول صفت نظرى مى‏داند که بتواند ضرورت طبیعىِ (وجودى)[۸] ساخت واقعیت اجتماعىِ تحت مطالعه را در خود منعکس سازد و نشان دهد که سازوکارهاى تغییر و بازتولید (مولد) آن در عالم واقع چیست. بنابراین، در این قبیل توضیحات نظرى، رابطه بین مفاهیم در گزاره‏ها از نوع وجودى است که منعکس‏ کننده رابطه (اتصال) واقعى یا درونى (مثل پیوند اتم‏هاى اکسیژن و هیدروژن در یک مولکول آب) بین پدیده ‏هاى مربوطه در عالم واقع است. (چلبى، ۱۳۷۴؛ پاسون، ۱۹۸۹؛ سایر، ۱۹۹۲؛ بونج، ۱۹۹۷)

مفهوم اثباتى (پوزیتیویستى) نظریه، آن توضیحى را مشمول صفت نظرى مى‏داند که بتواند ضرورت منطقىِ[۹] مفاهیم تجربى را با یکدیگر در گزاره‏ها و بین گزاره‏ها، در خود، منعکس سازد وقادر باشد از طریق مفاهیم مشاهده‏اى میزان تطابق خود را (شرط آزمون‏پذیرى/ و یا ورودى تجربى) با قلمرو تجربىِ تحت مطالعه نشان دهد. در این نوع توضیحات نظرى، رابطه بین مفاهیم در گزاره‏ها و بین گزاره‏ ها از نوع رابطه منطقى، ریاضى، و یا آمارى است. (چلبى، ۱۳۷۲؛ اورى و همکار، ۱۹۷۵؛ زتومکا، ۱۹۷۴)

مفهوم هنجارى نظریه، مبتنى بر این پیش‏فرض است که ارزش و واقعیت، رابطه همزیگرى دارند و در واقع دو وجه یک چیز را تشکیل مى‏ دهند. بنابراین، نظریه نمى‏ تواند و نباید از ارزشیابى حذر کند. به این ترتیب در نظریه‏ هاى هنجارى، علاوه بر مفاهیم و قضایاى قطعى[۱۰]، مفاهیم ارزشى وقضایاى هنجارى نیز در یک قالب منطقى حضور دارند. (رالز، ۱۹۷۱؛ هابرماس، ۱۹۷۱، ۱۹۹۰؛ گولدنر، ۱۹۷۱؛ زتومکا، ۱۹۷۹؛ فرایبرگ، ۱۹۷۹، بوهمن، ۱۹۹۱، بوردیو، ۱۳۸۰)

درنظریه‏ هاى هنجارى، علاوه بر وجود ضرورت منطقى بین مفاهیم و گزاره‏ها، نوعى ضرورت ارزشى نیز به‏ طور صریح یا ضمنى وجود دارد.

طبق مفهوم ابزارى نظریه، نظام سلسله‏ مراتب اندیشه‏ هاى معنادار که به شیوه‏اى خاص طبقه‏اى از پدیده‏هاى (موردنظر) را نقشه‏ بردارى مى‏کند، نظریه است. (زتومکا، ۱۹۷۹؛ فارارو، ۱۹۸۹: ۲۴) فارارو اظهار مى‏دارد که «مدعیات ابزارگرایى آن‏اند که: ۱) ساخت نظریه، قیاس از پذیره‏ها به نتایج نیست و ۲) گزاره‏هاى علمى عمومى معمولاً به ‏صورت صادق یا کاذب و یا حتى کم ‏وبیش احتمالى قلمداد نمى‏ شوند، بلکه وسیله‏اى مفید براى استدلال درباره شرایط یک پدیده‏ اند به‏صورتى که آن پدیده در آن شرایط مى‏تواند به خود بگیرد» وى در جایى دیگر مى‏گوید، ابزارگرایان «از دیویى و ویتگنشتاین تا تولمین؛ تأکید مى‏کنند که نظریه ‏ها در بهترین شکل خود نوعى نقشه هستند و ما نباید نقشه را با قلمرو نقشه ‏بردارى‏شده اشتباه بگیریم». (همان: ۵۵)

