انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

تاریخچه‌ بیماری هیستری و دوآلیسم ذهن و بدن

دوگانه انگاری در رابطهی ذهن و بدن گرایشی قدیمی در فلسفه است که ریشه های آن حتی به دوران افلاطون در یونان باستان باز میگردد. با این حال در فلسفه ی جدید این انگاره به رنه دکارت فیلسوف فرانسوی در قرن هفدهم نسبت داده میشود. از همان دوران دکارت دیدگاه یگانه انگاری نیز در مقابل به وجود میآید که بر واحد بودن جوهر تمام هستی تاکید میورزد. باروخ اسپینوزا در همان قرن هفدهم نخستین کسی بود که این انگارهی فلسفی را مطرح کرد؛ وی تلاش میکرد به خدا، روح و ماده در پیوندی واحد به هم بیاندیشد. رویکرد اسپینوزا به این مساله رویکردی فلسفی بود.
اما در سدههای بعدی پیشرفت در حوزههای دیگر دانش، نتایج بیشتری در رد دوگانهی ذهن و بدن به وجود آورد. از مهمترین این حوزهها، دانش روانکاوی بود که توسط فروید و بویر پایهگذاری شد. به طور جالبی این پیشرفت نیز از درون بنبستی به وقوع پیوست که دانش پزشکی در مواجهه با عوارض بیماری هیستری با آن روبهرو گشته بود. این عوارض هیچ علت قابل توجیهی از لحاظ پزشکی نداشتند و اختلالات مربوطه همگی متوجه کارکرد اعضای بدن بوده و موجب هیچ گونه ضایعهای واقعی در خود عضو نمیگشتند.(۱) در اواخر قرن نوزدهم عصبشناس فرانسوی ژان مارتن شارکو برای نخستین بار حملات هیستری را از حملات صرعی متمایز کرد. در نظر شارکو هیستری بیماری عصبی است که منشا آسیبی دارد و نیز با دستگاه تناسلی رابطهی مستقیم دارد. شرکت فروید در جلسات درس شارکو در بیمارستان سلپتریر پایههای اساسی را برای شکلگیری بعدی نظریات فروید پدید آورد. فروید به اتفاق بروئر دریافت که عوارض هیستری ناشی از احوالی هستند که برای شخص غیر قابل قبول بوده و دفع و سرکوب شدهاند. فروید در وهلهی اولین به وسیلهی هیپنوتیزم سپس به وسیلهی تلقین و در نهایت با روش تداعی آزاد معانی میخواست موقعیتی پدید آورید تا بدان وسیله امیال دفع شده بتوانند به ضمیر آگاه بازگشته و پالایش شوند. از ابتدا آنچه نزد فروید اهمیت داشت خاطره واقعهی آسیبزا نزد بیمار بود که با به یاد آوردن آن موفق میگردید از عوارض بیماری رهایی یابد. هیستری تنها بیماری جسمی- روانی نیست و همینطور تمام بیماران هیستری هم دارای علائم جسمانی نیستند. با این حال رویکرد نوین فروید به ذهن انسان که به پدیداری مفهوم ناخودآگاه و رابطهی آن با بدن انسان منجر شد توانست ضربهای به انگارهی دوگانهگرایی وارد کند.
برتا اپنهایم اولین بیماری بود که عوارض هیستری در وی باعث کشف ضمیر ناآگاه و پایهگذاری روانکاوی گردید. این بیمار در کتابی که فروید همراه با بروئر دربارهی هیستری منتشر ساخت نام مستعار دوشیزه آنا اُو را به خود گرفت. آنا در اصل بیمار بروئر بود که با روش هیپنوتیزم موفق به رفع برخی عوارض بیماری او شده بود. با این حال فروید توانست دادههای حاصل از درمان آنا را شالودهی کشفیات خود قرار داده و مستقلاً تحقیقاتش را در این زمینه ادامه دهد. بروئر در کتابش همراه فروید شرحی از بیماری آنا نوشته است: «در ژوئیه ۱۸۸۰ پدر آنا که شدیداً مورد علاقهی او بود مبتلا به ذاتالریه شد. این بیماری در آوریل سال بعد به مرگ او انجامید. آنا در اولین ماهها … تندرستی خویش را از دست داد. هیچ کس نمیدانست چه چیزی در حال وقوع است. … من بلافاصله حالت عصبی سرفههای او را تشخیص دادم. … آنا در اوایل دسامبر دچار لوچی متقارنی گردید. یک جراح چشم به غلط لوچی او را ناشی از فلج یکی از عضلات چشم دانست. سپس اختلالات یکی پس از دیگری نمودار شد… درد در ناحیه پشت سر، لوچی چشم که هنگام هیجانات شدت مییافت، اختلالات بصری، فلج ناقص عضلات گردن، انقباض و فلج موضعی بدن و… . در چنین وضعی بود که من درمان بیمار را به عهده گرفتم و بلافاصله دریافتم که با چه اختلال روانی عمیقی سر و کار دارم.»(۲)
مطالعات فروید متمرکز بر شناخت ذهن و بخش ناخودآگاه آن است؛ هم کارهای بعدی فروید و هم رویکردهای جدیدتری که پس از وی درون دانش روانکاوی پدیدار شد به طور مستقیم پیرامون دوگانهانگاری ذهن و بدن یا علیه آن نبودند. با این حال هم آغاز و هم پیشرفت دانش روانکاوی تاکید قابل توجهی بر ارتباط متقابل ذهن و بدن دارد.
