عبدالحسین آذرنگ
یادداشت آغازین
نوشتههای مرتبط
کسانی که با تاریخ سر و کار حرفهایتری دارند، معمولاً برای شناختن رویدادها تا جایی پیش میروند که تارهای فرعی تر ریشهها هم دیده شود، به نظر بعضی جنبش، به گمان عدهای انقلاب، و به تفسیر برخی دیگر آمیزهای از جنبش و انقلاب است. جدا از همهی تعبیر و تفسیرها در این باره، مشروطیت نه تنها از مهمترین وقایع تاریخ صد و سی و چند سالهی قاجار، بلکه از مهمترین رویدادهای سراسر تاریخ ایران از آغاز تا کنون است. مشروطیت، نقطهی شروع دورهی جدیدی در تاریخ ایران، و سرفصل بسیاری از مقولهها در بسیاری زمینههاست. به همین دلیل بحث دربارهی آن پایان نمیگیرد و هر اطلاع، سند و مدرک، یا تفسیر تازه ای، میتواند بحث دربارهی آن را تجدید کند. در این نوشتهی کوتاه سعی میکنم به نکتههای مهمتری اشاره شود که علتهای ناکام ماندن یکی از مهم ترین رویدادهای تاریخ ایران را ـ البته از دیدگاه نویسنده ـ نشان دهد. در ضمن شاید اشاره به این نکته بد نباشد که نویسندهی این مطلب به دیدگاهی گرایش دارد که مشروطیت ایران را تشکیل یافته از دو مرحلهی جنبش اصلاح طلبانه و انقلاب بر ضد خودکامگی میداند. این دیدگاه ایجاب میکند که در بررسی آسیب شناختی مشروطیت، تفکیکی صورت بگیرد، و فعالیتهای له و علیه در دو دورهی مختلف مشروطیت، بر پایهی موازین متفاوتی سنجیده شود.
زمینهی رویدادها
بر پایهی نشانهها و نشانهشناسی سیاسی، از سیر رویدادها اینطور به نظر میرسد که مظفرالدین شاه و درباریان و سران حاکم قاجار زمانی در برابر مشروطهخواهان نرمش نشان دادند که ادامهی حاکمیّت خود را جدّا در خطر دیدند. اگر شدت عملهای نخستین حاکمیّت دربارهی اعتراضهای مسالمت جویانهی مردمِ بهپاخاسته نتیجه بخش میبود و مردمِ به حرکت در آمده سر جایشان مینشستند، آن حاکمیّت به هر بهایی به حیات خود ادامه میداد. اما زمانی که احساس کردند تهدید به راستی جدّی است، شاه در نقش پدر مهربان و دلسوز ملت ظاهر شد و با استمالت، واسطه قرار دادن آن دسته از نزدیکانی که نزد مردم وجاهتی داشتند، و بعد هم دور کردن مستبدهای سرشناس و رجال بسیار فاسد از پیرامون خود، همراهی با مشروطهخواهان را آغاز، و سرانجام فرمان مشروطیت را در ۱۳۲۴ق/ ۱۲۸۵ش صادر کرد، نزدیک به ۱۵ سال پیش از کودتای نظامی. او سپس با تاسیس مجلس نمایندگان ملت هم موافقت کرد.
