زمان انقلاب فرانسه، مرزهای این شاهزاده نشین ها جارو شد و به دنبال آن، تحولات برابان ها و لی یژی ها هم از میان رفت. انقلابیون، سازماندهی سابق سیاسی و جغرافیایی را کنار گذاشتند و قلمرو فوق را به ۹ بخش فرانسوی تقسیم کردند. این تقسیم بندی با وجود تغییراتی در نام شهرستان ها، در دوره پادشاهی متحد هلند و سپس در زمان پادشاهی بلژیک ادامه پیدا کرد.
انقلاب لی یژ بین سال های ۱۷۸۹ و ۱۷۹۵ اتفاق افتاد و از میان رفتن شاهزاده نشین لی یژ را پس از هشت قرن به دنبال داشت. از نظر برخی تاریخ نگاران، انقلاب لی یژ، انعکاسی از انقلاب فرانسه یا حتی بخشی از آن بود. این انقلاب، سه بخش داشت که دو بخش پایانی آن به ترتیب در سال های ۱۷۹۲ و ۱۷۹۴ با بازگشت فرانسویان رخ داد. در سال ۱۷۹۵ نیز با حذف شاهزاده نشین و الحاق آن به جمهوری اول فرانسه پایان گرفت. این بخش، صحنه هایی تند از جمله تخریب کلیسای جامع سن لامبر توسط انقلابیون لی یژی در خود داشت، و نیز البته صحنه هایی نویدبخش، مثلا لی یژی ها برای اولین بار اراده خود را از طریق انتخابات عمومی مردان و رفراندومی برای اتحاد این شاهزاده نشین با فرانسه نشان دادند. البته از خلال این رفراندوم ها زیاده کاری هایی در جهت قلع و قمع امتیازاتی که در رژیم سابق به برخی داده شده بود، صورت گرفت که هم اعتراض محافظه کاران را در پی داشت و هم زمینه را برای ورود به قرن روشنگری آماده کرد، اما به هر حال دشمن استبداد اتریشی بود.
نوشتههای مرتبط
در زمینه تحولات فوق، دولتی مستقل به نام ایالات متحده بلژیک به وجود آمد که پرچم آن به رنگ های پرچم سلسله برابان بود: سرخ، سیاه و زرد. البته این دولت بیشتر از یک سال دوام نداشت، اما از آن پس، نام بلژیک به قطع یقین برای مشخص کردن هلند اتریشی در زمان سلطه فرانسویان به کار رفت. صفت بلژیکی هم توسط فرانسویان برای مشخص کردن ساکنان هلند اتریشی سابق و قراردادن آنها در برابر شهروندان شاهزاده نشین لی یژ استفاده شد.
در جریان جمهوری اول فرانسه، این کشور، قلمرو بلژیک کنونی از جمله لی یژ را ضمیمه خود کرد. اگرچه فرانسه برای نخستین بار از لحاظ سیاسی، شاهزاده نشین لی یژ و هلند شمالی را در قالب یک امپراطوری با هم متحد کرد، در پایان رژیم فرانسه، هنوز بلژیکی های اهل لی یژ تمایز خاصی داشتند و تازه، در دوران سلطه هلند بود که این تمایز از میان رفت. در واقع، پادشاهی جدید هلند از این پس به دو اردو تقسیم شد: هلندیان پروتستان و بلژیک های کاتولیک.
روشن بود که در این شرایط، لی یژی ها با بلژیک متحد شوند و جوششی روان شناختی بین اهالی شاهزاده نشین لی یژ و بلژیکی ها رخ بدهد. اما در واقع، دوره تسلط فرانسوی ها بر این قلمروها بود که بلژیک امروز را شکل داد و عصری کلیدی در تاریخ این کشور رقم زد: پایان امتیازات رژیم اربابی، پیدایش حقوق بشر، نظام نوین تشکیلاتی، اقتصادی، اجتماعی و حقوقی.
با اینهمه، سه برنده بزرگ اروپایی برای تضعیف فرانسه در کنگره وین در سال ۱۸۱۵، اروپا را بدون توجه به احساسات ملی تقسیم کردند. در نتیجه، تصمیم گرفتند قلمروهای هلند سابق و هلند اتریشی {بلژیک آتی} را با جمهوری هلند جمع کنند. به این ترتیب، دولت حائلی به نام پادشاهی متحد هلند در شمال فرانسه ایجاد شد که گیوم اول دورانژ در راس آن بود.
