تصویر: ساپیر
مقدمه
نوشتههای مرتبط
در بررسی رابطه بین اندیشه و زبان با این پرسش مواجه میشویم که فرهنگ در ایجاد رابطه بین این دو چه نقشی بازی میکند و یا رابطه بین اندیشه و زبان در بروز تفکر فرهنگی و یا ورود زبان به فرهنگ چه نقشی دارد. این دو پرسش از دیرباز مسایل چالش برانگیزی را در بحثهای مردمشناسی، زبانشناسی و روانشناسی مطرح کرده است. اگر تفکر را فعالیت ذهن انسان و محصول مفهومی این فعالیت در نظر بگیریم، میتوان ادعا کرد که اگرچه این فعالیت در نظامهای جمعی، مانند زبان و فرهنگ، سازمان مییابد ولی تا حد زیادی فعالیتی فردی است. از طرف دیگر، در دهههای اخیر زبان، به عنوان یکی از نظامهای شناختی، مورد توجه رویکردهای مختلف علمی قرار گرفته و پرسشهای متفاوتی درباره ماهیت آن مطرح شده است. بررسی رابطه بین زبان و تفکر مستلزم اخذ یکی از این رویکردهاست. اینکه ما زبان را یک نظام ذهنی ویژه و مستقل در نظر بگیریم و یا آن را محصول خاص عملکرد شناختی عام (ترکیب دو یا چند عملکرد شناختی) بدانیم پاسخ ما به رابطه بین زبان و تفکر را تحت تاثیر قرار خواهد داد. اگر زبان یک حوزه مستقل باشد مسئله این است که تا چه حدی زبان به طور مستقیم تفکر غیرزبانی را شکل میدهد. ولی اگر زبان نتیجه عملکرد شناختی عام باشد تنها در شکلگیری قسمتی از تفکر میتواند ایفای نقش کند. مسئله مهم دیگری که در اینجا مطرح میشود آن است که آیا زبان فطری است یا تا حد زیادی رفتاری است که فرد در تعامل با جامعه فرامیگیرد و اگر اینگونه باشد سازههای اجتماعی و فرهنگی و تجربههای کاربردشناختی در این فراگیری زبانی ما تا چه حد ایفای نقش میکنند.
کارهای ساپیر و ورف (۳) در چارچوب تفکر بوآسی آغازگر تحقیقات در زمینه رابطه بین زبان و تفکر محسوب میشوند؛ و بسیاری از این تحقیقات که زیر لوای فرضیه ورف انجام شده است بر این پیش فرض قایلند که زبان تا حد زیادی بر دریافت ما از واقعیت تاثیر دارد.
به این ترتیب این فرضیه که انسانها جهان اطراف خود را از طریق عادات زبانی و ساختار زبان خود درک میکنند در حلقه اندیشمندان غربی معروف به نسبیت زبانی است: فرضیهای که بر اساس آن زبانی که ما به آن صحبت میکنیم شیوه تفکر ما را شکل میدهد و تا حد زیادی آن را تعیین میکند. شواهد آنها برای این ادعا تاثیر ویژگیهای واژگانی- دستوری زبان بر تجربههای حسی و غیرکلامی، سازههای شناختی و مفهومی موجود در جهانبینی انسانهاست. (همان).
