انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

بچه های جنگ (یادمان ۴ خرداد روز دزفول)

لی لی بازی می کردیم. مطهره دو دور از من جلوتر بود. مجید با رقص آمد و گفت: “جنگ تموم شد”. من و مطهره هم هلهله کنان رفتیم پیش بزرگترها…ولی ما تصوری از زندگی بدون جنگ نداشتیم و با جنگ شاد بودیم. بعد ها فهمیدیم زندگی با جنگ در بیرون از خانه، صلح درون خانه و درون خودمان را سبب شده بود…به همین دلیل است که هنوز مادرم می گوید:” زمان جنگ…یادش به خیر”.

نوشته های زیر را می توان حاصل نوعی گروه کانونی مجازی دانست. این نوشته­ ها خاطره­ ی بچه­ های جنگند، بچه­ هایی که در اواخر دهه­ ی ۵۰ و اوایل ۶۰ پا به دنیا نهادند. من و دوستانم در یک گروه مجازی از جنگ گفتیم.

مریم:

لی لی بازی می کردیم. مطهره دو دور از من جلوتر بود. مجید با رقص آمد و گفت: “جنگ تموم شد”. من و مطهره هم هلهله کنان رفتیم پیش بزرگترها…ولی ما تصوری از زندگی بدون جنگ نداشتیم و با جنگ شاد بودیم. بعد ها فهمیدیم زندگی با جنگ در بیرون از خانه، صلح درون خانه و درون خودمان را سبب شده بود…به همین دلیل است که هنوز مادرم می گوید:” زمان جنگ…یادش به خیر”.
فرزانه:

ﻣﻨﻢ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﺴﺘﻢ ﺗﺼﻮﺭ ﮐﻨﻢ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﺪﻭﻥ ﺟﻨﮓ ﭼﯿﻪ. ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯽ‌ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺑﻌﻀﯽ ﮐﺸﻮﺭﻫﺎﯼ ﺟﻨﮓ ﻧﯿﺴﺖ ﺍﺻﻼﺡ ﻧﻤﯽ‌ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﯾﻌﻨﯽ چی

نسیم:

برای من جنگ هیچ نبود. مکافات داشتم که برم تو پناهگاه مدرسه چکمه هام پر گل می شد بچه ها با جیغ و گریه می رفتن ولی من مفهومی از جنگ نداشتم. حتی به بار هواپیماهای جنگی عراق بالای مدرسه مون بودن من که هیچ وقت اجازه بیرون رفتن نمی گرفتم اجازه گرفتم برم بیرون نه برای اینکه آب بخورم برای اینکه ببینم ممکنه هواپیما منو بزنه؟ معلم هم اجازه داد مشروط بر اینکه زود برگرد. برای اونم جنگ مفهوم جنگ نداشت چیزی شبیه مسایل دیگر زندگی مثل توالت رفتن بود.
شاید برای مادرم خاله هام و مادر بزرگم جنگ معنا داشت چون برادرشون رو ازشون گرفت و راه آنها برای مقابله با این درد سکوت بود

معصومه:

پای خاطرات هر دزفولی که میشینی راجع به ایام جنگ صحبت میکنه و خنده هاش مربوط به آن ایامه.ولی اگه دقت کنی پشت اون خنده ها سختیهاشو لمس می کنی..
پدری که برای تهیه چندتا نان تو روزهای بمبارون باید تمام شهرو میگشت.مادری که برای نجات جون بچه هاش باید تو زیر زمین خانه یکی از اهل محل صبوری میکرد و بچه های که وحشت شنیدن آژیر قرمزو داشتند که الان موشک به کدوم نقطه اصابت میکنه…
بعضی وقتها باخودم فکر می کنم نسلی که جنگ را ندیده هیچ خاطره ای برای گفتن ندارد.

نسیم:
مامان و خاله های منم با جنگ خیلی می خندن
سمیه:

من باجنگ حالم بدمیشه وواقعا خندم نمیگیره
فاطی(پدر فاطی دور از خانواده­اش که در تهران بودند، در پایگاه وحدتی دزفول در ارتش خدمت می کرد) :

