انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

تبعید: سرپناه متفاوتین در شرکت سهامی دانشگاه‌ها

چطور می توان در دانشگاه هایی که دسته بندی ها، ازپشت خنجر زنی ها، میان مایگی، خشمارنج، پژوهش های غیر اخلاقی را در دامان خود می پرورانند، کار کرد و احساس در تبعید بودن نداشت؟ سیاست های مدیریت بسیاری از نهاد های دانشگاهی، تهی، عقیم کننده و تنگ نظرانه است زیرا که مدیران زیر بار مسؤلیت های اجتماعی نمی روند. تعداد بیشماری از آن ها ، با تقلید از دنیای تجارت، فاقد ژرف بینی و دانش جامع برای ادای سهم دانشگاهیان ها در برقراری دمکراسی اند. بیشمار تر افرادی هستند که اسیر کمیته های متفاوت شده، از حمایت میان مایه وار آن ها به امان آمده اند اما از ترک محدوده های دیوان سالاری و همخوانی با کوته نظران در هراسند. کمال و فضیلت تبدیل به شعارهایی تو خالی برای استخدام شده و ربط چندانی با پژوهش های دانشگاهی (که اتفاقا باعث تنبیه دانشگاهیان وخشمارنج همکاران می شود) ندارند. یک موضوع روشن است: دوری از ذهنیت اخلاقی و سیاسی در آموزش عالی در بسیاری از دانشگاه ها روند شده است. در مورد لشگر نیروی کار قشر نوفقیران آموزش عالی و سایر حوزه ها، صحبتی در میان نیست. بد تر از آن، به دانشگاهیان القا می شود که معیار علم و فصیلت کوشش برای دریافت بودجه و نه آموزش مؤثر و موفق، درگیری در جریانات اجتماعی و یا سایر اشکال دانش پژوهی در عرصه ی عمومی است. از جانب دیگر دانشجویان که زیر بار قرض دانشجویی کمر خم کرده اند، به طور مداوم تشویق به ابراز رضایت از موقعیت خود می شوند و نه به اخذ تحصیلاتی عمیق و معنا دار. بسیاری از استادان دیگر نظرات دانشجویان را نمی پرسند و از حال آنان، جویا نمی شوند. همگی در راه تبدیل شدن به مصرف کننده ای خوشبخت قدم می زنند! زمانی که به دانشجویان صریحا گفته می شود که آنچه مهم است احساس شادی است و غیر از این به امر فراگیریشان لطمه می زند، به طبیعت آموختن و تدریس خیانت شده است. این کودک واره کردن آموزش، توهینی است هم به دانشجویان و هم به استادان. به تدریج استادان نقش روان کاو را بازی کرده و از زاویه ی رعایت حریم آسایشی دانشجو با وی برخورد می کنند و نه توانمند کردن وی در مقابله با مشکلات، مداقه ی حقیقت، و یا معیار های خود. منظورم بی تفاوتی استادان و رنج بردن دانشجویان نیست، بلکه بر عکس رعایت حال دانشجویان از طریق برخوردار ساختن وی از نظرات و استعداد های لازم برای تحلیل و رودرویی با مشکلات ، یافتن عاملیت خود و تبدیل شدن به شهروندی کنشگر، است. توجه به دانشجویان نیز به معنای پذیرش مسؤلیت حفاظت از آنان در مقابل کین‌ ـ سخن، نژادپرستی، تحقیر، جنسیت گرایی و حمله ی افراد و نهاد ها ست.

نظریه پردازان بسیاری از آدورنو تا سعید، از تبعید به مثابه ابراستعاره ای برای توصیف عملکرد دانشگاه ها استفاده کرده اند. در نظریات آدورنو و سعید،‌ به دانشگاهیان، به عنوان روشنفکران در اپوزیسیون، نقش مهمی در دفاع از دانشگاه به مثابه میدانی همگانی داده شده است. در این میدان، اینان همچنین نقش مهمی دربه کارگیری نظریه ی شکل گیری فرهنگ در چنبره سازوکار قدرت و نیزنظریه ی وابستگی متقابل انسانی که در مرز به سر می برد داشته اند. انسانی که یک پا در درون دارد و و یک پا در خارج، هم خودمانی است و هم غیر، نوعی انسان تبعیدی که در نوعی بی مأوایی به سر می برد. سعید در نقش روشنفکر، تبعید را هر فضای تعهد و نقد می داند، فضایی که هم از نظر سیاسی و هم نظری، یادآور این موضوع است که آموزندگان ، در عین ارایه ی الگو های تعهد اجتماعی و باز معنای نقش دانشگاهیان به مثابه روشنفکر عمومی، با « طرح علنی پرسش هایی نه چندان دلپذیر، نه به تولید اصول گرایی و جزم، بلکه به مبارزه با آن ها پرداخته و خود را به دولت و یا شرکت های عظیم نمی فروشد.» وظیفه ی مبارزه با ایدئولوژی های ارتجاعی و ابزار ساز آموزش و پرورش دولتی دوران حاضر، بر عهده ی این روشنفکران تبعیدی است که در شکاف های ناشی از نقد، دگربودگی ها و آرمان ها می زیند.

