انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

بررسی اتنوگرافی مطالعات علم و فناوری (بخش دوم)

با نگاهی به کتاب سفرهای دوقطبی نوشته امیلی مارتین

سعید اسلامی راد / ریحانه مطلبی

مطالعات اتنوگرافیک در علم: امیلی مارتین

نوشتارهای اتنوگرافیک همیشه از نوعی علاقه شخصی به مطالعه یک میدان آغاز می‌شود. هر پژوهشگری بنابر حوزه مطالعاتی خود و آشنایی و نزدیکی با یک اجتماع مشخص است که دست به پژوهش می‌زند. آشنا بودن با یک اجتماع علاوه بر شناخت درونی‌تر و عمیق‌تری که از میدان به دست می‌دهد به دلیل نزدیکی محقق با افراد درون میدان، نوعی از مشروعیت بخشی را هم به محقق به‌عنوان کسی که این توانایی را دارد تا از زبان ای این فرهنگ سخن بگوید می‌دهد و هم این امکان را موجب می‌شود تا از دید افراد مورد مطالعه شخص به دلیل نزدیکی با آنان راحت‌تر پذیرفته شود و در یک هم مشارکت گروهی فرایند پژوهش شکل بگیرد. در این میان نوشتار خودمردم‌نگارانه روشی است که این شکل از حضور در میدان را بهتر ترسیم می‌کند.

همان‌گونه که اشاره شد مردم نگاران نسل اول که عمدتاً جامع جامعه‌شناس بودند و نگاهی کل گرایانه به علم در قالب جامعه داشتند، نوعی ارتباط با فاصله را میدان مطالعاتی خود ارائه می‌دادند، آنان علم را از منظر ساخت یابی اجتماعی و مشروعیت سازی علمی بررسی می‌کردند که در مطالعات مرتون در باب آداب علم و نیز مطالعات وولگار و لاتور به چشم می‌خورد؛ مطالعات لاتور که بر پایه تمرکز بر زبان و از طریق نوشتن در پی آن بودند تا متقاعدسازی اصحاب علمی را نشان دهند. این افراد بر حضور در میدان‌هایعلمی مانندآزمایشگاه‌ها، کارخانه‌هاو لابراتوارها تمرکز داشتند تا بر سویه کنشگران غیرعلمی تحت تأثیر علم و تولیدات فناورانه؛ اما در نسل دوم به دلیل حضور متکثری از طیف وسیع‌تری از پژوهشگران نوعی از دیالکتیک هم بر پایه کنشگران علمی وهم کنشگران اجتماعی فرهنگی صورت گرفت. طبیعی بود که به دلیل حس تعلق این افراد به حوزه‌های فرهنگی و انسان‌شناختی علم را از دریچه کنشگران فرهنگی بررسی کنند که نتیجه آن تمرکز هم بر میدان‌های اجتماعی بود و هم بر علم، اما بیشتر سعی داشتند تا تأثیرات و تغییراتی که علم در ساختارهای سیاسی و علمی ایجاد می‌کند را به دست دهند.

امیلی مارتین با سابقه انجام پژوهش‌های فرهنگی خود که بر میدان مطالعاتی شرق آسیا (چین و تایوان) متمرکز بوده است و بر مسائلی متنوعی چون مذهب، پزشکی چینی، اقتصاد سیاسی و سلامت، سیاست و معماری، فرهنگ و زبان، مطالعات زنان، خویشاوندی و تبارشناسی پرداخته، توانستهاست ت ابر چرخشی که بر میدان‌های مطالعاتی خود داده است به‌نوعی چرخش از انسان‌شناسی کلاسیک مبتنی بر مطالعه انسان‌شناسی در دوردست و میدان‌های بافاصله از فرهنگ بومی محقق به وارد شدن به فرهنگ خود از طریق بررسی میدان‌های در دسترس و آشنا که نتیجه حضور مستمر و بی‌واسطه است را سبب شود. مارتین در سه کتاب بعدی وی که همگی بر میدان‌های مطالعاتی فرهنگ آمریکایی متمرکز است، کوشیده تا به مردم‌نگاری علم و فناوری با رویکرد فمینیستی دست زند.

