انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

تاریخ از نگاه یک انسان‌شناس

آلفرد کروبر برگردان ملیحه درگاهی

آلفرد کروبر ، انسان شناس امریکایی (۱۸۷۶-۱۹۶۰) متولد یازدهم ژوئن(۲۱ خرداد)

شاید نوشتن در مورد تاریخ از قدیمی ترین حرفه های پژوهشی باشد. به علاوه این حرفه برای بیش از دو هزار سال و همراه با تغییر زبان، حتی از زمان هرودت و توسیداد و حتی دوران پیش تر و از زمان چینی ها،با اندک دگرگونی همچنان پابرجای باقی مانده است. بنابراین تاریخ چیزی بیشتر، یعنی هنر را شامل می شود: داستان وقایع خاص با نثری ادبی. بدین ترتیب این واقعیت که تاریخ دانان بزرگ به علاوه و اساسا نویسندگان بزرگی هستند هر چه بیشتر آشکار می شود. آنان زبان روابط کلی و موقر روزگار خود را می نویسند، بهره گیری آنان از عبارات و اصطلاحات تکنیکی حتی کمتر از فیلسوفان است. آنان با استفاده از روانشناسی غیر تکنیکی، روانشناسی از تجربه ی عمومی و فهم متداول را ارائه می دهند. و به همین منوال تاریخ نویسان علیت معمول انسان غیرفنی، که از ظاهر آن قابل فهم است؛ و یک اخلاقیات متعارف مشابه را ایجاد می کنند. . اساسا نوشتن از تاریخ هنوز هم بمانند دو هزار سال پیش یا قبل تر ثابت قدم باقی مانده است.

انسان شناسی به طور کل علمی تاریخی نیست، اما بسیاری از حوزه های آن در گرایش و مقصود تاریخی هستند. ماقبل تاریخ پیگرد پیوسته ای از دانش است که در طبقه بندی رشته های مرسوم اروپا و بخش شاخصی از انسان شناسی آمریکا کاربرد دارد. و البته باستان شناسی ماقبل تاریخ، دست کم در مفروضات خود، صرفا تاریخ به عقب رانده شده از نوشته ها و اسنادی است که می تواند متعلق به سومر، ژاپن، مراکش، آفریقای جنوبی، سرخ پوستان جنوب غرب آمریکا یا پرو باشد. اسامی و افراد قابل شناسایی زمانیکه گزارش ها مربوط به دوران پیشا ادبی باشند به ناچار مفقود می شوند؛ وقایع خاص فقط در زمان حال و همان موقع قابل تعیین هستند؛ اما باقیمانده ی حاصل از یافته های ممکن به نوعی تاریخ اجتماعی متراکم را شکل می دهند. ما در مورد بناها، مصنوعات، هنرها، استخوان حیواناتی که برای زندگی روزانه شکار می شدند و حیوانات اهلی شده، اطلاعاتی بدست می آوریم. استخوانهای انسانی نه تنها نگاه اجمالی نسبت به ساختمان بدن معمول آن زمان در اختیار ما قرار می دهند بلکه شیوه های تدفین و گاه نشانه های روشنی از طبقات و تفاوتهای اقتصادی را بیان می کنند. در صورتیکه حکاکی ها بر طبق آیین دینی باشند می توان از آنها برای استنباطهایی در مورد اعتقادات و اعمال مذهبی، معابد، آرامگاهها، پیشکش های حفاظت شده، بهره گرفت. کاوش ها و اسنادی که به اندازه ی کافی تهیه و نگهداری شده باشند، نتایجی در مورد اجتماع، تعداد افراد جامعه در یک دوره و دیگر داده های آماری جمعیتی در اختیار می گذارند، اجتماعاتی که ممکن است نام قومی آنها کاملا ناشناخته باشد و یا جوامع پیشاتاریخی که مجبور باشیم نامی برای آنان تعیین کنیم. ما تا اندازه ای نسبت تقریبی مردان و زنان، جمعیت سالخوردگان، بزرگسالان و کودکان را می دانیم و ممکن است با دیدن شواهدی قادر باشیم در این مورد که تا چه اندازه توزیع خاص سنی و جنسی به دلیل بیماری، جنگ، سوء تغذیه یا قربانی شدن انسانی بوده، نظر دهیم. تمامی این موارد، حتی مردمانی که نام مشخصی ندارند، به گونه ای برجسته تاریخ فرهنگی و اجتماعی هستند. در حقیقت، اگر بخت و اقبالی که باستان شناس با بیلچه بدست آورده خوب است در نتیجه امکان دارد وی بتواند در مقایسه با وقایع نگارها که عمدتا از شکوه و عظمت پادشاهان و نبردهایی که در گزارش های یک مورخ که برای برخی دوره های به ظاهر ادبی یا یک کشور بر جای مانده است، آگاهی دارند، داده های کاملتری را در مورد زندگی و آداب و رسوم روزمره بررسی کند.

