انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

بوردیوی ما خشمگین نیست

محمد فاضلی[۱]

مقدمه: کار بسیار دشواری است که بر همه‌ آثار بوردیو یا حداقل بخش عمده‌ آن‌ها مسلط نباشید، بوردیو را به زبان فرانسوی نخوانده باشید، و به علاوه، همه‌ آثار نوشته شده در ایران بر مبنا و با اشاره به بوردیو را بررسی نکرده باشید، و صرفاً بخواهید برداشت‌های تجربی و شهودی خودتان را که مبتنی بر پژوهش نیستند، بیان کنید. همان گونه که برنار لاهیر درخصوص عملکرد خود بوردیو متذکر می‌شود، در این گونه مواقع از موضع جامعه‌شناس خارج می‌شوید، و بر اساس چیزی حرف می‌زنید که درباره‌اش پژوهشی نداشته‌اید. اما واقعیت این است که هرگز نمی‌توانید همه‌ نوشته‌هایتان را به پژوهش‌ها منحصر کنید. جامعه‌شناسی می‌تواند و باید حاوی بینشی باشد که از مرزهای تجربه‌ سیستماتیک بیرون رود. اکنون تلاش می‌کنم همین کار را انجام دهم.

بوردیو علی‌رغم آن‌که همواره متذکر شده است که ایده‌هایش صرفاً درباره‌ جامعه‌ فرانسه نیست، ولی همه‌ کسانی که بعدها کوشیده‌اند ایده‌های وی را در جایی دیگر به‌کار بگیرند (برای مثال به‌کار گرفتن ایده‌های محوری کتاب تمایز در ایالات متحده) معتقدند که این ایده‌ها بیش از حد فرانسوی هستند. در گفته‌های سارا شریعتی در همین ویژه‌نامه – که گفته‌هایش از مزیت آشنایی عمیق نویسنده با نظام اجتماعی و فرهنگی فرانسه برخوردار است – درباره‌ بوردیو نیز اشاره به همین زمینه‌مندی آشکار وجود دارد. بنابراین بدیهی است که بپرسیم «چنین اندیشمند زمینه‌مندی وقتی به بافت اجتماعی متفاوتی نظیر ایران کشانده می‌شود، چگونه بازنمایی شده و به‌کار گرفته می‌شود؟» پاسخ این سؤال «بوردیوی ما» را می‌سازد.

 

بوردیوی ما: محتوا در مقابل منش

تصور می‌کنم برای این‌که پاسخ دهیم ما چه برساختی از بوردیو ایجاد کرده‌ایم و او را چگونه به‌کار گرفته‌ایم، باید میان «محتوای جامعه‌شناسی» و «منش جامعه‌شناسی» او تمایز قائل شویم. این دو در خود وی به شدت در هم آمیخته‌اند و در ساختار نظام مفهومی او بازتاب یافته‌اند. چند مفهوم برای نشان دادن منش جامعه‌شناسی او بصیرت کافی فراهم می‌کنند: جامعه‌شناسی جامعه‌شناسی، افشاگری، تأملی بودن، نقد قدرت و سلطه، ابتنای به تجربه، جامعه‌شناسی زندگی عملی. از این منش، که حتی بر گزینش تکنیک‌های آماری هم تأثیرگذار بوده است، محتوایی تراوش کرده که تلاش برای تلفیق ساخت و کنش، نظریه‌ تمایز، مفاهیم عمل، میدان و منش، و تحلیل انواع سرمایه‌ها و گروهی از مفاهیم دیگر بروز کرده است. به اعتقاد من بوردیو وقتی به جایگاه واقعی خودش می‌رسد که این دو وجه در کنار هم قرار گیرند و در ضمن ناسازگاری‌های آن‌ها نیز روشن شود.