همانطور که گفته شد، مباحث مربوط به نسبیت زبانی بر پایه تحقیقات بنجامین لی ورف و ادوارد ساپیر رشد پیدا کرد که نظرات آنها به نوبه خود بر پایه نگرشهای فرانتس بوآس (همان) بود، کسی که پیامدهای فرهنگی و شناختیِ تنوع ساختاری در بین زبانها را دنبال میکرد. ساپیر که طرفدار این فرضیه بود و به صورتی رادیکال در عوض نسبیت زبانی از اصطلاح تعین زبانی صحبت می کرد بر این باور بود که “زبان راهنمای واقعیت اجتماعی است” (همان) او میگفت که انسانها به تنهایی در یک دنیای عینی زندگی نمیکنند، و نیز به تنهایی در فعالیتهای اجتماعی که معمولاً آنها را امری عادی تلقی میکنند شرکت ندارند، بلکه در همه این امور زبان به طور ناخودآگاه عادات تفکر یک گروه اجتماعی را شکل میدهد. در واقع عادات زبانی تعیین میکند که ما چه تفسیر معینی از پدیدهها داشته باشیم. تحقیق ورف مقایسه رمزگذاری زبانی انگلیسی زبانها و هوپیها بود. او موفق شد تا نشان دهد که چگونه زبان تجربهها را سازمان میدهد. مردمشناسان و روانشناسان تا نیمه قرن بیستم بدون هیچ شک و بحثی این رابطه بین زبان و تفکررا میپذیرفتند.
همانطور که گفتیم از طرف دیگر، ورف بر این عقیده بود که زبان تفکر را شکل میدهد ولی او هرگز به صراحت بیان نکرد که منظور او از این شکلدهی چیست. به همین “فرضیه ورف” را میتوان به دو بخش ضعیف و قوی این فرضیه تقسیم کرد. بخش قوی این فرضیه بر آن است که زبان تفکر را میسازد و در آن نوعی تعین زبانی منظور نظر است. بخش ضعیف این فرضیه از تاثیر زبان بر تفکر طرفداری میکند. آزمایشات انجام شده در این زمینه برخی بر آن هستند که زبان جزء درونی و ذاتی تفکر محسوب میشود، یا آنکه زبان از طریق مفهومسازی و ساخت برخی از سازههای زبانی بر تفکر تاثیر میگذارد. ولی در این میان گزینه سومی نیز وجود دارد که زبان را ابزاری در دست اعضای یک جامعه میداند که از طریق آن به بازنماییهای مفهومی اشیاء، موقعیتها، کنشها و طبقه بندیها دست میزنند.
گزینهای که براساس آن زبان به عنوان ابزاری برای بازنمایی مفهومی در نظر گرفته میشود جزء سومی را به نام فرهنگ به رابطه بین زبان و تفکر وارد میکند. در اینجا فرهنگ به مثابه بازنمایی جمعی (که دربردارنده دانشها، پیشفرضها، کنشها، طبقهبندیها، انگیزهها و عاطفههای مشترک در بین اعضای یک جامعه است) در نظر گرفته میشود. برخلاف زبان که دارای نظامی ساختمند و سازمان یافته است، به نظر میرسد فرهنگ دارای مقولهها و اجزای متنوعی باشد. قبل از ورود به بحث اصلی در ابتدا تعریف زبان و تفکر ارائه خواهد شد.
تعریف زبان
زبان به عنوان نظامی از ارتباط بین همه جوامع انسانی و فرهنگی مشترک است و تقریباً تمامی انسانها برای ارتباط با هم آن را بکار میگیرند. زبان انسان یک نظام خلاق و زایاست که کودک برای ارتباط با دیگران بین سنین ۳ تا ۶ سالگی آن را فرامیگیرد. در اینجا زبان در مفهوم سوسوری آن مورد نظر است، یعنی نظامی که به بازنمود جمعی رسیده است و در تقابل با پارول که بازنمود فردی است قرار میگیرد. (۴).
تعریف تفکر
در اینجا تفکر به فعالیت ذهنی بشر و محصول مفهومی این فعالیت ذهنی اشاره دارد. این فعالیت ذهنی بعضاً دربرگیرنده شناخت نیز میباشد. در این مفهوم تفکر فعالیتی ذهنی در نظر گرفته میشود و زبان بازنمایی نظام خاصی از تفکر است(۵). به این ترتیب زبان بازنمایی یک نظام شناختی است و رابطه بین زبان و تفکر به رابطه زبان و سایر نظامهای شناختی بستگی دارد.
