ناصر فکوهی از آن دست اندیشمندان ماست که معتقدند امروز بیش از هر زمان دیگری نیاز به تعقل و اندیشه و دوری جستن از عواطف و احساسات در زمینه سیاسی داریم. او با این پیش زمینه از میرحسین موسوی حمایت می کند و حضور او را برای بهبود اوضاع فرهنگی، سیاسی و بین المللی کشور مثمرثمر می داند. فکوهی استاد جامعه شناسی و انسان شناسی در این گفتگو تحلیل خود را درباره دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری و فضای کنونی کشور بیان کرده است.
عمده ترین چالش ها و دشواری های فرهنگی در سال های اخیر چه بوده است؟
نوشتههای مرتبط
در طول سال های اخیر، شاهد دو گرایش نظری در دو جهت مخالف یکدیگر بوده ایم که هر دو با حرکت از جانبداری های سیاسی و زبانی کمابیش ایدئولوژیک و تقلیل یافته و بدون در نظر گرفتن این نکته پر اهمیت که با مخاطبانی هر چه بیش از پیش آگاه نسبت به مسائل سیاسی و اجتماعی و برخوردار از منابعی که لزوما در سطح متبع رسمی گفتمانی محدود نمی شوند، روبرو هستند، تلاش کرده اند فرایندهایی غیر واقعی را به مثابه «وقایعی» بی چون و چرا جلوه دهند که از فرط «بدیهی» و «طبیعی» بودن نیازی به بحث و تحلیل ندارند، بلکه صرفا باید «موضع» خود را درباره آنها روشن کرد. از یک سو، گرایشی که با ادعای آنچه «بازگشت» به «اصول» نامیده شد، گفتمانی را آغاز کرد و در کنش های سیاسی و اداری به حرکاتی دامن زد که گویی، انقلاب سیاسی در جامعه ما، نه سی سال پیش، بلکه با دولت اخیر آغاز شده است. نظریه پردازان این گروه بدون هیچ دغدغه ای چنان از دولت های پیش از خود سخن می گفتند و از مسئولان و دست اندرکاران فرهنگ سه دهه قبلی کشور سخن به میان می آوردند که گویی پیش از آنها، «دگر اندیشان» حکومت می کرده اند و هیچ ارزش و احترامی برای «اصول» قائل نبوده اند. پی آمد این زبان و اندیشه تقلیل یافته نیز آن بود که پر تجربه ترین مدیران از حساس ترین پست ها کنار گذاشته شدند، زیرا حاضر نبودند چنین گفتمان ساده پندارانه و خطرناکی را بپذیرند و جای آنها به «جوان» هایی داده شد که ظاهرا باید «انقلاب جدید» ی را آغاز می کردند. با این وصف این گرایش امروز به کوچه ای بن بست رسیده است، زیرا تقریبا اجماعی عمومی در میان نخبگان و همه کسانی که در طول این سی سال بار انقلاب را بر دوش کشیده اند، بر علیه خود به وجود آورده و تقریبا هیچ کس چنین اقتدار و چنین مشروعیتی را برای آن در بیان و اصرار ورزیدن بر چنین مواضعی قائل نیست. در واقع این کاملا روشن است که به زیر سئوال بردن مدیریت سی سال گذشته، معنایی جز به زیر سئوال بردن کل انقلاب نیست و با کنار گذاشتن پرتجربه ترین مدیران کشور از پست های حساس نمی توانستیم انتظار نتیجه ای جز فلج شدن سیستم مدیریتی ای را که با انقلاب ارکان کشور را در دست گرفت، داشت. از این رو، گمان می رود که شاید لازم باشد این گرایش امروز پس از گذشت چهار سال از دولت جدید و در آستانه انتخاباتی که شاید بار دیگر ریاست جمهور کنونی را بر سرکار آورد، تجدید نظری اساسی نسبت به برخورد خود با نخبگان و مدیران کشور و به خصوص با حوزه فرهنگ بکند و از نگاه مشکوک به این حوزه که عموما از افرادی تشکیل شده که کم ترین چشم داشت را به زندگی مادی داشته و بیشترین دغدغه را نسبت به استعلای کشور در همه عرصه های جهانی دارند، صرف نظر کند، زیرا این نگاه و این کنش جز بر شاخه نشستن و شاخه بریدن معنایی ندارد. آنچه در هر کشور و هر سیستم سیاسی – اجتماعی تعیین کننده است، اندیشه ها و آرای نخبگان و ریش سپیدان و بزرگان و افراد صاحب نام و احترام آن جامعه اند و نه شور و هیجان های مردمی که البته بسیار ضروری و در جای خود بسیار پر ارزشند، اما نمی توانند جای عقلانیت و تجربه و باور داشتن به کار جمعی و پرهیز از تک روی و خود بزرگ بینی های زیان بار را بگیرند.
