تصویر: جشن تظاهر کنندگان آمریکایی برای مرگ بن لادن
پرده اول: حمله شوروی به افغانستان و ظهور جهادگرایان
نوشتههای مرتبط
یک دهه پس از جنگ ویتنام، یکبار دیگر جهان شاهد صف آرایی مجدد دو ابرقدرت جنگ سرد، یعنی آمریکا و شوروی بود و این بار، یکی دیگر از ابر قدرت ها به کشوری دیگر حمله می کرد. اگر در جنگ ویتنام آمریکا وارد کشور دیگری شده و سعی در تعقیب اهداف خود در خاک آن کشور داشت، این بار شوروی بود که وارد خاک دیگری می شد، و این خاک، همان افغانستان بود. اهمیت استراتژیک افغانستان تا حدی بود که اتحاد جماهیر شوروی حاضر بود بخاطر حمله به یک کشور مسلمان، خود را در اذهان مسلمانان سراسر دنیا مطرود و منفور گرداند و این مساله، یعنی تعلق افغانستان به ژئوپلیتیک دنیای اسلام، نقطه شروع سیاست های توازن قوا از سوی طرف آمریکایی بود، و این سرآغازی بود بر بنیادگرایی سلفی جهادگرایان در عصر پسامدرن.
حمله شوروی به افغانستان در سال ۱۹۷۹ میلادی، فرصتی را برای آمریکایی ها مهیا ساخت تا تلافی حمایت یک دهه پیش شوروی از ویتنامی های شمالی را در جنگ با آمریکا در آورد. (برگن، ۲۰۰۱، ص ۶۹) این تلافی در نقل قولی منتسب به زبیگنیو برژینسکی، مشاور وقت امنیت ملی آمریکا نهفته است که گفته بود: “این حمله فرصتی برای آمریکا فراهم آورد تا در حیات خلوت شوروی مدفوع کند” (لوبک، ۱۹۹۳، ص ۴۳) و این مدفوع، از نظر وی چیزی نبود، جز درست کردن تشکیلات طالبان. چراغ سبز آمریکایی ها به بنیادگرایان سلفی وهابی، برای فراخواندن جهادگرایان از سراسر جهان عرب و پروراندن ایده جهاد در بازگشت به افکار تئوریسین های اخوان المسلمین مصر همچون سید قطب، و همچنین حمایت های بی دریغ مالی شیوخ عرب و سازمانهای اطلاعاتی شان که در راس آنها سازمان امنیت و اطلاعات عربستان سعودی بود؛ و همچنین حمایت بی چون و چرای سازمان اطلاعات پاکستان ISI؛ پایه گذار معجونی به نام طالبان شد تا بوسیله آن بتوانند جلوی نفوذ شوروی در افغانستان، و به تبع آن در منطقه را بگیرند.
مسلمانان سنی مذهبی که معتقد به ایده جهاد بودند، با تشکیل هسته های مقاومت در افغانستان، و با سازماندهی مالی و آموزش نظامی سازمان اطلاعات آمریکا CIA و سازمانها و کشورهای نامبرده، خود را به افغانستان می رساندند تا از مرزهای دنیای اسلام، در مقابل کمونیست های ماتریالیست و بی خدا دفاع کنند، و اگر در این راه کشته هم می شدند، قطعا اجری عظیم به آنها تعلق می گرفت.
پرده دوم، ظهور القاعده و بن لادن
ایده تشکیل سازمان القاعده در همین جا شکل گرفت. چرا که این گردهمایی، فرصتی برای رفاقت ها و پایه گذاری فعالیت های بعدی را فراهم می کرد. در همین جا بود که اسامه بن لادن، فرزند یک مولتی بیلیاردر سعودی، با ایمن الظواهری، پزشک مصری آشنا شده و توانستند با همکاری یکدیگر، نه تنها به زعم خودشان شوروی را از خاک اسلام بیرون برانند، بلکه بعدها به روی پدرخوانده خود نیز تیغ بکشند.
اسامه در اواخر دهه ۱۹۷۰ و اوایل دهه ۸۰، با ورود به دانشگاه عبدالعزیز در شهر جده عربستان، به طور نظری با افکار سلفیه و همچنین آرای سید قطب آشنا شد و از لحاظ عملی هم همنشینی وی با اعضای تبعیدی اخوان المسلمین در عربستان، نظیرعبدالله اعظم و همچنین محمد قطب، برادر سید قطب، موجب شکل گیری شخصیت تندرو و سلفی وی گردید. اسامه بیش از هر کسی تحت تاثیر عبدالله اعظم بود. اعظم یک اردنی فلسطینی الاصل بود که عهده دار امور دفتر اخوان المسلمین در پیشاور پاکستان بود و به عنوان رابط مالی دولت سعودی با مجاهدین افغان عمل می کرد. (روی، ۱۹۹۴، ص ۱۴۷-۱۴۶). از اینرو، اسامه به همراه وی به افغانستان رفته و ضمن حمایت های بی دریغ مالی از جهادگران، به فراگیری آموزش های نظامی نیز پرداخت. این فعالیت ها همه تحت نظارت سازمان های اطلاعاتی عربستان سعودی و پاکستان، و بالاتر از آن تحت نظارت سازمان سیا بود.