حوزهی دیگر علمی که به شکلی متفاوت به رد این انگارهی فسلفی نزدیک میشود، علوم شناختی است. این علوم که پس از انقلاب شناختی در نیمهی قرن بیستم دورانی پرشتاب از شکوفایی را میگذراند به بررسی ذهن و کارکردهای آن از منظر زیستی و مادی میپردازد. علوم شناختی به طور کلی از زمینههای مختلف علمی تشکیل شده است. علوم اعصاب، انسانشناسی، علوم کامپیوتر، زبانشناسی و فلسفه و… هر کدام رویکرد و درهمتنیدگی با علوم شناختی دارند.
در همین راستا در دوران اخیر تلاشهایی برای اتخاذ گرایشهای عصبشناختی به بعضی مفاهیم بنیادین روانکاوی صورت گرفته است. اگرچه اولین گامها در این زمینه که به نام عصبروانکاوی نیز شناخته میشود را خود فروید برداشته بود ولی به علت کمبود دانش و ابزار مناسب در این زمینه نیمه کاره ماندند. در چند دههی اخیر با پیشرفت در زمینهی علوم اعصاب بار دیگر به شکل نظاممندتری به عصبروانکاوی پرداخته شده است. در بخشی از این تلاشها سعی بر این بوده است که ارتباطی بین برخی تقسیمبندیهای حافظه، مانند تقسیم حافظه به دو حافظهی کلامی و حرکتی، و مفاهیم پایهای روانکاوی مانند ناخودآگاه به وجود آید.(۳)
تلاشها در این زمینه با کارهای مارک سولمز در زمینهی عصبشناسی و رویاهای شبانه صورت رسمیتری به خود گرفت. به نظر اریک کندل عصب شناسی در هشت زمینه می‌تواند درباره فرضیات روانکاوی به تحقیق بپردازد:
ماهیت روندهای ذهنی ناخودآگاه
ماهیت علیت روانشناختی
علیت روانشناختی و بیماری‌های روانی
تجارب اولیه کودکی و تأثیر آن بر آینده فرد در بالا بردن استعداد او برای مبتلا شدن به اختلالات روانی
نیمه هشیار، ناهشیار و کورتکس پیشانی
جهتگیری جنسی
روانکاوی و تغییرات ساختاری در مغز
دارو درمانی به عنوان روشی همراه و کمکی در روانکاوی(۴)

تاریخچهی بیماری هیستری و نمودهای آن در دوران ما
کلمهی هیستری (Hysteria) از کلمهی یونانی Hustere به معنی رحم یا زهدان مشتق شده است. بقراط آن را ناشی از اختناق رحم میدانست. افلاطون بر آن بود که زنان در بطن خود دارای حیوانی بیروح هستند که موجب عوارض متعددی برای آنها میشود. در قرون وسطی و رنسانس با هیستری نه به شکل بیماری بلکه به شکل افرادی جنزده یا جادوگرانی گناهکار برخورد میشد. از قرن شانزدهم با زهم نظر دانشمندان به بیماران هیستری جلب شد. سعی آنها این بود که نشان دهند این افراد مسئول رفتار خود نیستند و باید به درمان آنها همت گماشت.(۵)
دو نکته را در مطالعهی هیستری باید در نظر داشت. یکی این که عوارض هیستری بدون توجه به دانش و معلومات هر دورهای قابل فهم نیست، و دیگر اینکه در هر جامعه و هر زمانی نوعی از امکانات بر مبنای روابط اجتماعی برای بروز این بیماری وجود دارد. از آنجایی که این بیماری خواستگاه ذهنی و روانی دارد، نوع اجتماعی شدن افراد، شکل ارتباطات و هنجارهای اجتماعی و … تعیینکنندهی شکل بروز این بیماری در افراد هستند.
