گفتوگوی حسین شهرابی با سید محمد بهشتی (دیماه ۱۳۹۵)
گفتوگو را با نقش «کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان» بهعنوان نهادی فرهنگی و دولتی در جریانهای فرهنگی ایران شروع میکنیم. کانون بر اساس کدام سیاستهای فرهنگی رژیم پهلوی بهوجود آمد و بعدها در دورهی انقلاب به کجا کشیده شد؟
نوشتههای مرتبط
در دورهی محمدرضا شاه، یک جریان عمومی فرهنگی در عرصههای گوناگون وجود دارد که متن فرهنگی جامعه را تشکیل میدهد و جریانهای دیگر که بهواسطهی بخشی از قدرت پشتیبانی میشوند، اما وجه عمومی ندارند و حاشیهنشین هستند. این جریانها وضعیت خاصی پیدا میکنند، چراکه بهصورت گلخانهای از چتر حمایتی برخی اربابان قدرت بهره میبرند تا بتوانند علیرغم شرایط عمومی به حیات خود ادامه دهند. یکی از این جریانها کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان است. نهادهای دیگری نیز شبیه به آن بودند، مانند «مرکز حفظ و اشاعه موسیقی سنتی» یا «مرکز مردمشناسی» یا «انجمن فلسفه» که اغلب دفتر فرح آنها را تأسیس کرد و ادارهی آن را به متخصصان مربوط سپرد. این مراکز تابع جریان عمومی برنامهریزیهای دولت نبودند؛ بهعنوانمثال، نظام دانشگاهی ایران به سمتی حرکت نمیکرد که انجمن فلسفه از دل آن بیرون بیاید. اینها در وضعیتی خاص ایجاد و حمایت شدند و در بسیاری از موارد تبدیل به اتفاقهای خوبی شدند و برای تنفس، خلاقیت و ابتکار فرصتی فراهم کردند؛ مثلاً، در رادیو و تلویزیون ملی «تلفیلم» این نقش را ایفا کرد و تعدادی از فیلمسازان توانستند در آنجا آثار خود را خلق کنند. یکی از ستونهای این واحد چریکی از سپاه فعالیتهای فرهنگی وقت هم کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بود که طبیعتاً نمیتوانست عملیاتی نظاممند و فراگیر انجام دهد، اما گاهوبیگاه در گوشهکنار فعالیت میکرد و چون جنس فعالیتش متفاوت بود بازتابی بیش از حد معمول داشت.
چگونه نزدیکی اینها را با دربار میتوان توجیه کرد؟ کانون به دستور مستقیم فرح ساخته میشود و با حمایت او پابرجا میماند. همیشه این سؤال مطرح است که چگونه افرادی با گرایشهای سیاسی ناسازگار با دربار آنجا فعالیت میکنند. برخی در همان دوران به خانم امیرارجمند اتهام میزنند که لانهی زنبور ساختهای! برخی بر این باورند که بهعمد فضایی بهوجود آمد تا نیروهای اپوزیسیون در آن جمع شوند و تحت کنترل باشند. نظر شما در این مورد چیست؟ بههرحال کانون، با مدیریتی پایدار، در همان دوران، دوازده سال فعالیت جدی داشت.
من واقعاً نمیدانم انگیزههایشان چه بود و با سازوکارهای مدیریتشان هم آشنایی ندارم. اما از آثاری که بهجا گذاشتند میتوان استنباط کرد جریانهایی که ذکر شد افق فکری مشترکی داشتند و توانسته بودند به جایی مثل دفتر فرح نزدیک شوند و حمایت او را جلب کنند. نتایج کارشان بیشتر از عملکردشان برای من مهم است؛ برای مثال، تقریباً یگانه آثار معماری نسبتاً خوب حکومتی در ایران که پیش از انقلاب خلق شد، مربوط به این جریان است؛ ازجمله «موزهی هنرهای معاصر»، «فرهنگسرای نیاوران»، «پارک جمشیدیه» و بسیاری از «مراکز صداوسیما» در سراسر کشور که از رویکردی منطبق با هویت فرهنگی ایرانی تبعیت میکرد و بدین اعتبار خلافآمد عادت بود. چون این شیوهی معماری، بهخصوص در ساختمانهای دولتی و حکومتی، بینظیر بود.
