بوینس آیرس – لابوکا
ماتیاس دوبرن برگردان رضا اسپیلی
نوشتههای مرتبط
امریکای لاتین, منطقه یی در جهان که بیش از هر کجای دیگر شهرنشین شده(۱), با ظهور فزاینده ی شهر-غول ها (۲) روبروست مانند پایتخت آرژانتین که ماتیاس دو برن نویسنده مدتی را در آنجا زندگی کرده است.
بوئنوس آیرس سر ریز می کند. وقتی می گرید. در بازگشت زیر باران, همانطور گام بر می داشتم که در راه آمدن. در راه کسی ماهی می گرفت. نه از رود ریو د لا پلاتا (۳), وسط خیابان. قلابش چندین هزار کیلومتر طول داشت. چنگک قلاب به کف دستم گیر کرد. هنوز جای زخمش تازه است. توی یک بار جشن تولد می گرفتیم و تا دمدم های صبح آنجا گرفتار ماندیم. پشت چراغ خیابان کوردوبا, سرم را بالا آوردم تا آب نوازشم کند. چه باشکوه!
هرگز ترکت نکردم
چند وقت است که ترکت کرده ام؟ موسیقی این آذرخش, این توفان را شنیده ام, باران چون سیم های سربی بر چهره ی از شکل افتاده ات می ریزد. روزنامه فروش خیابان مِدرانو که از او روزنامه می خرم, همو که سوگند نمی خورد مگر به روزنامه ی محبوبش, پاخینا ١۲ (۴), می پرسد چه مدت می شود که هوا در بوئنوس آیرس خوب نیست؟ بستگی دارد به شرایط: یا لباس به تن می کنی یا لخت و عوری. کله ی چند چهره با چشم های خورشیدی که گاهی می سوزاند. باید دانست چطور بهشان نگاه کرد. اروتیسم ربطی به شیوه ی لباس پوشیدن ندارد. مرتب لباس از تن در می آوردی و لباس به تن می کردی, با این همه خوش می داشتم تکرار کنم که در روش تو, نوستالژی تو, مالیخولی تو, پایین شهر تو, پیاده روهای پر از چاله چوله ی تو, محله های زیبای تو, معماری وصله پینه یی تو, خیابان-جنگلهای تو, در شخصیت توست که میل و اشتیاقت را تشخیص می دهم.
شهری پرزرق و برقی که در چرخ و فلکی آشفته و بی وقفه تاریک می شوی. هراس آور. پر از شکاف ها و اختلاف ها. با حومه ی شهر مقوایی و ذهنی که برای همه تصمیم می گیرد؛ ذهنی اروپایی که به غنای بومی ایالت ها توجهی نمی کند. تو را از مهتابی خانه ام که او هم سر ریز می کرد, در خاموشی و در رفت و برگشت از سالن به اتاق نگاه کرده ام, وقتی که شهر هوسناک نمی گذاشت چشم هایم را ببندم. اما خواب به چه معناست در چنین ارگ پرهیجانی که می توان نمایشی از دانیل ورونزه (۵) را در ساعت ١١ شب دید, یا کنسرت دانیل پیپی پیاتزولا (۶) را نیم ساعت پس از نیمه شب؟ چندین بار محله ام را عوض کرده ام و هربار وجه تازه یی از تو شگفت زده ام کرده. در خانه های قدیمی دوران استعماری ات زندگی کرده ام که فقط کمی از روسپی های سرراهی گران تر بوده اند آنهم به خاطر اینکه ذهنیت شان نو شده بود. و آب به سان سیلابی درخیابان سر ریز می کرد. در روز صدها هزار کس همزمان در خیابان ها قدم می زنند, در شب تا پاسی از آن ده ها هزار, و شاید ده ها کس وقتی که می بارد. روزانه چند میلیون گام در این شهر گذاشته و برداشته می شوند؟ این را یکبار از بارمن باری که تمام شب باز بود پرسیدم. شهر-ذهن تشکیل شده از میلیون ها کله که همه شان پاتوق تو شده اند.