مارتین در پژوهش‌های خود سعی کرده است در حوزه انسان‌شناسی پزشکی به مسائلی چون بیماری و مسائل روان‌شناختی، دارو و شرکت‌های داروسازی، اقتصاد سیاسی و آموزش‌های رسمی درباره بیماری (در کتاب سفرهای دوقطبی ۲۰۰۷)، سلامت همگانی و ایمنی بدن، بیماری‌هایی چون فلج اطفال و ایدز، گروه‌های جنسی مانند زنان و همجنسگرایان (بدن‌های منعطف ۱۹۹۴)، بدن زنان، نگاه تجربی زنان در باب بدن، تولیدمثل، بدن زن به‌مثابه ماشین، تفاوت‌های نگاه‌های جنسیت به بدن زنان و مردان (در کتاب زن در بدن ۱۹۹۲، چ اول ۱۹۸۷) بپردازد که همگی پژوهش‌های مردم نگارانه با رویکرد انسان‌شناسی فمینیستی هستند، نگاهی که برهم کشی ساختارهای علمی فناروانه را در ارتباط با ساختارهای جنسیتی و فرهنگی زنان بررسی می‌کند.

رویکرد فمینیستی امیلی مارتین در مطالعات علم و فناوری
از آنچه امیلی مارتین بر حوزه زنان و مسئله جنسیت به‌ویژه در کتاب زن در بدن به بررسی آن پرداخته است، برای روشن ساختن دیدگاه وی در باب جنسیتی زدگی علم که از طریق نوشتار و ادبیات علمی آن را خوانش می‌کند، به بررسی یکی از درخشان‌ترین مقاله‌های وی که بارها تجدیدچاپ شده است اشاره می‌کنیم. مقاله اسپرم و تخمک؛ چگونه علم،افسانه‌هایمربوطبهنقشکلیشه‌ایزنانومردانرابازسازیمی‌کند؟با بررسی نوشتار و ادبیات علمی در باب سازوکارهای بدن در ایجاد گامت بین دو نوع جنس می‌پردازد. در تمام منابع علمی، اندام‌های تولیدمثل زنانه و مردانه به‌عنوان منبع تولید مواد ارزشمندی چون تخمک و اسپرم معرفی می‌شوند. اگر دوره‌های ماهانه زنان یک سرمایه‌گذاری برای تولیدمثل است، منجر شدن آن به خونریزی نوعی ضرر و خسارت تلقی می‌شود. پزشکی اما این دوره را نوعی برون‌ریزی بافت‌های فرسوده معرفی می‌کند؛ گویی این بدن درست کار نمی‌کند و آن را باواژه‌های چون مرگ، خاتمه، از دست دادن و دفع شدن توصیف می‌کند؛اما گفتمان پزشکی برای بدن مرد ارزشی دیگر قائل است؛ چنانچه مکانیسم‌های تولید اسپرم در بدن مردان که همواره امکان تولید آن و به‌صورت میلیون‌ها اسپرم در هر نوبت باشد، آن را نوعی شاهکار فیزیولوژی بدن و طبیعت مردانه می‌داند. از سوی دیگر به دلیل اینکه تعداد تخمک‌ها بعد از تولد ثابت می‌ماند و تولید آن متوقف می‌شود و در هر نوبت عادت ماهانه دفع می‌شوند، بطوریکه در دورانی که یک زن می‌تواند باردار شود این عدد از ۲۰۰۰ به ۴۰۰ تخمک کاهش می‌یابد، در مقابل با توجه به میزان اسپرم‌های بی‌شمار یک مردم که در طول حیاتش تولید می‌کند، فیزیولوژی زن یک دستگاه منفعل و بدن مرد به‌عنوان یک مکانیسم پویا شمرده می‌شود. مارتین با نشان دادن اینکه بدن یک زن به همان میزانی که در طول بارداری‌اش امکان در دسترس داشتن تخمک موردنیاز خود را دارد اما در مقابل بدن مرد علیرغم تولید زیاد اسپرم اما در هر نوبت لقاح تنها به یک عدد از آن نیاز می‌شود و در مقابل با عادت ماهانه زن که تنها یک تخمک را از دست می‌دهد تعداد اسپرم‌های مرد به تعداد میلیون‌ها عدد نابود می‌شوند (با توجه به بحث ضرر و خسارت دانستن دفع تخمک در عادت ماهانه)، این سؤال را مطرح می‌کند که چرا همچنان این نگاه جنسیتی در ادبیات مربوط به فیزیولوژی بدن وجود دارد. وی در این راستا ارتباط زبان علمی با کلیشه‌های جنسیتی را عامل مهم می‌داند. وی می‌نویسد در ادبیات علمی، اسپرم با ویژگی مردانه چون قوی، چابک، پویا و در حال نبرد معرفی می‌شود که در حالت منفعل دانستن تخمک در درون بدن، این اسپرم است که می‌بایست خو د را به آن رساند و ویژگی‌های ژنتیکی‌اش را به آن تزریق کند. از سوی دیگر ارتباط میان اسپرم وتخمک رنگ و بوی مذهبی به خود دارد که به بازتولید کلیشه‌ها و افسانه‌های پریان بیشتر شبیه است. در تصویرسازی از تخمک، آن را به‌سان یک پرنسس محصور در زندان یک قلعه معرفی می‌کنند که می‌بایست در فرایند تلقیح توسط یک اسپرم چون یک شوالیه و جنگاور سفری در پیچ‌وخم‌های تاریک در جست‌وجوی رحم حرکت کند. این نگاه با این توضیح علمی تصویب شده که تخمک پس از رهاشدن از تخمدان تنها تا چند ساعت می‌تواند زنده بماند.