برداشت شخصی من این است که جامعه‌شناسی ایران در قبال محتوا و منش بوردیو دو راهبرد متفاوت داشته است. از سوی دیگر به تاریخ و سنتی که بوردیو از آن آمده بی‌توجه است. خیلی سرراست باید گفت «بوردیو مارکس را پشت سر خود دارد.» بوردیو با طبقه‌بندی شدن خودش تحت عنوان مارکسی یا وبری مخالف بوده و اعتقاد داشت هر متفکری ابزارهای فراتر رفتن از دیگران را ارائه می‌کند. مارکس و سنت مارکسیسم، جامعه‌ غربی را از منظر اقتصاد سیاسی، و آن‌چه خود بوردیو ساختار می‌خواند (چیزهایی مستقل از آگاهی و امیال عاملان که می‌توانند کردارها و تصورات آن‌ها را هدایت و محدود کنند) نقد کرده است. این بدان معنی است که بوردیو می‌تواند از این نقد فراتر رود و صورت‌های دیگری از سلطه را آشکار کند. بنابراین قدرت مندرج در زبان، فرهنگ، طبقه‌بندی ناشی از سرمایه‌ فرهنگی و سرمایه‌ اجتماعی، و جنسیت برای بوردیو در کانون توجه قرار می‌گیرد. به علاوه همه‌ این‌ها در بستر فرانسه‌ای صورت می‌گیرد که هنر، ادبیات، موزه، گالری و کنسرت موسیقی، و آداب غذا خوردن و هر چیز دیگری که می‌تواند سبک زندگی به بیان بوردیویی را بسازد، نقشی اساسی در طبقه‌بندی کردن آدم‌ها دارد. بوردیو برای فراتر رفتن از مارکس و سنت منتسب به او، در بستر جامعه‌ای با چنین ویژگی‌ای، و بر این اساس که معتقد است «نظریه بدون پژوهش تجربی تهی است، و پژوهش تجربی بدون نظریه کور است» (جنکینز، ۱۳۸۵، ص. ۳۵)، فرهنگ را کانون افشاگری قرار می‌دهد. در اصل، منش افشاگرانه‌ انتقادی در درکی از سنت و بستر اجتماعی، به کتاب تمایز منجر می‌شود. بوردیو در دل جامعه‌ طبقاتی فرانسه، که در آن جامعه‌شناسی با پژواک روستایی، خرده‌بورژوازی یا بورژوازی معنا دارد، می‌تواند افشاگری‌اش را به سمت کاربست فرهنگ برای سلطه جهت دهد. اما باید پرسید آیا جامعه‌شناسی ایران با تولید پشتوانه‌ مناسبی از نقد اقتصاد سیاسی، و با اشراف بر این‌که فرهنگ، سلطه‌ و خشونت نمادین، نقش مهمی در جامعه‌ ایران دارند، به بوردیو رو کرده است؟ فرهنگ سکولار فرانسوی نقش مهمی در بازتولید دارد، و در بستر مکانیزم‌های انحصار طبقاتی، تبدیل شدن سرمایه‌ها به یکدیگر، فرهنگ و هنر نقش مهمی بازی می‌کنند. اما در بستر فرهنگی غیرسکولار، که بخش عمده‌ای از سازوکارها و فعالیت‌های برشمرده شده در کتاب تمایز در آن اهمیتی ندارند، باز هم تأکیدات محتوایی بوردیو کار آمد است؟

تصور می‌کنم چون آن سازوکارهای طبقاتی وجود ندارند، و اقتصاد سیاسی ایران چیزی متفاوت از سرمایه‌داری فرانسوی است، وقتی به سراغ مفاهیم بوردیویی می‌رویم و آن‌ها را دست‌آویز پژوهش‌های تجربی می‌کنیم، به گزاره‌هایی می‌رسیم که اغلب از این جنس‌اند: «تحصیل‌کرده‌ترها موسیقی کلاسیک بیشتر گوش می‌کنند، بیشتر کتاب می‌خوانند و الی آخر.» در فرانسه‌ سکولار، این سرمایه‌های فرهنگی و نمادین در بستر انحصارهای طبقاتی و سازوکارهای تبدیل سرمایه‌ها به یکدیگر، در حفظ و تداوم نظم موجود نقش ایفا می‌کنند. بعد با این سؤال مواجه می‌شویم که مگر نظم موجود جامعه‌ ایرانی از مسیر همین مکانیزم‌ها تداوم می‌یابد؟ اگر چنین است، پس چرا این شکل از سرمایه‌ فرهنگی و ذخیره‌ نمادین زیر ضرب قرار دارد؟ جامعه‌شناسی بوردیو با بیان این‌که طبقات از سازوکارهای تبدیل سرمایه و انباشت سرمایه‌ فرهنگی نهادینه شده، خود را بازتولید می‌کنند، قصد افشاگری دارد. اما جامعه‌شناسی ایران با نشان دادن این‌که برخی افراد و گروه‌ها سرمایه‌ فرهنگی بیشتری دارند و نمادهای بیشتری را نهادینه می‌کنند چه چیزی از ساختار سلطه و قدرت را افشا می‌کند؟ و اساساً جامعه‌شناسی آموزش و پرورش ایرانی چه سویه‌ انتقادی مشخصی نسبت به ساختار سلطه و قدرت دارد که این داده‌ها در دل آن نقش‌آفرینی کنند؟