اما گرایش مقابل نیز، کارنامه ای بی نقص نداشته است ، آنها که گاه برخود نام طرفدارن «اصلاح» را می گذارند، از ابتدای شروع دولت نهم و حتی پیش از آن، بدون توجه به زمینه های پهور این دولت و تداوم آ« برعم تمام مشکلات، یعنی عمدتا بدون توجه به کسترش نوعی اشرافیت گرایی در جامعه ای که تلاش داشت اکثریت مردمان آن جامعه را به حاشیه براند، گمان کردند بهترین راه مقابله با این دولت، متهم کردن آن به «پوپولیسم» و «بدیهی» فرض کردن اینکه چنین مفهومی برای خود آنها، برای مردم و برای رقبایشان است . به عبارت دیگر فرض گرفتن اینکه چنین مفهومی برای همگان کاملا قابل درک بوده و درک یکسانی از آن وجود دارد تا بدین وسیله تلاش کنند در پشت هر حرکتی، ولو با نیت خیر انجام شده باشد، از جمله تمرکز زدایی ها و برخی کوشش های شتاب زده و طبعا بی حاصل، صرفا اهداف سیاسی غرض مندانه را ببینند، آنها نیز در زبانی تقلیل یافته تلاش کردند از دولت های پیشین، الگوهایی بی عیب و نقص و آرمانی را در زمینه فرهنگ بسازند و تمام ممیزی ها، ترسیم خط های قرمز، خط کشی میان «خودی ها» و «غیر خودی ها» ، حذف فیزیکی و فکری گرایش های مخالف را که در دوره آنها انجام گرفته بود به حساب دولت جدید و طرفدرانش در گذشته و حال، بگذارند . به عبارت دیگر تلاش کردند وانمود کنند تا زمان روی کار آمدن این دولت «همه چیز بر وفق مراد» بوده و ناگهان با یک تغییر سیاسی همه چیز بر هم خورده و حالا باز نوبت آن است که با یک تغییر سیاسی دیگر، همه چیز بار دیگر به نقطه مطلوب خود باز گردد. اما واقعیت این است که هر دو گرایش نسبت به بلوغ سیاسی و واقع بینی مخاطبان خود به ویژه در میان نسل جوان و تحصیلکرده شهری دچار توهم هستند. و قربانیان این توهم نیز مردمی که اغلب از سر ناچاری به یکی از دو گرایش روی می آورند. انتخابات دهم شاید فرصتی باشد برای جدا شدن از این سیاه و سفید دیدن های سطحی گرایانه که به خصوص در عرصه فرهنگ تقریبا هیچ معنایی ندارند. هم از این رو سعی ما آن است که در رابطه با این انتخابات، از بیان نامه ای برای اعتدال سخن بگوییم و سعی کنیم در گفتگوی حاضر نشان دهیم مهندس موسوی بهترین فرد برای این راه است، بدون آنکه لزوما در حسن نیت و یا حتی در توانایی نسبی سایر نامزدها شکی روا نمائیم. آنچه اهمیت دارد تغییر این گرایش ها و رسیدن به اعتدالی است که کشور ما در شرایط دشوار و تهدید کننده جهان کنونی بیش از هر چیز دیگر بدان نیازمند است.
ادامه نگرش فرهنگی فعلی بر دستگاه های هدایتی و نظارتی کشور چه پیامدها و نتایجی به دنبال دارد؟
ابتدا باید ببینیم که از چه گرایشی سخن می گوئیم. من فکر می کنم بیشتر از آنکه با نوعی سوء نیت تعریف شده روبرو باشیم با سطوحی از سوء مدیریت یا شاید حتی بتوان گفت با نوعی اراده گرایی آرمان طلب در امر مدیریت، که با واقعیت این امر خوانایی ندارد، روبرو هستیم که درک روشنی از پیچیدگی پدیده های فرهنگی و ارتباط پیچاپیچ آنها با پدیده های اجتماعی و به ویژه با پویایی (دینامیسم) آنها ندارد و در نتیجه بیش از اندازه بر توانایی «اراده گرایی» در «تغییر» تاکید می کند و گمان دارد که با اراده هر چیزی ممکن است و افزون بر این و حاد تر از این متاسفانه با نوعی توهم سروکار داریم که تصور می کند یکدست بودن و یک پارچگی فرهنگی جامعه ای به پیچیدگی ایران امکان پذیر است . در حالی که خود همچون دولت های پیشین به افزایش این تنوع و رشد آن ، از جمله از خلال گسترش شبکه دانشگاهی ، تعداد دانشجویان و پراکنش هر چه بیشتر آنها بر پهنه سرزمینی و بالا رفتن انتظارات مردمی که هر چه بیشتر در یک فرایند آموزشی شتاب یافته قرار گرفته اند، یاری رسانده است. حتی اگر فرض را بر آن بگیریم که گرایش های انحصارطلبانه توانسته باشند، فضای بیانی چون فضای مطبوعاتی را در عرصه عمومی کاهش بدهند، تا به نوعی یکپارچگی فکری برسند، باید بپذیریم که ما به ازای خواسته یا ناخواسته این