انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

به سوی پارادایمی نوین در مطالعات گردشگری: دیدگاهی انسان‌شناختی

ماکسیمیلیانو کرستانژه
برگردان: امیر هاشمی مقدم و مرتضی قلیچ

۱- مقدمه:
در دهه‌های اخیر، پژوهش‌های گردشگری به سوی چیزی که جعفری (۲۰۰۱) آنرا «علمی شدن گردشگری» (۲) می‌نامد، هدایت شده است. بر پایه دیدگاه جعفری، گردشگری مراحل مختلفی تجربه کرده که از برخورد احتیاط‌آمیز گرفته تا پارادایم دانش‌محوری که راه را برای ظهور شناخت عینی از گردشگری هموار کرده، در نوسان بوده است. با آنکه جعفری کاملا و به اندازه کافی محدودیت‌های پذیرش «علمی شدن گردشگری» را به‌عنوان حقیقتی غیرقابل انکار در نظر داشته، پیروان [این اندیشه] وی، به اشتباه تصور می‌کنند که بلوغ یک رشته علمی، به شمار انتشار متونی همچون پایان‌نامه دکترا، کتاب، نشریات تخصصی و… بستگی دارد (۳). به بهانه این باور که روانکاوی هم یک رشته علمی است، باید یادآور شد که چنین امری در طول پانزده سال تثبیت گردید. با همین فرض، پژوهشگران عرصه گردشگری راه بلوغ گردشگری را بسته دیده و بر این باورند که با گذر زمان این بلوغ محقق خواهد شد. در همین راستا، به تازگی ترایب (۴) نه تنها نسبت به هشدار «آکادمی بین‌المللی مطالعات گردشگری» (۵) درباره به انحصار در آوردن دانش تولید شده، بلکه نسبت به چندپارچگی رو به افزایش این دانش تولید شده که مانع از بلوغ گردشگری می‌شود، هشدار داده است. ترایب برای بهتر روشن شدن موضوع، فرایند چندپارچگی را «رشته‌زدایی از گردشگری» (۶) نامیده است. درست به همان میزان که ترایب زمان خود را مستقیماً وقف رمزگشایی از دلایل خُرد شدن رشته گردشگری کرده، به همان میزان نیز قضاوت نادرستی درباره تشخیص «آکادمی بین‌المللی مطالعات گردشگری» به مثابه یک عامل کلیدی داشته است. همانگونه که کرستانژه (۷) نشان داده، بسیاری از رشته‌هایی که در نیمه سده بیستم به وجود آمدند، فاقد یک شناخت‌شناسی مشترک و مورد توافق بودند؛ چرا که آن رشته‌ها حتی در پذیرش «یک موضوع واحد مطالعه» با مناقشات جدی‌ای روبرو شدند. روانکاوی پس از چند سال به نقطه اوج رسید، چرا که فروید موضوع مورد مطالعه این دانش را شرح و بسط داد و به یک شناخت‌شناسی روشن متصل کرد. سودمندی درک این موضوع در اینجاست که بدانیم چندشاخه شدن گردشگری نه تنها آنرا محدود نمی‌کند، بلکه پیامدهای مثبتی برای دیگر رشته‌ها نیز دارد.
دو پرسش مهم در اینجا به میان می‌آید: ۱- چه دلایل جامعه‌شناختی این چندشاخگی تولید دانش را تبیین می‌کند؟ ۲- چرا به رغم چهار دهه مطالعات خوبی که انجام شده، گردشگری هنوز به‌عنوان یک علم شناخته نمی‌شود؟
در این یادداشت کوتاه پژوهشی، ما فرض کرده‌ایم که شناخت‌شناسی و تولید اقتصادی به گونه‌ای جدا نشدنی به یکدیگر گره خورده‌اند. در حالی‌که ابزارهای تولید و بستر اقتصادی، نوعی دگرگونی وسیعی را تجربه کرده‌اند، گردشگری و دیگر رشته‌های نوظهور بعد از دهه ۷۰ میلادی، نتوانستند شناخت‌شناسی یکپارچه‌ای بنا کنند. این نقطه مورد بحث، در بخش پیش رو به گونه‌ای انتقادی مطرح خواهد شد.