تحت رژیم نولیبرال، بسیاری از نهاد های آموزش عالی ، فرهنگ آموزش و پرورش را به فرهنگ تجارتی تبدیل کرده اند. این دیدگاه، محرک آموزش و پرورش را بازار دانسته و رابطه اش را با منافع همگانی و معضلات اجتماعی پاره می کند. نسل جدید مدیریت بسیاری از دانشکده ها، همبستگی، نازک بینی در پژوهش های اجتماعی و درستکاری را به دست فراموشی سپرده اند. در چنین شرایطی، تبعید نه ارادی بلکه شرایطی است تحمیل شده برای کنترل دانشگاهیان. اینان که قرار بود از زمان خود برای تامل ، تفکر و درگیری در مسایل مورد پژوهش خود استفاده برند، زیر بار تشویش شرایط کاری، قرار دادهای کوتاه مدت و تدریس تعداد زیاده از حد کلاس ها فلج شده اند. در نتیجه،‌ تبعید شرایطی است که اسباب رشد و خیزش عامل اصلی دانشگاه های نولیبرال را که به گفته ی نوآم چامسکی عبارتست از کاهش هزینه و بردگی نیروی کار، فراهم می کند . تبعید در مورد دانشگاهیان به معنای شکل های جدید بردرگی است که فضای گفتگو، پژوهش و آموزش واقعی را محدود می کند. این نوع تبعید اجباری به منظور ناتوان کردن دانشگاهیان، نادیده گرفتن استقلال و هدایت کننده ی آنان به پاسخگویی به خواست های بازار است. در حالی که تبعید می تواند از دیدی سیاسی و به هدف توانمند کردن گفتمان و ایدئولوژی مقاومت و مبارزه بازمعنی شود و به جای ایجاد محدودیت، نوعی انزوای داوطلبانه باشد برای دست یابی به زبان کنشگری و فضایی گردد برای آنان که با دستگاه نولیبرال و خشونت اجتماعی میانه ای ندارند. بنا بر این سخنان زیگمونت باومن که روشنفکر عمومی ، همچون یک یهودی به حاشیه رانده شده، و کنشگری نمونه ی درمبازرات مدنی است، در استقبال از تبعید نباید چندان تعجب آمیز باشد. البته نظرات باومن، آدرنو و سعید نباید به معنای تجلیل از حاشیه ـ زیستی تلقی شود، بلکه برای اینان، تبعید به معنای ادامه ی کار در چنان شرایط دیوانه وار فعالیت های دانشگاهی و نیز در رد این محیط به عنوان فضایی عمومی و دمکراتیک است. بومن می نویسد: « باید اذعان کنم که دید من در باره ی حرفه ی جامعه شناس با نظر همکارانم بسیار متفاوت است. دنیس اسمیت مرا به عنوان کسی « کاملا خارج از سیستم» معرفی کرده است، رد این توصیف از جانب من صادقانه نیست. در واقع در تمام طول زندگی حرفه ای ام به هیچ مکتب، مجمع روشنفکری، گروه سیاسی و یا گروه هایی با منافع خاص «تعلق» نداشته ام. هیچگاه در خواست عضویت در هیچکدام را نکردم و کاری هم نکرده ان که به حق شایسته ی دعوت آن ها باشم؛ و هیچکدامشان نیز مرا«یکی از خودشان» نمی داند. و راستش را بخواهید برایم اهمیتی ندارد. »