امر، گسترش حیرت انگیز فضای مجازی بر روی شبکه های اینترنتی بوده است به گونه ای که امروز صدها هزار وبلاگ و سایت در حال رد و بدل اطلاعات و اندیشه ها بر روی این فضا در قالب ها و با سرعت و روندی بسیار بیشتر و بسیار کاراتر از فرایندهای مطبوعاتی هستند. بنابراین، ولو آنکه گرایش انحصار طلبی خواسته باشد، فضا را تنگ کند، در عمل فضا را بازتر کرده و به همین میزان نیز انتظارات را افزایش داده است. به باور من آنچه امروز بیشتر در قالب انفعال اجتماعی می بینیم ، گویای سرخوردگی همین انتظارات هستند که وجود خود آنها از رشد بسیار بالایی در حوزه اندیشه و فرهنگ خبر می دهد. معنای دیگر این رشد، لااقل به گونه ای که فرهنگ شناسان بر آن تاکید دارند، تنوع و تکثری است که هر گونه یکدست و یکپارچه شدن را جز در عالم توهم ناممکن می کند. بنابراین به گمان من، روند کنونی به صورتی متناقض این انتظارات را به حدی بالا خواهد برد که جامعه به دلیل شدت یافتن گرایش های انفعالی، به موقعیت های آنومیک و خطرناک نزدیک شود. و طبعا در حد امکان باید مسئولان را چه در این دولت و چه در هر دولت دیگری که بر سر کار آید قانع کرد که چکونگی حرکت فرایندهای فرهنگی در جهان کنونی و عدم امکان ایجاد یکپارچگی را درک کرده و بیشتر از آنکه انرژی خود را صرف این کار بکنند و نتایج معکوس بگیرند، جامعه را به ویژه در سطوح پایه آن برای پذیرش تنوع فرهنگی آماده ساخته و خود نیز به فکر یافتن روش های مدیریت این تنوع باشند. تنوع فرهنگی امری ناگزیر است و حداقلی از یکپارچگی و یکدستی فرهنگی نیز ضروری ، اما آنچه در این میان نقشی حیاتی برای سیستم های اجتماعی دارد، یافتن راه حل های مدیریتی برای سازش دادن این دو حرکت متناقض است. تجربه دولتمردی همچون موسوی، در راس دستگاه دولتی و در دوره ای که تمام شرایط برای ایجاد چنین یکدستی و یکپارچگی ای فراهم بود، در کنار تجربه بیست ساله او در خارج از حوزه سیاسی و بخش عمده آن در راس یک نهاد فرهنگی و همچنین تجربه شخصی او به مثابه یک هنرمند، به باور من، می تواند شرایطی واقعی برای درک این امر فراهم کند. افزون بر این تجربه چند ساله دولت نهم و سایر سیاستمدارن کشور نیز، امروز شاید به آنها نشان داده باشد که تلاش برای این کار جز تقویت بیهوده نهادهای الزام آور و قرار دادن مسئولیت سنگین مدیریت فرهنگی به نهادهایی که برای این کار ساخته نشده بلکه وظیفه مهم تر و اساسی تری چون امنیت اجتماعی را بر عهده دارند، نه فقط آنها را به اهدافی که شاید کاملا صادقانه در پی اش باشند نمی رساند بلکه برعکس شرایط را برای جذب هر چه بیشتر افراد جامعه به سوی انحرافات اجتماعی و فاصله گرفتن از الگوهای مرجع الزام آور به مثابه نوعی هویت یابی در مقاومت، افزایش داده و به گونه ای معکوس دقیقا به رشد «ضد الگوهایی» منجر می شود که آنها چنین بر وجود و تاثیر گذاری آنها مبالغه می کنند.
بنابراین به صراحت می توانم ادعا کنم که هر اندازه ساختارهای الزام بیشتر شود، این خطر جامعه را تهدید می کند که دقیقا به سوی حوزه هایی از ممنوعیت سوق یابد که در صورت عدم وجود این الزام ها، لزوما به سوی آنها پیش نمی رفت. اما باز هم اینجا به همان مشکل مدیریتی بر می خوریم، بدین معنا که درک چنین موقعیت های پیچیده و یافتن راه حل های موثر و کارا، بیشتر از آنکه در گروی «اراده گرایی» باشد که می توان از جوانتر ها سراغ گرفت، به تجربه و سرد و گرم چشیدن هایی نیاز دارد که برای آن باید به سراغ ریش سپیدان رفت. اینجا هم فکر می کنم نگاهی به سنت و حتی دقیق تر بگویم بازگشتی به سنت های هزاران ساله ما نشان می دهد که نیاکان ما هموراه تجربه را پیش از اراده، و تعقل را پیش از زور، قرار می داده اند، امروز نیز روا است که به این عقل سلیم بازگردیم و راه حل های خود را نه در زور بازوانمان یا در قدرت اندیشه ها و آرزوهایمان، بلکه در تجربه زیسته شده و پرهیز از افراط و تفریط ها بجوئیم.