امیلی مارتین برای پرهیز نگاه جانب‌دارانه زیست‌شناسی الگوی چرخه‌های سایبرنتیک را پیشنهاد می‌کند. چرخه‌ای که در یک فرایند بازخوردی و انطباق پذیر با محیط و منعطف در برابر تغییر و همکاری بین بخش‌ها و پاسخ به شرایط محیطی توصیف می‌شود. مارتین از این طریق قصد دارد تا الگوهای موجود جنسیتی در نوشتار و گفتمان علمی را تغییر دهد. او بدن زن را در دوران یائسگی دارای این قدرت انطباق با شرایط محیطی می‌داند وقتی زنی امکان بارداری با توجه هبه ویژگی‌هایبدنی ندارد بدن نیاز تولید تخمک را در خود نمی‌بیند. مارتین تعامل میان تخمک و اسپرم را به زبان سایبری نوعی ازتعامل و همکاری نه فرایند یک‌سویه که برتری را به اسپرم می‌دهد، می‌داند. تلقیح یک فرایند همکاری و مشارکتی است. مارتین معتقد است این الگوی سایبری می‌تواند باعث تغییر در چشم‌اندازها شود، همان‌گونه که توجه به محیط زندگی بیمار در دهه ۱۹۵۰ بیمار را تنها به‌عنوان یک ابژه و موجودی منزوی نگاه نیم کرد بلکه به‌عنوان موجودیتی روانی اجتماعی در نظر گرفته می‌شد که می‌بایست در یک شرایط اکولوژیک با آن برخورد شود. به‌عبارت‌دیگر، مدیریت روانی بیمار شیوه جدیدی برای مراقبت و نظارت بر بیمار شد.
اما نقد مارتین در این مقاله و نتیجه‌ای که از آن می‌گیرد مبتنی بر این امر است که الگوهای علمی که زیست شناسان از آن بهره می‌برند تأثیر زیادی بر جامعه خواهد داشت. ایجاد کلیشه‌های جنسیتی مانند زن منفعل (تخمک) و مرد جنگاور (اسپرم) به سازوکار بدن انتقال می‌یابد و این امر باعث می‌شود تا باورهای اجتماعی از طریق تشابه با طبیعت، نهادینه و تقویت شوند و با توصیف یک پدیده اجتماعی که توسط یک پدیده طبیعی تصور موجود تقویت و تأکید شود این باور را به ذهن افراد وارد می‌کند که نابرابری‌ها و تبعیض‌های جنسی در بطن اجتماع ریشه در نابرابری‌های بیولوژیکی و زیست‌شناختی طبیعی دو جنس مرد و زن دارد. این الگو دقیقاً می‌تواند کارکردی همانند الگوی داروینیسم باشد که با ورود به اندیشه علم اجتماعی شکلی از نبرد و تنازع بقا را در جامعه طبیعی جلوه داد.