۲- گردشگری، اقتصاد و معنای واقعیت
گاهی می‌توان صداهایی را شنید که نسبت به نقش «آکادمی» و بی‌تفاوتی‌اش به آثار غیر انگلیسی و همچنین به محدودیت‌هایش برای تهیه یک برنامه منظم برای فعالیت‌های پژوهشگران میدانی و کتابخانه‌ای شکایت می‌کنند (۸). با توجه به محدودیت‌های یک یادداشت پژوهشی، ما در اینجا باید به چند مورد از صداهای شاکی بسنده کنیم.
گردشگری به‌عنوان موضوع بررسی، به‌طور تاریخی توجه رشته‌هایی همچون جامعه‌شناسی، انسان‌شناسی، اقتصاد و حتی جغرافیا را بیش از دیگر رشته‌ها به خود جلب کرده است. این مسئله، بحثی داغ و متناوب درباره ویژگی میان‌رشته‌ای گردشگری را دوباره مطرح می‌کند که برای بازه زمانی طولانی‌ای حل نشده و همچنان [پرونده‎اش] باز باقی مانده است (۹). داربلی و استوک (۱۰) معتقدند که اگرچه پیچیدگی گردشگری به‌عنوان یک موضوع بررسی همچنان حل نشده، اما تلاش‌هایی برای تعریف همه‌جانبه از این پدیده انجام شده که می‌توان ریشه این تلاش‌ها را در نخستین مطالعات در سوییس پیگیری کرد. بدین قرار، مرحله دوم شاخه شاخه شدن گردشگری زمانی پیدا شد که دیگر رشته‌ها به پژوهش گردشگری مشغول شدند. از آنجا که رشته‌های متفاوت درگیر با گردشگری، یک شناخت/اپیستمه یکپارچه از گردشگری خلق نکردند، در دانش‌های به دست آمده شکلی از پراکندگی ایجاد شد.
۳- ابعاد علم
گفته می‌شود با وجود شمار زیاد مطالعات و آثار منتشر شده، دو قطب ظاهرا متضاد «مدیریت گردشگری» و «گردشگری به‌عنوان نهادی اجتماعی» مسیر مشترکی در پیش گرفته‌اند. در نگاهی دقیق‌تر، حوزه مدیریت گردشگری به مطالعه بهترین شیوه‌ها برای محافظت از منافع ذینفعان یا به حداکثر رساندن سودشان متمرکز است و گردشگری به‌عنوان نهاد اجتماعی، به گردشگری به‌عنوان پدیده‌ای اجتماعی و ارتباطی اشاره دارد. به‌طور مشخص، هر دو موضع یاد شده موافقان و مخالفان خود را گرد هم آورده‌اند، اما فراموش کرده‌اند که دست‌کم پیش از چنین مواردی، نیازمند درجه‌بندی موضوع مورد بررسی در پژوهش‌های مرتبط با گردشگری هستیم. از منظر هدف رشته‌ای ما، گردشگری باید به مثابه مناسک گذار قلمداد شود، یا به زبان کریپندورف (۱۱) فرایند گریز از خود برای احیای [پس از] سرخوردگی‌هایی که در زندگی رخ می‌دهد.