یادآورى مى‏شود که در تعریف ابزارى از ساخت نظریه، برخلاف نظریه رئالیستى، ضرورت وجودى مدنظر نیست؛ به‏علاوه، ضرورت منطقى نیز آن‏چنان‏که مفهوم پوزیتیویستى داعیه آن را دارد، موردنظر نیست. آن‏چه در مفهوم ابزارى نظریه موردتوجه قرار دارد، صرفا «ضرورت اطلاعاتى» یا به‏ عبارت گویاتر «ضرورت سیبرنتیکى» است. در این نوع نظریه ‏پردازى، صرفا نوعى نقشه‏ نگارى کلى از یک قلمرو تجربى معین صورت مى‏گیرد تا پژوهشگر در قلمرو تجربى گم نشود. بدیهى است که نقشه‏بردارى به پرسش ِ چرا پاسخ نمى‏دهد، بلکه صرفا حد و مرز قلمرو موضوع (تحت مطالعه) و نشانه‏ها و راه‏هاى مواصلاتى و چم ‏وخم آن‏ها را ترسیم مى‏کند و به‏ صورت نمادى نشان مى‏دهد. ملاک ارزیابى نظریه در مفهوم ابزارى آن فایده‏مندى[۱۱] (مطلوبیت) است و نه صدق[۱۲] آن.

اینک که چهار تعریف ساختارى از نظریه ارائه شد، مى‏توان در ادامه به معرفى اجمالى چهار تعریف کارکردى نظریه پرداخت. لازم به گفتن نیست که در تعاریف کارکردى، به‏جاى ساخت، کارکرد و نقش نظریه موردنظر است.

تعریف کارکردى نظریه بستگى به این دارد که از نظریه چه انتظارى وجود دارد و یا به‏عبارت دیگر، چه نیازى را تأمین مى‏کند؟ پاسخ ساده به این پرسش این است که از نظریه انتظار مى‏رود به «پرسش‏ها» پاسخ دهد. بلافاصله این پرسش مطرح مى‏شود که چه نوع پرسش‏هایى؟ پرسش‏ها را حداقل مى‏توان به چهار نوع عمده تقسیم کرد: واقع‏نگار[۱۳]، توضیحى[۱۴]، تشخیصى[۱۵]،و سرانجام تجویزى.[۱۶]

پرسش‏هاى واقع‏نگار، از نوع پرسش‏هایى شبیه به «چه؟ چه چیز؟ و چیست؟» هستند.

اگر انتظار عمده از نظریه این باشد که به این نوع پرسش‏ها پاسخ دهد، در این صورت تعریف کارکردى غالب نظریه از نوع توصیفى است؛ یعنى نظریه، وسیله‏اى قلمداد مى‏شود که مى‏تواند به توصیف (و یا تشبیه) قلمرو موضوعى خود بپردازد.

پرسش‏هاى توضیحى از نوع پرسش‏هاى «چرا؟ و چگونه؟» هستند. اگر از نظریه انتظار برود که به این نوع پرسش‏ها پاسخ دهد، در این صورت تعریف کارکردى آن از نوع توضیحى است. بعضى نحله‏هاى روش‏شناختى مثل مکتب اثباتى پرسش‏هاى «چرایى؟» را از پرسش‏هاى «چگونگى؟» جدا و برخى مکتب‏هاى دیگر مانند مکتب واقع‏گرا، این دو نوع پرسش را جدا از هم تلقى نمى‏کنند. واقع‏گرایى بر این نکته ابرام مى‏ورزد که پاسخ به پرسش چرایى زمانى تکمیل مى‏شود که چگونگى و سازوکارهاى مولد امور مورد پرسش، آن‏چنان‏که در «عالم واقع» عمل مى‏کنند، در تبیین آشکار شوند.

پرسش‏هاى به اصطلاح «تشخیصى» یا «آتى‏نگار» از نوع پرسش‏هاى «کِى؟ و چه وقت؟ و چه خواهد شد؟» هستند. چنان‏چه نقش اصلى نظریه، پاسخگویى به این نوع پرسش‏ها باشد، در این صورت تعریف کارکردى آن از نوع آتى‏نگار (پیش‏بین) است.

پرسش‏هاى تجویزى از نوع پرسش‏هاى «چه باید کرد؟» هستند. اگر سهم عمده نظریه اداى پاسخ به این نوع پرسش‏ها دانسته شود؛ در این صورت، تعریف کارکردى آن از نوع هنجارى است. با ارائه اجمالى چهار تعریف ساختارى همراه با چهار تعریف کارکردى از نظریه، اینک مى‏توان طبق جدول ۱، «مقدورات مفهومى» مفهوم نظریه را در یک ماتریس نگاشت. در نگاه نخست، ماتریس مزبور ۳۶ تعریف مفهومىِ به اصطلاح بسیط از نظریه را به‏صورت بالقوه نشان مى‏دهد؛ یعنى، هر خانه این ماتریس تجلى یک تعریف مفهومى محدود بالقوه (کوچک‏ترین واحد فضاى مفهومى خاص براى نظریه) است. اما با اندکى تأمل، مى‏توان با ترکیب خانه‏هاى ماتریس مزبور (اعم از ترکیب‏هاى دوتایى، سه‏تایى، … و چندتایى)، وراى ۳۶ مفهوم اولیه نظریه، به مفاهیم مرتبه دوم، سوم، و حتى چندم از نظریه، به‏عنوان عناصرى از مجموعه مقدورات مفهومى نظریه دست یافت.[۱۷]