مارتین معتقد است که تحقیقات اجتماعیمی‌توانند نشان دهند که زیست‌شناسی تخمک و اسپرم چه آثار اجتماعی‌ای در پی دارد که کمترین آن زنده نگه‌داشتن کلیشه‌ها و افسانه‌های قدیمی است: دوشیزه‌های اسیر و مردان ناجی.انتساب اعمال هوشیارانه و شخصیت بخشی به اسپرم و تخمک باورهای فرهنگی را نیز موجه نشان می‌دهد. مارتین تلاش دارد تا استعاره‌ها و تشابه‌های تساوی گرایانه را دراین‌باره به کار ببرد. به اعتقاد وی به کار بردن این استعاره‌ها و کلیشه‌های جنسیتی از چالش‌های فمینیستی است؛ چراکه استعاره‌ها، عرف‌های ادبی هستند که در متن علم زنده باقی می‌مانند. مطرح کردن این نگاه یعنی نگاهی فمینیستی در علم به باور مارتین قصد دارد تا با واکاوی این سازوکار از طریق مصرف استعاره‌ها، نوعی از آگاهی را در باب آن‌ها افزایش دهد. چراکه استعاره‌ها خود نوعی پیش‌فرض را در شناخت طبیعی وارد می‌کنند که خود مانع از شناخت حقیقی علم می‌شود. آگاهی از این استعاره‌ها قدرت تلقینی آن را کاهش می‌دهد و نوعی بی‌طرفی در نگاه علمی را به‌جای آن می‌نشاند. چراکه پیشبرد این نگاه جنسیتی به نسل‌های بعد دامن زدن به کلیشه‌های اجتماعی موجود با فرض وجود بنیانی علمی برای توجیه آن نابرابری‌ها و بازتولید آن است.
در دو کتاب دیگر نیز مارتین به مسائل علمی و بیماری‌ها از چشم‌انداز جنسیت و نژاد نگاه انداخته است. در کتاب زن در بدن؛ تحلیلی فرهنگی بر تولیدمثل، وی معتقد است که جامعه به بدن زن به چشم یک ماشین تولیدمثل می‌نگرد، ماشینی که درزمان بارداری و زایمان و حتی پس از آن در یک انفعال به سر می‌برد؛ زن باردار از فضای شغلی و فعالیت‌های اجتماعی‌اش کنار گذاشته می‌شود. از سوی دیگر نقش فعالیتی زن تنها در قالب بدن وی تعریف می‌شود. مارتین در این کتاب تفاوت بین دو نگاه به بدن زن و مرد را این‌گونه تعریف می‌کند: اگر زنان در موقعیت بدنی‌شان و در درون بدن تعریف می‌شوند، مردان در درون سرشان تعریف می‌شوند. اهمیت قسمت سر در بیولوژی انسانی به‌عنوان یک بخش آگاهی‌دهنده و فرمانده در نظر گرفته می‌شود، نقشی فعال در کنار نقش تنانه زنان حضور می‌یابد. این کتاب که در ابتدا در سال ۱۹۸۷ منتشر شد و بارها بعد از آن به چاپ رسیده است نگاه جامعه به زن را به‌عنوان مکانیسمی برای تولید ک محصول که همان بچه است می‌بیند. مارتین این تبعیض جنسیتی به بدن (زن به بدن و مرد به سر) را در موقعیت زنان در محیط‌های درمانی و بیمارستانی نیز نشان داده است. مارتین فضای بیمارستانی و دکترها و نیروی درمانی را با وضعیت اقتصادی در نظر می‌گیرد؛ مردان با قوه اختیارشان در قالب نقش دکترها بدن زنان را در کنترل دارند و از سوی دیگر مردان دیگر با در دست داشتن وضعیت اقتصادی هزینه این انقیاد بدن زنانه را به نظام‌های پزشکی پرداخت می‌کنند. موقعیت مردان که با قسمت سر Head درنظر گرفت همی‌شود با موقعیت‌های اقتصادی و درمانی (مداخلات پزشکی) در تناظر است. مکانیسمی که از طریقآن مردان فرزندان خود را در فرایند اقتصادی و پزشکی از طریق بدن زنان به دست می‌آورند. مارتین در مقدمه چاپ‌های بعدی این کتاب می‌نویسد که با گذشت پنج سال از چاپ این کتاب (در سال ۱۹۹۲) بسیاری از نگاه‌های جنسیتی خود زنان به بدن‌هایشان تغییر یافته و در حال توسعه است. مارتین خود را هم به‌عنوان یک مؤلف و هم به‌عنوان یک مردم نگار از طریق قرار گرفتن میان زنان و مصاحبه با بسیاری از آنان در طی سه سال انجام داده است. او زبان خود را نه زبان یک دانشمند پزشکی یا بیولوژیست می‌داند، او زبانش را زبانی می‌داند که از طریق آن زنان صحبت می‌کنند. او این کتاب را با استعاره‌های پزشکی درباره بدن و تولیدمثل زنان آغاز می‌کند. او در این استعاره‌ها همان نگاه جنسیتی را می‌بیند که در مقاله اسپرم و تخمک بدان