سارا شریعتی
«وارثان» عنوان یکی از مشهورترین کتابهای بوردیو است که در آن با انتشار نتایج پژوهشی دربارۀ نظام آموزش عالی در فرانسه، به نقد و افشای نظام سلطۀ پنهان اجتماعی در این نهاد میپردازد، همان نظامی که پردهبرداری از آن محور اصلی کار او در همۀ تحقیقات و پژوهشهایش است. سارا شریعتی نیز در سخنرانی خود در آبان ۸۵ در نشستی که به منظور بزرگداشت بوردیو در دانشکدۀ علوم اجتماعی دانشگاه تهران برگزار شد، عنوان «بوردیو علیه وارثان» را برگزیده بود تا در آن، با نقد رویکرد کلی «بزرگداشت» در چنین جلساتی، بار دیگر به تفسیر جوهره اصلی اندیشه و سنت فکری بوردیو بپردازد. متن این سخنرانی را در ادامه میخوانید.
نوشتههای مرتبط
حقیقتش من نه عادت دارم و نه قبول دارم که در این جلسات شرکت کنم. در جلساتی که به عنوان بزرگداشت نظریهﭘردازان برگزار میشود و در این دانشکده بسیار متداول است. فکر میکنم که اگر کسی بخواهد مثلاً در مورد بوردیو، هابرماس، مارکوزه، فوکو و … بداند، خودش برود و بخواند. مطلعترین افراد در مورد این نظریهﭘردازان، نویسندگان کتابها هستند و در نتیجه هیچ چیز جانشین مطالعه و کتابخانه نمیشود. و اما دلیل دیگر مخالفتم با این سبک جلسات در این بود که نمیخواهم در این جنگ اشباحی که به نظر میرسد در جریان است، شرکت کنم. دانشجویی میگفت، ما طرفدار هابرماس هستیم ولی آنها طرفدار مارکوزه، دانشجوی دیگری اعلام میکرد که بوردیو را به عنوان متفکر خودش یافته است، مقاله دیگری از شبح لنین در دانشگاه خبر میداد. انگار که در این وضعیت تنها کار ما و وظیفهمان این است که در این جبهههای خیالی که میان متفکران ایجاد کردهایم، سیاه لشکر شویم.
نه! من طرفدار بوردیو نیستم. به برگزارکنندگان این مجلس هم گفتم که نیستم و توصیه کردم که شما هم نباشید. نه برای اینکه به جای بوردیو کس دیگری، متفکر دیگری را جانشین کنیم، نه! به این دلیل که اساساً سیاه لشکر نباشیم. چون جامعهشناسیم و جذابیت جامعهشناسی از جمله در این است که از یک جا به بعد ما را تنها میگذارد. نظریهﭘردازان دیروز در خصوص امروز جامعه ما به ما چیزی نمیآموزند. بوردیو خود در آغاز و ﭘایان کارش همواره تاکید میکرد که این نتیجه تحقیق من در مورد مثلاً نظام دولتی فرانسه در این دوره است. ما هم از یک مرحله به بعد دیگر باید خودمان با جهان اجتماعیمان مواجه شویم. مشاهده و تحلیل کنیم. بشناسیم.
و به همین دلیل است که پذیرفتم بیایم اینجا از «بوردیو علیه وارثان» صحبت کنم. نه برای بزرگداشتی از بوردیو، که خودش میگوید: افرادی که از آنها تجلیل میشود و در دانشگاه برایشان بزرگداشت میگیریم، زندانی تصویر خود میشوند. از یک روشنفکر تجلیل میکنیم، به او دکترا میدهیم، احترامش میکنیم، و بدین ترتیب است که در دنیای دانشگاهی کسی را به خاک میﺳﭘارند. اما جامعهشناسی به من فهماند که چطور از لحظۀ بزرگداشت میتوانم همچون لحظۀ رهایی استفاده کنم.
در نتیجه، اولین واکنش من به این مجلس این بود که در آن شرکت نکنم. اما فکر کردم که همچنان که بوردیو از لحظه بزرگداشت خودش در کولژ دو فرانس همچون لحظۀ رهایی از تصویرش و تشریفات بزرگداشت استفاده کرد، ما هم میتوانیم از این لحظه برای رهایی از تصویر استفاده کنیم.