در همین باره، مک کنل (۱۲) به شیوه‌ای متقاعدکننده می‌گوید شخصیت آرمانی توتم در ذهنیت قبیله‌ای، مسیر گردشگری را به‌عنوان معمار مرحله تازه‌ای از نظام سرمایه‌داری مهیا می‌کند؛ جایی که ساکنان این نظام به مبادله اشکال نوینی از مصرف فرهنگی می‌پردازند. در این مبادله، کهن‌الگوی اصالت ظاهرشده، نه تنها چگونگی توقف تفاوت‌ها و رقابت‌های درون طبقه‌ای، بلکه چگونگی حفظ یکپارچگی جامعه را نیز توضیح می‌دهد. دیوید هاروی، جغرافی‌دان انگلیسی با کاربرد چنین درکی، بر این باور است که درک فضاها و همچنین معنای واقعیت، برساخت‌های اجتماعی‌اند. آنچه به‌عنوان «شناخت‌شناسی» معروف است، چیزی به جز انعکاس مادی ابزار تولید که بر هر جامعه‌ای حکمرانی می‌کند نیست. در حالی‌که ابزار تولید، تقریبا ثابت باقی می‌ماند، ایده واقعیت به‌عنوان موجودیتی همه‌جایی حاضر می‌شود. از دیگر سو، هنگامی که منطق تولید دچار دگرگونی می‌شود، شناخت‌شناسی نیز به تبع آن واقعیت دگرگون می‌شود.
هاروی (۱۹۸۹) به دنبال یافتن نقطه عطف تکه تکه شدن شناخت‌شناسی در پی تحریم نفتی پس از جنگ اعراب و اسرائیل در سال ۱۹۷۲ است. این بحران نفتی، نه تنها ساماندهی تولیدات غربی را با خطر روبرو کرد، بلکه کشورهای سرمایه‌داری را نیز در فشار گذاشت تا تولید مقیاس را به نفع شیوه‌های غیرمتمرکزتر کنار بگذارند. معرفی [، ایجاد] و بخش‌بندی رشته‌هایی همچون مدیریت و بازاریابی، ناشی از نیاز به یافتن منابع تازه برای کالاهای تولیدی است. از آن زمان تا کنون، تکرارپذیری فرایندهای تولید در مقیاس صنعتی، به سرعت جای خود را به شیوه‌های تازه غیرمتمرکز متناسب با نیازمندی‌های فردی مصرف‌کنندگان داده است.
در نتیجه، از میانه دهه ۷۰ میلادی، غرب به‌طور جدی در پی مصرف بخش‌بندی‌شده‌ای است که به شیوه‌های آزاد و سیالی از روابط بینجامد. اینکه روشنگری با واقعیت به‌عنوان یک پدیده ناپایدار روبرو شود و یا پست مدرنیته، برداشت تمرکز زدایی‌شده از واقعیت را مطرح کند، در هر صورت می‌تواند خیلی خوب با آنچه مردم تمایل دارند تطابق یابد. به دنبال این دگرگونی‌ها، نه تنها شناخت‌شناسی دچار چندپارگی جدی می‌شود، بلکه دانشمندان نیز به دلیل پدیدارشناسی روزافزونی که به نسبیت‌گرایی می‌انجامد، سرپناه مدل‌های همه‌جانبه را رها می‌کنند.
همانگونه که استدلال پیشین نشان داد، در می‌یابیم که در یادداشت‌های پژوهشی، ما با سه جنبه گوناگون از دانش، شناخت‌شناسی و اقتصاد روبرو می‌شویم. نخستین مرحله که از دوره‌های باستان تا سده‌های میانه ادامه می‌یابد، با جستجوهایی درباره معنای آپولونی خِرَد که زندگی مردمان را با شهرها مرتبط می‌کند، مشخص می‌گردد. دانشمندان این دوره، واقعیت را به مثابه هستی همه‌جانبه‌ای درک می‌کردند که می‌تواند با استدلال‌های آدمیان حل [و فهمیده] شود. از آنجا که اقتصاد نهادهای انسانی این دوره تنها بر پایه معاش و گذران زندگی بود، پییوندی قوی میان مردم و قلمروشان وجود داشت. این پیوند قوی نه تنها در زمینه اصل و نسب خویشاوندی و یا قومی، بلکه در قالب تمایل سنت‌محور مذهب نیز بیان می‌شد. از میان رشته‌هایی که در آن دوره به وجود آمد، می‌توان فلسفه، پزشکی، ستاره‌شناسی و نجوم را نام برد.
