انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

تاریخچۀ آموزش در کانادا

برگردان: رقیه ایزدی کاهکشی

 

پافشاری کانادایی¬ها بر دغدغه¬های همگانی چون صلح، نظم و حکومت خوب بدین معناست که در برنامه¬های دولتی، به مسایلی نظیر تحصیلات به دلیل تأثیرات عمومی آنها بها داده می¬شود. به منظور درک بهتر رشد تحصیل در کانادا باید دو مسئلۀ سیاست¬های قانونی و ماهیت متغیر زندگی کودکان را در نظر گرفت.

– آموزش و پرورش در نوول فرانس

در طول حکومت فرانسه در کانادا، فرایند یادگیری با زندگی روزمره درآمیخته بود. دولت فرانسه از تعهد کلیسای کاتولیک برای آموزش دین، ریاضیات، تاریخ، علوم طبیعی و زبان فرانسه حمایت می¬کرد. با این وجود، خانواده بخش اصلی و یک نهاد اجتماعی به حساب می¬آمد و بستر عمده¬ای بود که اغلب، یادگیری در آن جریان داشت. در اقتصاد مبتنی بر کار یدی سده-های هفده و هجده، خانواده¬ها به کمک و همکاری اقتصادی کودکان که بطور جدی در فعالیت¬های تولیدی شرکت می¬کردند متکی بودند. کودکان مهارت¬هایی نظیر باغبانى، ریسندگى و آماده¬سازی زمین کشاورزی را از دیگر اعضای خانواده یاد می¬گرفتند. پسران از طریق نظام کارآموزی برای مشاغل مختلف آموزش می¬دیدند.

– آموزش در مناطق روستایی نوول فرانس

بر همین روال، از آنجایی که جمعیت کم و پراکنده بود، خانواده¬ها معمولاَ خودشان آموزش دینی و در برخی موارد خواندن و نوشتن را تعلیم می¬دادند. در برخی مناطق کشیشان منطقه مدارس کوچک را راه می¬انداختند و در آنجا احکام دینی و موضوعات دیگر را آموزش می¬دادند. با این حال، اکثریت مردم در نوول فرانس بویژه در مناطق روستایی توانایی خواندن و نوشتن نداشتند. در سالهای آغازین سدۀ هفدهم، حدود یک چهارم مهاجران باسواد بودند، اما با آغاز سدۀ هجدهم مشغلۀ ذهنی و نگرانی مردم برای بقا از سواد آموزی پیشی گرفت و نتیجه آن بود که از هر هفت نفر فقط یک نفر می¬توانست اسمش را بنویسد.

– آموزش در سدۀ هفدهم

در شهرهای نوول فرانس در مقایسه با دیگر مناطق، آموزش رسمی به دلایل گوناگونی از اهمیت بیشتری برخوردار بود. در این سده، مبلغان دینی، گروه¬های یسوعیون، اورسولین، رکوله، مجمع نتردام و دیگر گروه¬ها آموزش ابتدایی را در زمینۀ احکام دینی، خواندن، نوشتن و حساب شروع کردند. آموزش پیشرفته¬تر در اختیار مردان جوانی قرار می¬گرفت که ممکن بود وارد حرفه¬ای شده و یا کشیش شوند. تا اواسط سدۀ هفدهم در کالج یسوعیون (تاسیس ۱۶۳۵) دورۀ آموزشی در زمینۀ مطالعات کلاسیک، دستور زبان و الهیات فراهم شد. در سال ۱۶۶۰ اُسقف لاوال سمینار کبک را راه¬اندازی کرد که اکنون نام دانشگاه لاوال را به خود گرفته است. آموزش رسمی برای خانم¬ها کاملاًَ محدود بود و معمولاًَ از تعالیم دینی و مهارت¬هایی نظیر گلدوزى فراتر نمی¬رفت. با این حال، احتمالاَ در سایۀ تلاش¬های خواهرانِ دینیِ مجمعِ نتردام، دخترانی که در حومۀ شهر زندگی می¬کردند نسبت به پسران آموزش بهتری می¬دیدند؛ این خواهران دینی مدارسی را در مناطق روستایی و نیز شهری تأسیس کردند و بعنوان معلمان دوره¬گرد و سیار سفر می¬کردند.