در کانون پرورش فکری نیز حرکتی علیرغم جریان عمومی فرهنگی انجام گرفت و نتایج مقبول و موفقیتآمیزی حاصل شد. هرچند در خلال فعالیت این جریان حاشیهای، نمونههای نامقبول و ناهمخوان با فضای عمومی جامعه و مغایر با واقعیتها و ارزشها نیز اتفاق افتاد و مثل برخی اجراهای جشن هنر شیراز به افراط و ابتذال منجر شد.
با توجه به سابقه و حضور مؤثر شما در جریانهای فرهنگی بعد از انقلاب و همکاری با سازمانهای دولتی و نیمهدولتی، دوست دارم دیدگاهتان در خصوص کانون را از جنبهی مدیریت فرهنگی بدانم. کانون را بهعنوان یک نهاد فرهنگی، قبل و بعد از انقلاب، در قیاس با سایر نهادهای فرهنگی دولتی چگونه میبینید؟ بهعنوانمثال، کانون هیچوقت منحصر به یک شهر نبود و مراکزی متعدد در تهران و شهرستانها داشت که از این منظر با فرهنگسراها قابل مقایسه است. هر دو وابستگی حکومتی و دولتی دارند و به شکل غیرمتمرکز در شهر پراکنده شدهاند و عمق و حوزهی تأثیر متفاوتی دارند.
در کانون کودکان و نوجوانان اهمیت مرکزی دارند، اما در فرهنگسراها این موضوع وجود ندارد و جنبهی دیگری در آن مطرح است. مثالی میزنم: در سال ۱۳۷۲ سفری به ترکیه داشتم و میخواستم برای فرزندانم که کوچک بودند سوغاتی بخرم. در ایران عادت داشتیم به فروشگاه مخصوص لباس بچه برویم که با توجه به سنش فروشگاه اختصاصی داشت. برایم جالب بود که آن زمان در استانبول حتی یک فروشگاه اختصاصی برای خرید لباس یا کفش بچه و حتی اسباببازی وجود نداشت. باید به فروشگاه لباس میرفتی و در یکی از قفسهها که مخصوص لباس بچه بود، چیزی انتخاب میکردی. در کتابفروشیها هم کتابی برای کودکان و نوجوانان وجود نداشت. بیشتر که فکر کردم متوجه شدم این وضع تا قبل از شکلگیری کانون، در ایران هم مصداق داشت؛ یعنی، کودکی و نوجوانی به رسمیت شناخته نمیشد. برای آنها حسابی جداگانه باز نمیشد؛ بهعنوانمثال، نمیتوانستیم بگوییم در عالم کتاب، نویسندگانی هستند که برای این قشر از مخاطبان با زبان و نگارشی مخصوص به آنها مینویسند. خلاصه آنکه یکی از تبعات ایجاد کانون پرورش فکری، موضوعیت یافتن جایگاه کودکی و نوجوانی در جامعه بود. البته منظور این نیست که پیش از کانون، هیچکس قدمی در این راه برنداشت. بسیاری از نویسندگان درزمینهی قصهنویسی، شعر و فیلم کارهایی کرده بودند، ولی هیچوقت سازماندهی و به جریانی عمومی و مداوم تبدیل نشده بود. اتفاقها به شکل خطچین میافتاد. باید ذرهبین به دست بگیرید و ببینید در تاریخ ادبیات معاصر، چه کسی برای کودکان و نوجوانان قصه گفته، چه کسی برای آنها شعر گفته، چه کسی برای آنها موسیقی و فیلم ساخته است. از زمانی که کانون بهوجود آمد، شغل گروهی مطالعهی این امر میشود که برای کودک و نوجوان چه باید کرد و چگونه باید برای آنها کار فرهنگی انجام داد؛ مثلاً، چه شیوهی گرافیکی برای طراحی جلد کتاب کودک مفید است و کتابهای قصه چطور مصور شود تا تأثیرگذارتر باشد. این روند، بهتدریج، تبدیل به یک جریان میشود. رفتهرفته، کودکان و نوجوانان، چه در گرافیک و چه در سایر رشتهها، به رسمیت شناخته میشوند. ضمن اینکه فرصتی فراهم شد تا هنرمندانی مستعد تجربهاندوزی کنند و به بلوغ برسند و از میانشان چهرههایی شناختهشده، ماندگار و برجسته پرورش یابد. از این جهات، کار کانون بسیار ارزنده و کارنامهی آن درخشان است.