در حوزه مورد بحث ما، در میان ترکیب‏هاى ممکن، یک مجموعه ترکیب‏هاى خاص، نقش محورى ایفا مى‏کند. مجموعه ترکیب‏هاى خاصى که فعلاً بیش‏تر موردتوجه ما هستند مشخصا شامل ترکیب یا جا دادن یا نشاندن[۱۸] فضاهاى مفهومى ۱۰، ۱۸، ۲۶، و ۳۰ به‏طور جداگانه یا همزماندر فضاى مفهومى ۳۳ هستند. (جدول ۱) اما قبل از هر چیز باید ببینیم که فضاى مفهومى ۳۳ (یعنى این مفهوم خاص از نظریه) نشانگر چیست؟

[۱]۱. theorizing

[۲]۲. substantive concepts

[۳]۳. analytic concepts

[۴]۱. analytical sciences

[۵]۲. formal theories

[۶]۳. fuzzy set theory

[۷]۱. empirical refernts

[۸]۲. natural necessity

[۹]۳. logical necessity

[۱۰]۴. categorical propositions

[۱۱]۱. utility

[۱۲]۲. truth

[۱۳]۳. factographic questions

[۱۴]۴. explanatory questions

 

فهرست مطالب

بخش اول. روش‏ شناسى

فصل اول. فضاى کنش: ابزارى تنظیمى در نظریه‏سازى

نظریه‏ سازى

نظریه تحلیلى کنش

فضاى کنش

کاربرد تحلیلى فضاى کنش

فصل دوم. تحلیل شبکه در جامعه‏شناسى

تحلیل شبکه به‏ عنوان روش

تحلیل شبکه به‏ عنوان یک رهیافت نظرى

تحلیل شبکه و نظریه‏هاى جامعه‏شناختى

فصل سوم. رئالیسم روش ‏شناختى در جامعه‏ شناسى

مرور روش غالب

انتقادها به روش غالب

نظریه رئالیستى روش‏شناختى

سنخ‏شناسى سایر

بخش دوم. تحلیل نظرى

فصل چهارم. به طرف یک نظریه عمومى کژرفتارى اجتماعى

ابر تابع رفتار

نتیجه‏گیرى

فصل پنجم. دوتعهد کار

تعهد

کار

فصل ششم. وفاق اجتماعى

مفهوم وفاق اجتماعى

اهمیت وفاق اجتماعى براى نظم اجتماعى در جهان معاصر

عناصر بنیانى وفاق

کیفیت وفاق اجتماعى

بخش سوم. تحلیل تجربى

فصل هفتم. مطالعه پیمایشى اخلاق کار در سه شهر ایران

نظریه

روش

تحلیل داده‏ها

فصل هشتم. اسکان عشایر از دیدگاه جامعه‏شناسى توسعه

دیدگاه نظرى

واقعیات تجربى و توسعه

فصل نهم. فقدان تناسب در ابعاد پایگاه اجتماعى و پیامدهاى روانى و اجتماعى آن

مرورى بر پژوهش‏هاى انجام‏شده

یافته‏ ها

فصل دهم. نقش خانواده به‏عنوان عامل و مانع بزهکارى نوجوانان (با تکیه بر نظم در خانواده)

واکاوى ادبیات

نظریه نظم خُرد

فرضیه‏هاى محورى پژوهش

الگوى علّى بزهکارى

فصل یازدهم. آثار نظم و تضادِ خانواده بر خشونت علیه کودکان

فرضیه‏هاى پژوهش

سنجش

اعتبار و روایى پژوهش

فصل دوازدهم. تحلیل چندسطحى انزواى اجتماعى

الگوى تحلیلى

توصیف آمارى شاخص‏هاى جزء برحسب شهر

الگوسازى خطى سلسله‏مراتبى (HLM)

الگوسازى معادلات ساختارى

فصل سیزدهم. تحلیل تطبیقى فرار مغزها در سطوح خرد و کلان

چارچوب نظرى پژوهش

الگوسازى معادلات ساختارى