کسانی که با تاریخ الفتی دارند، خوب میدانند که دورهی زمانی ۱۵ ساله، در مقیاسهای تاریخی، چشم به هم زدنی بیش نیست، اما همین دورهی بسیار کوتاه ۱۵ ساله، از پر ادبارترین و خفتبارترین دورهها در تاریخ ایران است، سالهایی که شدّت شومی آن را در عین حال با توجه به موج بلند توقعاتی باید سنجید که از مشروطیت برخاسته بود. چرا در پی خیزش روشناندیشان، دگراندیشان، قشرهای با سواد شهری و مردم طبقهی متوسط در بخشهایی از کشور در راه آرمانهای سعادت و اعتلای ملی و عدالت اجتماعی، نخست دورهای از ادبار و خفت، بعد از آن دورهای از استبداد و اختناق و حکومت پلیسی، و سپس دورههای مکرر نقض اساسیترین حقوق انسانی باید حاکم و تکرار میشد؟ در دل جنبش و انقلاب مشروطه، و در شرایط محیط بر آن چه عاملهایی نهفته بود که راه را برتحقق آرمانها میبست؟
پس از آنکه نظام حکومتی مشروطه پذیرفته و مجلس ملی تاسیس شد، نمایندگان برگزیده از اصناف مختلف در مجلس گردآمدند و رأیدهندگان اختیار را به دست آنها سپردند. نخستین نشانهای که در تجمع نمایندگان ملت در مجلس دیده میشد، نبودن توافق نظر بر سر این نکته بود که از کجا باید شروع کرد و رسیدگی به چه امری و اموری در اولویت قرار بگیرد. اگر در میان نمایندگان چند تن با ذهن منظم و قدرت سازمان دهی نبودند، معلوم نیست تشتت و سردرگمی چه حاصل دیگری به بار میآورد. گرچه در همان آغاز کار زمان نسبتاً زیاد و ارزشمندی از دست رفته بود. با این حال، مجلس به کمک نظامنامهی مصوب و چند رهبر فکری اش از بحثهای آشفته و حاشیههای دور از اصل نجات یافت.
مجلس نمایندگان با بِلبُشو رو به رو شده بود و باید تصمیمهای عاجلی میگرفت و دولت وقت هم در مقام مجری مصوبات قوهی قانون گذار، باید تصمیمها را به اجرا میگذاشت.
اما هزینهی اجرای تصمیمها سبک نبود و پولی هم در خزانه باقی نمانده بود. شاه و همراهانش با استقراض به سفرهای خارج رفته بودند. در دخل و خرج مملکت موازنه دیده نمیشد و ایجاد این موازنه به تغییر و تحولات ساختاری و اصلاحاتی عمیق نیاز داشت که نه از عهدهی نمایندگان ملت بر میآمد و نه ملت و نمایندگانش قبلاً جوانب آن را سنجیده بودند.
جنبشها معمولاً با شعارهای حقطلبانه، آزادیخواهانه، آرمان ستایانه به راه میافتند و به پیروزی میرسند، اما پس از پیروزی و سرمستیِ بعد از پیروزی، زمان پرداختن صورت حسابها میرسد، و اینجاست که هشیاری، آگاهی، انسجام، هدفمندی و نیز جنبههای دیگر عزم ملی، یا عزم و انسجام طبقهای که پیروز جنبش است، با چهرهی سرد، و تلخ واقعیت رو به رو میشود.
رویدادها
مدت کوتاهی پس از برقراری نظام مشروطیت و تاسیس مجلس، شماری از نمایندگان مامور شدند دخل و خرج مملکت را بررسی و برای ایجاد موازنه میان آنها راهی بیابند. دولت مستبدِ معاف از نظارت، و در عین حال فاسد و بیحساب و کتاب، عاجز از برقراری توازن، تن داد که نمایندگانی از ملت ـ حقاً هم نمایندهی صنفهایی از ملت بودند ـ بیایند و ببینند چه راهی برای برون رفت از مخمصه میتوان یافت. خزانه و کیسهی دولت خالی، مملکت تاراج شده، شالودهی امور از هم پاشیده، شاه در بستر بیماری و مشرف به موت، گروههای قدرتطلب در کمین، جامعه داغ و آرمان خواه، اما بدون سازمان و تشکیلات لازم و کافی، و نمایندگان ملت بی تجربه، یا کمتجربه ـ به استثنای عدهای اندک شمار ـ ، و دو ابرقدرت متجاوز توسعه طلب و استعمارگر هم در کمین برگرفتن منافع و امتیازهای بیشتر؛ و باز هم گرفتاریهای دیگری که اگر آنها را کنار هم بگذاریم، خواهیم دید که این گرفتاریها برای هیچ ملتی رمقی باقی نمیگذارد.