پذیرفتم بیایم اینجا در مورد «بوردیو علیه وارثان» حرف بزنم تا تاکید کنم که بوردیو خود نیز وارث نبود، علیه وارثان بود و ما نیز وارثان بوردیو نیستیم. بوردیو خودش نماینده فکرش است و تنها وظیفۀ ما میتواند در این باشد که سنت جامعهشناسی او را که سنت نه گفتن بود، مخالفتخوانی بود، جسارت بود، خشم بود، افشای سلطۀ ﭘنهان اجتماع بود را تداوم بخشیم تا سنت او را تجدید کنیم. سنت او را که میگفت: من همیشه در جهت مخالف بودم، همیشه در جهت مخالف شیب حرکت میکردم. همیشه از عمودها بالا میرفتم. وقتی همه به مارکس رفرانس میدادند، من از وبر فاکت میآوردم، وقتی همه اتوپیست و اعجازگر بودند، خودم را از معجزه در جامعهشناسی محروم میکردم، به خودم نهیب میزدم: کار تو تقویت خیالبافی نیست، واقعیات را ببین. اما حالا، در دورهای که دیگر کسی خیالبافی نمیکند، به خودم میگویم: الان وقتش است! تا سنت او را که با اشاره به فوکو، میگفت برای کار علمی باید خشمگین بود، باید شور داشت، و برای کنترل خشم باید کار علمی کرد، احیا کنیم.
تا در برابر دگماتیزم ﭘوزیتیویسم که مشاهدهگر است، اما بدون مفهوم و بدون تئوری، و تئوریسیسم که تئوریسین است اما موضوع مطالعه اجتماعی ندارد، نمیخواهد دست خود را در میدان اجتماعی آلوده کند، از جامعه میگریزد و به کتابها و کلاسهایش پناه میبرد، الگوی یک جامعهشناس را زنده کنیم. جامعهشناسی در برابر آنها که جامعه را از دور و از بالا نگاه میکنند، جامعهشناسی که چنانچه با اشاره به گوفمن که میگفت لباس سفید به تن کرده و به بالین اجتماع میرود.
چرا این سنت را تجدید کنیم؟ چون بوردیو به گفته خودش، نوک تپهای ست به جا مانده از شهری که کاملاً غرق شده است. دنیای روشنفکری عوض شده است. دنیای روشنفکری ما هم عوض شده، اتوپیهای ما غرق شدهاند، چیزی از آن گذشته باقی نمانده، و در نتیجه یادآوری بوردیو به نحوی برای من طعمی از نوستالژی نیز دارد. نوستالژی برای گذشتهای که با همۀ اشتباهات و خطاهایش، اما ما را در برابر دیکتاتوری واقعیت، جسور و سربلند میکرد. برای دنیایی که خیر و شرش معلوم بود، گذشتهای که عقلانیتش، رویاهای ما را تحقیر نمیکرد، که آزادی طلبیاش، عدالتخواهی ما را محکوم نمیکرد، که حقوقش، تکالیفمان را از یادمان نمیبرد. که خشمش کار علمی را مخدوش نمیکرد. ما هم شاید به نوعی بازماندگان باشیم. بازماندگان آن دنیای قدیم.
میگویند جامعهشناسی بوردیو جامعهشناسی خودش است. بوردیو خودش را، تجربه زندگی فردیاش را سوژۀ مطالعه سوسیولوژیک قرار داده و به تئوریزاسیون تجربه خودش ﭘرداخته است. تجربۀ خودش در الجزایر، تجربۀ خودش به عنوان فرزند محروم شهرستانی در بزرگترین دانشگاه ﭘاریس، تجربۀ خودش در رسانهها.
برای این مطالعه، بوردیو همۀ مرزهای آکادمیک، و سنتهای فکری را در هم میآمیزد. مفهوم مبارزۀ طبقاتی را از مارکس میگیرد، تقلید را از گابریل تارد، هژمونی را از گرامشی، ایدئولوژی را از مانهایم، کارکرد پنهان را از مرتون، … متد را از دورکهیم، و با این مفاهیم و این متد به سراغ خودش میرود، به سراغ جامعهاش می رود و مهمترین تئوریهایش را ارائه میکند.