– آموزش درقالب مأموریت

در حالی که تنها اقلیت مستعمره¬نشین نوول فرانس از آموزش در محیط¬های رسمی برخوردار بودند، مبلغین کاتولیک نقش مهمی را در این زمینه داشتند. اعضای گروه رکوله امیدوار بودند با آموزش مذهب کاتولیک و آداب و رسوم فرانسه به پسران و دختران، فرهنگ سنتی و باورهای بومیان آن منطقه را تضعیف کنند. یسوعیون نیز با برنامه¬های بلند پروازانه¬شان برای جای دادن بومیان آن منطقه در فرهنگ فرانسه، ترجمه¬هایی از زبان بومی را گردآوری و مدارس گوناگونی را تأسیس کردند. گروه¬های دیگر نظیر اورسولین تلاش¬های آموزشی خود را به دختران بومی معطوف ساختند. با این حال، تبلیغات کلیسای کاتولیک موفقیت چندانی نداشت و برنامه¬های آموزشی تأثیر اندکی بر جوامع بومی گذاشت حال آنکه در آن میان، آموزش بخشی جداناپذیر از فعالیت¬های روزانه تلقی می¬شد.

– آموزش، پس از پیروزی انگلیسی¬ها بر فرانسویان ۱۷۶۰- ۱۷۵۹

در طول سدۀ هجده و سالهای نخست سدۀ نوزدهم، خانواده همچنان محیط بی¬نظیری برای آموزش بود؛ کودکان کمی، در آمریکای شمالیِ انگلیس¬زبان آن زمان، از آموزش رسمی معلم¬های خصوصی و یا مدارس برخوردار بودند. اما در طول این دوره، این شیوۀ آموزش با نگرش دولت به آن بعنوان راهی برای گسترش همانندسازی فرهنگی بومیان با اصول آیین پروتستان، زبان انگلیسی و سنت¬های انگلستان تغییر یافت.

در سالهای پس از پیروزی ۱۷۶۰- ۱۷۵۹، مقامات بریتانیا در مورد حضور پر قدرت کانادایی¬های فرانسوی بسیار نگران بودند و بارها سعی کردند به تأسیس مدارسی که خارج از کنترل مقامات مذهبی باشد، کمک کنند. این تلاش¬ها توسط کلیسای کاتولیک و مهمتر از آن بی¬میلی مردمان محلی ناکام ماند چرا که برای آنها آموزش بیشتر در فعالیت¬های مربوط به کارهای روزمره انجام می¬گرفت تا در کلاس¬های درس.

در هر صورت، مقولۀ تحصیل در نزد رهبران اجتماعی در سالهای نخستین سدۀ نوزدهم ذهنیتی رایج بود. در این سالها، سیاستمداران، اعضای کلیسا و آموزگاران مسئلۀ سرمایه¬گذاری، کنترل و مشارکت آموزشی را بررسی کردند به گونه¬ای که در سال ۱۸۴۰ به راحتی می¬توان ساختار سیستم مدارس مدرن را در مجامع رسمی و نوظهور تشخیص داد. تأسیس نظام مدرسی در سراسر کانادا در طول سدۀ نوزدهم، با توجه به جاه¬طلبی¬های پیچیده و اغلب رقابتی مربیان رسمی و والدین، شکل و زمان¬بندی کاملاً مشابهی را دنبال می¬کرد. هر چند با وجود این شباهت¬ها، تفاوت¬های قابل توجهی در زمینه¬های مهمِ اجتماعی، فرهنگی و سیاسی وجود داشت. شباهت کلی نظام مدارس در کانادا از جاه¬طلبی رهبران آموزشی در میانۀ سدۀ نوزدهم ( که مورخان از آنها به درستی بعنوان «مروجان مدرسه» یاد می¬کنند) و تمایل اکثر خانواده¬ها (و نه تمامی آنها) برای فرستادن فرزندانشان به مدرسه، در صورت وجود امکانات و شرایط مادی، ناشی شده است.