مجلس، روزنامه به راه انداخت تا عرصهای باشد برای انتشار آزادانهی خبر و گزارش و دیدگاه و نظر. تصمیم به تاسیس بانک ملی گرفت، تا به اوضاع پولی و مالی سر و سامانی ببخشد. کارهای اساسی دیگری که به نظرش رسید در برنامه قرار داد، اما تحقق یافتن هرکدام از اینها وقت کلان لازم داشت و مدتها زمان لازم بود تا هرکدام از اینها سنّتهای متناسب خود را ایجاد کنند. زمان را چهگونه میتوان به دست آورد، آن هم در دورههایی که سیر رویدادها در اختیار نباشد، و انتظارات و توقعات هم امان ندهد؟
مظفر الدین شاه در تابستان ۱۲۸۵ش فرمان مشروطیت را صادر کرد و در زمستان همان سال مرد. پسرش با عنوان محمد علی شاه برتخت سلطنت نشست. او نوهی دختری امیرکبیر بود، اما هیچ یک از صفات امیر را به ارث نبرده بود، و از همان اول کار نشانهها حکایت میکرد که شاه جدید و گروهی که دور او جمع شده بودند، اهل تسهیم قدرت نبودند. اندکی بعد میرزا علی اصغر خان اتابک، سیاستمداری بی بهره از هرگونه هالهی خوشنامی، که در خارج از کشور به سر میبرد، برای سمت صدارت به تهران احضار شد. معنای این انتخاب برای اهل سیاست، به ویژه مشروطه خواهانی که برضد امثال اتابک هم به پا خاسته بودند، معنای آشکاری داشت. شاه مرده بود، شاه جدید مخالفان مشروطه را به گرد خود جمع کرده و قدرت گرفته بود و پشتیبانی روسها و قوای نظامی وابسته به آنها را همراه داشت. چند ماه هم از اعطای مشروطیت گذشته و کار خاصی انجام نگرفته بود. مردمی که متشکل شده بودند و امتیازی به دست آورده بودند، از صحنه بیرون رفته بودند. تشکل سیاسی منسجمی وجود نداشت. برای مقابله با ضد حمله پیشبینیهای لازم نشده بود. در نتیجه حلقهی دربار گمان میکرد که میتواند بساط مشروطه خواهی را به آسانی برچیند؛ دست کم نشانهها این گونه حکایت میکند. اتابک، به رغم مخالفتهای مشروطهخواهان به ایران بازگشت، فرمان صدارت را گرفت، به صحن مجلس شورای ملی رفت و به یاری هوش شریرانه و شمّ تیز تشخیص موقعیت، به مجلسیان چنین وانمود کرد که این اتابک، آن اتابک قبلی نیست. به کابینه اش چند وزیر موجه راه داد، اما وزارت جنگ را به کامران میرزا، عموی شاه، سپرد که سالها امور نظامی را در قبضه داشت و معتمَد حلقهی دربار بود.
در آن اوضاع و احوال، کشور دستخوش ناآرامی بود، اعتراضها در شهرهای بزرگی مانند اصفهان و شیراز نسبت به حکامشان شدید بود، به حدی که حکومت را به برکناری آنها از کار ناگزیر میساخت. هنوز یک سال از صدور فرمان مشروطیت نگذشته بود که نیروهای امپراتوری عثمانی به مرزهای غربی ایران حمله کردند. یاغیگری و ناامنی راهها بلای دیگری در بعضی ولایات بود. حرکت دفاع از مشروعیت در برابر مشروطیت به راه افتاده بود که در عمل جناح مستبدان را تقویت میکرد. زد و خوردها میان شماری از مدعیان با نیروهای دولتی در برخی قاط ادامه داشت. کشمکش مجلس با دولت هم در جریان بود و سرانجام دولت را واداشت کامران میرزا را از وزارت جنگ کنار بگذارد.