تداوم فضای تبلیغاتی و پروپاگاند از سوی دولتمردان در داخل و خارج از کشور و نیز تندروی ها و پایبندی به ریا و تظاهرهای دینی، زمینه ساز چه رفتارهای اخلاقی برای افراد جامعه می شود؟
به نظر من اصولا ما به تدریج و در طول یک فرایند دراز مدت که به دولت کنونی محدود نمی شود، به سوی نوعی صوری گرایی رفته ایم که شما به آن نام ریا کاری می دهید و اگر من از این واژه استفاده نمی کنم بدین دلیل است که اعتقاد ندارم کسانی که به این صوری گرایی یعنی به اولویت دادن شکل های اعتقادی به محتواها و معانی عمیق آنها دامن می زنند، همگی این کار را آگاهانه و از سر ریا انجام می دهند. بسیاری از جوانان ، مردمان عادی و ساکنان روستاها و شهرهای کوچک و متوسط ما به دلیل پیش زمینه های منفی( در کنار زمینه های مثبتی که از آنها نام بردم) در عین حال که آماده حرکت به سوی عمیق کردن باورهای خود بوده اند، برای سطحی شدن، روی آوردن به خرافات و باورهای صوری نیز آمادگی داشته اند و در این میان، این نقش و مسئولیت نخبگان است که با فاصله گرفتن از راه حل های ساده اندیشانه و دامن زدن به خرافات راه صحیح را به آنها نشان می داده اند. امروز هنوز هم دیر نشده است و به نظر من، در هر زمان می توان حرکتی معکوس را دامن زد. هیچ جزم و سرنوشت محتومی در این زمینه وجود ندارد. اگر ما هر چه بیشتر محتواهای اعتقادی و باورهای اخلاقی عمیق را در کنش خود و دیگران تشویق کنیم و برعکس صوری گرایی را به تدریج به کنار بگذاریم، شانس بیشتری برای بازگشت به موقعیتی متعادل خواهیم داشت. باز هم از این نظر، به نظر من شیوه بیان و رویکردهای انتخاباتی مهندس موسوی از سایر نامزدها متین تر بوده است. زیرا تا جایی که من رفتارها و سختان ایشان را دنبال کرده ام و در فرهنگستان هنر نیز به مثابه یکی ازپژوهشگران همکار ایشان دورادور پی گرفته ام، در پی جلوه و جلا دادن و پر زرق و برق کردن آنها نبوده است؛ سادگی و پرهیز از اشرافیتی که در عمق و در محتوا و نه در صورت و ظاهر در نزد موسوی دیده می شود، به گمان من، می تواند نوید بخش آن باشد که شاید بتوانیم از خطر صوری گرایی در سال های آتی خود را کنار کشیده و به باور های عمیق و محتوایی بازگردیم.
آیا فضای رودررویانه از موضع بالا و حق به جانب (صاحب حق) و طرد اندیشه های دیگر، به آنچه عزت نفس و تقویت فردیت انسانی می گویند، منجر می شود؟ آیا اتخاذ چنین موضعی در جهان امروز به عزت و وجهه بیش از پیش انسان ایرانی کمک کرده است یا روندی معکوس داشته است؟
باز هم نمی توانم با سخن شما مخالفتی داشته باشم ولی بازهم باید بگویم که این ماجرایی نیست که با دولت نهم شروع شده باشد. ما همواره از پیش تا پس از انقلاب و از آن زمان تا کنون گرایش هایی در این زمینه داشته ایم، انقلاب البته توانست بخش بزرگی از این گرایش ها را از میان بردارد، اما این کاملا طبیعی و کاملا روشن است که نه پیشینه های دراز مدت استبدادی و انفعال کالبد اجتماعی در برابر کالبد سیاسی را می توان در طول چند دهه از میان برد و نه درونی شدن مردم سالاری و گسترش اندیشه های مردم سالارانه در سطح جامعه و پی آمدهای آن در رفتارهای فردی و جمعی آرزویی است که بتوان در مدتی کوتاه تحقق یافتن آن را واقع بینانه دانست. کشورهای توسعه یافته کنونی برای این کار بیش از دویست سال زمان گذاشتند و تازه به نظر من شرایط برای آنها بسیار مناسب تر بود در حالی که ما قصد داریم این کار را در شرایطی بسیار نامناسب از لحاظ جهانی، یعنی جهانی که در آن اصل بر هژمونی و سلطه و استبداد و فساد سیاسی و اقتصادی است به عمل در آوریم و باز در شرایطی که خود این مردم سالاری در حال گذار از شکل پیشین خود یعنی دموکراسی مبتنی بر سیاست حرفه ای و نمایندگی به دموکراسی مبتنی بر مشارکت گسترده پایه و خارج شدن از منطق سیاست حرفه ای. به همین دلیل هرگونه مقایسه وضعیت ما با وضعیت کشورهای توسعه یافته و یا حتی کشورهای در حال توسعه ای که تجربه مشابهی را در زمینه تحول گسترده سیاسی (انقلاب) و اجتماعی(مدرن شدن) در منطقه ای با چنین درجه ای از حساسیت (خاور میانه) نداشته اند، مقایسه ای است که جز دامن زدن به عواطفی در یک جهت یا در جهتی دیگر، اما تقریبا همیشه بی حاصل و بدون نفوذ بر واقعیت ها، نتیجه ای در بر نخواهد داشت. اگر در برابر این سخن عنوان شود که استثنایی بودن موقعیت ایران، کمابیش به مثابه بهانه ای برای سر زدن از تحول های ضروری به کار گرفته شده است، بدون آنکه بتوانیم این امر را نفی کنیم، باید بگوئیم که نادیده گرفتن این استثنتایی بودن نیز جز تقلیل دادن اندیشه خود به سطحی کاملا مشخص از بی حاصلی فایده ای در بر ندارد. بنابراین امروز بیش از هر زمان دیگری نیاز به تعقل و اندیشه و دوری جستن از عواطف و احساسات در زمینه سیاسی داریم. سیاست اصولا حوزه ای چندان مناسب برای بیان احساسات و عواطف نیست، اما در شرایط خاص ما، ورود مقوله های احساسی و هیجانی، از هر نوعش در این حوزه، نتایج فاجعه باری در بر داشته و خواهد داشت.