این واقعیت که مربیانِ پیشرو و برجسته در جاه¬طلبی¬های خود ثابت قدم بودند تعجب آور نیست چرا که آنها نه تنها دست نوشته¬های یکدیگر را می¬خواندند، بلکه اغلب در تماس با یکدیگر بودند. اگرتون رایرسون شخصیت برجسته در اونتاریو با ژان باپتیست می¬یور در کبک و نیز جان جیسوپ در بریتیش کلمبیا همکاری کرد. به مرور زمان، این مروجان مدرسه در حوزۀ بین المللی نیز وارد عمل شدند. برای مثال، اگرتون رایرسون در طول سال های ۱۸۴۴ و ۱۸۴۵، زمانی¬که طرح-های خود را برای نظام مدارس دولتی بسط می¬داد از بیش از ۲۰ کشور بازدید کرد. استدلال مربیان برجسته و یا مروجان مدرسه، این بود که آموزش گروهی می¬تواند حالت¬های مناسب فکری و رفتاری را به کودکان القا کند. از نظر آنها، هدف از آموزش گروهی در درجۀ اول کسب دانش علمی نبود. نظام مدرسه برای حل طیف گسترده¬ای از مشکلات اعم از جرم و جنایت تا فقر و بطالت و ولگردی طراحی شده بود. مربیان سه علت عمده را برای این مشکلات واقعی و بالقوه می¬آوردند: تأثیر مهاجرت¬های مداوم و قابل توجه، گذار از کشاورزی به سرمایه¬داری صنعتی و روند شکل¬گیری دولت که در آن شهروندان قدرت سیاسی داشتند. در حالی که همۀ این عوامل از نظر مروجان مدرسه نقش کلیدی در سراسر کانادا بازی می کرد اما بسته به منطقه و فرهنگی که هر مروج در آن فعالیت می¬کرد، این عوامل پررنگ یا کمرنگ می¬شدند.

– در میانۀ سدۀ نوزدهم

دراین سال¬ها اونتاریو دارای جمعیتی عمدتاَ روستایی بود و تنها چند شهرستان تجاری کوچک داشت. این بدان معنا بود که نگرانی از تأثیر تغییرات اقتصادی عظیم از تجربۀ مستقیم نشأت نمی¬گرفت بلکه محصول تحولات مناطق دیگر بود. با این حال، مهاجرت عظیم و اهمیت تشکیل دولت در سطح محلی بسیار مشهود بود.

در جریان شورش سال ۱۸۳۷، رهبران روستایی در جوامع گوناگونِ تحت تسلط انگلستان در آمریکای شمالی برای تغییرات سیاسی دست به اسلحه بردند. از نظر بسیاری از رهبران جامعه، شورش¬های مختلف این استدلال را تقویت می¬کرد که سیستم مدرسه برای نسل در حال رشد شهروندان لازم است. مروجان مدرسه در اونتاریو اغلب با استخدام معلمان و یا تهیۀ کتاب¬های درسی از ایالات متحده مخالف بودند. در عوض، آنها برخی مؤلفه¬های مدارس ایرلندی را وارد کردند و مهمترینشان، متونی بود که به منظور منسجم کردن جمعیت پروتستان و کاتولیک نوشته شده بود. این برنامۀ راهبردی همچنین از این لحاظ که در میانۀ سدۀ نوزدهم مهاجران ایرلندی، اکثریت را در اونتاریو تشکیل می¬دادند، قابل درک بود. شورش¬های کبک حتی از شورش¬های اونتاریو هم مهمتر بود و نگرانی¬های سیاسی بویژه از دید رهبران آموزشی، بسیار جدی بودند. با این حال، با توجه به نقش کلیسای کاتولیک در مدیریت، در حالی که رهبران مذهبی و سکولار در مورد تقسیم قدرت و مسئولیت چانه می-زدند، ساز و کار ایجاد دولت آموزشی به عقب افتاد. کبک اولین وزارت آموزش عمومی را در سال ۱۸۶۸ راه¬ اندخت اما در سال ۱۸۷۵ تحت فشار کلیسای کاتولیک، که تنها خودش را محق ترویج آموزش می¬دانست، لغو کرد. پس از آن، کبک تنها استان بدون وزیر آموزش و پرورش بود.

بدیهی است که بسیاری از مهاجرانی که در بندر کبک در امتداد رود سنت لوران پراکنده بودند، در مسیر حرکتشان به سمت مناطق غربی¬ترِ این قاره از این ایالت می¬گذشتند. همچنین، اقتصاد کبک تغییرات مهمی را از سر می¬گذراند و تنها در مونترال مربیان توانستند با واقع¬گرایی ثابت کنند که برای جبران پیامدهای منفیِ فرآیندهایی مانند صنعتی¬سازی نیاز به مدارس آشکار می¬شود.