در همین حیص و بیص، در حالی که یک سال از عمر مشروطه نگذشته بود، دو ابرقدرت روس و انگلیس با هم به توافق رسیدند و به موجب قرارداد ۱۹۰۷م، ایران را به دو منطقهی زیر نفوذ خود تقسیم کردند. اعلان این خبر ضربهی هولناکی به مشروطهخواهان و همهی طرفداران استقلال و آزادی بود. میتوان خود را در جای مشروطه خواهی در آن زمان گذاشت و جبهههایی را به تصور درآورد که گشوده شده بود، نیروهای بالفعل را در آن موقعیت برآورد کرد و دید که در کف مشروطهخواهان چه مانده بود.
باز در حین همین کشاکش ها، رویداد نامنتظر دیگری آتش را شعلهور تر کرد. اتابک به هنگام خروج از در مجلس به قتل رسید. قاتل هم برای اینکه به دست ماموران نیافتد، خودکشی کرد. مجلسهای جداگانه و به کلی متفاوتی که به یادبود مقتول و قاتل در نقاط مختلف، با شرکت افراد متفاوت و کاملاً در تقابل با هم برگزار شد، نشانهی آشکار دیگری از تشکیل دو جبهه در برابر هم بود، آن هم دو جبههی تندرو که از برخورد میان آنها نمیشد اجتناب کرد. آن جناحی از مشروطهخواهان که میخواست روند امور را با مشورت، همفکری، توافق و حفظ پیوندهای سیاسی با مردمِ پشتیبان مدیریت کند و پیش ببرد، اختیار از دستش خارج شده بود. قتل اتابک حکم پیچ تندی داشت که مرکب سیاست از آنجا به سرازیری افتاد و کنترل آن از دست رفت. کسانی که آن مرکب را میراندند و اسبها را شلاق میزدند که تندتر بدوند، دانسته یا ندانسته، به زیان مشروطه و مشروطهخواهان و کشور عمل میکردند.
اتابک، تقریباً یک سال و یک ماه پس از فرمان مشروطیت، در شهریور ماه به قتل رسید. در آذر ماه مخالفان مشروطه مسلحانه به مجلس هجوم بردند. رئیس مجلس دو تن را نزد شاه فرستاد، که هم شایع بود و هم آشکار بود که دست او پشت این هجوم بوده است. شاهِ سبکمغزِ بیخرد دستور داد فرستادگان را به چوب ببندند. سبک سری او از این هم فراتر رفت و فحش و ناسزا و کتک نثار رئیس الوزرا و وزیران کرد، صحبت حبس و حتی اعدام هم پیش آورد. در پی این واقعه، شاه و حلقهی دربار و وابستگان از یک سو، و مشروطهخواهان از سوی دیگر، در دو جبههی متخاصم، مرحلهی تدارکات و سازماندهی در همهی زمینهها را برای مقابلهای سرنوشت ساز آغاز کردند.
