انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

بشر محکوم به آزادی است

سارتر برجسته ترین متفکر فلسفه اگزیستانسیالیسم (اصالت بشر) است. اگزیستانسیالیست ها به دو گروه تقسیم میشوند سارتر در این باره می گوید: «دسته اول: اگزیستانسیالیست های مسیحی، که من یاسپرس و گابریل مارسل پیرو مذهب کاتولیک را از زمره آنان می شمارم ودسته دوم: اگزیستانسیالیست های منکر واجب الوجود، یعنی هایدگر و اگزیستانسیالیست های فرانسوی و خود من».

وجه مشترک هر دو گروه آن است که همه معتقدند وجود مقدم بر ماهیت است. انسان در ابتدا وجود می یابد و سپس خود را می شناسد و این بدان معناست که وجود تقدم بر ماهیت دارد، بنابراین من هستم پس می اندیشم. نتیجه ای که باید آن را در برابر معنا شناسی دکارت از بشر دانست می اندیشم پس هستم.

فلسفه وجودی اگزیستانسیالیسم در وجود شناسی کیرکه گارد نهفته است، کیرکه گارد فیلسوف دانمارکی و سرسلسله اگزیستانسیالیست ها مسیحی، نام او با « دلهره ابراهیم» در مکتب اصالت بشر عجین شده است:« هر فرد در کنه فردیت خود از دیگران مجزا است. فرد به ذات بی همتا است هیچ وحدت، هیچ اشتراک و هیچ کلیتی وجود ندارد که با حاکمیت فردی هم چشمی کند حقیقت برای همیشه بازده تصمیم شخصی فرد است و تنها می تواند در اعمال آزاد برخاسته از این تصمیم تحقق یابد تنها تصمیمی که در برابر فرد مطرح است تصمیم به رستگاری یا لعنت جاودانه است، … تنها حقیقت و تصمیم درستی که وجود دارد شادمانی جاودانه در مسیح و مسیحانه زندگی کردن است.

وجود در اندیشه سارتر به لنفسه و فی نفسه بخش بندی می شود. وجود فی نفسه شامل جهان و هر چه در آن است. نسبت این وجود با ذاتش تاریک است خلل و عدم در آن راه نمی یابد.و وجود لنفسه که دارای ویژگی شعور، آگاهی، تفکر، قدرت عمل و آزادی است و آن انسان می باشد سارتر در توضیح موجود لنفسه دو جمله را بیان می دارد . انسان آن چیزی است که نیست و این یعنی گذشته انسان، خود انسان نیست و انسان آن چیزی است که هست و این یعنی اینکه بشر محدود به آن چیزی که بوده است، نیست.

در این فلسفه بشر مفهومی است که پس از ظهور در عالم وجود معنا می یابد، بشر هیچ نیست مگر آن چه از خود می سازد آدمی مسئول ساختن و وجود خویشتن است و به تبع آن مسئول تمام افراد بشری، ساختن از خود طرحی است که افکنده می شود پس بشر پیش از هر چیزی طرحی است که در درون گرائی خود می زید. بشر مالک و صاحب اختیار خود می باشد، بنابراین مسئول است و مسئولیت همه جامعه بشری را نیز دارا می باشد، فرد بشری با انتخاب، همه آدمیان را انتخاب می کند در واقع هر یک از اعمال آدمیان با آفریدن بشری که می خواهند آن گونه باشند صورت می گیرد و در عین حال تصویری از بشر می سازد که به طور کلی باید آن چنان باشد.سارتر بشر را دلهره می نامد، مفهوم این جمله آن است، هنگامی که آدمی خود را ملتزم ساخت و دریافت که وی نه تنها همان است که موجودیت خود راه و روش زندگی خود را تعیین و انتخاب می کند بلکه اضافه بر آن قانونگذاری است که با انتخاب شخص خود جامعه بشری را نیز انتخاب می کند چنین فردی نخواهد توانست از احساس مسوولیت تمام و عمیق بگریزد.

فلسفه اگزیستانسیالیسم با اولویت تقدم وجود بر ماهیت شکل گرفت و با جمله معروف داستایوسکی : اگر واجب الوجود نباشد هر کاری ممکن است سنگ بنای آن گذارده شد در این فلسفه انسان تنهاست و این تنهایی یعنی آنکه انسان مسئول کارهای خویش است، آدمی به دنیا پرتاب شده و جبری وجود نخواهد داشت:« ما تنهایم بدون دستاویزی که عذر خواه ما باشد این معنی همان است که من با جمله « بشر محکوم به آزادی است» بیان می کنم بشر محکوم است زیرا خود را نیافریده؛ و در عین حال آزاد است زیرا همین که پا به جهان گذاشت مسوول همه کارهایی است که انجام می دهد».