 

– آموزش و پرورش در کنارۀ غربی

در کنارۀ غرب، مهاجرت عامل اصلیِ شکل¬گیریِ جنبش تحصیل گروهی بود که در ساختاری کاملاً متفاوت از کنارۀ شرقی این قاره ظاهر شد. در مورد بریتیش کلمبیا تفاوت اصلی در ورود تعداد قابل توجه آسیایی¬ها بود که با کار مردان چینی در معادن کانادایی و سپس اشتغال کارگران به ساخت راه آهن آشکار شد. در اوایل سدۀ بیستم مهاجران ژاپنی جمعیت قابل توجهی را در صنعت ماهی¬گیری و به نسبت کمتری در دیگر بسترهای تجارت و کشاورزی تشکیل می¬دادند. در متن جمعیتیِ عمدتاً انگلیسی، مهاجرت قابل توجه آسیایی¬ها به نگرانی در مورد آیندۀ بریتیش کلمبیا بعنوان یک «استان سفید پوست» و رقابت اقتصادی رودررو دامن زد. شورش ضد مهاجران آسیایی و فشار توسط گروه¬هایی مانند لیگ اخراج آسیایی در سال ۱۹۲۳ منجر به صدور قانون محدود کردن مهاجرت آسیایی¬ها (از جمله منع ورود چینی¬ها) شد. در جنگ جهانی دوم، ادامۀ نژادپرستی به ریشه¬کن کردن «ژاپنی ها» از روستاهای ساحلی -حتی آنانی که در کانادا به دنیا آمده بودند- و نیز انتقال اجباری آنها به اردوگاه¬ها منجر شد.

– دین و آموزش زبان اقلیت

بسیاری از کشمکش¬های [حوزۀ] آموزش مرتبط با مسایل مذهبی و زبانی بوده است. تأسیس مدارس محلی با نظارت دولتی همراه شد و جوامع را مجبور کرد به پیروی از هنجارهای تعیین شدۀ آموزش رسمی تن دهند، هنجارهایی که با واقعیت این جوامع متنوع همخوانی نداشت. بعنوان مثال، گروه¬های مذهبی هرگز پذیرای برنامه¬های درسی مسیحیِ [عام] و مستقل از فرقه¬های موجود نبودند. اعتراض¬های آنها منجر به رشد نظام¬های موازیِ مدارسِ کاتولیک و پروتستان در کبک، ایجاد مدارس جداگانه در استان¬هایی مانند اونتاریو و نظام مدرسه¬ای کاملاً فرقه¬ای در نیوفاندلند شد. این تحولات مورد تأیید قانون اساسی سال ۱۸۶۷ بود؛ قانونی که نه تنها مدیریت آموزش و پرورش هر استان را به همان استان¬ها تفویض کرد بلکه مشروعیت مدارس مذهبی را در استان¬هایی که به کنفدراسیون ملحق می¬شدند، پذیرفت. با افزایش مهاجرت آسیایی¬ها و ذهنیت منفی که در قبال آن بوجود آمده بود، امر آموزش در کناره¬های غربی از بقیۀ کانادا متمایز شد. یکی از تفاوت¬های قابل توجه در این زمینه برآمد گرایشی در روند برگزاری آزمون¬ها بود که یکی از این آزمون¬ها «آزمون هوش» – نخستین در نوع خودش- در اوایل سدۀ ۲۰ بود. مربیان در استان بریتیش کلمبیا تا حدودی بیشتر از استان¬هایی مانند اونتاریو و بسیار بیشتر از کبک، آزمون «علمی» را بعنوان راه مناسبی برای طبقه¬بندی دانش¬آموزان به کار گرفتند. رهبران استان بریتیش کلمبیا به دانش¬آموزان آسیایی توجهی ویژه داشتند و در بررسی نتایج آزمون، تبار هر دانش¬آموز را در نظر می¬گرفتند. این یافته که دانش¬آموزان آسیایی تبار نمرات بهتری کسب می¬کردند مقامات آموزشی را شگفت زده کرد و آنها را برانگیخت تا نه تنها توضیحاتی را بر اساس ماهیت گزینشی مهاجرت بیابند بلکه با هدف آموزش «پیشرفت» به جمعیت انگلیسی¬تبارِ استان، به برگزاری این آزمون¬ها ادامه دهند.