پرداخته است. او در این مسیر سعی کرده است تا آنچه میشل فوکو از آن کنترل بدن از طریق دانش و قدرت را معرفی کرده سعی می‌کند با بیرون کشیدن از گفتمان‌های مسلط پزشکی مثل بیمارستان‌ها و کلینیک‌ها به درون گروه‌های حمایتی خود زنان برود و شاهد آن باشد تا زنان خود در برابر ساختارهای پزشکی در قالب مفاهیمی چون باروری و ناباروری مقاومت کنند. مارتین بر اثرگذاری قدرت، آموزش و ارتباط آن با عوامل چون جنسیت و نزاد واقف است اما وی تلاش دارد تا نوع نگاه زنان به بدن خود و تجربه بارداری را تغییر دهد. تجربه‌ای که از آن نوعی انفعال در شکل‌گیری بچه را نشان می‌دهد؛ بچه‌ای که در حال رشد است و در این مدت بدن زن در نوعی انفعال به‌عنوان بستری در نظر گرفت می‌شود تا این فرایند سپری گردد. در پایان مقدمه همین کتاب به سال ۱۹۹۲ است که مارتین چرخش اتنوگرافیک خود به سمت مسئله ایمنی بدن را نزد افراد مبتلا به ایدز معرفی می‌کند.
در کتاب بدن‌های منعطف؛ نقش ایمنی در فرهنگ آمریکا از فلج اطفال تا بیماری ایدز، مارتین تجربه خود از سال ۱۹۵۱ را ذکر می‌کند؛ زمانی که برادر دوساله‌اش در جریان اپیدمی فلج اطفال می‌میرد زمانی که خود امیلی مارتین هفت‌ساله بوده است. در ذکر این خاطره او از ترس‌ها و نگرانی‌های خود از ویروس، جراحی و زخم و محیط بیمارستانی می‌گوید. سپس او می‌پرسد از آن زمان تاکنون که اوج اپیدمیایدز است، مسئله سلامت و ایمنی چه تغییراتی داشته است؟ سپس از تجربه خود به‌عنوان کار داوطلبانه در مرکز خدمات به بیماران ایدز در منطقه بالتمیور اشاره می‌کند، منطقه‌ای که بعد در تاب سفر دوقطبی نیز میدان مطالعاتی وی خواهد بود. او از فعالیت در این سازمان، به‌عنوان یک نزدیکی صمیمانه با افراد دارای بیماری ایدز صحبت می‌کند. او به‌صراحت از نقش دوگانه داوطلب/انسان‌شناس صحبت می‌کند. او از عواملی چون نزاد، جنسیت، طبقه، کار، خانواده، اجتماع دولت و ملت در طبقه‌بندی‌های اجتماعی ‌اشاره می‌کند اما آن را عواملی کافی برای پیگیری مسئله ایمنی و بحث سلامت نزد افراد نمی‌بیند. او در بین با توجه به پیشرفت‌هایی که در حوزه سلامت وایمنی رخ داده این مسئله را مطرح می‌کند که چراکه هنوز بسیاری از افراد برای برخی از بیماری‌ها از واکسن زدن اجتناب می‌کنند. او نگاه اجتماعی مرتبط با بدن در این حوزه را به‌مثابه یک «میدان» می‌بیند که از طریق آموزش‌های همگانی درباره سلامت ایمنی مطرح می‌شوند. همان‌گونه که یک ساختار اجتماعی دربرابر عوالم محیطی وآسیب‌زننده عمل می‌کند بدن را زا طریق مسئله ایمنی و سلامت دارای فعالیتی این‌چنین می‌داند. بدن در این بین تلاش دارد تا به‌مثابه یک مقاومتدر نظر گرفته شود. او در راستای این پژوهش از تجربیات دو گروه از افراد استفاده می‌کند: زنان و هم‌جنس‌گرایان. این دو گروه به دلیل برخورداری از نوعی اقلیت در سیستم طبقه‌بندی اجتماعی تلاش می‌کنند تا در سطحی بالاتر از ایمنی و سلامت قرار بگیرند؛ این مسئله با توجه به اپیدمیایدز درمیان هم‌جنس‌گرایان تقویت شده است. در این کتاب بدن در ارتباط با سیستمایمنی به‌عنوان یک بستر منعطف نگریسته می‌شود، انعطاف‌پذیری به‌عنوان یک ویژگی جسمانی، شخصیتی، بدنی و سازمانی بدل شده است ک همی ابدی رشد یابد و توسعه داده شود. مارتین مسئله ایمنی بدن و استفاده از واکسن‌ها را درارتباط با آموزش وفقر اقتصادی می‌بیند اما در این میان برخی از افراد با دوری کردن از این فرایندها در مواجهه با بیماری‌ها و ویروس‌ها بدن خود را دارای ق=نوعی قدرت و مقاومت معرفی می‌کنند که سعی می‌کنند با سیستم‌های دیگر مانند ورزش و بدن‌سازی آن را بهبود بخشند. آن‌ها بدن خود را دارای انعطاف می‌دانند. این افراد سعی می‌کنند بدن خود را از قرار گرفتن ذیل هرگونه طبقه‌بندی رها سازند.