با اتمام جنگ افغانستان و بیرون رفتن شوروی از باتلاق افغانستان، و همچنین با فروپاشی شوروی و به پایان رسیدن دوران جنگ سرد، اینک زمان آن فرا رسیده بود تا ایالات متحده به دنیا نشان دهد که تنها قدرت بلامنازع دنیاست. عملی که در تئوری پایان تاریخ فوکویاما خود را بیش از هر چیزی نمایان ساخت. از اینرو، در غیاب شوروی، و با ایده گسترش ناتو به شرق، ایالات متحده آمریکا بایستی عملا برتری نظامی خود را به رخ دنیا می کشید و این، با دادن چراغ سبز آمریکا به صدام حسین، برای حمله به کویت مهیا شد.
با حمله صدام حسین به کویت در سال ۱۹۹۰، این ایده نیز مطرح شد که خطر حمله صدام به عربستان سعودی نیز وجود دارد، لذا اسامه به ملک فهد پادشاه وقت عربستان پیشنهاد کرد تا نیروهای مجاهدین تحت امر خود را برای دفاع از عربستان، به این کشور منتقل کند. مخالفت پادشاه با این پیشنهاد، و استقرار نیروهای غیر مسلمان آمریکایی در “مقدس ترین سرزمین مسلمانان”، اسامه را به انتقاد از دولت سعودی کشانید و این سرآغاز جدایی وی از عربستان سعودی (وشاید آمریکا) بود. این انتقادات از استقرار نیروهای آمریکایی در خاک اسلامی که به زعم وی در تناقض مستقیم با آموزه های اسلام بود، سبب حبس خانگی وی شد. او پس از آزادی از این حبس، به مدت کوتاهی به سودان رفته و پس از آن به افغانستان روی آورد و در آنجا به همراه ایمن الظواهری(مرد شماره دوی تشکیلاتی که بعدها القاعده نامیده شد) به پایه گذاری سازمان جدیدی برای جهاد در برابر کفار روی آورد.
ایمن الظواهری، متولد مصر بوده و در رشته پزشکی تحصیل کرده بود و به چند زبان خارجی، از جمله انگلیسی تسلط کامل داشت. او عضو جهاد اسلامی مصر بود که پس از ترور انورسادات، رئیس جمهور مصر در سال ۱۹۸۱ دستگیر شد که پس از آزادی، به افغانستان رفت و در آنجا، هم در نقش یک ایدئولوگ مذهبی، و هم یک جنگجوی تمام عیار درآمد. او بعدها پس از تشکیل القاعده، بیشتر نقش ارشاد معنوی را بر عهده گرفت و در کنار اسامه، حامی مالی و بنیادگذار اصلی این تشکیلات، تبدیل به زوجی شدند که هزاران کتاب در سراسر دنیا در مورد آنان نوشته شد.
سازمان القاعده توانست با بنیادگذاری یک شبکه بین المللی و منطقه ای، نقش مهمی در سیاست بین الملل (از نوع منفی و تخریبی) ایفا نماید. این سازمان در کشورهایی همچون عراق و یمن و همچنین کشورهای تازه استقلال یافته شوروی سابق به تاسیس پایگاه هایی پرداخت و مخصوصا در عراق توانست در سالهای ۲۰۰۴ تا ۲۰۰۶، با کشتن شیعیان در این کشور، جو ترور و ارعاب را بازتولید کند.
گفته می شود اوج فعالیت های این سازمان در حمله آن به برج های دوقلوی سازمان تجارت جهانی در نیویورک ، در ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ بود، که سرآغاز جدیدی در تمامی مباحث مربوط به روابط بین الملل محسوب می شود. این عمل، که البته ابهام های زیادی در مورد آن و نحوه انجام آن وجود دارد، به این سازمان نسبت داده شد تا توجیهی مناسب برای حمله نئوکان ها به افغانستان و حضور گسترده در منطقه و پس از آن اشغال عراق باشد. لذا هیچ کس به درستی نمی داند که در پشت پرده این ماجرا چیست و اینکه آیا اسامه و سازمان تحت فعالیتش پس از جدا شدن از عربستان، از ایالات متحده نیز دوری گزیده است، یا اینکه تبدیل به آلت دست آنان شده است.