– مقبولیت رو به رشد آموزش عمومی

تغییر استراتژی والدین می¬تواند دلیلی بر افزایش شمار کودکان در مدرسه و نیز برای افزایش طول دورۀ آموزش در سدۀ نوزدهم باشد. توسعۀ سرمایه¬داری کشاورزی، تجاری و صنعتی حس ناامنی اقتصادی را تشدید کرد. دیگر همه دانستند که ثروت انبوه به همان سرعتی که به دست می¬آید می¬تواند از دست برود. ناامنی بارز مشاغل پر درآمد و کسب و کارهای موفق در ذهن والدینی که برای فرزندان خود برنامه¬ریزی می¬کردند جلوه¬گر شد. کاهش فرزندآوری یکی از پاسخ¬های خانواده¬ها به این شرایط بود بود تا بتوانند در آموزش آنها سرمایه¬گذاری بیشتری کنند. در میانۀ سدۀ نوزدهم، بسیاری از خانواده¬ها در سراسر کانادای انگلیسی زبان برای داشتن شمار کمتر کودکان، که از زندگی با کیفیت زندگی بالاتری برخوردار باشند، از بارداری جلوگیری می¬کردند. در دورانی که قوانین حضور اجباری در استان¬های کانادا (به جز کبک) در سالهای پایانی سدۀ نوزدهم به تصویب رسیده بود، تنها بخش قلیلی از خانواده¬ها فرزندانشان را در مدرسه ثبت¬نام نکرده بودند. برخی¬ها در قبال آموزش جبهه¬گیری می¬کردند، بویژه کسانی که تمایلی به پرداخت مالیات بیشتر نداشتند و یا آموزگار محلی را تأیید نمی¬کردند و یا کسانی که مایل به حفظ پیوند آموزش مذهبیِ رسمی و آموزش عمومی بودند. افسران در شهرها کودکان مدرسه¬گریز را جمع کرده (به ویژه فرزندان کارگران و مهاجران) و آنها را به مدارس شبانه¬روزی «صنعتی» می فرستادند. با این حال، این مقاومت بیشتر بخاطر شیوۀ آموزش و نیز هزینه¬ها و مقاومت در قبال ضرورت آموزش عمومی بود. به هر رو، توافقاتی نظیر پذیرفتن مدارس محلی (مدارسی که با بودجۀ نهادهای مذهبی تأمین می¬شد) به این درگیری¬ها پایان داد. در اکثر موارد از الزامات وجود قوانین اجباری، پیش از آن که قوانین امروزی بوجود آید، به خوبی استقبال شد.

– انگیزه و الگوهای مصرف

خوشبینی بسیاری از والدین که معتقد بودند آموزش آیندۀ بهتری را برای فرزندانشان رقم خواهد زد، در درجۀ اول به ارزش آموزش رسمی مربوط می¬شد. بر خلاف مروجان مدرسه که آموزش را در شکل¬گیری شخصیت، شکل دادن به ارزش¬ها، تلقین نگرش¬های سیاسی و اجتماعی و رفتار مناسب مهم می¬دانستند، بسیاری از خانواده¬ها از آموزش صرفاً برای این که کودکانشان خواندن، نوشتن و محاسبات را یاد بگیرند حمایت می¬کردند. جالب است که ارزش درک شده از آموزش رسمی لزوماً به معنای ارزش به پایان رسانیدن سطح خاصی [ازمدارج تحصیلی] نبود. در حالی که برخی از والدین فرزندان خود را به مدرسه می فرستادند تا اعتباری کسب کنند، بسیاری دیگر هر زمان که اولویت¬های دیگر اجازه می¬داد فرزندان خود را به مدرسه می-فرستادند. نتیجه آن بود که حضور نوجوانان پسر در جوامعی که در آن مشاغل صنعتی فراوان بود بتدریج کاهش یافت. همچنین، حضور کودکان بطور فصلی متفاوت بود، بویژه در مناطق روستایی که در آن اقتضائات کاری خانواده در اولویت بود. هیچ سن خاصی در انتقال از مدرسه به محیط کار وجود نداشت. بلکه، در طول سال یا از سالی به سال دیگر، شمار کودکانی که سر کار می¬رفتند و یا در مدرسه حاضر می¬شدند متغیر بود. در اکثر موارد، خروج نهایی آنها از مدرسه لزوماً با اخذ مدرک تحصیلی همراه نمی¬شد.