مردم مخالفت خود را به صورت صریح با این اتحاد نشان دادند. مخالفتی که دلایلی دینی{کاتولیک/ پروتستان}، اقتصادی {عدم دسترسی لیبرال ها به بازار فرانسه و اجبار به رویارویی آزاد با تجارت و صنعت پیشرفته انگلستان} و سیاسی {بی اعتمادی اتریش، روسیه و پروس به اتحاد دو هلند} داشت. استبداد تدریجی، فشار دولت به مطبوعات و کلیسای کاتولیک از دیگر دلایل آن بود. البته این اوضاع در بلژیک محسوس تر بود، چون هلندی ها به پادشاه وفادار بودند. این وضعیت تا موج دوم انقلاب های اروپا در سال ۱۸۳۰ ادامه یافت و با به قدرت رسیدن بورژوازی در این سال، این نظام مورد حمایت همه اقشار مردم در فلاندر {بخش هلندی} و والونی {بخش فرانسوی بلژیک} قرار گرفت.
بعد از انقلاب اوت ۱۸۳۰ فرانسه، بروکسل هم به پا خاست و حتی نیروهای دولتی در برابر مردم شهرها و دهات عقب نشینی کردند. ظرف یک ماه بیشتر جمعیت شهرستان های جنوبی خالی شد و تنها قلعه های آنوِر، ماستریخت و لوگزامبورگ در دست نیروهای سلطنتی باقی ماند. از ماه سپتامبر کمیسیون امنیتی در بروکسل تشکیل و به سرعت به دولت موقت تبدیل شد. روز چهارم اکتبر ۱۸۳۰، استقلال ملی بلژیک اعلام شد و کنگره ای ملی به وجود آمد که روز ۷ فوریه ۱۸۳۱، قانون اساسی این کشور را تصویب کرد. این کنگره بعدها به پارلمانی با دو مجمع تبدیل شد: مجمع نمایندگان و سنا.
پس از اعلام این استقلال، مناقشاتی با هلند درگرفت که به جدایی بخش هلندی و فرانسوی بلژیک انجامید. این جدایی، اشتهای بقیه اروپا را برای ضمیمه کردن بخش های تقسیم شده بلژیک برانگیخت و تالیران، وزیر و سفیر فرانسه در لندن، پیشنهاد کرد بلژیک بین دول اروپایی تقسیم شود. اما الکساندر ژاندوبین {Gendebien} عضو دولت موقت بروکسل با صراحت تمام، دولت هایی را که در لندن دور هم جمع شده بودند، این طور تهدید کرد که در صورت اقدام به اجرای چنین نقشه ای، تمام جمعیت بلژیک را ضد نیروهای آنها خواهد شوراند، آن هم در شرایطی که فرانسه هنوز آرام نشده بود.
به این ترتیب، کنفرانس لندن، در ژانویه ۱۸۳۱ استقلال بلژیک و موجودیت آن به عنوان کشوری بی طرف را به رسمیت شناخت. پس از تصویب قانون اساسی بلژیک در فوریه ۱۸۳۱، از آنجا که بیشتر رای دهندگان از میان بورژواها بودند، زبان فرانسه به عنوان تنها زبان رسمی این کشور انتخاب شد. نظر عموم بر آن بود که اکثریت بلژیکی ها فرانسه زبان هستند، چرا که در آن زمان، زبان فرانسه، زبان نخبگان و طبقه غالب قدرت بود. اما هم در بخش فلاندر و هم در والونی و بروکسل، مردم عادی به زبان های محلی صحبت می کردند.
ایجاد نوعی نظام جمهوری در آن زمان در بلژیک ناممکن به نظر می رسید، چرا که پادشاهی های وقت اروپا احتمالا چنین چیزی را نمی پذیرفتند. از سوی دیگر، قدرت های اروپایی به دنبال تهدید بلژیک به ایجاد آشوب عقب نشینی کرده بودند. بنابراین، نوعی نظام پادشاهی در این کشور شکل گرفت که تاج و تخت آن باز بود، به این معنی که ابتدا به دوک نِمور، پسر پادشاه فرانسه پیشنهاد شد، که البته پدرش به دلیل ترس از دشمنی قدرت های بزرگ اروپا با برگشت سلطه فرانسه به بلژیک، آن را رد کرد. سرانجام شاهزاده آلمان، لئوپولد فون زاکس، که از بستگان ملکه ویکتوریا هم بود، آن را پذیرفت و به لئوپولد اول، نخستین پادشاه بلژیک تبدیل شد. به دنبال آن، نظر به بی طرفی دولت بلژیک، از این کشور انتظار می رفت برای دفاع از خود، ارتشی ملی تشکیل دهد.
دو سال بعد یعنی در سال ۱۹۳۳ حالت جنگ بین بلژیک و هلند رسما پایان گرفت. البته در سال های آتی، طی پیمان نامه هایی، بخش هایی از این کشور به هلند بازگردانده شد، برای نمونه، قلمرو بزرگ دوک لوگزامبورگ و لیمبورگ هلند. این تغییرات مرزی تا سال ۱۹۱۹ و امضای پیمان نامه ورسای ادامه داشت.
پایان بخش دوم