سفرهای دوقطبی: یک خودمردم‌نگاری
همان‌گونه که اشاره شد، خودمردم‌نگاری روشی است که نوعی مشروعیت بخشی به مردم نگار می‌بخشد تا با بنیان اشتراکی در امر فرهنگی با میدان مطالعاتی‌اش بتواند فرایند تحقیق را توسعه و آن را بازنمایی دهد. روشی که با فراتر رفتن از دامنه خودِ مردم نگار سعی می‌کند روایت‌های دیگان را با زبان خودشان بدان وارد کند. از همی نرو زبان خودمردم‌نگاری زبانی چندصدایی است؛ اما آنچه باعث می‌شود تا این روش به‌کاربرده شود نوعی از تعلق مردم نگار به میدان مطالعاتی است، همین تشابه میان افراد است که مردم نگار را در رابطه‌ای تساوی گرایانه با دیگران قرار می‌دهد؛ مردم نگار در نوعی هم‌ذات پنداری و مشارکت همدلانه، خود را در آینه دیگران می‌بیند و بازمی‌یابد. از همین رو خودمردم‌نگاری روشی برای شناسایی خود از طریق شناختن دیگران است (گرچه به دلیل وحدت موضوع و مسئله پژوهشی عملاً تفاوتی بین خود مردم نگار و دیگران وجود ندارد).
نوشتارهای اتنوگرافیک مارتین را می‌توان نوعی خودمردم‌نگاری دانست چراکه برای وی همیشه وجود یک بنیان اشتراکی با میدان مطالعاتی‌اش سنگ بنای حرکت او رد مسیر پژوهش بوده است. در کتاب زن در بدن او تجربه مادرانگی و بارداری خودش برای تولد دومین فرزندش آغاز می‌کند و نیز تجربه خود به‌عنوان یک زن را در رابطه با مسئله تولیدمثل مطرح می‌کند و در کتاب بدن‌های منعطف در همان آغاز مقدمه تجربه‌ای را ذکر می‌کند که نقطه حرکت اوست، مارتین تجربه مرگ برادرش را زمانی که وی پنج‌ساله بود را ذکر می‌کند که بر اثر فلج اطفال اتفاق افتاده بود. از ترسی صحبت می‌کند که نسبت به این بیماری هم خود و خانواده و هم دیگران به آن داشتند و نیز تجربه برادرش به‌عنوان بیماری که در اتاق بیمارستان منزوی شده بود و تنها راه ارتباطی‌اش با جهان خارج از چشم‌انداز پنجره اتاق بیمارستان بود. برای همین در کتاب بدن‌های منعطف که در باب ایمنی در فرهنگ آمریکایی است بر دو بیماری فلج اطفال و ایدز تمرکز کرده است. وی می‌نویسد که من خود تجربه بیماری ایدز را نداشتم اما با کار کردن داوطلبانه به دو شخصیت بدل شدم: یک محقق مردم نگار و یک داوطلب در سازمان خدمت‌رسانی به افراد دارای ایدز. او با کار کردن در این سازمان بود که توانست در نوعی رابطه نزدیک و مورد پذیرش با این افراد شهر شود. درست است که او خود تجربه‌ای ن بیماری را نداشته اما به دلیل نزدیکی هرروزی با این افراد توانسته بود نوعی از مشروعیت و پذیرش را زا آنان کسب کند، به‌طوری‌که عنوان می‌کند زمانی که در مصاحبه‌ها هدف از آن را برنامه تحقیقاتی‌اش می‌خواند، بیماران مشتاقانه درباره آن و نحوه انجام آن از وی سؤال می‌کرده‌اند.