– استثنای کانادایی¬های فرانسوی

با این حال، کانادایی¬های فرانسوی (هم در کبک و هم در دیگر استان¬ها) توجه کمتری به آموزش داشتند. اگر چه فرانسوی¬ها در میانۀ سدۀ نوزدهم راههای جلوگیری از بارداری را به کار می¬بستند اما این اقدام نسبت به گروه¬های دیگر بسیار کمتر بود. به این ترتیب تعداد کودکان فرانسوی¬زبان که به مدرسه می¬رفتند افزایش یافت، هر چند که میانگین شمار آنها به میزان قابل توجهی کمتر از میانگین دیگر مناطق بود. نرخ سواد فرانسویان در سطحی بسیار پایین¬تر از میانگین رایج کانادا در سالهای نخست سدۀ بیستم باقی ماند. بطور کلی، بیشتر فرانسوی¬ها همانند اکثر گروه¬های دیگر پس از ۱۸۵۰ و قبل از میانۀ سدۀ بیست، به دنبال کاستن شمار کودکان نبودند. استراتژی خاص تولیدمثل خانواده¬های فرانسوی¬زبان محصول عوامل بسیاری بود و عامل مهم در این میان، اهمیت کار کودکان در فعالیت¬های اقتصادی خانواده بود. فرانسوی¬ها اندکی بیشتر از دیگر گروه¬ها، با ترکیب نیروی کار اعضای خانواده به دنبال تأمین مادی و امنیت بودند. این استراتژی نه تنها در گسترش مناطق روستایی (هم در کبک و اونتاریو)، بلکه در تنظیمات کارمزدی در روستاها و شهرستان¬ها آشکار بود.

– انقلاب آرام

با آغاز سال ۱۹۶۰، وزارت آموزش عمومی در کبک بیش از ۱۵۰۰ شورای مدرسه و هر کدام با برنامه¬ها، کتاب¬های درسی و معیارهای فارغ¬التحصیلی ویژۀ خود، راه¬اندازی کرد. در بسیاری از مناطق روستایی، کودکان سطوح مختلف مدرسه در یک کلاس مشترک حاضر می¬شدند. دولت لیبرال ژان لوسژ، نیاز به تغییر را احساس کرد و یک کمیسیون بزرگ تفحص در آموزش و پرورش به ریاست آلفونس- ماری پران راه انداخت که در ابتدا انقلاب آرام نام گرفت. دولت کبک در پاسخ به توصیه¬های این گزارش و به منظور ارتقای سطح آموزش عمومی فرانسوی¬ها و تولید نیروی کار بهتر، نظام آموزش را نوسازی کرد. کلیسای کاتولیک رهبری [در حوزۀ آموزش] را به نفع دولت کنار گذاشت و سطح بودجۀ تخصیص یافته به مدارس سراسر استان نیز افزایش محسوسی یافت.

تغییرات عمده در امر تحصیل در کبک از ویژگی¬های اصلی انقلاب آرام بود. با وجود مقاومت کلیسای کاتولیک، دولت کبک پیشرفت آموزشی را بعنوان راهبرد کلیدی برای تبدیل شدن به «ارباب خود در خانه» تلقی می¬کرد. تحصیلات علمی بالاتر بعنوان یک برنامۀ «ملی» پیشنهاد شد، [با این هدف که] این آموزش منجر به احیای اقتصادی و فرهنگی بشود و فرانسوی¬های کبک بخشی از یک جامعۀ کاملاًَ مدرن بشوند. در راستای آرمان¬های انقلاب آرام، ارزش آموزش برای کبکی¬ها به دو روش تشریح شد. در وهلۀ نخست، رهبران تأکید کردند که میراث بالای بی¬سوادی و حضور کم دانش¬آموزان می¬بایست به منظور دستیابی به سطح اجتماعی مناسب و مدرنیته کنار گذاشته شود و آموزش بعنوان یک دارایی ذاتاً ارزشمند و مورد نیاز در تمدن معاصر ارتقا بیاید. وانگهی، نظام مدرسۀ نوسازی شده برای تولید جامعۀ مدرن کبک با تضمین رقابت اقتصادی طراحی شود. توانایی¬های علمی بیشتر و بهتر بویژه در ریاضیات و علوم بعنوان استراتژی مهمی برای غلبه بر ظلم و ستم بریتانیا پس از پیروزی ۱۷۶۳ تلقی شد. تأکید بسیار بر دین و علوم انسانی در مدارس فرانسوی¬زبان بلافاصله رها نشد، اما از اهمیت آنها بتدریج و از اوایل سال ۱۹۶۰ کاسته شد.