داده های باستان شناسی به طور طبیعی در داستان محو می شود. ممکن است اولین مکشوفاتی که از یک ناحیه بدست می آید صرفا به عنوان چیزی جدید، متفاوت، هیجان انگیز احساس شود و یا به قسمی دیگر حال و هوای آهنگین داشته باشد. اما به محض اینکه بقایای گذشته در منطقه ای دگرگون شوند، احتمال آشکاری وجود دارد که این بقایا متعلق به دوره های مختلفی باشند و کنجکاوی فکری سعی خواهد کرد که آنها را به ترتیب زمانی شان تنظیم کند. تطبیق ادبی و گاه گونه شناختی یافته ها دیر یا زود سرنخ ها یا دلالتهایی را به عنوان توالی زمانی بدست می دهد. در صورتیکه سفالهای تزئینی تولید شده بود، به طور معمول کار بسیار آسانتر می شد. در واقع خاک رس ماده ای فاسد نشدنی است و محتمل است که به وفور یافت شود، بهره گیری از پلاستیک در ساخت آن غیر معمول است و بنابراین اگر تزئین شده باشد سبک آن تقریبا هرگز برای مدت طولانی ثابت باقی نخواهد ماند. در موارد بسیاری توالی سبکهای سفالی اعتبار تاریخی مناسب را برای جوامعی ایجاد می کند که اطلاعات مطلقی که از آنها می دانیم به ناچیزی نام یا خاستگاه آنان است.

اعتبار نهایی بازسازی گذشته توسط باستان شناس از طریق کاوش دقیق مکانها– سطوح اشیاء در سبکهای مختلف که با زنجیره های زمانی که در آن دفن بودند انطباق یافته؛ همچون شهرهای پیاپی تروی یا لایه های Cnossos- ایجاد می شود. این موضوع به طور قاطعی اثبات شده است. عنصر شانس در یافتن اینچنین مکانهایی دخیل است. انسانهای متعلق به دوره های پیشین به جای اینکه در محلی اقامت کنند که نیاکانشان ایجاد کرده اند، اغلب ساختن و زندگی کردن در مکانهای جدید را بر می گزیدند؛ اما همیشه اینطور نبود و هنگامیکه امکان کشف محل کلیدی استراتژیک به گونه ای فوری میسر نبود، این مکان معمولا در یک نسل یا دو محل اکتشافی مقرر می شد.

روشهای اخیر از طریق پیوند زمانهای مطلق تقریبی با وقایع و دوره هایی اختراع می شوند که توسط پیش تاریخ نویسان، همانگونه که در توالی های نسبی ارائه شده رخ داده اند، بنیان گذاشته شده اند. بدین ترتیب چنین یافته هایی صراحتا وارد محدوده ی تاریخ می شوند. دوران شناسی از روی حلقه های تنه ی درختان (Dendrochronology) یا تاریخ گذاری با حلقه ی درخت (tree-ring-dating) از جمله اولین این روشها بود؛ شیوه ای که تابه حال کاملا موفق عمل کرده و فقط در نواحی خاص با ریزش باران کمتر از حد معمول و برای انواع بخصوصی از درختان اینطور نبوده است. این شیوه ما را به دهکده ی سرخپوستی Pyeblo-Anasazi مان در جنوب غرب، به حدود دو هزار سال پیش، باز می گرداند. تخمین های کربن ۱۴ همانند شیوه ی دندروکرونولوژی ۱۰ تا شاید ۲۰ برابر به عقب بر می گردد . این روشها برخی از مسائل گاهشماری را حل کرده و برخی دیگر را پیچیده ساخته اند. آنها به شناخت بیشتر دوره ی پیش از مس کمک کرده اند و به نظر می رسد در آمریکای شمالی این شیوه ها زمان سپری شده از پایان آخرین دوره ی یخبندان تا کنون را به دو بخش تقسیم کرده اند و بدین ترتیب اعلام نموده اند که پیوند نزدیکتری بین علم زمین شناسی و پیش از تاریخ انسان وجود دارد.