پرتاب دو بمب دست ساز به طرف کالسکهی شاه در اسفند ماه همان سال، عملی مشکوک و ناسنجیده که بر شعلهی آتش نفت پاشید، نشانهی دیگری از تقابلی بود که راه را بر هر گونه گفتوگوی مسالمتآمیز و دست یافتن به مصالحه میبست. واکنش خشونتبار دربار به بمب اندازان، خشونت در جبههی مقابل را تشدید کرد و مخالفان را به سمت تسلیح راند. این روند، تندروهای هر دو جناح را عملاً به راس هرم رهبری راه میداد و اختیار را از دست میانهروها و طرفداران گفتوگو، چانه زنی و تفاهم خارج میکرد. سرانجام، حدود دو سال پس از فرمان مشروطه، به دستور شاه و با حملهی توپخانه به مجلس ملی، تخاصم به آشکارترین و شدیدترین نقطهی خود رسید. قوای متمرکز، نیروهای نامتمرکز مخالف خود را پراکنده و از صحنه بیرون راندند، استبداد خود را حاکم کردند، قدرت را به دست گرفتند و به ظاهر بر امور مسلط شدند. این دوره نزدیک به یک سال به درازا کشید. مشروطهخواهان با تجهیز و تسلیح خود و سپری کردن چند دوره، سرانجام به سمت شدت عمل با قوهی قهریه رانده شدند و نخسنین حرکت انقلابی در آذربایجان دور از پایتخت و مستعد تر از سایر ولایات کشور آغاز شد. پس از پیوستن مبارزان دیگری به آنها از نقاط دیگر، دورهی جنگهای انقلاب آغاز شد که هدف اصلی آن پایین کشیدن مستبدِ خودکامه از تخت سلطنت بود. انقلابگران از چند سو به پایتخت رسیدند، بساط دربار را برچیدند، و شورایی از رهبران انقلاب را بر سر کار آوردند. آنها سلطنت را منقرض نکردند و جوانکی را که هنوز به سن قانونی نرسیده بود، بر تخت نشاندند و ادارهی او را به نایبالسلطنهای سپردند که با مجلس از در ناسازگاری در نیاید. آن روزها اوج موفقیت و قدرت جناحی بود که سخت ترین فشارها را از جانب مستبدان و در دورهی استبداد صغیر متحمل شده بود.
پیچ حساس
دورهی کوتاه انتقام، مجازات، اعدام و تبعید شماری، و نیز شادی و احساس پیروزی عدهای گذشت، و بار دیگر چهرهی سرد واقعیت نمایان شد. صورت حسابهایی بود که باید پرداخت میکردند، کارهای لازمی که باید انجام میدادند و هزینههای آنها تامین میشد. دشواریهای دیگری هم در عرصههای داخلی و خارجی بود که باید بر آنها غلبه مییافتند، دشواریهایی فراتر از حد طاقت ملی. نقطهی حساس همین جا بود. شکاف در جبههی مشروطهخواهان تا مرتبهی رویارویی مسلحانهی شماری از آنان با هم، لگام گسیختگی چند روزنامهی آزاد شده و تعطیل و تعقیب آنها از سوی دولت، سوء استفادهی شماری از مجاهدان مسلح از قدرت، خزانهی خالی تر شده، رکود شدید اقتصادی، ناتوانی در سازماندهی اداری و مالی، درگیریهای پراکنده و گاه خونبار در نقاط مختلف کشور، تمرد، سرپیچی، طغیان در برابر حکومت مرکزی، راهزنی، چپاول و قتل و غارت قانون شکنان و فرصت طلبان، قحط و غلا، کمبود نان و ارزاق عمومی، خسارتهای بسیار سنگین بر اثر سرمایی بی سابقه در زمستان، شیوع بیماریهای واگیردار، حملهی نیروهای تجاوزگر روس به چند نقطهی کشور، و مصائب دیگری از این دست. حالا همهی اینها را کنار هم بگذاریم، آن هم در کشوری که بنیهاش از هر جهت از دو سال پیش کمتر شده بود.
فاصلهی زمانی میان فرمان مشروطه و آغاز جنگ جهانی اول حدود ۸ سال بود، آن هم سالهایی همراه با این مشکلات، مشکلاتی که میتوانست هر دولتی، حتی دولتهای بسیار نیرومند، را از پا درآورد، تا چه رسد به دولت برآمده از جنبش و انقلابی که با اختلافات داخلی، پراکندگی، نداشتن تشکیلات و سازمان کارآمد، رهبری نامنسجم و کیسهی خالی دست به گریبان بود.