برای پاسخ به شما در پرسشتان در موضوع موقعیت ما در سطح بین المللی باید بگویم که هر چند، هرگز تردیدی در مشروعیت و حتی ضرورت تبدیل شدن ایران به یک قدرت منطقه ای بزرگ و عاملی برای ایجاد دموکراسی در حوزه بحران زده و تخریب شده خاور میانه و تبدیل شدن آن به وزنه ای در مبادلات بین المللی برای ایجاد تعادل و توازن در جهانی که به شدت به برخورداری از تجربه های کهن تمدنی نیاز دارد تا بتواند از بن بست های شگفت انگیزی که برای خود (برای نمونه در زمینه مدیریت تکثر های فرهنگی و رابطه آنها با حوزه سیاسی و اجتماعی) به وجود آورده، نداشته ایم، اما در این امر نیز تردیدی نداریم که برای رسیدن به این هدف تکیه زدن بر افکار عمومی و احساسات ملت های محروم که بخ حق از ظلم سردمداران خود به عذاب آمده اند و از صدای اعتراض علیه این ظلم بیشترین استقبال را می کنند، تنها راه و یا شاید بگوئیم در همه موقعیت ها بهترین راه نیست و همراه و در کنار آن راه های دیگری نیز وجود دارد که ما می توانسته ایم از آنها نیز استفاده کنیم، نظام های بین المللی و ملی که در حال حاضر در جهان وجود دارند، صرفا در ابعاد بسیار محدودی در رفتارها واستراتژی های خود از افکار عمومی و مردم خود تبعیت می کنند در عین حال که قدرت عظیمی برای دستکاری این افکار دارند. نمونه اشغال و تخریب و کشتار مردم کشورهای عراق و افغانستان در سال های اخیر و باز نمونه ای نزدیکتر یعنی رفتار نژاد پرستانه و فاجعه انسانی که دولت اسرائیل در غزه ایجاد کرد، نشان داد که حتی گسترده ترین همبستگی ها نیز میان افکار عمومی تنها به صورت محدود می تواند در برابر قدرت ها بایستاند. در نتیجه برای تاثیر گذاری باید به ناچار در نهادها و در سازمان های بین المللی راه یافت و با اعتدال و میانه روی با تاکید بر حقوق قانونی خود و دیگران، بدون واهمه، اما بدون آنکه هیچ کس بتواند از رفتارها و سخنان ما، سوء استفاده کند پیش برویم. برای دولتی که تمایل دارد در جهان امروز حرفش را به کرسی بنشاند، رادیکالیسم در رفتار و در گفتار بدترین انتخاب است. البته در اینجا نیز به عقیده من، بیشتر از آنکه ما با واقعیت روبرو باشیم با تصویر سازی منفی و برنامه ریزی شده روبرو بوده ایم اما برای از میان بردن این تصویر سازی باید دو چندان از رادیکالیسم کلامی که در عمل نمی توان به آن پایدار بود فاصله گرفت و برعکس در روش های قانونی و بالا بردن حیثیت و احترام کشور در سطح بین المللی تلاش کرد که بر روابط درون آ« ناثیر گذاری کرد. ما نیاز به دیپلماسی بسیار حساس و ظریفی داریم که کار خود را در عین تاکید و پافشاری بر آنچه حق خود می دانیم(برای مثال در پرونده هسته ای) اجازه ندهد حواشی زمینه را برای تبلیغات منفی ایجاد کند. در اینجا باز هم اعتدال در سخن و کنش ها در عین پا فشاری بر اصولی که بیشترین اجماع را در میان مردم داشته باشد و به بیشترین حد با واقعیت های تنوع جامعه کنونی ما نزدیک باشد، راه حل اساسی است. شاید در این زمینه اشاره به رفتار معتدل به دور از هر نوع رایکالیسم رفترای و کلامی که در دوران ملی شدن صنعت نفت از دکرت مصدق شاهد بودیم، مثال خوبی باشد که نتیجه آن شکست بزرگترین قدرت استعماری آن عصر یعنی بریتانیا بود ، بدون آنکه دکتر مصدق کوچکترین انحرافی از زبان و رفتار بسیار دیپلماتیک و محترمانه خود داشته باشد: تنها یک لحظه تصور کنید شعارهای تند در آن زمان چه نتایجی می توانست به بار آورد. مثال دیگر انقلاب اسلامی و رفتار کاملا به دور از رادیکالیسم امام خمینی در دوره درست پیش از انقلاب بود که هیچ بهانه ای برای قدرت های بزرگ برای افزایش سرکوب در مقابل مردم ایران نداد و انقلاب اسلامی را به ثمر رساند و ایران را از یک دیکتاتوری تقریبا پنجاه ساله بیرون کشید و چشم انداز های دستیابی به دموکراسی را در آن ایجاد کرد.