می دانی که چنان بزرگ و پر جمعیتی که هرگز نمی توان ترکت کرد؟ چنگک ماهیگیری که به کف دستم فرو رفته, گویی می خواهد دل و اندرونم را بیرون بکشد. درست که نزدیک به یک سوم مردم کشورت که پنج برابر کشور من وسعت دارد, پیش تو زندگی می کنند, اما خب این احمقانه است و تو این را خوب می دانی. من هرگز ترکت نکرده ام. حالا خیلی مانده که تنها کسی باشم که این کار را می کند. باز اشتباه کردم. شخصیت های تمام نویسنده هایت, تمام هنرمندهایت, تمام نمایش نامه های نمایش نامه نویس هایت, تمام عکس های عکاسانت, اینجا خود را می یابند. فکر می کنی که مردی که تنهاست و منتظر در گوشه ی خیابان اَوِنیدا کورینتس (avenida Corrientes) و خیابان اسمرالدا (calle Esmeralda)ی تو, در میکروسنترو (Microcentro)ی تو, حتا اگر نویسنده ی کتاب, رائول اسکالابرینی ارتیز(۷), آن را در سال های ٣٠ نوشته باشد, هنوز خود را در تو پیدا نمی کند؟ فکر می کنی که بوئنوس آیرس اسرارآمیز, این مجموعه شعر بی نظیر در چهل و دو حکایت که مانوئل موخیکا لاینز (۸) بیشتر از پنجاه سال پیش برای تو نوشته دیگر ربطی به تو ندارد؟ برای چه خیابان بورخس تو به میدان پلازا کورتازار ختم می شود, بگو؟ چرا یک شب تمام راه رفتن های روزانه و شبانه ام را در همین خیابان به یاد می آوردم در حالی که خود را در روستای کوچکی در پیرنه یافتم که خیابان هایش (سه خیابانش) تنها پنج سال است که نامی دارند؟ چرا در روز گشایش یک نمایشگاه, ارنستو ساباتو (۹) را چند سالی قبل از صد سالگیش و رفتنش -ببخشید, او هم هنوز آنجاست- ملاقات کردم حال آنکه میلیون ها انسان پیش تو زندگی می کنند
.
بقا… برای بسیاری. چرا نمی گذاری تا به آخر بنویسمش؟ این همه زندگی به من داده ای. من چه به تو داده ام؟ چرا می خواهی مرا همینطور بگذاری؟ وقتی خواب بعد از ظهر می کنی, در بسیاری از محله های تو پرنده پر نمی زند, حال و هوایی روستا پیدا می کنی, این موقع دوست دارم بیرون بیایم, گرم است اما مثل شبی است که مال من باشی. چهره ات دیگر است. پر از نشانه, نماد, دیدارها. سرت انباشته از روانکاوان و شاعرانی است که بافت عصبی تو را شکل می دهند و ستون تو هستند. شهر-ذهن گاه میگرنی, گاه نورانی, تئاتر تکراری دوران پررونق که باقیمانده هایش در گوشه یی از مغز تو که نامش تابو است جا خوش کرده اند پیش از آنکه گوشه ی دیگری به نام حافظه جایش را بگیرد. این توان را داشته ای که خودت را به یاد بیاوری و سایه هایت تبدیل به مکان های حافظه شده اند.