جنگ جهانی بلاهای خود را از چندین جهت بر ایران مصیبت دیده فرو بارید، آن هم به کشوری که هیچ نقشی در این جنگ نداشت. در همان اوایل جنگ، قشون عثمانی با همکاری شماری از مرزنشینان مزدور، وارد خاک ایران شدند و تا جایی که پیشروی آنها سد نمیشد، جلو میرفتند. تبریز را گرفتند و سودای تصرف شهرهای دیگری را هم در سر داشتند. ارتش روس هم وارد ایران شد و آذربایجان ایران را به صحنهی جنگهای روس و عثمانی تبدیل کرد. مداخلات انگلیسیها هم کماکان ادامه داشت و به ویژه قدرت و نفوذشان در جنوب کشور برقرار بود، و از دولت ناتوان بر سر کار هم عملاً کاری ساخته نبود. فقط رئیسالوزراها در اعتراض به عملیات غیر قانونی از سمت خود استعفا میدادند و رئیسالوزراهایی ناتوانتر از قبل بر مسند آنها مینشستند. پیداست که در چنین اوضاعی چرخ اقتصاد نمیگردد، معیشت و زندگی روزمرهی مردم با دشواری رو به رو میشود، نارضایی شدت میگیرد و اعتماد مردم از دولتی که نمیتواند احتیاجات روزمرهی آنها را تامین کند، چه این دولت مشروطهخواه باشد و چه مستبد، سلب میشود. بخت بد مشروطهخواهان این بود که در روزگاری دولت به دستشان افتاده بود و حکومت تشکیل داده بودند که سیر اوضاع و احوال شاید از همه جهت به زیان آنها عمل میکرد. در اواسط جنگ جهانی اول، در دورهای که دشواریهای داخلی شدت گرفته بود، شماری از مشروطهخواهان و طرفداران آزادی و استقلال متشکل شدند و کوشیدند با تشکیل «کمیتهی دفاع ملی» به دفاع از وطن بی دفاع در برابر نیروهای متجاوز و اشغالگر برخیزند، پشتیبانی مردم را جلب کنند، آنها را از بی تفاوتی خارج کنند، به صحنه بکشانند و وظایفی را که ارتش ملی باید انجام میداد، اما بر اثر ضعف رهبری، سازماندهی، مالی و اداری، و از دست رفتن انگیزهها بر زمین مانده بود، انجام دهند. گردانندگان اصلی کمیتهی دفاع ملی از تهران به کرمانشاه مهاجرت کردند و کوشیدند تا با جلب پشتیبانی محلی و گفت وگو با کشورهایی که در آن زمان با روسیه در حال جنگ بودند، راهی برای دفاع از ایران بی دفاع بیابند. کوششهای آنها در راه دفاع از دستاوردهای انقلاب مشروطه و حفظ ارزشهای آن بود، اما حملهی ارتش روس به کرمانشاه و قتل و غارت در آن منطقه، امکانی برای ادامهی فعالیت آن کمیته باقی نگذاشت. شاید بتوان این کمیته و مدتی بعد حزب دموکرات آذربایجان را، که شیخ محمد خیابانی در تبریز تشکیل داد، تقریباً ۱۰ سال پس از امضا شدن فرمان مشروطه و در یکی از بدترین روزگار ادبار و افلاس، آخرین تلاشهای سازمان یافته در راه دفاع از ارزشهای مشروطه به شمار آورد.