پرده سوم: فراواقعیت، جنگ افغانستان و عراق، و کشتن بن لادن
ژان بودریار، متفکر پست مدرن فرانسوی، در توصیف و نقد جامعه پست مدرن، نظریه ای با عنوان فراواقعیت Hyper Reality را مطرح می کند. به عقیده وی، فرا واقعیت آن تصویری است که از یک واقعیت اولیه ارائه می شود و این تصویر بوسیله نظام رسانه ای و نظام تبادل نمادین آنقدر قوی می شود که خود واقعیت را متلاشی کرده و آنرا خالی از معنا می کند. لذا از نظر وی، در دنیای پست مدرن، چیزی به اسم واقعیت وجود نداشته و این این امر، کاملا به صورت وهم، خیال، ظاهر سازی، تقلید و تصویر درآمده است. در این دیدگاه، مدل ها همیشه واقعی تر از امر واقعی جلوه می کنند و اصولا فروپاشی واقعیت، در نتیجه بازتولید تصاویر است.
او در شرح این نظریه، شهر نیویورک را به توصیف می کشد که یک فراواقعیت است تا اینکه یک شهر واقعی باشد، چرا که همه تصاویر قبلا از این شهر ساخته شده اند و اگر بخواهیم به شهر واقعی نزدیک شویم، می بینیم که اصلا واقعیت اصیلی برای تجربه کردن وجود ندارد. در واقع، نیویورک شهری است که قبل از آنکه واقعی باشد، بر پرده سینماها، صفحه تلویزیونها، تابلوهای بزرگ، تی شرت ها و فنجان های قهوه نقش بسته است. لذا از نظر وی، نیویورک یک فراواقعیت است که نظام رسانه ای آنرا تولید کرده است.
اوج نظریه بازنمایی بودریار را می توان در جمله مشهوری که عنوان یکی از کتاب های وی را نیز به خود اختصاص داد، یافت. او در جریان جنگ خلیج فارس، در سال ۱۹۹۱ گفت که جنگ خلیج فارس هیچ گاه اتفاق نیفتاد. جان کلام وی در این کتاب، این نکته است که نظام رسانه ای حاکم بر دنیا که در سیطره ایالات متحده آمریکاست، با سکوت معنا دار در مقابل این پدیده، و همچنین قلب واقعیت در راستای اهداف ایالات متحده، تصویری منطبق بر فراواقعیت از جنگ خلیج فارس ارائه دادند. به زعم وی، به راستی هیچ کس نمی داند که آیا تصاویر پخش شده در سی ان ان صحت دارد یا نه، چرا که وجود انحصار رسانه ای، سبب می شود ایالات متحده تصویر دلخواه خود را به جهانیان نمایش دهد که این تصویر، قطعا یک تصویر فراواقعیتی است و با واقعیت فاصله بسیاری دارد.
نگاهی به حوادث ۱۱ سپتامبر و رخدادهای پس از آن که با عنوان “جنگ با ترور” نام گرفت، و تصاویر ارائه شده از رسانه ها در جریان جنگ افغانستان و عراق نشان داد که این پدیده نیز تا حد زیادی از آمیختگی با فراواقعیت رنج می برد. اشغال افغانستان و به خاک و خون کشیدن مردم بی دفاع، اشغال عراق و کشته و زخمی شدن بیش از یک میلیون نفر از مردم مسلمان آن، حملات روزانه هواپیماهای بی سرنشین آمریکایی به مردم پاکستان و مسائلی از این دست که در رسانه ها ذیل عنوان جنگ با ترور بازنمایی می شود، همه و همه نشان دهنده قلب واقعیت و در نتیجه نوعی آمیختگی با فراواقعیت اند.
دستگیری اسامه بن لادن و سرنگونی تشکیلات القاعده، که به بهانه آن لشکر کشی به افغانستان شروع شد، هیچ گاه در طول ده سال گذشته خود را به جامه واقعیت نیاورد، چرا که اولا این تشکیلات (آنچنان که آمد) ساخته خود ایالات متحده بود و ثانیا ارائه تصویر تروریستی از آنان و نشان دادن طبع خونخوار آنان، قبل از آنکه واقعیتی تمام عیار باشد، فراواقعیتی بود تا بوسیله آن لشکر کشی به افغانستان و کشتار مردم بی گناه در جریان آن، در افکار عمومی جهان توجیه گردد. لشکر کشی ای که توسط آن، یکی از استراتژیک ترین مناطق جهان به تصرف در می آمد و بوسیله آن ایالات متحده می تواند ایران، چین، روسیه و هند را کنترل کند و در آینده استراتژیک جهان نقش حیاتی ایفا نماید.