پامپا دیوا شد
از وقتی می شناسمت سردرد مزمن داشته ای. ذهنی که وانمود می کند گوشی کر دارد و بعد نشان مان می دهد که شنوایی بیش از حدی دارد. چندین خیابانت با چندین کیلومتر درازا از تو می گذرند. خیابان ریواداویا با سی کیلومتر طول یکی از بزرگترین خیابان های دنیاست. و در گذر از آن, مدام شهر عوض می کنیم. پیچیدگی ات را دوست دارم. پیش از این پامپا دیوا شده بود (۱۰). چهره ی تو گیر افتاده میان سنت و مدرنیته است که حفظ می شود. از گوشه ی این خیابان به آن خیابان به سفر زمان رفته ام, حسی که از آن تغذیه کرده ام. مگر نخستین اثر کلاسیکت که به فرم شعر حماسی است, اسیر, در قلب پامپا نمی گذرد در حالیکه دومین اثر کلاسیکت, نخستین داستان کوتاه کشورت, کشتارگاه -از همان نویسنده, استبان اچه بریا (۱۱) – از ذهنی می تراود که در جریان رویدادهایی که بر تو گذشته شکل گرفته؟
از من وقت گرفت تا بتوانم جسمیت وحشیت را که ابتدا به نظر نمی آمد بشود اهلیش کرد به چنگ آورم و حالا که من هنوز توی تو هستم, همانقدر که دور, چنگک با تمام توانش مرا می کِشد.
پی نوشت
۱-
« State of Latin American and Caribbean Cities 2012 », ONU-Habitat, Nairobi, 2012.
۲- villes-monstres
۳-. Rio de a Plata به معنی رود نقره فام که در انگلیسیِ بریتانیایی به آن ریور پلات می گویند (و نام باشگاه فوتبال ریور پلاته از اینجا می آید), رودی است که در بوئنوس آیرس جریان دارد.
۴-. Pagina 12 روزنامه ی مترقی چاپ بوئنوس آیرس که بر اساس الگوی روزنامه ی لیبراسیون فرانسه شکل گرفته و از همکاری نویسندگان و روزنامه نویسان طراز اول آرژانتینی بهره می برد.
۵-. Daniel Veronese بازیگر, کارگردان تئاتر و عروسک گردان آرژانتینی.
۶- . Daniel Pipi Piazzolla نوازنده ی سازهای بادی اهل بوئنوس آیرس.
۷-. Raul Scalabrini Ortiz شاعر, نویسنده و روزنامه نگار چپ گرای آرژانتینی.
کتابی از اوست که در سال ۱۹۳۱ منتشر شده است
El hombre que está solo y espera,
۸- . Manuel Mujica Lainez نویسنده و منتقد هنری. Misteriosa Buenos Aires
اثر مشهور اوست که به توصیف زندگی در بوئنوس آیرس از زمان تاسیسش در سال ۱۵۳۶ (در افواه چنین می گویند) تا سال ۱۹۰۴ می پردازد. این کتاب در سال ۱۹۵۰ چاپ شد.
۹-. Ernesto Sabato نویسنده, نقاش و فیزیکدان. تاثیر او بر ادبیات اسپانیایی زبان انکار ناپذیر است.
۱۰-. pampa به زمین های حاصل خیز جنوب امریکای جنوبی می گویند که با حدود هفتصد و پنجاه هزار کیلومتر مربع وسعت بیشتر منطقه ی شمال آرژانتین, بیش و کم تمام اروگوئه و بخشی از جنوب برزیل را در بر می گیرد. پامپا در میان مردم این مناطق کنایه از روستایی و دهاتی است و در اینجا کنایه از فرهنگ روستایی است در تقابل با فرهنگ شهری که دیوا و ستاره سازی از نماد های آن است. نویسنده می گوید که این تقابل بین فرهنگ روستایی (پامپا) و شهری (دیوا) را از سده ی نوزدهم و در دو اثر نویسنده یی مانند اچه بریا (که اتفاقا پشت سر هم نوشته شدند) می توان رد یابی کرد..
۱۱-. Esteban Echeverria شاعر, رمان نویس و فعال فرهنگی قرن نوزدهمی آرژانتینی. او از مهمترین چهره های سبک رمانتیک در ادبیات آمریکای لاتین است.
اسیر (La Cautiva) و کشتارگاه (El Matadero) از نوشته های او بین سال های ۱۸۳۸ تا ۱۸۴۰ هستند.
انسانشناسی و فرهنگ ناضر مجله لوموند دیپلماتیک در ایران است
لوموند دیپلماتیک نوامبر ۲۰۱۳