رویدادهای نامنتظر دیگر و سرانجام
انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ روسیه اگرچه به خروج ارتش روس از میدانهای جنگ و از ایران انجامید و همچون موهبتی آسمانی به داد ملت بیپناه رسید، اما سیاستهای ضد بلشویکی غرب و مقابله با آرمانهای انقلابی سوسیالیستی، به آفت شوم دیگری تبدیل شد، به جان سیاست داخلی ایران افتاد و مانعهایی را که روسیهی تزاری در راه نفوذ انگلیس و سیاستهای استعماری و توسعه طلبانهی آن در ایران میگذاشت، از سر راه برداشت. قرارداد ۱۹۱۹، قراردادی که اگر به مرحلهی اجرایی میرسید، ارتش، اقتصاد و سایر شئون مملکت را زیر نظر مستشاران انگلیسی قرار میداد و از استقلال ظاهری کشور هم چیزی برجای نمیگذاشت، هدفش مقابله با نفوذ نظام جدید حاکم بر روسیه و پیشروی اندیشههای سوسیالیستی در ایران و نواحی مجاور بود. متن این قرارداد در دورهی حکومت وثوقالدوله تنظیم شد که خود از تبار اشرافزادگانی بود که به جنبش مشروطیت پیوسته و در سلک نخستین صاحب منصبان در نظام مشروطه در آمده بودند. این قرارداد ولولهای در ایران به پا کرد، نمادی گویا و شاخص از طغیان افکار عمومی. اگر ساز و کارهای تشکیلاتی متناسب با زمان و مکان به کمک آن طغیان میآمد، میتوانست جنبشی به راه بیاندازد و مشروطیت را از ورطهای برهاند که به آن درافتاده بود. هنوز مشروطیت ۱۵ ساله نشده بود که کودتای نظامی ۱۲۹۹ش، کودتایی بسیار سبک و راحت الحلقوم وار ، پیروز شد. این پیروزی آسان از فرط آشفتگی و نابسامانی اوضاع و از هم پاشیدگی نظام قشون و دستگاه انتظامی و امنیتی بود. چند سال پس از این کودتا سلسلهی قاجار منقرض و سلسلهی جدید پهلوی تاسیس شد. سرداری نظامی به پادشاهی رسید که برای تحقق هدف هایش به هیچ یک از آرمانها و اصول مشروطه پای بند نبود. او و همدستان و همکارانش در راس هرم قدرت، به ویژه تیمورتاش مقتدر در راس دربار، مجلس ملی را به باسمهای تبدیل کردند که زیر لایحههای دولت مهر تصویب میزد و به همهی اقدامات آن ظاهری قانونی میبخشید، حتی اقدامات غیر قانونی. با آغاز جنگ جهانی دوم و اشغال ایران در ۱۳۲۰ش از سوی نیروهای متفقین، پهلوی اول از سلطنت برکنار و از ایران بیرون برده شد. حدود ۵ سال ایران در اشغال بود. هیچ کشوری در دورهی اشغال و حضور نیروهای بیگانه قادر به اعمال اصول حاکمیت و استقلال خود نیست. پس از خروج نیروهای متفقین، تا مدتی کشور گرفتار ماجراهایی بود که هدفش جداکردن بخشهایی از ایران بود. از ۱۳۲۵ش تا کودتای نظامی مرداد ۱۳۳۲، و به ویژه در دورهی حکومت ملی دکتر محمد مصدق(۱۳۳۰ـ۱۳۳۲ش)، تا جایی که امکانات سیاسی حکومتهای بر سر کار و ساختار شکل گرفتهی سیاسی اجازه میداد، اصول مشروطیت اعاده و در محدودهی امکانات اجرا شد، اما از کودتای ۱۳۳۲ تا سقوط رژیم پهلوی در زمستان ۱۳۵۷، جز در دورهی کوتاهی از حکومت دکتر علی امینی(۱۳۴۰ـ۱۳۴۱ش) خودکامگی شاه و روند تثبیت و تحکیم ساختار دیکتاتوری، نظام مشروطیت را به ابزاری برای قانون مند نمایی همهی فعالیتهای دولت تبدیل کرد. مشروطیت مانند چتری شده بود که رژیم دیکتاتوری را در عرصهی جهانی زیر سایهی خود قرار میداد، وگرنه چیز دیگری از آن باقی نمانده بود.
این مطلب در چارچوب همکاری انسان شناسی و فرهنگ و مجله آزما منتشر شده است.