سفر دوقطبی نیز همان‌گونه که از نامش پیداست نوعی سفر است. واژه Expedition هم به معنای سفر است و هم به معنای سفری اکتشافی؛ گویی مارتین سعی دارد در این سفر به اکتشاف‌هایی نائل آید؛ اما آنچه باعث این حرکت می‌شود نیز تجربه‌ای است که او خود به‌عنوان یک فرد دارای اختلال دوقطبی داشته است. او پس از تجربه حالات ترس و اضطراب متوجه این اختلال می‌شود و با شرکت در گروه‌های حمایتی که با حضور این افراد تشکیل می‌شده است درمی‌یابد که مشاهدات وی مسیر حرکت یک پژوهش مردم‌نگارانه را ایجاد کرده است. این تجربه حضور در کنار دیگرانی از جنس خود اوست که باعث این تحقیق می‌شود (نه بالعکس). در کنار این موارد، مارتین با آگاهی از وجود اختلال در تعدادی از دانشجویانش هرچه بیشتر به ای ن مسئله توجه کرده است؛ به‌ویژه نقش این اختلال در مقایسه با امکان یا عدم توانایی برای کار در فضای دانشگاه یا در محل کار نزد این افراد. او سعی می‌کند تا با آموزش رهبری گروه‌ها را در دست بگیرد. او برای انجام این تحقیق از روش‌های مصاحبه (به‌ویژه با روان‌پزشکان و کارگزاران شرکت‌های دارویی)، مشاهده (به‌ویژه در مصاحبه‌های بالینی در مراکز آموزشی)، حضور در فضاهای مختلف (مانند کنفرانس‌ها، کلاس‌های آموزشی و درسی در دپارتمان روان‌پزشکی، آژانس‌های تبلیغات دارو، ادارات)، شرکت فعالانه در گروه‌های حمایتی و سخنرانی‌ها سعی دارد تا به نگاهی کامل دست یابد.

سفرهای دوقطبی، یک مردم‌نگاری خوب در مطالعات علم؟
روایت کتاب سفرهای دوقطبی از طرح روی جلد کتاب آغاز می‌شود، طرح روی جلدی تصویری‌ است از نقاشی «شب‌ پر ستاره» اثر ونسان ونگوگ نقاش مشکوک مبتلا به اختلال دوقطبی که آن را در زمان بستری شدن در آسایشگاه روانی در جنوب فرانسه چندین ماه پیش ازخودکشی کشیده است.
کتاب در دو بخش در قالب یک اتواتنوگرافی به اختلال دو قطبی می‌پردازد. بخش اول کتاب -که خلاصه ای از مفهوم بیماری افسردگی مانیک در تاریخ بشر را ارائه می‌دهد- با نام «افسردگی مانیک به مثابه‌ی یک تجربه» به چهار فصل تقسیم شده است که در آن به تجربیات افسردگی دو قطبیMDI ( چندگانگی، وقفه، سبک و به نمایش گذاشتن شیدایی) پرداخته است؛ اینکه بیماران چگونه در معرض آثار و پیامدهای ناشی از تشخیص قرار می‌گیرند، تجزیه و تحلیل مکانیسم عمل گروه‌های حمایتی و نقش DSM در خودباوری و خودارزیابی بیمار، بازار داروهای روانپزشکی و معنای آن در فرهنگ آمریکا می‌پردازد. در این بخش مارتین به خوبی ساختارهای پزشکی و روان‌پزشکی را بعنوان تجربه زیسته، با ارائه مثال هایی از گروه های حمایتی مستند می کند. در این بخش مارتین مباحث خود را ذیل دو مفهوم عقلانیت و غیرعقلانیت بررسی می کند. مارتین در تبارشناسی که از مفهوم احساسات ارائه می دهد عنوان می کند که مفهوم شخصیت سالم در فرهنگ آمریکا پیرو این اصل شکل گرفته است که یک فرد سالم و عقلانی شخصی است کهبر روی انگیزه ها و احساساتش کنترل دارد. ازاین رو فرد مبتلا به بیماری برای شخصیت آمریکایی نامناسب است. فرد سالم که با صفت عقلانیت شناخته می شود فردی است که می تواند در امور روزانه وشغلی