بحث برانگیزترین استراتژی در حوزۀ قوانین زبان در سال ۱۹۷۰، لایحۀ ۱۰۱ بود که به آموزش زبان فرانسوی برای فرزندان مهاجران وارد شده به این استان تأکید می¬کرد. این قانون به منظور نقض الگوی سنتی طراحی شده بود که در آن مهاجران بیشتر در پیوند با انگلیسی¬زبان¬ها بودند تا با جمعیت فرانسوی¬زبان استان. ارتقای ساختار آموزشی بعنوان یک پروژۀ ملی در کبک از حمایت گسترده¬ای برخوردار شد. در واقع از سال ۱۹۶۰، مقامات و والدین در کبک با وجود افزایش مالیات عظیم برای تأمین مالی این تغییرات، با شور و شوق قابل توجهی از آموزش با کیفیت بالاتر حمایت کردند. والدین همچنین از روند کاهش فرزندآوری که امکان سرمایه¬گذاریِ آموزشی بیشتری را برای کودکان فراهم می¬کرد، استقبال کردند. در طول ۱۹۵۰ و اوایل ۱۹۶۰، نرخ تولد در کبک به شدت کاهش یافت و میانگین استانی نرخ جمعیت از وضعیت سابق خود در بالاترین سطح در کانادا و ایالات متحده به پایین¬ترین نقطه رسید. جالب توجه است که هر دوی رهبران مذهبی و سکولار در کبک مخالف این روند بودند چراکه تهدیدی محسوب می¬شد برای کاهش اهمیت جمعیت فرانسوی¬زبان. با وجود این مخالفت، والدین بعنوان بخشی از استراتژی تحول تولید مثل، اندازۀ خانواده را بطور بی¬سابقه¬ای کوچک کردند.

– تغییر رویکردها نسبت به آموزش و پرورش در کانادا

از مشخصه¬های توسعۀ نظام مدارس عمومی در سدۀ نوزدهم یکدست کردن کتاب¬های درسی، آموزش معلمان، سازمان¬دهی کلاس¬های درس و برنامۀ درسی بود. کودکان همچون خمیر مجسمه¬سازی بودند که می¬شود آن را به اشکال مورد نظر درآورد. اما در طول زمان، نگاه نو به کودکان بعنوان افرادی ذاتاً متمایز با پتانسیل¬های متفاوت (یعنی بعنوان نهال¬هایی که باید با توجه به نوع آنها کشت شوند) جایگزین نگاه پیشین شد. این نگرش در قبال کودکان منجر به گسترش برنامه¬های جدید آموزشی (به خصوص در پایۀ دوم) شد که منطبق با توانایی¬های متفاوت دانش¬آموزان طراحی شده بود. مهمتر از همه، دوره-های فنی و حرفه¬ای برای دانش¬آموزانی طراحی شد که برای آموزش¬های علمی سطوح بالاتر آمادگی نداشتند. جای تعجب نیست که معیارهای مورد استفاده در این زمان برای تقسیم کودکان در دوره¬های مختلف آموزشی بیشتر انعکاس دهندۀ تعصبات فرهنگی و اجتماعی بود تا ارزیابی¬های عقلانی. اقداماتی مانند آزمون هوش، که در سال ۱۹۲۰ طراحی شد، بیشتر خواستۀ مدیران مدرسه را برآورده می¬کرد تا توانایی دانش¬آموزان را. اما با این حال، این آزمون¬ها برای رتبه¬بندی دانش-آموزان در دوره¬های مختلف تحصیلی بود و پس از دورۀ ابتدایی از آنها استفاده می¬شد. در طول سدۀ بیست در این رویکرد بطور مداوم تجدید نظر شد. به ویژه پس از جنگ جهانی دوم، که گسترش مؤسسات آموزش عالی روش جدیدی را برای طبقه-بندی دانش¬آموزان در برنامه¬های مختلف ارایه کرد. درطول این سال¬ها، بحث¬های آموزشی بیشتر بر محتوای برنامۀ درسی مناسب برای گروه¬های سنی مختلف معطوف بود.

– فرهنگ و تبعیض در آموزش

شاخصۀ تاریخ آموزش و پرورش در کانادا تعارض و کشمکش دایم بر سر آموزش زبان اقلیت بود. بیشتر این اختلافات بر سر فرانسوی¬زبان¬های خارج از کبک بوده است. اما به تازگی مسئلۀ زبان انگلیسی، زبان¬های کبکی و همچنین آموزش زبان مادری مهاجران به فرزندانشان را نیز تحت تأثیر قرار داده است. این درگیری¬ها انعکاس دهندۀ این واقعیت است که در طرح و گسترش تحصیل عمومی رایج در میان سیاست¬گزاران و خانواده¬ها دیدگاه¬های متضادی وجود داشته است. همچنین، در مفهوم آموزشِ رایج تفاوت آشکاری میان زنان و مردان وجود داشته است. ساختمان¬های ایده¬آل مدارس عمومی میانۀ سدۀ نوزدهم شامل ورودی¬ها، کلاس¬های درس و محل¬های گذران زنگ تفریح بصورت جداگانه برای پسران و دختران بود. علاوه بر این، تبیین جدیدی از خانواده، بعنوان واحدی خردتر از یک واحد اقتصادی تولیدی که بر اساس دلبستگی عاطفی به هم پیوند دارند، با این تفکر همراه شد که دختران باید برای مسئولیت¬های خانواده تربیت شوند و پسران بعنوان نان¬آور آموزش ببینند.