در این مواجه احساس میکند که جهان اجتماعی مثل یک خانواده است. یک خانواده که ظاهرا خانواده نرمالی است، هر کسی در آن نقش و جایگاهی دارد اما، این خانواده اسرار خانوادگی خود را هم دارد، میخواهد این اسرار را پنهان کند، فرو بخورد، فراموش کند، صدایش را در نیاورد. جامعه هم مثل یک خانواده، یک واقعیت آشکار دارد و یک حقیقت پنهان. اشتباه ﭘوزیتیویستها چیست؟ که به این واقعیت آشکار بسنده میکنند، دادههایش را دستهبندی میکنند، میسنجند، اندازه میگیرند اما از پشت صحنهاش غافل میمانند. کار جامعهشناس اما این است که از این پشت صحنه، پرده بردارد. سر از این اسرار فروخورده درآورد. مکانیسم پنهان را بشناسد و بشناساند. به همین دلیل است که برخی این جامعهشناسی را به جامعهشناسی افشاگرانه متهم میکنند. این «اتهام»، به یک معنا درست هم هست، چرا که جامعهشناسی بوردیو جامعهشناسی پردهبرداری است. بوردیو یک جامعهشناس مزاحم است. همه نقشهها را به هم میریزد و همه توهمات را میزداید.
سلطه، یکی از مفاهیم اصلی جامعهشناسی بوردیو است. سلطهای که خارج از آگاهی و ارادۀ ما عمل میکند. جامعه برای او یک فضای سلطه است، فرادستان و فرودستان. خودش میگوید یک بار از دانشجویانم خواستم یک کاغذ بردارند و یک جهان اجتماعی را رسم کنند. او میگوید تقریباً همه دانشجویان یک هرم رسم کردند. بوردیو اما مفهوم فضای اجتماعی را جانشین هرم یا نردبان اجتماعی میکند. اگر روابط اجتماعی را یک هرم ببینیم، عامل اقتصادی، تعیین کننده جایگاه ما بر یک محور عمودی است. جایگاه و تحول فرد در این هرم بر اساس سه بعد تعیین میگردد: حجم سرمایههای فرد (سرمایه اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و سمبولیک)، توزیع این سرمایهها (توزیع برابر و یا نابرابرشان)، تحول این سرمایهها و قابلیت بازتولید و تبدیلشان به هم (مثلا تبدیل سرمایه اقتصادی به فرهنگی).
برای تملک این سرمایهها دو راه بیشتر نیست: یا کسبش میکنی و خود میراثی به جا میگذاری و یا به ارثش میبری. وارثان چه کسانی هستند؟ کسانی که این سرمایهها را به ارث بردهاند.
دمکراتیزاسیون آموزش اما به ما این توهم را القا میکند که امروزه همه میتوانند این سرمایهها را کسب کنند. دمکراتیزاسیون یعنی حقوق برابر، امکانات برابر، حتی اگر از خانوادهای محروم از سرمایه باشی، جامعه به تو این امکان را میدهد که سرمایهها را در مدرسه، دانشگاه، شهر و …کسب کنی. در همۀ این عرصهها به ما میگویند همه برابرند. همه در برابر قانون یکسانند، همه حقوقی مساوی دارند. همه میتوانند وارد دانشگاه شوند، همه میتوانند به بالاترین مشاغل سیاسی دست یابند. همه میتوانند هنرمند شوند اما این یک توهم است. درست است که موانع آشکار از بین رفته است، قانون دیگر بازدارنده نیست، اما از نظر بوردیو، این قانون برابر، تنها سلطۀ آشکار را از میان برده است و سلطه و موانع پنهان همچنان موجود است و به بازتولید نظم موجود میﭘردازد. برابری صوری، نابرابری واقعی را پنهان میکند.
این موانع پنهان کدامند؟ زبان، گزینش، رفتار آموزشی، مناسبات، عادتوارهها. از دمکراتیزاسیون آموزش چه میفهمیم؟ افزایش تعداد دانشجویان. اما مهمتر از ورود دانشجویان به دانشگاه، بقای دانشجویان در دانشگاه است و برای بقا یافتن، سرمایههای فرهنگی، بیش از پیش اهمیت مییابند و اینجاست که میراث نقش مهمی ایفا میکند. این تفاوت را ما در سلسله مراتب دانشگاهها هم میبینیم. دانشگاههایی که شانس دومی برای کسانی هستند که از سرمایههای فرهنگی محروماند و به آنها مدرک لازم را برای ورود به جامعه میدهند.
در یک کلاس همه تیپ حضور دارند، اما عملا مناسبات سلطه را در میان دانشجویان میبینیم. میان وارثین و آنها که از این سرمایه محروماند. این دمکراسی همان دمکراسی سوارهها و پیادههاست. همه آزادند در مسابقه شرکت کنند اما مسلماً آنها که سوارهاند، زودتر به هدف میرسند. آنها که امکاناتش را دارند. این امکانات تنها امکانات اقتصادی نیست. امکانات فرهنگی هم هست. مناسبات اجتماعی هم هست. سرمایههای نمادین هم هست.