در شرایطی که رسانه های فراگیر جمعی در خدمت رویکرد و اندیشه های خاصی هستند و امکان تاسیس شبکه های خصوصی وجود ندارد، وظیفه روشنفکران و هنرمندان و فعالان عرصه عمومی برای تاثیرگذاری و آگاه سازی جامعه چیست؟
گمان می کنم اگر چنین وضعیتی در رسانه ها وجود دارد که البته می توان درباره میزان آن و به خصوص میزان تاثیر گذاری اش بر تعیین رای مردم بحث بسیاری داشت، باز هم مسئله به دولت نهم بر نمی گردد؛ شاید امروز به نظر برسد که رسانه ملی به سود دولت عمل می کند، اما اگر چنین باشد به نظر من در دولت های پیشین نیز چنین بوده است. اصولا این دید که رسانه های ارتباط جمعی باید در اختیار و در خدمت قدرت سیاسی باشند، امروز دیگر نه معنایی دارد و نه کارایی چندانی و نتیجه معمولا باز هم سوق دادن افراد به سوی رسانه های بیگانه بوده است که شکی نداشته باشیم . ما باید اندکی چشمان خود را بر واقعیاتی که در جهان در حال رخ دادن هستند باز کنیم و معنی انقلاب اطلاعاتی را بفهمیم. این انقلاب لزوما به معنی آزادی بیشتر و گسترش بیشتر و بهتر اطلاعات نیست بلکه به معنی زیر و رو شدن کامل رابطه با زمان و مکان و ارتباط آنها با مفهوم اطلاعات و داده هایی است که همگی دارای قدرت بالقوه و بالفعل تبدیل شدن به «واقعیت» ، «ضد واقعیت» ، «نیمه واقعیت» ، «ضد واقعیت»، «واقعیت شبیه سازی شده» و … تا بی نهایت اشکال دیگر را دارند. در چنین شرایطی تنها روندی که می تواند از دستکاری شدن نهادها و افراد جلوگیری کند، افزایش کامل آزادی های دموکراتیک در عین نظارت و کنترل دموکراتیک و قانونی بر این آزادی ها است. اینکه ما امروز هنوز از مفهومی چون تلویزیون دولتی دفاع می کنیم و یا از ممیزی کتاب و مطبوعات، نشان دهنده آن است که متاسفانه نتوانسته ایم انقلاب اطلاعاتی را درک کنیم، بنابراین ناخواسته در حال تقویت کردن سازوکارهای دستکاری کننده آن علیه خود و حتی تبدیل شدن به ابزاری برای آن هستیم، برای مثال با سوق دادن مخاطبان به سوی رسانه هایی که دقیقا مایلیم آنها را از دسترسی به آن رسانه ها باز داریم.
بنابراین به گمان من، رئیس جمهور آینده هر کدام از شخصیت ها باشند، یکی از هوشمندانه ترین برنامه هایشان می تواند خصوصی سازی نسبی رادیو تلویزیون و حذف کامل ممیزی پیش از انتشار در مطبوعات و انتشارات باشد. این کار زمینه را برای بالا بردن اقتدار و انسجام ملی و قدرت کشور در همه زمینه ها بالا خواهد برد. و افزون بر این یکبار برای همیشه، رادیو تلویزیون و مطبوعات را از سلطه قدرت های سیاسی ، لااقل به طور نسبی، بیرون خواهد آورد. البته ما آنقدر ساده انگار نیستیم که متوجه خطرات نباشیم و یا احتمال دستکاری های لابی ها را در این زمینه در نظر نگیریم و به همین دلیل نیز از نظارت دموکراتیک دولتی صحبت می کنیم که در تمام کشورهای توسعه یافته از طریق شوراهای رسانه ای وجود دارد، اما این شوراها باید در کنار نمایندگان سازمان های دینی و اخلاقی و نهادهای دولتی، شامل نمایندگان جامعه مدنی، احزاب و مردم نیز باشند تا بتوانند در مجموع تصویری دقیق از جامعه را در حوزه رسانه ها منعکس کنند. در کناراین امر، فضای مجازی ، همانگونه که امروز نیز چنین است، می توان عرصه ای برای مبادله اندیشه ها و سلایق مختلف باشد، فیلترینگ این فضا نه تنها کاملا غیر کارا است، بلکه دقیقا افراد را ترغیب می کند که به سوی بدترین نقاط در آن هدایت شوند.