در سده‌های میانه، اروپا به دوره دوم وارد شد که به نام «تولید ثانویه دانش» شناخته می‌شود و با انقلاب «کرامول» (۱۳) راه افتاد و برگرفته از منطق صنعتی است. در این مرحله، روابط تولیدی دگرگونی‌های زمینه‌ای را تجربه کردند؛ جایی که مفهوم خویشاوندی، جایش را به کار در برابر پول داد. اعتماد به خدا و شهر که توسط انسان ترویج می‌شد، به فرم‌های روان‌تر و سیال‌‌تری از روابط تبدیل شدند که دست آخر در گفتمان محاسباتی و ابزارمداری، شکل ثابت به خود گرفت. واقعیت به‌عنوان پیامد تعاملات عقلانی شناخته می‌شد که در فرایندهای تصمیم‌گیری قبلی به‌طور دقیق و مدون پیش‌بینی شده است. در همان دوره، امپراتوری‌های اروپایی نه تنها زیرساخت‌هایی را برای ثبت و شناسایی اقتصادهای غیرغربی درست کردند، بلکه سفرها و هیئت‌های اعزامی را نیز به‌عنوان منابع معتبر اطلاعاتی برای تقویت دانش توسعه دادند. روان‌شناسی، جامعه‌شناسی و انسان‌شناسی رشته‌های کلاسیکی بودند که در قلمروی دانشگاهی این دوره شکل گرفتند. اقتصاد معیشتی که مناسب سده‌های پیشین بود، مشتاقانه شیوه استاندارد شده تازه‌ای از توسعه را برای تولید مقیاس پذیرفت. به همین شیوه، اثبات‌گرایی (پوزیتیویسم) در سده نوزدهم و سراسر سده بیستم به‌عنوان موج اصلی شناخت‌شناسی حکومت می‌کرد.
واپسین و البته نه آخرین جنبه، پسامدرنیسم نام گرفت که پس از ۱۹۷۲ که منابع انرژی غربی با بی‌ثباتی روبرو شد، خیز ناگهانی گرفت. حنگ میان اعراب و اسرائیل که محدودیت‌هایی برای نفت در پی داشت، به امریکا و اروپا برای سازگاری با شیوه‌ها و ابزارهای تولید تازه فشار آورد. تولید مقیاس استاندارد شده، توسط شیوه‌های تمرکز زدایی‌شده‌تر به کناری نهاده شد؛ در حالی‌که نسبیت‌گرایی در شناخت‌شناسی [این دوره] به‌عنوان نقطه ثقل علم معرفی گردید. یعنی در دوران‌های گذشته، واقعیت پدیده‌ای ثابت بود و حضور داشت تا به وسیله ذهن انسان درک و فهمیده شود؛ اما در پسامدرنیته واقعیت تنها یک برساخت فرهنگی است که پیش از این در جهان درونی، تعیین موضوع شده است. معنای واقعیت، چیزی جز بازتاب ساده‌ای که اشخاص آنرا احساس کرده یا انتظارش را داشتند نبود. در نتیجه، مدل‌های شناخت‌شناسی‌ای که اکنون وجود دارد، با بحرانی عمیق‌تر روبرو شده‌اند؛ جایی که نه هیچ حقیقت آشکارشده‌ای وجود دارد و نه هیچ قاعده‌ای از واقعیت که روانکاوان پیش از این به شیوه‌ای ابتکاری چارچوب‌بندی کرده بودند.
به نظر می‌آید وضعیت کنونی که در نظریات و فرضیات در پژوهش‌های گردشگری چندپارچه شده‌اند، از آن رشته‌های پسامدرن دانشگاهی ریشه گرفته است. اگرچه ترایب تشخیص چگونگی شکست دانشمندان در تشکیل یک واحد نظری همگون به منظور شفاف و روشن کردن این رشته دانشگاهی درست بود، اما او دلایل این رخداد را توضیح نمی‌دهد. هدف این نوشتار کوتاه، پر کردن این شکاف بزرگ فکری برای درک درست این مسئله عمیق بود.