آغازین تحقیقات اتنوگرافی که توسط انسان شناسان میدانی و از جوامع ابتدایی باقیمانده بدست آمده است، در نتایج بلافصل خود کمتر تاریخی هستند، و این امر به دلیل خاطرات تاریخی به گونه ای شگفت آور مختصرِ اغلب مردمان نانوشتار است. اما در اینجا نیز مقایسه ی نظام مند دیر یا زود منجر به چشم اندازهای زمانی عمیق برای نهادها، هنرها، مناسک و همچنین خود گروههای قومی می شود. رویکرد اتنوگرافیک در قیاس با کاوشهای ماقبل تاریخ در انتقال نتایج خود به تاریخ فرهنگیِ به لحاظ گاهشماری ثابت، قطعا آهسته تر عمل می کند؛ اما تصویری کاملتر و بسیار زنده تر در اختیار می گذارد زیرا با زوال زمان، کمتر مفقود شده است.

فکر می کنم اغلب انسان شناسان به تاریخ چنان نظر انداخته اند که گویی قلمرویی در اتصال با کشور خودشان است، مردمانی دارد که تا حدی با گویشی متفاوت سخن می گویند، بوسیله ی قوانینی اداره می شود که در مفاد کلی شبیه به قوانین خودشان است ولی اغلب در جزئیات فرق می کند و بواسطه ی گره های بیشمار عملکردی در سرتاسر مرز الحاقی شان، متصل می شود .

نقطه نظری دیگر مشاهده ی تاریخ انسان یا تاریخ نگاری به عنوان فقط نمونه ای خاص از یک فعالیت فکری بسیار عمومی تر و وسیع تر را شامل می شود: که این به معنای آمادگی برای مشاهده ی هر یک و تمامی پدیده های جهان “به صورت تاریخی” است – در جریانی که طی مسیر زمان دارند. تنها در اینجاست که تاریخ “اجتماعی”، “روشنفکری” و “اقتصادی” در کنار تاریخ “سیاسی” مردمانی که اسناد نوشتاری را برای ما به جای گذاشته اند، به صورت قانونی وجود دارد، بنابراین در اینجاست که یک پتانسیل تاریخی – در حقیقت یک تاریخ موجود و پیش رونده – از اجتماعات انسانی نانوشتاری که ما آنها را بواسطه ی سکونتگاه ها، قبرستان ها، مصنوعات و پس مانده هایشان می شناسیم، وجود دارد. به علاوه ما شاهد تاریخی از زندگی هستیم، داستانی از تکامل زیستی، چنانچه هم اکنون هم در نمایی کلی و هم – در مکان ها، با جزئیات قابل توجه – در فسیل های ثبت شده که از طریق مقایسه با گروه منظم اشکال زنده ی حیوانی و گیاهی تکمیل شده اند، شناخته شده است. ساختار و فیزیولوژی درونی این اشکال زنده که شناخته یا اثبات پذیر شده اند، به ما کمک می کند تا بخشهای تاریک استنباطهای برآمده از فسیلها را روشن سازیم. فراتر از این موارد در اینجا آشکارا تاریخی از سیاره ی ما به مثابه یک کالبد وجود دارد؛ تاریخی از منظومه ی شمسی؛ و تاریخ محتملی از کهکشان ها و جهان. ممکن است این تاریخ های دورتر پتانسیل استنتاج پذیری بسیار بیشتری نسبت به آنچه تا به حال بوده داشته باشند؛ ولی ما اینجا هستیم تا به آنچه قابل انجام است و نه آنچه انجام شده است، توجه داشته باشیم و اینگونه یافته ها قابل ملاحظه هستند – آنقدر کافی هستند که نشان دهند ما هم اکنون فراتر از آرزوها و رؤیاهای مبهم محض هستیم.