بزرگ ترین خلاهای حال حاضر فرهنگی کشور را در چه می دانید و آیا شعارهای عدالت خواهانه در این حوزه به ظهور رسیده است؟
بزرگترین خلاء ها را در حال حاضر در آن می دانیم که ما به دلایلی کاملا واهی امکان استفاده از خلاقیت ها و هوشمندی و توانایی هایی را که در سراسر کشور و نه فقط در تهران، بلکه در دورافتاده ترین نواحی پهنه ملی ما وجود دارد را از میان برده ایم. برای آنکه بتوانیم با فرهنگ پذیری یعنی از تخریب فرهنگ های ملی و محلی خود با نفوذ فرهنگ های بیگانه مقابله کنیم، راه حل، سد کردن مکانیکی ورود این فرهنگ های بیگانه و یا ترس از رشد فرهنگ های درونی از جمله فرهنگ های بومی و قومی نیست، زیرا این کار عملا امکان پذیر نیست، کما اینکه در طول سال های اخیر برغم همه برنامه ریزی هایی که شده تعداد فیلم های آمریکایی نمایش داده شده در صدا و سیما دائما افزایش یافته و در کنار آنها فیلم هایی که از کشورهای دیگر می خریم و از آن بدتر سریال های وطنی در واقع اشکال باز سازی شده اما نازل تر همان فیلم های آمریکایی هستند واین امر به شدت فرهنگ ما را تهدید می کند. از سوی دیگر فرهنگ های بومی و محلی و قومی نیز به جای آ«که در راه رشد و توانمند شدن قرار بگیرند اغلب به دلیل الزامات بیهوده به سوی شوینیسم های محلی سوق یافته اند. راه مبارزه با تداوم و افزایش تخریب یا انحراف یافتن فرهنگ های ایرانی آن است که به فرهنگ های خود امکان رشد دهیم. برای این کار باید آزادی های دموکراتیک در بیان و در رفتارهای فردی و جمعی اغم از آزادی های سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و … تا حداکثر ممکن افزایش یابند، البته مرز هایی برای این آزادی ها وجود دارد، اما این مرزها ظرفیت های دینی، اخلاق و اجتماعی یک فرهنگ و یک کشور است که به نظر من، ما ظرفیت هایی بسیار بالا داریم. افزون بر افزایش فضای آزاد ما نیاز بدان داریم که عملا از فرهنگ های ملی و محلی خود حمایت کنیم، در اینجا مسئله توزیع بودجه مطرح است که دولت باید تجدید نظری اساسی در آن بکند تا بتواند این فرهنگ ها را تقویت کند. اما در بسیاری موارد دادن آزادی به سازمان های مدنی خود قدم بسیار موثری است زیرا آنها خود می توانند بودجه خویش را با کمک های مردمی و با ابتکارهایشان فراهم کنند. مسئله اعتماد کردن به مردم است و ندیدن دشمن در آنها.به این نکته ساده توجه داشته باشیم که کسانی که برغم تمام مشکلات در این آب و خاک زندگی می کنند و در آن کار می کنند ، و به ویژه نخبگان و فرهنگیان و هنرمندان، بدان پایبندند و آن را دوست دارند و حاضر به پذیرش تمام محدودیت ها نیز بوده اند در عین حال که خود به تداوم سیستم با کار خویش یاری می رسانند. این افراد لزوما کسانی نیستند که باورهایی شخصی نداشته باشند اما منافع کشور و فرهنگ خود را بالاتر از منافع فردی خود قرار می دهند و ززندگی و خلاقیت هنری و فرهنگی و علمی در سخت ترین شرایط در کشور خود را به ترک میهن و قرار گرفته شدن عملی در خدمتی فرهنگی دیگر را ترجیح می دهند و تا زمانی که به این کار وادار نشوند بی شک چنین نخواهند کرد. بنابراین دلیلی ندارد که بدان ضربه بزنند، البته وجود گرایش های مخرب را نمی توان نفی کرد اما اصل را باید بر اطمینان و نه شک و تردید گذاشت. اگر رویکردهای خود را در این زمینه تغییر دهیم و به جای دیدن رفتارهای دشمنانه در همه جا به مدرم و به نخبگان ساحبان فرهنگ و هنر اعماد کنیم بی شک می توانیم توان خود را صد چندان کنیم.
آیا ظرفیت های مهندس موسوی می تواند در تلطیف فضای فرهنگی و پیشبرد آزادی های مدنی – حداقلی یا حداکثری – موثر باشد؟
به نطر من در فضای کنونی کشور، و در روندی که ما درحال طی کردن آن در حوزه ملی و بین المللی هستیم، آقای مهندس موسوی بهترین انتخاب هستند. موسوی در حساس ترین دوره های کشور در راس مدیریت اجرایی قرار داشت بنابراین برای او مسئله دولت یک انتزاع و یک آرمان گرایی تبلیغاتی نیست، بلکه دقیقا می داند که با چه وضعیتی روبرو است و چه در انتظار او خواهد بود. سال های آینده به دلیل بحران جهانی و تداوم آن در ایران و همچنین به دلیل سیاست های اقتصادی لیبرالی که در سال های اخیر در توزیع نقدینگی با بهره گرفتن از درآمد بالای نفتی دنبال شده اند، سال های بسیار سختی خواهند بود و موسوی و تمام نامزدهای دیگر این را می دانند . بنابراین به گمان من هر کس آمادگی آن را دارد که کشور را در این موقعیت دشوار مدیریت کند نیاز به حمایت همه مردم دارد. با این وجود مهندس موسوی به دلیل تجربه پیشین خود امکان بیشتری نیز برای درک موقعیت و برخورداری از این حمایت خواهد داشت. آنچه درباره گذشته وی به مثابه یک سیاستمدار با سیاست های اقتصادی سخت گیرانه و به قول برخی «کوپنی» گفته می شود، بسیار سطحی است، زیرا باید از این رقبا سئوال کرد که در شرایط کشوری که از یک انقلاب بزرگ اجتماعی بیرون آمده و در حال انجام یکی از بزرگترین جنگ های دفاعی تاریخ خود در برابر دشمنی بود که تقریبا تمام جهان از آن حمایت می کردند، چه سیاست دیگری از لحاظ اقتصادی امکان داشت؟ و کدام یک از کشورهای توسعه یافته لیبرالی در زمان جنگ، سیاستی به جر آنچه در زمان مهندس موسوی انجام شد، داشته اند؟ انتقاد دیگری که به مهندس موسوی می شود ، سهم وی در مشکلاتی بوده است که مخالفان در زمان وی داشته اند و اینکه گفتمان ایشان در دفاع از آزادی های دموکراتیک با تجربه پیشین ایشان خوانایی ندارد، در اینجا نیز باید گفت که شرایط انقلاب اجتماعی و موقعیت های واقعی که در آن اتفاق افتاده نیاز به فاصله زمانی زیادی دارد و قضاوت کردن به این صورت جای تردید زیادی از لحاظ علمی دارد. به باور ما کنار کشیدن آقای مهندس موسوی از سیاست در طول بیست سال، که باز به مثابه یکی از ضعف های ایشان مطرخ می شود، اتفاقا یکی از نقاط قدرت ایشان است که گویای آن است که اولا ایشان چندان تمایلی به بالا رفتن از نردبان ترفی به هر قیمیتی نداشته اند و دیگر آنکه باوری عمیق به بعد فرهنگی و اجتماعی مسائل و ارزش آنها در کشور داشته اند.