لشکر کشی به عراق نیز که به بهانه پیدا کردن سلاح های کشتار جمعی آغاز شد، یکی از نمونه های تمام عیار این فراواقعیت رسانه ای بود. ایالات متحده آمریکا برای اینکه اشغال عراق (یکی از شاه کلیدهای انرژی منطقه) را در اذهان عمومی توجیه کند، و حتی آنان را برای حمله به عراق آماده کند، فراواقعیتی با نام “سلاح های کشتار جمعی” را در ارتباط با رژیم صدام حسین مطرح کرد. این فرا واقعیت که البته بعدها ماهیت آن معلوم شد، آنچنان قوی بود که بعد از پیدا نشدن اینگونه سلاح ها در عراق، هنوز هم معتقدانی جدی داشت!
نمایش تلویزیونی اخیر در ارتباط با کشته شدن اسامه بن لادن نیز یکی از همین فراواقعیت هاست. ایالات متحده در صبحگاه روز دوشنبه دوم ماه می ۲۰۱۱ میلادی اعلام کرد که اسامه بن لادن در یکی از حملات هوایی به مقر اصلی وی در شهر کوچکی در ۱۵۰ کیلومتری شمال اسلام آباد، و در اثر اصابت دو تیر به سر و قفسه سینه اش به هلاکت رسیده است. پس از آن نیز اعلام شد جسد وی توسط یکی از ناوهای جنگی آمریکا به دریا انداخته شده است. این خبر، که البته برای اوباما و تیم حاکم وی در دو بعد داخلی و بین المللی برد داشت، به گفته “رسانه های آمریکایی” نظیر سی ان ان، موجی از شعف را در میان آمریکایی ها به دنبال داشت. در بعد داخلی، این خبر سبب می شد تا حملات داخلی مخالفین اوباما که در پی ناتوانی های اخیر وی در مهاربحران های داخلی و بین المللی افزایش یافته بود، کاهش یابد. در بعد بین المللی نیز این خبر توانست اخبار مربوط به قیام های مردمی منطقه و همچنین سرکوب شیعیان بحرین را تحت الشعاع قرار دهد.
فارغ از اینکه محل اختفای بن لادن در پاکستان، و در نزدیکی یکی از مقرهای اصلی ارتش این شهر بوده است، و اینکه آیا مقامات اطلاعاتی این کشور از این موضوع خبر داشته اند یا خیر، با نگاهی به مبنای تئوریک این نوشته می توان به روشنی دریافت که در صحت اصل خبر بایستی تردید کرد.
تصاویر نشان داده شده از این عملیات، از جسد بن لادن، و از محل اختفای وی، همه و همه ساخته رسانه های آمریکایی و بخصوص سی ان ان بوده است. هیچ کس به درستی نمی داند که آیا اسامه بن لادن در این مکان زندگی می کرده یا خیر، و مهمتر ازهمه، هیچ کس ندیده است که بن لادن کشته شده است. مردم خاورمیانه تنها آن روز صبح از خواب بیدار شدند و وقتی تلویزیون خود را روشن کردند، شنیدند که نیروهای ویژه ارتش آمریکا به محل اختفای بن لادن حمله کرده اند. این فراواقعیتی است که می تواند از خود واقعیت هم واقعی تر بنماید: “اسامه بن لادن مرد”. هیچ کس از خود نمی پرسد او که بود، چه کرد، چه کسی تشکیلات تحت مدیریت او را بوجود آورد و چه کسی او را حمایت می کرد. این بهترین و عالی ترین نوع فراواقعیت است که تاکنون در عرصه سیاسی جهان اتفاق افتاده است.
در واقع، مردم آمریکا بر مرگ فردی شادی می کنند که زنده بودن یا نبودن آن، و داستان های گفته شده در مورد آن، محل تردید جدی است، و همچنین تندروانی که بر این عمل تاسف خورده و خشمگین اند، و برای او طلب مغفرت می کنند، بر گوری گریه می کنند که هیچ مرده ای در آن یافت نمی شود. شاید بتوان اینچنین ادعا کرد که بن لادن فراواقعیتی به نام خدا و به کام آمریکا بود.
احمد نادری دانشجوی دکتری انسان شناسی سیاسی در دانشگاه برلین ، مدیر صفحه انسان شناسی سیاسی و بین الملل سایت انسان شناسی و فرهنگ است.
پیوست ها
-Lohbeck, Kurt, 1993, Holly War, Unholy Victory: Eyewitnesses to the CIA’s Secret War in Afghanistan, Washington
-Bergen, Peter, 2001, Holly War, Inc. Inside the Secret World of Osama bin Laden, London
-Roy, Oliver, 1994, The Failure of Political Islam, Harvard University Press
– Baudrillard, Jean, 1991, The Gulf War Did Not Take Place, Indiana University Press
– Baudrillard, Jean, 1981, Simulacra and Simulation, Tr.by: Sheila Faria Glaser, Michigan