به طور مختصر هر بخش و جنبه ای از جهان تاریخی دارد که به تدریج قابل کشف است. یا اجازه دهید آن را ” یک رویکرد تاریخی” برای پدیده های انسان ابتدایی، زندگی، زمین و منظومه ی شمسی مان بنامیم. عبارت جایگزین مطرح شده تا دغدغه ی هر کسی که در مورد بسط واژه ی تاریخ به معنایی فراتر از آنچه که تاریخ نگاری متعارفِ برگرفته از بخش نوشتاریِ نوع بشر بیان می کند، نگران است را برطرف کند.

از نقطه نظر من تمامی این گرایش ها و تحقیقاتی که تا به حال صورت گرفته، همانند هدف آنان در شناخت روایتیِ یک طبقه از پدیده در جریانی که در طول زمان داشته، یک گونه ی کلی را شکل می دهند که از این بین تاریخ نگاری سندیت یافته یک مثال خاص، هرچند به مراتب قدیمی ترین نمونه ی ایجاد شده، به شمار می آید. اینکه چرا خاستگاه تاریخ نگاری به دو هزار سال پیش یا قبل تر باز می گردد ولی رویکرد تاریخی در دیگر شاخه های پژوهشی روشنگرانه اینگونه نیست، مسئله ی لاینحلی به نظر نمی رسد ولی قطعا بیش از آن چیزی است که بتوان امروز به آن پاسخ گفت. با این حال اینکه خاستگاه تاریخ نگاری مربوط به مدت زمان پیشتری است واقعیت غیر قابل منازعه ای است؛ و احتمالا زمانی که در اختیار من قرار دارد نه تنها برای نشان دادن اینکه چرا تاریخ نگاری بشر پیشتر بوجود آمده بلکه برای نمایش اینکه توسعه ی رویکرد تاریخی در دیگر شاخه های دانش در کل به گونه ی شگفت آوری متأخر است، کافی است؛ و شاید این امر دلیل متأخرتر بودن منشأ آن باشد.

امروزه علم همچوم ستاره شناسی دارای دو وجه است. علم با دقت و صراحت فرآیندهایی که در جهان آسمان ها به وقوع می پیوندد را مطالعه کرده و رویدادهایی که در گسترش ستاره ها رخ داده اند را بازسازی می کند. مدتها پیش بابلی ها و کمی بعدتر یونانیان از حرکات سیاره ها، جنبش ها و انحرافات دُوری ماه، عرض های جغرافیایی و اندازه ی تقریبی زمین، آگاه بودند. انقلابهای پیکره های آسمانی دوباره ظاهر شونده بودند؛ آنها بارها و بارها به طور یکسان و بی نهایت تکرار می شدند؛ به استثنای این حرکت درونی، جهان به نظر ثابت بود. گمان نمی شد که جهان تاریخی داشته باشد. حتی به نظر یونانیان هم نمی رسید که جهان بایستی دارای فرآیندی از توسعه بوده باشد. چنین حرکتهایی همانگونه که آنان تعیین و اندازه گیری کرده بودند، در ماشین عظیم نظام سیاره ای، با نظم و قاعده ی خود آنان را تحت تأثیر قرار داده بودند: آنها حرکاتی ثابت شده بودند: حرکاتی که چگونگی تغییرناپذیری این ماشین و اینکه چطور این نظام تغییر ناپذیر تاریخی ندارد، را نشان دادند.

دو هزار سال بعد، فرضیه ی کپرنیک هنوز اینچنین بود. در قرن هجده بود که لاپلاس (La Place) – کانت فیلسوف – فرضیه های سحابی را به عنوان تاریخ های حدسی در مورد اینکه چگونه منظومه ی شمسی ما و دیگر منظومه ها گسترش یافته اند، مطرح کرد. یک قرن و نیم، از پیشرفت تلسکوپها و گاهشمارها تا آن زمان، طول کشید که داده های کافی در مورد فواصل و حرکات ستارگان ثابت برای یک چنین بازسازی های فرضیه ای از تاریخِ جهان ما گردآوری شد تا جهان همانگونه که مستلزم است احساس شده و تعبیه شود. در قرن نوزدهم طیف نما، عکاسی و فیزیک نجوم دانش فراتری را خلق کرده اند و بر این مبنا تاریخ ها مجددا تغییر وضعیت دادند.