جامعه‌شناسی بوردیو در منش، انتقادی است، چه آن‌جا که می‌کوشد شوربختی‌های الجزایری‌ها را نشان دهد و چه در جایی که تلاش می‌کند با کتاب بار رنجهای جهان[۲] (که من فقط خلاصه‌ و نقدی بر آن را خوانده‌ام و رویکردش را می‌پسندم) تجربه‌ فقر، ناامنی و تهدید همیشگی زندگی حاشیه‌ای‌ها را بازنمایی کند، نقدی محکم را دنبال می‌کند. برای این انتقادی بودن نیز عکس، نمودار و عدد و آمار را کنار مصاحبه‌ و مشاهده می‌نشاند. همه‌ این‌ها، در بوردیو جمع شده‌اند تا به تعبیر و تفسیر این جمله که «برای کار علمی کردن باید خشمگین بود و برای فرونشاندن این خشم باید کار علمی کرد» کمک کنند. تصور کلی من این است که جامعه‌شناسی بوردیویی که جامعه‌شناسی ما برساخته است، خشمناک نیست. فکر می‌کنم این خشم برآمده از منش اوست، اما در این‌جا محتوا و مفاهیم بوردیویی بر منش و زمینه‌ او غلبه کرده‌اند. خشمی که بوردیو را بر می‌انگیزد و وی برای فرونشاندنش کار علمی می‌کند، زائیده‌ منش و زمینه‌ او هستند. وقتی این دو مغفول می‌مانند، پیروی از نظام مفهومی بوردیو، غیربوردیویی از آب درمی‌آید. می‌خواهید بگویید گروهی در ایران موسیقی کلاسیک گوش می‌کنند و به موزه می‌روند و گروهی نمی‌روند و مشخصات‌شان چنین و چنان است؟ خب با این گزاره‌ها چه چیزی را افشا می‌کنید؟ و به زبان بوردیو، سؤالات هدایت کننده‌ این تحقیقات برآمده از کدام خشم بوده‌اند و حال با یافته‌های خود کدام خشم را فرونشانده‌اید؟

جامعه‌شناسی بوردیو نسبت به خود جامعه‌شناسی، انتقادی و البته خودویرانگر است. جالب این‌که این وجه از جامعه‌شناسی بوردیو هرگز در ایران با اقبال مناسبی روبه‌رو نشده است. نقد زبان جامعه‌شناسان، و پرطمطراق‌گویی‌هایی – که البته بوردیو خود از آن مستثنی نبود – که در پی مشروعیت بوده‌اند و سر به محافظه‌کاری زده‌اند، با لبه تند انتقاد بوردیو مواجه می‌شود. اما جامعه‌شناسی ایرانی مدعی استفاده از اندیشه‌ بوردیو هرگز خود را متوجه این وجه از جامعه‌شناسی نکرده است. و البته برخوردی انتقادی هم با جامعه‌شناسی بوردیو نداشته است. اگر خلاصه‌ای از ایده‌ مستتر در کتاب تمایز، و البته بیشتر در کتاب انسان آکادمیک این باشد که گفته‌ها قدرت خود را از جایگاه بیان‌کننده‌ آن‌ها و نه چیزی در ذات خودشان می‌گیرند، این ایده شامل حال خود بوردیو نیز می‌شود. آنگاه قدرت مفاهیم و ایده‌هایی که بوردیو طرح می‌کند، محصول آکادمیسین قدرتمند کلژ دو فرانس است. این ایده در ذاتش خودویرانگر است که دیگر جایی برای نقد باقی نمی‌گذارد، اما اگر آن‌چنان که بوردیو و طرفدارانش مدعی هستند، این ایده قدرت انتقادی بالایی دارد، برخورد با جامعه‌شناسی، و جامعه‌شناسی بوردیو نیز باید انتقادی باشد. این همان رویکردی است که در جامعه‌شناسی ایران مغفول است.

