انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

تجربه وایمار: نوزایی پس از فروپاشی

تاریخ مختصر جمهوری وایمار. کالین استورر. ترجمۀ حسن افشار. تهران: نشر مرکز، ۱۳۹۶. ۲۷۰ ص. مصوّر. ۳۳۵۰۰۰ ریال.

«جمهوری وایمار» تجربه تاریخیِ تشکیل حکومت ملّی و دمکراتیک پس از یک شکست و فروپاشی بزرگ است. آلمان، در پی ناکام ماندن جاه‌طلبی‌هایش در جنگ جهانی اول –که خود در برپایی آن نقش تعیین‌کننده داشت – تسلیم بی‌قید و شرط را پذیرفت. آلمانی‌ها در نوامبر ۱۹۱۸ در برلین اعلام جمهوری کردند. فریدریش اِبِرتِ سوسیال‌دمکرات صدراعظم شد و قیصرِ جاه‌طلب و منفور مجبور به استعفا. اعلام جمهوری در آلمان درواقع واکنشی بود به شورش سراسری مردم علیه جنگ و مصائبی که بر آن‌ها تحمیل کرده بود. تلاشی بود برای پیشگیری از تندتر شدن اعتراضات و پیوستن توده‌ها به حرکت‌هایِ انقلابیِ کمونیستی که از الگوی قیام بلشویک‌ها در روسیه پیروی می‌کرد. این جمهوری که به واسطه گشایش مجلس ملّی و تصویب قانون اساسی جدید در وایمار به نام آن شهر خوانده می‌شود تا ۱۹۳۳ و به قدرت رسیدن هیتلر دوام یافت. کتاب تاریخ مختصر جمهوری وایمار به این دوره پانزده‌ساله اختصاص دارد.

واقعیتِ شکست سنگین آلمان را در مفادّ پیمان ورسای می‌توان دید. آلمان تمامی مسئولیت برافروختن آتش جنگ و خسارت‌های متفقین را برعهده گرفت؛ بخش‌هایی از سرزمین و تمامی مستعمرات ماورای بحارش را واگذار کرد؛ ارتشش منحل و برای ارتش دفاعی آیندۀ آن محدودیت‌های تحقیرآمیزی (از نظر تعداد سرباز و افسر و تسلیحات مجاز) وضع شد. منطقۀ زارلاند به مدت پانزده سال تحت مدیریت جامعۀ ملل قرار گرفت و امتیاز انحصاری استخراج معادن زغال‌سنگ آن را به فرانسه دادند.

حکومت وایمار ائتلافی بود از احزاب مترقیِ دمکرات و سوسیالیست. این ائتلاف که خارج از ساختار سنّتی امپراتوری پروس، تجربه‌ای دمکراتیک و متکی بر آرای آزادانه مردم به شمار می‌آمد با مسائلی حاد و حیاتی دست و پنجه نرم می‌کرد. آلمان از یک‌سو با پیامدهای مصیبت‌بار جنگ جهانی رویاروی بود که توان اقتصادی‌اش را مضمحل ساخته بود و از سوی دیگر با پذیرش پرداخت غرامت سنگین به متفقین، اجرای برنامه‌های بازسازی‌اش را بسیار دشوار می‌یافت.