شاخص اصلی هیستری را میبایستی در نوعی خاص از انطباق هویت دانست که به موجب آن فرد هیستریک خود را با میل دیگری (تمنای غیر) منطبق میسازد.(۶) لکان نشان میدهد شخص هیستریک فاقد تمنایی از آن خویش است. فرد هیستریک شخصیتی متغیر دارد که هویت خود را برای درخشیدن در چشم دیگری بزرگ دگرگون میکند. این فرد آرزومندی دیگری را در خود درونی کرده و ان را به تمنا و خواست خویش مبدل میسازد. بنابراین مشخصات خاص هر دورهای ساختار و نمود خاصی را به بیمار هیستریک تحمیل میکند. ویسنت میرا میگوید: «اگر شاهکلید درک از خود بیگانگی هیستریک از خود بیگانگی اشتیاق است، آنچنان که لکان میگوید «اشتیاق آدمی، اشتیاق دیگری است»، به سادگی میتوان حدس زدکه تغییرات عمده در این دیگری، در بزرگدیگری، در این عصر و زمانه، منجر به تغییر در ساختار هیستری میشود.»
عصر ارتباطات و پدیدهی جهانی شدن پیامدهای خاص خود را دارد که از جمله آگاهی پاره پاره، هویتسازیهای تقلبی، غیر واقعی بودن برداشتها و خودداری از تفکر را میتوان نام برد. اربابی ناشناس از طریق وسایل ارتباطات جمعی برای هر چیزی مدلی ارائه میدهد. مدل رفتار، مدل گفتار، مدل آراستگی، مدل موفقیت، مدل زندگی، و در این میان این اشتیاق است که هر چه بیشتر از خود بیگانه میشود.(۷) امروز با گسترش انفجارآمیز شبکههای اجتماعی و بالا رفتن ارتباطات زمینهی جدیدی برای بروز اختلالات هیستری پدیدار گشته است. نفی تن به همراه نیاز به درخشیدن باعث میشود که بیمار هیستریک بدن خود را مدام تحت شکنجه قرار دهد. از رژیمهای غذایی سخت گرفته تا جراحیهای زیبایی، مصرف لوازم آرایشی و اضطراب دائم از شکل سر و وضع گوشهای از فشارهای این بیماری است. با این کارها بیمار هیستریک دنبال یک وجود برای خود است. او در نگاه دیگری وجود مییابد.(۸) البته باید در نظر داشت که برای طلب نگاههای دیگری همواره راههای متفاوتی نیز وجود دارد. افراد الزاماً همیشه از طریق آنچه مطلوب است این نگاهها را به دست نمیآورند. آنها حتی گاهی ممکن است نگاه دیگری را از طریق عرضهی زشتی و کراهت جستوجو کنند.
هیستری موضوعی پیچیده و شاید از نگاهی قدیمی شده باشد. به طوری که در برخی طبقهبندیهای روانپزشکی مانند DSM دیگر اثری از هیستری دیده نمیشود. بسیاری از مکاتب روانکاوی هم دیگر صحبی از هیستری نمیکنند. آنهایی هم که هنوز از آن نام میبرند آن را تنها یک روش دفاعی برای دور نگه داشتن و کنترل اضطرابهای اولیه میدانند. با این حال با نظر به ویژگیهای تاریخی و امکانات بروز و ظهور این بیماری در عصر اینترنت شاید بتوان توضیحی بهتر از برخی اختلالات شخصیتی در این دوران عرضه کرد.

منابع:
(۱) و (۵) و (۶) مبانی روانکاوی، کرامت موللی؛ نشر نی
(۲) مطالعاتی در باب هیستری، زیگموند فروید، یوزف بروئر؛ نشر پندار تابان
(۳) گرایش عصبشناختی به بعضی مفاهیم بنیادی روانکاوی، مهدی قاسمی، مجله تازههای علوم شناختی، سال ۷، شماره ۲
(۴) https://fa.wikipedia.org/wiki/عصبروانکاوی
(۷) و (۸) مکتب لکان، میترا کدیور؛ نشر اطلاعات