همچنین در قرن هیجدهم بود که علم زمین شناسی اساسا تاریخی، نظرات اجمالی مبهمی را در مورد برخی از فرجام ها و خرده وقایع تاریخ سیاره ی ما، در مناقشه ی ولکانیست (vulcanist ) و نپتونیست ((neptunist، ارائه داد. تنها در قرن نوزدهم است که می توان به طور معقولانه ردیفهای پی در پی کاملی از دوره های زمین شناسی را مشخص کرد.

زیست شناسی تا سال ۱۸۵۹ در کلیت خود به عنوان علمی تاریخی باقی ماند. تلاشهای اراسموس (Erasmus)، داروین، لامارک و دیگر بدعت گذاران برای انحراف گیاه شناسی و جانور شناسی از توجه به پدیده هایشان به مثابه پدیده هایی ضرورتا ثابت و تغییر ناپذیر– صرف نظر از وقایع گهگاه فاجعه بار ، ناکام ماند. تاریخ شاخه شاخه شده ی تمام و کمال زندگی بر روی زمین، چنانچه امروزه توسط آمارهای زیست شناسی پذیرفته شده، کمتر از یک قرن است که ایجاد شده است. خلق شده به مثابه یک داستان، داستانی که اثبات شده برای طبقه بندی نظام مند فرمهای زندگی که بواسطه ی کشفهای باستان شناسی بسیار قدیم شکل گرفته بود و از زمان لینوس (Linnaeus) به بعد تکمیل شد، به محض اینکه زیست شناسان آماده ی تفکر در مورد توالی وقایع و همچنین روابط فرمها بودند، فورا قابل تبدیل به تاریخ زندگی روی زمین است.

از این مثالها اینطور به نظر می رسد که تاریخ نگاری – بیان تاریخ ثبت شده ی بشر – تنها تاریخی است که به مثابه یک حرفه ی پذیرفته شده، به واقع کهن است؛ و اینکه علوم تاریخی، هم در قیاس با تاریخ نگاری از یک جهت و هم در مقایسه با ریاضیات، فیزیک و نجوم از جوانب دیگر، مطلقا نوآمد هستند.

تاریخ نگاری به گونه ای همسان غیر نظری شده است، بی میل یا ناتوان از جدا کردن فرآیند تاریخ از پدیده ها ی آن در هر مقیاس قابل توجهی، چنانچه سبب شکل گیری دیدگاه شایع گسترده ای مبنی بر این شده است که تاریخ به عنوان یک تلاش و پیگرد بایستی به طور بنیادین امری مجزا از علم طبیعی باشد؛ یا اینکه اگر تاریخ از برخی جهات یک علم در نظر گرفته شود، علمی برگرفته از یک نظم قدیمی تر و ساده تر می بود که در عوض پیشی گرفتن از پدیده هایش به سمت تعمیم، انتزاع و نظریه، برای همیشه با آنها پیوسته می شد.

چنین دیدگاهی تأیید سطحی از این واقعیت دریافت کرده که، نظر به روشها و تمهیدات استفاده شده و مفاهیم کسب شده، تاریخ نگاری هنوز هم ضرورتا پابرجاست در حالیکه ریاضیات، نجوم و فیزیک به طور متراکمی پیشرفت کرده اند.

با این حال، اگر رویکرد تاریخی در درون خود دارای نظمی ساده تر یا پتانسیلی کمتر از علوم مفهومی نظام مند بود، ما به سختی از ستاره شناسی تاریخی، زمین شناسی تاریخی و زیست شناسی تاریخی که فقط طی دو قرن اخیر توسعه یافته اند، برخوردار بودیم.