 

نتیجه

بوردیوی ما، از جا کنده شده است. مفاهیم او را برگرفته‌ایم و منش او را وانهاده‌ایم. البته بهتر است انتقادی بودن را آنقدر پیش نبریم که مرز دانش و سیاست کلاً به هم بریزد، و تصور نکنیم همه‌ طبقه‌بندی‌ها و ارزش‌گذاری‌ها به یک اندازه خودسرانه‌اند، و هیچ گونه حقیقت استعلایی وجود ندارد که مبنایی برای طبقه‌بندی زیباشناسانه یا کردارهای اجتماعی باشد. اما انتقادی بودن منش بوردیوست، و انتقاد برآمده از خشم است. اگر حتی با حد و اندازه‌ انتقادی بوردیو مخالف باشیم، ولی جامعه‌شناس بوردیویی بودن، به معنای جامعه‌شناسی به شیوه‌ خشمگینانه برای کار علمی کردن، افشاگری و بررسی تجربی زندگی مردم است، آن‌چنان که واقعاً زیست می‌کنند. این جامعه‌شناسی می‌تواند در هر جای دیگری از دنیا این منش را حفظ کند، اما نه الزاماً با همان کاربستی که بوردیو از مفاهیمش مد نظر داشت، و نه الزاماً با تأکید بر همان عرصه‌هایی که بوردیو در آن پژوهش می‌کرد. هدف، افشاگری درباره‌ نظم موجود است، و منش مواجهه با این وظیفه اهمیت دارد. به‌کار گرفتن مفاهیم بوردیویی بدون این منش، شیوه‌ای غیربوردیویی است. باید خشمگین بود، و برای فرونشاندن این خشم باید کار علمی کرد. از این جهت سارا شریعتی به درستی معتقد است «به نظرم شورمندی بوردیو به اندازه وسواس علمی‌اش قابل توجه و دفاع است.» در ضمن بهتر است بوردیو را در نسبت‌ها درک کنیم. جامعه‌شناسی وی جامعه‌شناسی ربطی یا در بیان نسبت چیزها با یکدیگر است. خود وی معتقد بوده استفاده‌‌ مکرر او از تکنیک «تحلیل تناظر» (Correspondence analysis) از آن جهت است که این تکنیک مبتنی بر نمایش هندسی، با فلسفه‌ اندیشیدن به نسبت‌ها، که بسیار مشابه نسبت‌ها و ربط‌هایی است که کنشگران در میدان با هم برقرار می‌کنند، سازگار است. حال اگر بوردیو و مفاهیم‌ او را بدون تأمل در نسبت بین او و سنت اندیشه‌ فرانسوی، نقد اقتصاد سیاسی، و منش او، به‌کار بندیم، هیچ سؤال خشمگینانه‌ای نمی‌پرسیم و هیچ جوابی که خشمی را فروبنشاند به چنگ نخواهیم آورد.

 

منابع:

ریچارد چنکینز، پیر بوردیو، ترجمه لیلا جوافشانی و حسن چاوشیان، نشر نی، ۱۳۸۵، صفحه ۳۵.

[۱]  دکتر محمد فاضلی جامعه‌شناس و عضو هیات علمی دانشگاه مازندران است.

[۲]  به فرانسه la misère du monde‌ که در فهرست کتاب‌های بوردیو در این ویژه‌نامه «فقر جامعه» ترجمه شده است. (سردبیر)