جدای از اینکه کودکان و نوجوانان موضوع کانون هستند [که البته دربارهی اینکه چقدر کانون برای کودکان و نوجوانان و دربارهی آنهاست هم باید حرف بزینم] در اینجا سؤال من دربارهی وجود رشتههای گوناگون در کانون است و فرصتی که از این طریق برای هنرمندان تجسمی، اهالی تئاتر، موسیقی و سینما بهوجود میآید. کانون بهشکل موازی عمل میکند و امروز نیز گویا تداخلی با فعالیت سایر نهادها در آن وجود دارد. چراکه کانون مرتبط با وزارت آموزش و پرورش است و شاید فعالیتهایش تداخلی با وزارت فرهنگ داشته باشد. اولاً، به نظر شما اینکه نهادی چندرشتهای عمل کند، چقدر تصمیم درست یا نادرستی بوده است؟ ثانیا، ً در کدامیک از این عرصهها کارنامهی عمومی کانون بهتر بوده است؟
درواقع، وقتی نهادی قرار است بر محور مخاطب (و نه موضوع) فعالیت کند، طبیعتاً باید فعالیت چندرشتهای داشته باشد. فرهنگسراها نیز با محوریت شهروندان بهوجود آمدند. پس باید در آن کتابخانه وجود داشته باشد؛ تئاتر اجرا شود؛ محلی برای گردهمایی تدارک دیده شود و اجرای موسیقی ممکن باشد. این مراکزْ مخاطبمحور هستند و مثلاً با تالار وحدت متفاوتاند که برای اجرای موسیقی و نمایش ساخته شده است؛ بنابراین، خصوصیت چندرشتهای کانون کاملاً طبیعی است.
بخش کوتاهتر عمر کانون پیش از انقلاب و بیشتر عمر آن، پس از انقلاب طی شده است. اصلاً به نظر من با توجه به اینکه ایدهی تشکیل کانون بهذات فکر مفیدی بود و کارنامهی خوبی هم از آن برجای مانده است، بعد از انقلاب مانند بسیاری نهادهای فرهنگی دیگر مغضوب واقع نشد و با حضور بسیاری از افرادی که آنجا فعالیت میکردند به حیات خود ادامه داد. کانون جزو آن دسته از نهادهای فرهنگی بود که مهمترین شاخص برای ادارهی این سنخ فعالیتها را داشت؛ یعنی، مدیریت طولانیمدت و ثبات مدیران. مثل دوران مدیریت آقای زرین که باثبات و بادوام بود. متأسفانه در عرصههای دیگر کشور، مدیریتی با این طول عمر کمتر تحقق یافته است. این مسئله نشان میدهد آقای زرین کفایت و هنر مدیریت را چنان داشته است که ثبات در کانون و اعتماد به آن را ایجاد کند. بعد از انقلاب، کارنامهی کانون فراز و نشیب دارد اما درمجموع کارنامهی بدی نیست. بهخصوص، وقتی آن را با نهادهای همشأنش، مثل «حوزهی هنری سازمان تبلیغات اسلامی» یا «سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران» مقایسه کنیم. به نظر من کانون قطعاً نمرهی بدی نمیگیرد و همواره مفید و مؤثر بوده است. البته از دورهی جدید آن اطلاع چندانی ندارم.
کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در پنجاه سال گذشته ازنظر مدیریتی چنین سابقهای داشته است: دوازده سال لیلی امیرارجمند، دوازده سال علیرضا زرین، هجده سال محسن چینیفروشان (در سه دولت با سیاستهای فرهنگی متفاوت)، چهار سال سید صادق رضایی و درنهایت علیرضا حاجیانزاده که الآن مدیر کانون است. اینکه نهادی مثل کانون در دورهی بعد از انقلاب تثبیت میشود و دگرگونی ماهوی نمییابد موضوعی جالب توجه است. این مسئله را چطور میبینید؟ از آن دوران گذار چه برای ما دارید و آقای زرین چگونه توانستند آن دوران را پشت سر بگذارند؟
عملکرد کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، پیش از انقلاب، طوری بود که هیچ بهانهی جدیای برای اوقاتتلخی بهوجود نیاورد، مانند آنچه در سینما یا جشن هنر شیراز رخ داد. در چند پرده از جشن هنر شیراز صحنههایی به وقوع پیوست که مستمسک قرار گرفت تا کل جشن هنر شیراز زیر سؤال برود و پروندهی آن بسته شود، اما در مورد کانون چنین نشد. شاید یکی از دلایل آن مخاطبین کانون بودند. نهادهای دیگری مثل «کاخ جوانان» بودند که جوانان را مخاطب قرار دادند، ولی بعد از انقلاب مغضوب و تعطیل شدند. پس اول از همه اینکه، در مورد کانون چنین بغضی وجود نداشت. نکتهی دیگر آنکه، پس از انقلاب، کسانی در کانون مسئولیت پیدا کردند که افرادی پخته بودند و دیدگاهشان با فعالیتهای کانون تناسب داشت؛ مانند دکتر کمال خرازی، علیرضا زرین و محسن چینیفروشان. آنها به نوع فعالیتهای کانون آشنا بودند و درایت آن را داشتند تا فرازونشیبها را از سر بگذرانند.
آیا میشود کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان را مصداقی از استقلال نهاد فرهنگی دانست؟ به این معنی که توانسته است کمتر درگیر جریانهای سیاسی شود و در عین وابستگی دولتی در اساسنامه، مستقل عمل کند؟
اصولاً هر فعالیت فرهنگی- هنری زمانی میتواند بهشکلی اصیل ادامه داشته باشد که از صحنهی کشاکشهای سیاسی دور بماند و این مسئله سیاسیترین کاری است که یک مدیر فرهنگی باید انجام دهد. هرجا که یک مدیرِ اصیل فرهنگی داشتیم، این کار انجام شده است. در مقابل، کسانی که اصالتاً فرهنگی نبودند، وقتی مدیریت در این عرصه را بهعهده گرفتند، بلافاصله موضوع را به صحنهی کشمکشهای سیاسی بدل کردند و سرانجام فرهنگ و هنر و بهتبع مردم متضرر شدهاند.
کانون در دوران آقای زرین را چقدر در جریان سینمای بعد از انقلاب مؤثر میدانید؟ آن را با حوزهی هنری مقایسه کردید و البته حرفی از «فارابی» نزدید. بهنظر میرسد، فارغ از مخاطب، کانون اثر جدی در سینما داشت و توانست عرصهای برای فعالیت هنرمندان فراهم کند.
کانون، پیش از انقلاب، بیشتر در ساخت فیلم کوتاه و انیمیشن فعال بود. اما بعد از انقلاب و بهخصوص از سال ۱۳۶۲ بود که کانون پابهپای جریان سینمای حرفهای کشور حرکت کرد و فیلمهایی مثل باشو غریبهی کوچک یا آثار مرحوم کیارستمی تولید شد. البته تعداد این فیلمها در مقایسه با بنیاد فارابی زیاد نبود، اما عموماً آثاری خوب و ماندگار پدید آورد؛ مثلاً، در حوزهی سینمای دفاع مقدس، باشو غریبهی کوچک بهیادماندنی است و در تاریخ سینمای کشور جایگاه ویژهای دارد. خانهی دوست کجاست، دونده و بسیاری از آثار دیگر نیز ماندگار خواهند بود. این تولیدات از نظر کمّی چشمگیر نیست، اما از کیفیت خوبی برخوردار است.
به نظر شما کانون جریانی در سینمای بعد از انقلاب بهوجود آورد یا آن را جریانساز نمیدانید؟
جریانساز نبود، ولی قسمت خوشعطر و طعمی از این جریان بود.
گفتید که از وضعیت فعلی کانون باخبر نیستید. احساسی عمومی در تحریریهی مجله وجود دارد که کانون دوران افول خود را سپری میکند. وضعیت فعلی و آیندهی کانون را چطور میبینید؟ آیا کانون نیازمند تغییری جدی و نگاهی دوباره است؟ گاهی اوقات از برابر ساختمان کانون که میگذرم، فکر میکنم میشود کانون را احساس نکرد و شهروند نوعی هم ممکن است دیگر متوجه نباشد که چیزی به نام کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان وجود دارد.