این شرایط برای آلمانی‌ها پذیرفتنی نبود. مردم و سیاستمداران پیمان ورسای را نه تنها غیرمنصفانه، که توهین به غرور ملّی خود تلقی می‌کردند. بسیاری از آلمانی‌ها، به‌ویژه دست‌راستی‌ها، اساساً نمی‌پذیرفتند که آلمان جنگ را باخته است. از کارشکنی در نیروهای مسلح و خیانت چپ‌ها سخن گفته می‌شد و این افسانه که ارتش آلمان نه از متفقین، که از «خنجری در پشت» شکست خورده است؛ خنجری که نیروهای فتنه‌گر و انقلابی به آن زده‌اند. از این روی در نظر بسیاری از دست راستی‌ها، پیمان ننگین ورسای پیوندی ناگسستنی با انقلاب نوامبر و فرزندش جمهوری وایمار داشت. ضمن آن‌که بی‌تردید پیمان ورسای به آلمان تحمیل شد و به آن حق و فرصت چانه‌زنی بر سر مفادّ پیمان داده نشد. از این نظر نیز آلمانی‌ها پیمان را ناعادلانه و کین‌توزانه می‌یافتند.
در تاریخ مختصر جمهوری وایمار می‌بینیم که دمکراسی نوپای آلمان در عرصۀ داخلی همواره گرفتار درگیری‌های خشونت‌بار گروه‌های شبه‌نظامی راست و چپ افراطی بود که به بهای جان هزاران نفر تمام شد. دولت سوسیالیست هم هرگاه پای بقایش در بین بود در این درگیری‌ها سهم می‌گرفت، نیروهای ارتش پیشین را سازماندهی دوباره می‌کرد و یا گروه‌های شبه‌نظامی ناسیونالیست‌و افراطی را در برابر شورش‌های کمونیست‌ها به کار می‌گرفت. همواره این پرسش تاریخی مطرح شده است که چرا چپ‌های آلمان (سوسیالیست و کمونیست) در اوایل دهه ۱۹۳۰ به رغم آشکار بودن خطر فاشیسم حاضر به هیچ همکاری یا اقدام مشترکی در برابر آن نشدند. گذشته از دستورالعمل‌های کمینترن و مسکو در مخالفت با ائتلاف با سوسیالیست‌ها، پیشینه خونبار این درگیری‌ها هم مزید بر علت بود و جایی برای همکاری نمی‌گذاشت.
جمهوری وایمار اقتصاد از هم پاشیده‌ای را به ارث برده بود که با کاهش شدید تولید، تورم لجام‌گسیخته و سقوط کامل پول ملّی روبه‌رو بود. مردم عادی از کاهش قدرت خرید مارک آلمان در کنار افزایش دائمی قیمت‌‌ها نگران بودند. از ۱۹۱۴ تا ۱۹۲۰ هزینه ‌زندگی ۱۲ برابر شد و قیمت برخی از کالاهای اساسی به ۳۰ تا ۴۰ برابر پیش از جنگ رسید. حقوق یک سال کارمندان تنها کفاف یک ماه زندگی خانواده‌شان را می‌داد. «میزان کاهش ارزش پول به حدّی بالا رفت که یک فنجان قهوۀ ۵۰۰۰ مارکی را تا وقتی می‌نوشیدند ارزشش ۸۰۰۰ مارک شده بود.» این وضعیت به تنش‌های اجتماعی و سیاسی دامن زد. بیشترین آسیب را کسانی می‌دیدند که حقوق ثابت‌شان به گرد قیمت‌ها نمی‌رسید. با ادامه یافتن کاهش قدرت خرید مارک، تظاهرات و اعتصاب‌ها شهرهای آلمان را فراگرفت. عامه مردم از اتفاقی که در حال وقوع بود سر در نمی‌آوردند و این به احساس درماندگیشان دامن می‌زد و بر آتش تنش اجتماعی می‌دمید.
«بسیاری کسان دنبال مقصر می‌گشتند و قشرهای مختلفی را سپر بلا می‌کردند: خارجی‌ها، اتحادیه‌های صنفی، سرمایۀ بزرگ، کاسبان جنگ و به‌ویژه یهودیان. در باواریا نام اسکناس را “نقل و نبات یهودیان” گذاشتند و با شروع تورم‌ها، حملات نژادپرستانه به دکان‌ها و مؤسسات یهودی بالا گرفت. حکومت نیز با انکار ارتباط مسئله با مقدار پول در گردش و اصرار بر این‌که علّت تورم و افزایش قیمت‌ها غرامت‌جوییِ نامعقول از اقتصاد آلمان است تا اندازه‌ای به یهودی‌ستیزی دامن می‌زد.»
با این همه، مشکلات مادّی فقط یک جنبۀ ماجرا بود. مهم‌تر از آن، سقوط ارزش‌های اخلاق و میراث فرهنگی جامعۀ آلمان بود. فشارهای مالی باعث می‌شد که مردم در اعتقادات خود تجدیدنظر کند. فضای اخلاقی تازه‌ای پدید آمد که در آن مرزی میان مشروع و نامشروعش وجود نداشت.
«زحمتکشان برای گذران زندگی راهی جز دله‌دزدی و تن‌فروشی نداشتند و صاحبان امکانات و اطلاعات مرتکب جرم‌های پاکیزۀ پرسودتری شدند. فرار مالیاتی متداول بود و نیز اختلاس و کلاهبرداری و سفته‌بازی. دستگاه اداری دولت پروس که زمانی به فسادناپذیری شهرت داشت اکنون که حقوق‌ها کفاف زندگی را نمی‌دادند فاسد شده بود و راحت رشوه می‌گرفت.»
در کتاب می‌خوانیم که سیاست‌های تثبیت پول و کنترل تورمِ دولت جدید تا حدود زیادی موفق بود و پس از چند سال اوضاع را کنترل کرد؛ تا آن‌جا که برخی دورۀ میان تثبیت پول کشور در ۱۹۲۴ و شروع رکود اقتصادی در ۱۹۲۹ را « دهۀ طلایی ۲۰» می‌نامند. در این سال‌ها جمهوری وایمار به ثبات سیاسی ظاهری رسید و آلمان از شکوفایی فرهنگی و اقتصادی بهره‌مند شد. به لحاظ اقتصادی، جمهوری وایمار در فاصلۀ دو بحران بزرگ ‌زیست: بحران اقتصادی پس از شکست در جنگ و رکود بزرگ ۱۹۲۹ که در نهایت به ظهور هیتلر انجامید.