در اواخر سدۀ نوزدهم، دختران در برنامه¬های اقتصادی خانه برای یادگیری مهارت آشپزی و شستشو شرکت می¬کردند و پسران، بویژه از خانواده¬های طبقۀ کارگر، مهارت¬های دستی مربوط به تولید کارخانه را می¬آموختند. آرمانی بودن نقش زنان بعنوان همسر و مادر و همچنین فقدان نسبی فرصت¬های شغلی دیگر برای زنان، به زنانه شدن نیروی آموزش مدارس ابتدایی کمک کرد. با این باور که خانه فضای مناسبی برای زنان است، زنان جوان مجرد آموزگاران مطلوبی برای کودکان جوان-تری بودند که می¬توانستند از کیفیت پرورش ظاهراً ذاتی خود بهره¬مند شوند. به معلمان زن حقوق کمی پرداخت می¬شد و تحت نظارت مردانی بودند که خود را مربیان واقعی قلمداد می¬کردند. حتی در اواخر سدۀ بیستم، بسیاری از الگوهای پیشین بدون تغییر باقی ماند. بنابراین تاریخچۀ آموزش و پرورش برای مردان و زنان کاملاً متفاوت بوده است. آموزش و پرورش رسمی نیز پیامدهای مختلفی برای کانادایی¬های غیر اروپایی داشت. اشتیاق مربیان برای تشویق جذب مردم بومی پس از دورۀ نوول فرانس نیز بدون تغییر ادامه یافت. در سده¬های نوزدهم و بیستم، مدارس شبانه¬روزی یک استراتژی مهم برای جدا کردن کودکان بومی از خانواده هایشان بود.

به تازگی، مربیان رسمی تلاش¬هایی را برای همکاری با مردم بومی در توسعۀ برنامه¬های آموزشی دارند که در این برنامه¬ها به هویت فرهنگی احترام گذاشته می¬شود. تاریخ آموزش و پرورش کانادا همچنین استقرار مدارس جداگانه در سدۀ نوزدهم برای سیاه¬پوستان در اونتاریو و نوول اکوس و مقررات ویژه¬ای برای آسیایی¬ها را در بر می¬گیرد. چنین تبعیضاتی دیگر سیاست رسمی در کانادا نیست، اما نژادپرستی غیررسمی هنوز هم در برخی از برنامه¬های آموزشی و کتاب¬های درسی به چشم می¬خورد.

– نتیجه گیری

تاریخچۀ آموزش در کانادا، مانند سایر کشورهای غربی، همگام با رشد آموزش رسمی با بودجۀ مالیات و تحت نظارت دولت بوده است. این رشد ناشی از دغدغه¬هایی در مورد رفتار فرهنگی، اخلاقی و سیاسی، ظهور یک اقتصاد کار مزدی، تغییر مفاهیم مربوط به دوران کودکی و خانواده و سازماندهی مجدد و کلی جامعه و شیوع آن مؤسسات بوده است. در اواخر سدۀ بیستم، آموزش بخشی از یک شبکۀ سازمانی بود که بیمارستان¬ها، شرکت¬ها، زندان¬ها، و سازمان رفاه را نیز شامل می شد. گروه¬های گوناگون به روش¬های مختلف گاهی اوقات با طرح رسمی و گاهی اوقات به انتخاب خود شاهد این توسعه بوده¬اند. در نتیجه، روایت¬های گوناگونی از آموزش و پرورش کانادا و تفاوت¬های مهم در گرایش¬های گوناگون آن وجود دارد.

 

 

این مطلب متعلق به ویژه نامه «گذری بر تاریخ و فرهنگ افق‌های دور» است

http://anthropologyandculture.com/fa/علوم-اجتماعی/۱۹۰۳-انتشار-ویژه-نامه-«گذری-بر-تاریخ-و-فرهنگ-افق‌های-دور».html