توجه کنید که بنده با توجه به ۳۷ سال سابقهی فعالیت در عرصهی فرهنگی عرض کردم از فعالیت کانون پرورش فکری خبر ندارم. اگر بگویم از وضعیت تیم ملی اسکواش یا تولید فولاد خبر ندارم، طبیعی است. اما این بیخبری با آن فرق میکند!
به یکی از سؤالهای قبلی بر میگردم. فکر میکنید کانون بین هنرهای تجسمی، ادبیات، تئاتر، موسیقی و سینما در کدام عرصه موفقتر بوده است؟ کدامیک از اینها میتواند نقش محوری برای کانون داشته باشد؟
عرض کردم، محور فعالیت کانون مخاطب است و نسبت به نهادهایی که مخاطبمحور هستند، جزو موفقترینهاست. من مثال ترکیه، همسایهمان، را زدم؛ کشوری که بیش از ما ادعای مدرنیته دارد. بیست سال قبل در ترکیه فروشگاهی برای لباس بچه یا اسباببازی وجود نداشت و من کتابی برای کودک و نوجوان پیدا نمیکردم. چون کودکان و نوجوانان به رسمیت شناخته نمیشدند و در آن جامعه جایگاهی نداشتند. درصورتیکه، همان موقع، سالهای طولانی بود این جایگاه در جامعهی ایران احراز شده بود. برای آن تولیدات گوناگون صورت گرفته بود و ما برای آن موسیقی، کتاب، فیلم و تئاتر داشتیم. حجم و کیفیت این محصولات به جایی رسیده بود که آن زمان، یکی از مهمترین جشنوارههای کودکان و نوجوانان جهان در اصفهان برگزار میشد. اهمیت چنین رویدادی در این بود که ایران بهعنوان تولیدکنندهی فیلم کودکان و نوجوانان و یک کشور صاحبسخن در این زمینه جشنواره را برگزار میکرد، در شهری مثلِ اصفهان به صفت ارزشهای تاریخیاش در طی این سالها در عرصهی سینمای کودک و نوجوان سفرهای رنگین از محصولات فراهم شد. محصولاتی واجد ارزش که در مقیاس جهانی قابلیت عرضاندام داشت. این آثار بهشدت سرشار از عطر و طعم ایرانی بود، اینها توفیقات بزرگی است.
با این رویکرد دیگر نمیتوانیم اینطور بسنجیم که کانون مثلاً در موسیقی موفقتر بود یا در نمایش؟ همهی آنها به کار گرفته شد تا به این مقصود برسد. وقتی به این مقصود رسیده، یعنی در همهی آنها موفق بوده است. به نظرم در حوزهی کودکان و نوجوانان، نهادی مانند کانون پرورش فکری و موجی که ایجاد کرد، بسیار حائز اهمیت است. این فعالیتها فقط در کانون باقی نماند و به صداوسیما، بخش خصوصی، ناشرین و اهل موسیقی هم سرایت کرد. این فضا را کانون باز کرد و در پی آن خیلیها که ربطی به کانون ندارند ولی مخاطبشان کودکان و نوجوانان است نیز تنفس و تولید میکنند.
این نهاد پنجاهساله -که اجماعی نسبی در مورد عملکرد مثبتش وجود دارد- چگونه میتواند به دوران بالندگی خود بازگردد؟
تأسیس کردن همیشه کار سختی است. تا زمانیکه کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان وجود نداشت، احراز هویت برای چنین نهادی، نیازمند آدمهای بزرگ بود. اما وقتی چنین سازمانی پدید آمده است، عقبه و کارنامه دارد، فضای مخصوصبهخود و قلمرو فرهنگی دارد، از بین بردنش هم کار دشواری میشود. باید به کسانی که در نیمهافراشتهکردن پرچم کانون موفق بودهاند تبریک گفت، چراکه کار بسیار دشواری انجام میدهند.
این مطلب در نشریه آزما منتشر و براساس همکاری رسمی و مشترک با آزما، بازنشر می شود.