گذشته از اقتصاد، جمهوری وایمار در عرصه‌های دیگر چون سیاست خارجی و جامعه و فرهنگ دستاوردهای بزرگی داشت. سیاست خارجی وایمار با نام گوستاف اشترِزِمان پیوند خورده است. او که مدت کوتاهی صدراعظم آلمان و سپس وزیر خارجه شد پایۀ سیاست خارجی تازه‌ای را گذاشت که منافع آلمان را نه در رقابت اقتصادی و گسترش سرزمینی، که در حفظ منافع مشترک دولت‌های اروپایی در برابر رقابت‌های اقتصادی آمریکا می‌دید. از دید او، تقدم سیاست آلمان این بود که دوباره عضو معتبر جامعه جهانی و متحدی مطمئن برای اروپا شود. اگرچه این راهبُرد سیاسی مبتنی بر منافع اقتصادی بود اما همین امر به همکاری و تفاهم بیشتر میان کشورهای اروپایی می‌انجامید. اشترِزِمان به این نتیجه رسیده بود که امنیت آلمان در گرو امنیت فرانسه است زیرا تا وقتی که فرانسه از آلمان احساس خطر کند، تمام سعی خود را صرف جلوگیری از تجدید حیات آلمان خواهد کرد. او بهترین راه تجدیدنظر در معاهدۀ ورسای را «سازش و مذاکره» و نه «مقابله» می‌دانست. تفکری که تحولات آینده برحق بودن آن را ثابت کرد. انعقاد پیمان لوکارنو جایگاه آلمان را در جهان بهبود بخشید و عضویت آلمان در جامعۀ ملل را میسر ساخت. آلمان تا درگذشت اشترِزِمان در ۱۹۲۹ سیاست آشتی و سازش او را پی گرفت. هنگامی که رکود بزرگ بر اروپا چیره شد و حکومت‌های ملّی‌گرای افراطی در ایتالیا و ژاپن ماجراجویی‌ را آغاز کردند، دولت‌ها در آلمان نیز زیر فشار فزایندۀ احزابِ راستِ افراطی به تجدیدنظر در سیاست خارجی گذشته پرداختند تا با کسب توفیقات خارجی از مشکلات داخلی بکاهند.
نویسنده در مجموع میراث وایمار را مثبت‌تر از آنی می‌داند که پنداشته می‌شود. صفحه‌هایی از کتاب به دستاوردهای اجتماعی و فرهنگی جمهوری وایمار اختصاص دارد. دمکراسی وایمار آزادی‌های سیاسی را تثبیت کرد و از اقتدار اشراف و نظامیان کاست. باعث رشد طبقۀ متوسط و گسترش شهرنشینی شد. به آزادی و تثبیت حقوق زنان اهتمام ورزید تا جایی که پیش از بریتانیا و آمریکا و فرانسه به زنان حق رأی برابر با مردان داد. این جمهوری زمینه‌ساز شکوفایی چشمگیر دانش و هنر شد و «به بالاترین میزان آفرینش علمی و هنری در جهان رسید و نظریات جدیدی در فیزیک نظری و فلسفه پدید آورد که زمینه‌ساز فهم کنونی ما از جهان و جایگاه انسان در جهان شد. همچنین سبک‌های تازه‌ای در موسیقی و معماری به ارمغان آورد که نفوذ عالمگیر یافت. سینمای جمهوری وایمار کوس برابری با هالیوود می‌زد و نوآوری‌های فنّی و اسلوبی‌اش سهم به‌سزایی در تبدیل این رسانه به یک هنر ایفا کرد. ادبیات و تئاتر وایمار نیز تا امروز پرمخاطب مانده است.»
از دید برخی از تاریخنگاران، جمهوری وایمار دورۀ فطرتی در سیاست نظامی‌گرا و توسعه‌طلب آلمان در نیمۀ نخست قرن بیستم است. دوره‌ای کوتاه با دمکراسی نیم‌بند و متزلزل که در برابر دست‌ راستی‌ها کوتاه می‌آمد ولی در سرکوب کمونیست‌ها تردید نمی‌کرد. در نبود حمایت توده‌های پرشمار و عدم اتحاد گسترده احزاب دمکرات و چپ، دوامی نیافت و به‌وسیلۀ هیتلر جارو شد. اما تاریخ مختصر جمهوری وایمار نشان می‌دهد که این برداشت غیردقیق و ساده‌انگارانه است. تاریخ جمهوری وایمار مجموعه‌ای از کامیابی‌ها و ناکامی‌هاست. در کتاب می‌خوانیم که دمکراسی وایمار توانست تا سال‌ها تودۀ مردم را در کنار خود نگاه دارد و از حمایت عمومی برخوردار باشد. به گفتۀ نویسنده: «تاریخ این جمهوری تاریخ آفرینندگی و ویرانگری است در تشکیل نهادهای دموکراتیک، خواه در بنای جامعۀ شهری مصرفی مدرن و خواه در خلق آثار هنری باشکوه…، وایمار دورۀ خیره‌کننده‌ای در تاریخ آلمان بود که هم بهترین و هم بدترین ویژگی‌های دمکراسی را به نمایش درآورد و نیز نشان داد که چون جوامع صنعتی مدرن با شرایط غیرعادی روبه‌رو شوند چه اتفاقاتی ممکن است بیفتد. دمکراسی وایمار با نظر به فشارهایی که به آن وارد می‌آمد و مخالفت مستمری که در بخش‌های بزرگی از جامعۀ آلمان با آن می‌شد همین که چند صباحی دوام آورد به خودی خود دستاورد بزرگی بود.»