مرداد ۶۶، روزهای سخت بیماری و بارداری مادر و دوری پدر همراه با صحنه بدن های خونین حجاج در فاجعه جمعه خونین مکه که همه شون شبیه پدرم بودند، تلخ ترین خاطرات روزهای کودکی من بودند که فرصت کودکی کردن رو از من گرفتند. دوستام می گفتند دزفول جنگه و هرکی بره اونجا عراقی ها میکشن ش و من مدام صحنه کشتار حجاج جلوی چشمام بود و صحنه جنازه خونین بابا روی زمین، هر شبم رو اشک آلود می کرد. تا اینکه یک روز مامان به خانم جان گفت طاقتم تموم شده با صادق صحبت کردم خونه بگیره بچه که دنیا بیاد میریم دزفول یا همه با هم میمیریم یا زندگی مون رو میکنیم. در روزگاری که همه از دزفول رفتند تا جانشون رو نجات بدن ما به دزفول وارد شدیم.
معصومه:

ولی فاطی تقریبا هیچکس از دز نرفت.نامگذاری امروز هم بهمین دلیله.چون شهرو ترک نکردن در بدترین بمبارانها
فاطی:

من همیشه فکر میکنم مامان چه جوری اون رنج رو تحمل کرد هم باردار بود هم شدیدا مریض بود و دوری بابا و اینکه هیچ کدوم از اعضای فامیل خودش حمایتش نکردن و همه تنهاش گذاشتن تو اون روزا میتونی حدس بزنی چرا؟ چون سه تا دختر داشت و پسر نزاییده بود مامانم همیشه میگه دزفول با اون گرما ش برای من بهشت بود دور از این خانواده م با آرامش زندگی کردم
مریم:
گاهی فکر می کنم مردم اومدن تو خط مقدم تا از جنگ های خانگی رها بشن

فرزانه(پدر فرزانه هم که اصالتا خرم آبادی است، ارتشی بود):
ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺟﻨﮓ ﺷﻔﺎﻑ ﺗﺮ ﺍﺯ ﻫﺮ ﺑﺨﺶ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯿﻢ ﯾﺎﺩﻡ ﻣﯿﺎﺩ. ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺟﻨﮓ ﺷﻔﺎﻑ ﺗﺮ ﺍﺯ ﻫﺮ ﺑﺨﺶ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯿﻢ ﯾﺎﺩﻡ ﻣﯿﺎﺩ.ﺭﺍﺳﺘﺶ ﺍﻭﻥ ﻣﻮﻗﻊ ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺑﺪﯼ ﮐﻪ ﯾﻪ ﺟﻮﺭ ﻣﺰﻣﻨﯽ ﺑﺸﻪ نداشتم. ﺣﺘﯽ ﺭﻭﺯﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻫﻮﺍ ﺻﺎﻑ ﻭ ﺍﻓﺘﺎﺑﯽ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﺩﺭ ﻣﺪﺭﺳﻩ ﮐﻪ ﻣﯿﺰﺩﻡ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻭ ﻧﮕﺎﻡ ﺑﻪ ﺍﻭﻥ ﺍﺳﻤﻮﻥ ﺍﺑﯽ ﻣﯿﻔﺘﺎﺩ ﺍﻧﮕﺸﺘﺎﻣﻮ ﺗﻮ ﮔﻮﺷﻢ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﻣﯿﺪﻭﻧﺴﺘﻢ ﻫﻮﺍﭘﯿﻤﺎﻫﺎﯼ عراقی ﺗﻮ ﻫﻮﺍﯼ ﺍﻓﺘﺎﺑﯼ ﻣﯿﺎﻥ ﻭ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺻﻮﺗﯽ ﻣﯿﺸﮑﻨﻦ ﻭ ﻣﻦ ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺯ ﺻﺪﺍﯼ ﻭﺣﺸﺘﻨﺎﮐﺶ ﻣﯿﺘﺮﺳﯿﺪﻡ. ﺑﻌﺪﺵ ﻫﻤﻮﻧﻄﻮﺭ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﺩﺭ ﮔﻮﺵ ﮐﻮﻟﻪ ﺑﺮ ﭘﺸﺖ ﺗﺎ ﺧﻮﻧﻪ میدویدم ﺍﻣﺎ ﺍﻻﻥ ﺍﺯ ﯾﺎﺩﺍﻭﺭﯼ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺍﺳﺘﺮﺱ میگیرم. ﺍﺯ ﺟﻨﮓ ﻭ ﺍﺧﺒﺎﺭﺵ ﻫﺮ ﺟﺎﯼ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﺎﺷﻪ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪﻡ ﺗﺎ ﺑﺘﻮﻧﻢ ﺩﻡ ﭘﺮ ﺍﺧﺒﺎﺭ ﺟﻨﮓ ﯾﺎ ﯾﺎﺩﺍﻭﺭﯾﺶ ﻧﻤﯿﺎﻡ ﻭﻟﯽ ﮐﻤﺘﺮ ﻣﻮﻓﻖ ﻣﯿﺸﻢ. ﺟﺪﺍ ﻣﻌﺘﻘﺪﻡ ﺯﺷﺖ ﺗﺮﯾﻦ ﻭ ﺑﯽ ﺣﺎﺻﻞ ﺗﺮﯾﻦ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﺑﺸﺮﯼ ﺟﻨﮕﻪ.
مینا:

من خودم یکی از ترسام اینه که دوباره جنگ بشه. مثلا امریکا یا اسراییل یا داعش به ایران حمله کنند
مریم:

امیدوارم به جای تشویق و تقویت روحیه جنگندگی مردم، به بالندگی و سازندگی آنها با نگاهی رو به جلو توجه شود…
فرزانه:

ﺍﺧﻪ ﮔﺎﻫﯽ ﺑﻬﺖ ﺣﻤﻠﻪ میشه ﻣﺜﻞ ﻫﻤﯿﻦ داعش ﺍﻭﻧﻮﻗﺖ ﺑﺎﯾﺪ ﺭﻭﺣﯿﻪ ﺩﻓﺎﻉ ﺩﺍﺷﺘﻪ باشیمریم وقتی قوی باشی نیازی به دفاع نیست…ضربه ها بی اثر می شن. ﺍﻣﯿﺪﻭﺍﺭﻡ ﮐﻼ ﻫﻤﻩ ﺟﺎ “ﺟﻨﮓ “ﻓﻘﻂ ﯾﻪ ﻭﺍﮊﻩ ﺗﺎﺭﯾﺨﯽ بشه. ﺍﺛﺮﯼ ﺍﺯ ﺍﺛﺎﺭﺵ نمونه
رضوان:

من که دایم خواب میبینم جنگ شده و محاصره شدیم اول از طرف عراق بعد اسراییل بعد آمریکا منم اسم جنگ میشه تنم میلرزه آخه خوزستان همیشه در معرضه جنگه خواب میبینم مهرآنا رو بغل زدم و دایم در حال فرارم اینا همش بخاطر ذهنیتیه که از جنگ برامون مونده
چه فایده که یه روز رو به عنوان دزفول معرفی کردن حق جنگزدگی رو از حقوق ها برداشتن انگار نه انگار که مردم اینقدر بابت جنگ خسارت دیدن
معصومه:

اینجا اینقد آمار سرطانو بیماریهای روانی و …بالاست .نازایی زیاده برا همینه والا من عموم تو جنگ زخمی شده هنوزم ترکشها توبدنش هستن و هیچ جایی هیچ امتیازی نداره یعنی خودش نخواسته میگه من برا این چیزا نرفتم

معصومه:

بچه ها کی سریال وضعیت سفیدودید؟ وقتی پخشش میکرد مامانم میکفت این فیلمو از روی خانواده ما ساختن
هدا :

نسیم تنها خاطره ی خوش من از جنگ خوابیدنهای کنار هم توی زیر زمینها و یا اتاقهای کوچیک تو روستاهای اطراف بود. تمام زندگی ما تو یه دونه اتاق خلاصه میشد شاید چون باعث میشد همدلی امون بیشتر بشه چه عیدهایی تو این اتاق های کوچیک گذروندیم معنی هفت سین رو تازه بعد از جنگ فهمیدیم هر بار که اومدیم هفت سین بگیریم پای پخت سمنوش صدام هم سهم بمبهای دزفول رو میداد گویا میخواست تو عیدی عیدمون کوتاهی نکنه “سهم بمب” هم شده بود یکی از سین های هفت سینمون هر چند هر روز با تهدید الف دزفول اگر به شب میرسیدیم شاد بودیم. بچه بودیم نمیفهمیدیم وقتی بمباران میکرد و خاک بود که بلند میشد چرا دوان دوان بودیم که ببینیم کجا رو زده دلهره ای بود که به جون همه امون افتاده بود. خوشحال بودیم که خودمون و فک و فامیلمون سالم و زنده آیم اما الان که فکر میکنم میبینم چه شادی کودکانه ای ما همه با هم فامیلیم چه فرقی میکنه نام خانوادگی امون چی باشه مهم اینه که همه انسانیم و همه حق زندگی کردن , کودکی کردن , بازی کردن و … را داریم با چشم گریون از خاطرات مزخرف جنگ نوشتم.