به این ترتیب، یک درس، یک حقوق برای همه ارائه و اجرا میشود ولی تنها آنها که توانمندی دریافتش را در طول زندگی و در مسیر اجتماعی شدن خود بهدست آوردهاند از این درس بهره میگیرند و دیگران حذف میشوند. این توانمندی همان عادتوارهها یا هابیتوس است. بوردیو، «ایدئولوژی استعدادها» را نقد میکند. استعداد ذاتی را نقد میکند. استعداد به یک معنا امکاناتی است که خانواده، محیط خانوادگی برای فرد فراهم میکند تا توانمندیهایش را شکوفا کند. اشاره میکند که وارثان این توانمندی را به ارث بردهاند، چگونه؟ در محیط خانوادگیشان، به ضرب کلاس خصوصی و امکانات از همه دست، درحالیکه دانشجویان طبقات متوسط تنها با زحمت و تلاش باید کسبش کنند. در این مناسبات سلطهای که برقرار میشود، فرودستان ارزشهای طبقه حاکم را درونی کرده و با همان ارزشهای صاحبان سلطه خود را نگاه میکنند و یاد میگیرند که پا را دیگر از گلیم خود بیرون نگذارند. به این ترتیب، فرودستان ابزار سلطۀ فرادستان بر خود میشوند.
در نتیجه اگر بخواهیم خشونت و عیانترین شکل خشونت مثل قتل، دزدی، تجاوز، سو قصدها و … را بفهمیم، باید خشونت پنهان را بفهمیم. خشونت موجود در خانواده، کارخانه، زندانها، مدارس و بیمارستانها که محصول خشونت موجود در ساختارهای اقتصادی و اجتماعی و مکانیزمهایی است که در بازتولیدشان مشارکت میکنند.
کار جامعهشناس چیست؟ حرفه جامعهشناس چیست؟ افشای این مکانیسم سلطه. پردهبرداری. افشای توهم دمکراتیزاسیون. اما به گفتۀ بوردیو، جامعهشناسی تنها به مشارکت در نقد توهمات اجتماعی بسنده نمیکند، او میتواند و باید یک اتوپیسم رئالیست را، جدا از ارادهگرایی بیمسئولیت و تسلیم شدن به نظم حاکم، پیریزی کند. ﭘروژۀ جامعهشناسی در این است که از ظواهر فراتر رود، بر اساس سنت هیپوکریت، ﭘزشکی واقعی، با تشخیص بیماریهای ناپیداست که شروع میشود. بیماریهایی که بیمار از آنها سخن نمیگوید، یا بدانها آگاهی ندارد و یا چنان عیان است که فراموشش میکند. علوم اجتماعی واقعی نیز، که میخواهد دلایل واقعی دردهای آشکار را بشناسد و بفهمد، باید نشانههای اجتماعیاش را که معمولاً چنان بدیهی به نظر میآیند که به سختی تفسیر میشوند، دریابد.
به همین دلیل است که جامعهشناسی مزاحم است. مزاحم است، ﭘردهبرداری میکند. آنچه که پنهان نگاه داشته میشود را آشکار میکند. از اینروست که وقتی جامعهشناسی که از او توقع دارند تنها به جمعآوری و ضبط دادههای اجتماعی بسنده کند، کار علمی ﭘردهبرداریاش را انجام میدهد، به ظاهر کارش افشاگری مینماید.
به بوردیو ایراد میگیرند که شما محتومیت بیولوژیک را از بین بردی و گفتی که همه استعدادهای برابر دارند؛ اما به جایش محتومیت سوسیولوژیک را برقرار کردی. تو فرودست را دوباره محکوم کردی. وقتی میگویی تنها سه درصد میتوانند بر این ساختارها و تعینات غلبه کنند، باز هم جبر را بر کنشگر اجتماعی حاکم کردهای. بوردیو ﭘاسخ میدهد : نه! آنها که از دترمینیسم و جبرگرایی سخن میگویند، فراموش میکنند که اول قانون علمی جاذبه زمین را کشف کردیم تا بعد توانستیم بر این جاذبه غلبه کنیم. اول باید این تعینات را شناخت تا بتوان با آن مبارزه کرد. این کار به معنای محتومیت نیست، چرا که «آنچه را جهان اجتماعی خود ساخته است، جهان اجتماعی با آگاهی بدان میتواند خود نابودش کند».