فرجام سخن:
پس از بررسی‌های بسیار، ما با این اندیشه روبرو شدیم که بی‌نظمی در گردشگری، به نقش آکادمی بین‌المللی مطالعات گردشگری ارتباطی ندارد و بیش از همه، ناشی از پس‌زمینه اقتصادی مشابهی است که رشته‌های تازه‌بنیادی همچون مدیریت، روزنامه‌نگاری، ارتباطات و دیگر رشته‌ها تاثیر گذاشته است. البته نیازی به گفتن نیست که این پرسشی از زمان نیست، بلکه در حقیقت این رشته‌هایی که در دوره پسامدرن ایجاد شدند، محدودیت‌های جدی‌ای بر سر راه ایجاد یک شناخت‌شناسی و روش‌شناسی یکپارچه برای درک هدف مطالعه خود داشته‌اند. بنابراین از این پس، نکته بالا نه تنها توضیح می‌دهد که چرا گردشگری با چندپارچگی معرفتی روبرو شده، بلکه رقابت میان محافل علمی برای تحمیل تفسیرشان از چیستی گردشگری را نیز شرح می‌دهد. پارادایم‌های همه‌جانبه‌ای که روشنگری به تصویر می‌کشید، جای خود را به جهانی اتمیزه [و هزار تکه] شده داد که در آن ذهنی/سابجکتیویته و زیبایی‌شناسی چیرگی دارد. در حالی‌که برخی رشته‌ها همچون جامعه‌شناسی یا پزشکی که پیشتر جا افتاده بودند، دگرگونی‌های کوچکی در روبرویی با پست مدرنیته تحمل کردند، گردشگری همانند دیگر رشته‌هایی که در دوره پسامدرن ایجاد شد، پایه و خط مشی مفهومی پراکنده‌ای را ایجاد کرد که به شیوه‌ای شگفت‌انگیز، مانع از بلوغ آن می‌شود.

پی‌نوشت‌ها:
این مقاله برگردانی است از منبع زیر:
۱- Korstanje, M.E. (2018) ‘Towards new paradigms in tourism fields: an anthropological perspective’, Int. J. Tourism Anthropology, Vol. 6, No. 2, pp.108–۱۱۲.
۲- Sientifisation of Tourism نوشته پروفسور جعفر جعفری. برگردان فارسی این مقاله پیش از این در سه بخش در وبسایت قدیمی انسان‌شناسی و فرهنگ به آدرس زیر منتشر شده بود:
A: http://anthropology.ir/article/16831.html
B: http://anthropology.ir/node/17728
C: http://www.anthropology.ir/article/19064.html

۳- Weaver and Opermann, 2000; Botterill, 2001; Holden, 2004; Darbellay and Stock, 2012
۴- Tribe. 1997, 2009, 2010
۵- The International Academy for the Study of Tourism
۶- Indiscipline of tourism: نویسنده واژه ایندیسیپلاین را برای بازی زبانی برگزیده. چرا که دیسیپلاین هم معنای نظم و انضباط می دهد و هم معنای رشته و شاخه دانش. ایندیسیپلاین به معنای بی نظمی و سرکشی است؛ اما نویسنده با گزینش این واژه خواسته به غیرعلمی بودن یا شدن گردشگری در معنای رایج آن را نیز اشاره کند.
۷- Thirkettle and Korstanje, 2013; Korstanje et al., 2016
۸- Harrison 2007; Tribe, 2010; Dann, 2011; Chambers and Rakic, 2015
۹- Coles et al., 2006; Sharpley 2011
۱۰- Darbellay and Stock. 2012
۱۱- Krippendorf. 1982
۱۲- MacCannel. 1976
۱۳- Cromwellian