بازنمایی جمعی
مفهوم بازنمایی جمعی که میتوان آن را در کارهای دورکیم و تعریف سوسور از زبان دید بین شناخت جمعی و فردی تمایز ایجاد میکند. در کارهای زبانشناسان و مردمشناسان شناختی تفکر رویدادی فعال، مستقیم و فردی محسوب میشود پس در این طبقهبندی آن را جزء بازنمودهای فردی قرار میدهیم. از سوی دیگر میدانیم که نظامهای شناختی فردی تفاوتهای بنیادینی با نظامهای شناختی جمعی دارند(۷). شناخت فردی (که در ساختارها یا نظامهای دانش ، عاطفی، کنشی انگیزهای و ارزشی) دیده میشود به طور مستقیم در ذهن فرد اتفاق میافتد در حالیکه شناخت جمعی (ویژگی اجتماعی افراد) نمیتواند تنها از طریق برونداد ذهنی یک فرد از جامعه تعریف شود. در این تعریف زبان (در مفهوم سوسوری آن) و فرهنگ پدیدههایی جمعی هستند و هیچ نوع موجودیتی خارج از ذهن فرد ندارند(همان).
زبان و تفکر
رابطه بین زبان و تفکر را به دو راه میتوان بررسی کرد. سوال اصلی آن است که تا چه حدی زبان یک نظام ذهنی خودمختار و خاص است و یا اینکه آیا میتوان گفت که زبان تولید خاص یک عملکرد شناختی عام است. سوال بعدی این است که آیا میتوان ادعا کرد که زبان مستقیماً تفکر غیرزبانی را شکل میدهد. این دو سوال به هم مربوطند چراکه مسئله ورف ( که زبان شکلدهنده تفکر است) بر این فرض استوار است که زبان امری مستقل و در اساس بسیار پایهایتر از تفکر است. پس پاسخ به پرسش رابطه بین زبان و تفکر تا حد زیادی به پاسخ ما به این دو پرسش بستگی دارد که:
آیا زبان امری ذهنی و مستقل از سایر نظامهای شناختی است؛ یعنی زبان یک حوزه مخصوص به خود دارد که این حوزه در شکلدهی به تفکر مشارکت دارد؟
آیا زبان ابزاری است که سخنگویان میتوانند از آن برای فرایندهای مربوط به تفکر و بیان آن کمک بگیرند.
اگر جواب ما به پرسش دوم مثبت باشد آنگاه میتوان ادعا کرد که زبانهای مختلف باعث بروز اندیشههای متفاوت میشوند ولی جواب مثبت به پرسش اول این نتیجه را دربرنخواهد داشت چراکه در پرسش اول تمرکز ما بیشتر بر این است که زبان مستقل از تفکر عمل میکند و میتوان بیارتباط با آن عمل کند.
اگر قایل براین باشیم که زبان تفکر را شکل میدهد، زبان باید به عنوان امر ذهنی مستقل یا حوزهای خودمختار که مستقل از تفکر عمل میکند در نظر گرفته شود و نمیتوان آن را زیرمجموعهای از تفکر در نظر گرفت.
همانطور که گفته شد در این میان دیدگاه سومی وجود دارد که طبق آن تفکر از زبان به عنوان ابزاری برای بیان استفاده میکند(۲). در اینجا زبان هم میتواند یک حوزه مستقل باشد و هم می تواند زیرمجموعهای ساختمندی از تفکر در نظر گرفته شود.
در میان اندیشمندان شناختی کسانی مانند دی اندراد و کراننفلد (۱،۲؛۴،۷)براین باورند که زبان ابزاری در دست تفکر است و مفاهیم زبانی، تفکر را سازمان میدهند. آنها قایل بر تمایز تفکر فرهنگی و تفکر فردی هستند. این گروه از مقدم بودن تفکر نسبت به زبان صحبت میکنند و دلایلی که ارائه میدهند عبارتند از:
ما میتوانیم درباره مفاهیم زیادی صحبت کنیم بدون آنکه کلمهای برای آنها داشته باشیم. تفکر بدون داشتن مفاهیم زبانی نیز ممکن است. مثلاً سعی داریم یک جایی را توصیف کنیم می گوییم: “آنجا خانه نبود، از یک خوابگاه کوچکتر بود ولی مردم آنجا نمیخوابیدند”
به نظر میرسد در کودکان زبان به نسبت تفکر دیرتر ظاهر میشود.