بنابراین ظاهرا بایستی به شیوه ای دیگر به مسئله پرداخت. به عقیده ی من در بخش هایی از طبیعت که شبیه به انسان است، به طور بدیهی شناخت قواعد تکرار شونده آسان است: نظم هایی همچون فصل ها و و منظومه های آسمانی؛ سرمشق هایی از گونه ها و همچنین منظومه های رو به زوال، عملکرد اهرم هایی که ما روزانه به کار می بریم و در واقع بخشی از اعضای بدن ما محسوب می شوند؛ یا مایعاتی که سطح خود را می یابند. این قواعد بازگشت کننده در درون خود قائل به قوانینی هستند و علومی که در وهله ی نخست از آنها سرچشمه می گیرند قانون نگر هستند. بنابراین علوم طبیعی گرایش به این دارند که با چارچوبی ثابت یا حرکت در چارچوبی ثابت آغاز شوند. دامنه ی طولانی تر ماکرودینامیسم هایی که توده های عظیم گاز را به ستارگان و سیاره ها تبدیل می کنند و به تدریج یک نوع یا نظم چیزهای زنده را به نوع یا نظمی دیگر تغییر می دهند، بر مشاهدات هر روزه تحمیل نمی شوند. در حقیقت تا زمانیکه توده ی وسیعی از مشاهدات جمع نشده باشد و یا در کل شیوه های جدیدی از مشاهده اختراع نشده باشد، به غیر از تفکر و تعمق صرف نمی توان این دامنه ها را بررسی کرد. بنابراین در علوم طبیعیِ پدیده های شبیه به انسان، رویکرد تاریخی تأخیر کرده است؛ تنها پس از توسعه ی بیشتر این امکان وجود دارد.

اما در مشاهدات هر یک از انسانها شانس اندکی وجود دارد که آنان را بر نظم بازگشت کننده متمرکز سازیم و یا اینکه مفاهیم ثبات و قانون را به آنها القا کنیم. هر کس با توجه به تجارب بسیاری که در زندگی کسب کرده، مهارتهای عملی خودش را در تفسیر و ارتباط برقرار کردن با دیگر انسانها، به عنوان یک ضرورت عملی، داراست؛ اما اگر با این وجود روانشناسی در حداقل سازمان یافتگی باقی بماند و به لحاظ نظری در بین علوم اصلی کمترین تولید را داشته باشد، این واقعیت به گونه ای محکم اظهار می شود که موضوعات روانشناسی از نظر علمی مشکل ترین و سرسخت ترین هستند. هر چند در حالیکه تاریخ نگاری به طور مداوم داوری های – داوری های عملی – فاقد سازمان و به لحاظ تجربی مشتق شده ی روانشناسی را به کار می گیرد، واقعا و به مانند روانشناسی نمی تواند مستقیما با “روان” ارتباط یابد، اما با کنش های چندگانه یا وقایع منتج از این روانها یا افراد مرتبط می شود. و در ارتباط خود با آنها گرایش به خودداری از امور منظم و قابل پیش بینی را دارد، یا به طور ضمنی و برای تصدیق آنها را قبول می کند و بر موارد منحصر به فرد و غیر معمول، تکان دهنده و دراماتیک؛ و چنانچه به کمال بیشتری دست می یابد، بر امور شاخص و مؤثر تمرکز می یابد.

شاید اگر ما علم نظری روانشناسی داشتیم که همچون فیزیک، شیمی و بیوشیمی در سطوح خود سازماندهی شده، کارآمد و مولد بود، خیلی زود از سوی روانشناسی تاریخی مترادف با نجوم، زمین شناسی و زیست شناسی تاریخی دنبال می شد. تصوری از اینکه روانشناسی تاریخی چه ترکیبی به خود می گیرد، ندارم، اما جالب است بدانیم که یک چنین روانشناسی تاریخی علمی تا چه حد شبیه به تاریخ مورخان است یا تا چه اندازه از آن به عنوان امری که اساسا در حمله، روش و تولید متفاوت است، فراتر می رود.

منبع:

Kroeber, A.L., An Anthropologist Looks at History, Pacific Historical Review, Vol. 26, No. 3 (Aug., 1957), pp. 281-287

آلفرد کروبر در ویکیپدیا:

http://en.wikipedia.org/wiki/Alfred_L._Kroeber