از اینجا تا آنجا که خواسته باشیم از آقای مهندس موسوی یا هر یک دیگر از نامزدهای انتخاباتی تصویری آرمانی بسازیم و یا هر یک از آنها را از پیش «برنده» یا «بازنده» بدانیم، فاصله زیادی هست. «برنده» یا «بازنده» اعلام کردن هر یک از نامزدها یعنی نفی و باور نداشتن به بازی دموکراتیک انتخابات. انتخاب باید میان افرادی انجام بگیرد که در شرایط کنونی کاری از دستشان بر می آید و می توانند به نحوی در جهان بحران زده کنونی کشور را در بهترین موقعیت حفظ و وضعیت آن را بهبود بخشند و خود نیز این را می پذیرند. این نکته نهایی را نیز بگوئیم که حمایت از آقای مهندس موسوی هر چند با چشم انداز پیروزی ایشان در این میدان به مثابه مناسب ترین فرد انجام می گیرد، بدان معنی نیست که اگر این پیروزی اتفاق نیافتد پایان کار خواهد بود. به باور اولا هر اندازه آرای بیشتری در این انتخابات برای یکی از نامزدها در برابر نامزد دیگری به ثمر برسد ما به دموکراسی نزدیگتر خواهیم بود، زیرا وجود قدرتی بزرگ در اپوزیسیون، ضمانتی برای دموکراسی است. امروز تنها در دموکراسی های قلاب کشورهای عربی می توان شاهد نرخ های ۹۰ و گاه بالاتر «رئیس جمهور» های مادام العمر آنها دید. اصولا دموکراسی در بازی میان قدرت ها و و اپوزیسیون ها شکل می گیرد. وبنابراین حتی اگر این پیروزی اتفاق نیافتد به باور ما، حضور مهندس موسوی در عرصه سیاسی که امیدواریم به وسیله خود ایشان و یا دیگران با همین رویکرد تداوم یابد، می تواند آغازی باشد برای آنچه می توان به آن رویکردی نسبت به اعتدال نامید، درک نیروهای سیاسی نسبت به اینکه راه اساسی ای که باید دنبال شود اعتدال و جدا شدن از رادیکالیسم سیاسی است که هرگز نمی تواند در جهان کنونی جز برانگیختن دشمنی و دادن بهانه برای قطع روابط دیپلماتیک و انزوا و بی اثر کردن یک کشور دراین روابط نتیجه ای داشته باشد. بنابراین حضور در انتخابات اولا اقدامی برای تثبیت سیستم انتخاباتی با تمام ضعف هایی است که ممکن است داشته باشد اما برای بهبود آن ها جاره ای جز شرکت در این بازی دموکراتیک نیست و ثانیا زمینه سازی برای شکل گرفتن احزاب و قدرت هایی سیاسی و جدید که بتوانند تصویری معتدل تر را برای آینده کشور ایجاد کند. سوای آنکه حتی دولت کنونی نیز به باور ما در دور دوم با توجه به مباحثی که پیش و در طول این انتخابات انجام می گیرد ممکن است سیاتی معتدل تر را پیش گرفته و به اجرا در آورد.
به هر رو به باور ما، هر کس در این انتخابات پیروز شود در نقشی قرار می گیرد که از پیش برای او در ساختار دولت تعیین شده، یعنی در راس کشور و فرهنگی با چند هزار سال پیشینه تاریخی که امروز در موقعیتی بسیار حساس قرار دارد یعنی از یک سو به شدت مورد تهدید است و از سوی دیگر از امکان بالقوه ای برای تبدیل شدن به یک قدرت منطقه ای روبروست. اقدامات و برنامه ریزی هایی که قوه مجربه در سال های آتی انجام خواهد داد در این میان بسیار تعیین کننده خواهد بود و تاریخ سیاستمداران و مسئولان را بی شک از این زاویه مورد قضاوت قرار خواهد داد. باشد که بتوانند از عهده این مسئولیت سنگین برآیند.
این گفتگو با سایت سرو انجام شده است و در روز ۲۱ اردیبهشت ۱۳۸۸ منتشر شده است.