مبارزه برای بازگرداندن دانشگاه به مرتبه ی کالایی مورد استفاده ی عموم از ملزومات دمکراسی است. در جوامع نولیبرال، تبعیدی که از آن سخن گفتیم شاید یکی از معدود فضاهای باقی مانده ای است که امور دوکرایتک می تواند در آن پا گیرد: فضایی که حس ارتباطی معنا دار، همبستگی، تعهد شهروندی، از محدوده ی منافع گروهی فراتر می رود. در این تبعید، نوعی وجدان که به ورای ساختار های غلبه و سرکوب رو دارد شکل می گیرد، آنچه کلودیا رنکین شاعره، درکی جدید از اجتماعات، سیاست، و شهروندی و بازیابی قرارد اجتماعی می نامد: « به دنبال تعلق داشتن هستیم، می خواهیم آنجا و با آن ها باشیم. در تعامل با دیگران در پی آنیم که به انسان بودنمان ارج گذاشته شود، که تپش های قلبمان را حس کنند و ما تپش های قلب آنان را؛ و این که در زندگی همراه یکدیگرید. آتش بس به این معناست که به امید دیده شدن و پذیرفته شدن به عنوان مساوی، بسیاری سختی ها را نادیده بگیرید. صحبت از بخشش نیست لکه شناخته شدن حضورمان است. و این البته نه به خاطر این که نمی توانم جایی دیگر باشم. به نوعی دیگر بودن ایمان دارم. بیاید اشتباهات دیگری کنیم و همراه یکدیگر با کمبود های متفاوتمان سر کنیم .»

«کمبود هایی متفاوت» داشتن درست برخلاف خواست خودخواهانه ی کسب قدرت با تعلق به گروه هایی است که در چنبره ی اصول گرایی های رنگارنگ اسیرند؛ همچنین به معنای نیاز به ایجاد عرصه ای عمومی و دمکراتیک، گفتگوهایی پرسر و صدا،‌ و نوعی فضای بدیل برای محبت و احترام گذاری به دیگری است، فضایی نه برای مصاحبه با خود بلکه برای کنشی عمومی و ارتباط معنا دار با دیگری است، جایی که آموزش و پرورش در خدمت عدالت اجتماعی است. بنا بر این دانشگاه را محل تبعیدی استعاره ای که مرجع نظرات سیاسی، کنش اجتماعی و نوعی پداگوژی دگرگونساز و رهای بخش دانستن به چه معنی است؟ چنین دانشگاهی چالشی است بر مفعهوم متعارف تحصیلات عالی به مثابه کارخانه ی تولید و تداوم نئولیبرالیسم و نیز بر اصول گرایی ایدئولوژیکی ای است که حتی بین برخی نیرو های پیشرو نیز خانه کرده است؛ به معنای پا فراگذاشتن از حریمی است که هنجار ها و روند های بوروکراتیک برایمان مشخص کرده اند .

تبعید نه درمان و یا منطق بدبینی و نه کناره گیری از نقش آموزنده ای آگاه و متعهد است.‌ برعکس فضای امکان به چالش کشیدن معنای دانشگاه همچون ابزار تجارت و بازتعریف آن به عنوان کالایی همگانی است، چنان نهادی که روابط قدرت را بین آموزندگان، مدیریت و دانشجویان تعمیق و گسترش داده و هدف و وظایف آن را باز معنی کند. در دوران جنگ، خشونت و سرکوب، دانشگاه ها باید منشأ فرهنگ آگاهی دهنده در مورد ارزش ها، روابط اجتماعی، و ایدئولوژی هاست تا بهتر بتوان آن ها را به مبارزه کشید. در این معنا، تبعید به معنای فضای درگیری گفتگوهای حیاتی، مبارزه ای متعهد است که از عادی سازی وضع موجود سر باز زده و به ارایه ی بدیل هایی برای آینده می پردازد. فضایی است عمیقا اخلاقی و سیاسی که آموزش و پرورش را به محور مفاهیم عاملیت و سیاست تبدیل کرده و در پی ممکن ساختن دمکراسی است.

این نوشته از هانری ژیرو برگردان عاطفه اولیایی و بخشی از کتابی است که به زودی از طرف انتشارات انسان شناسی و فرهنگ منتشر خواهد شد. نقل قول و هر گونه انتشار این مطلب بدون اجازه کتبی و رسمی موسسه انسان شسی و فرهنگ ممنوع و قابل پیگرد قانونی است. متن منتشر شده برای جلوگیری از تقلب های احتمالی فاقد منابع درونی بوده و بخش هایی از متن اصلی در آن خذف شده است یا بدون آنکه به اثر خدشه ای وارد شود تغییر کرده اند. متن نهایی و کامل در شکل کتاب منتشر خواهد شد.