افرادی، مانند کودکان کر، با غیبت کارکرد درست زبانی تا مدتی زندگی میکنند. ولی در عین حال در بازیهای خود از نوعی تفکر برخوردارند.
لغات و واژگان ما نسبت به افکاری که داریم نسبتاً محدود است ولی این امر مانع فکر کردن ما نمیشود.
نتیجهگیری
بنا برآنچه گفته شد در دیدگاه شناختگرایان زبان به عنوان ابزاری در دست تفکر قرار دارد و تفکر بخصوص تفکر فرهنگی بر زبان مقدم است. در این دیدگاه چه زبان حوزهای مستقل در ذهن باشد و چه آن را برآیند عملکرد چند حوزه درر ذهن بدانیم در اینکه زبان ابزاری در دست تفکر است خللی وارد نخواهد شد. در حالیکه اگر زبان را شکل دهنده تفکر محسوب کنیم در این حالت دیگر نمیتوان زبان را حوزهای مستقل در نظر گرفت که با سایر قوای شناختی مانند تفکر در ارتباط نیست و اگر هم آن را حوزهای بدانیم که با سایر قوای شناختی در ارتباط است باید برای آن وزن بیشتری قایل باشیم. گذشته از این تنها با درنظر گرفتن زبان به عنوان ابزاری در دست تفکر است که می توان برای فرهنگ به عنوان عاملی تعیین کننده در تفکر فرهنگی، که بازنمایی آن را در زبان شاهد هستیم، نقشی قایل شد.
بنابرآنچه گفته شد میتوان ادعا کرد فرهنگ در طول تاریخ بر تفکرجمعی اثر می گذارد و بازتاب این تفکر فرهنگی در زبان را میتوان در مفهومسازیها و استعاره های زبانی مشاهده کرد. یعنی فرهنگ بر تفکر اثر دارد و تفکر بر سازوکارهای مفهومسازی زبانی مانند استعاره اثر میگذارد و آنگاه در چرخش بعد زبان فرهنگ را بازتولید میکند. شاهد این ادعا وجود طرحوارههای تصوریای است که در زبان و بخصوص استعارههای زبانی یافت میشوند و هرگاه تفکرفرهنگی یک جامعه نسبت به مسئلهای تغییر کند بازتاب آن در زبان متجلی میشود.
References:
۱) D’Andrade, Roy. (2008). A Study of Personal and Cultural Values: American, Japanese, and Vietnamese. New York: Palgrave Macmillan.
۲) D’Andrade, Roy. (1998). the development of cognitive anthropology. universiy of Cambridge.
۳) Foley, William (1997) Anthropological Linguistics: An Introduction. Oxford: Blackwell.
۴) Kronenfeld, D. (2008). Culture, Society, and Cognition: Collective Goals, Values, Action, and Knowledge. Berlin: Mouton de Gruyter.
۵) Kronenfeld, D. (2011). A companion to cognitive anthropology. Berlin: Mouton de Gruyter.
۶) Kronenfeld, D. (2009). Fanti Kinship and the Analysis of Kinship Terminologies. Urbana and Chicago: University of Illinois Press.
۷) Kronenfeld, D. and Kimberly H. (2006). Culture, Cultural Models, and the Division of Labor. Cybernetics and Systems: An International Journal, 36:817-845.
۸) Whorf, Benjamin Lee (1956) Language, Thought and Reality: Selected Writings by Benjamin Lee Whorf, ed. John Carroll. Cambridge, MA: MIT Press.