موفق ظاهر شود. مضمونی که در کلمه دیوانه(غیرعقلانی) مشخص است؛ یعنی فردی که شخصیت عقلانی اش از دست رفته است. اما دیده می شود که اکنوندر فرهنگ آمریکا همین ویژگی های غیرعقلانی که در مورد مانیا به آن پرداخته می شود به چه صورت براثر تبلیغی که بر آن می شود و از هیجان های پرشوری که در آن وجود دارد به منزله منبعی برای خلاقیت استفاده می شود. منبعی که بعنوان یک نیروی حیاتی می تواند در خدمت منافع سرمایه داری باشد و به مثابه یک سبک از زندگی در فرهنگ آمریکایی بدان تشویق شود. از سوی دیگر مارتین با اشاره به فرایندهای بالینی و پاتولوژیک بویژه در فرایندهای آسیب شناختی از اختلال عنوان می کند که چگونه گفتمان مسلط پزشکی با تحمیل نشانگان بیماری دوقطبی به طبقه بندی افراد ذیل مفاهیم بیماری می پردازد. مارتین گفتمان پزشکی و روان پزشکی را دارای نوعی سلطه می بیند که با ارائه نوعی از عقلانیت در قالب استفاده از زبان بعنوان یک نیروی تفویض‌کننده، خود را در مقام کنترل‌کننده ای نشان می دهد که خط تمایز میان عقلانیت(پزشک) و غیرعقلانیت(بیمار) را ترسیم می کند. اما مارتین با ارائه نمونه هایی از مصاحبه های بالینی و بویژه ترسیم کنش های افراد در گروه های حمایتی با تکیهبر مفهوم اجرامندی جودیت باتلر و سبک در زبان یاکوبسنی نشان می دهد که چگونه فرد دارای اختلال با نوعی خودآگاهی از وضعیت روانی، خودش را در حیطه عقلانیت جای می دهد. برخلاف گفتمان پزشکی که بیمار را در نوعی ناآگاهی از وضعیت خود می داند، مارتین نشان می دهد که کنش های افراد مبنی بر نوعی از خلاقیت و اجرا است که در قالب سبک های فردی خود را نشان می دهد؛ اینکه چگونه اجرامندی با عقلانیت پیوند می یابد. پس در اینجا آن خط تمایز میان پزشک/بیمار و عقلانیت/غیرعقلانیت به هم می ریزد. اما در نمونه هایی هم نشانمی دهد که به دلیل تسلط گفتمان پزشکی چگونه تلاش های فردی و نقشی بیمار به مثابه نشانگان خود بیماری و علائمی بر تقویت بعد غیرعقلانی بیماری، فرد بیمار را هرچه بیشتر به انقیاد در ذیل طبقه غیرعقلانیت توسط پزشک می برد.
مارتین در بخش دوم کتاب بیشتر بر دوران مانیا یا شیدایی متمرکز شده که «شیدایی به مثابه‌ی یک منبع» نامگذاری شده است و در آن به تجزیه و تحلیل نمودار خلق، بررسی جنبه ها و دیدگاه‌های مختلف درباره مانیا و استعاره افسردگی مانیک در تفکر اقتصادی دوران مدرن پرداخته است. وی در این بخش مفهوم مانیا را بعنوان نیروی خلاقیت که در سیستم اقتصادی بر آن تاکید می شود پرداخته است. وجه مانیا به عنوان نوعی نوسان که اوج و فرودهای بازار وبورس و وضعیت اقتصادی را در قالب نوعی تب هیجانی نشان می دهد. وی در این بخش روش خود مبتنی بر حضور در فضاهای مختلف و مصاحبه با کارگزاران شرکت های دارویی را ادامه می دهد. او در جغرافیای شهری مورد مطالعه اش که به مدت ده سال به طول انجامیده در منطقه بالتیمور بر روی خود افراد دارای اختلال با تاکید بر گروه های حمایتی، در اورنج کانتی با دانشمندان علوم اعصاب و محققان در زمینه تصویربرداری مغزی از افراد افسردگی مانیک و نیز ADHD و در نیوجرسی(در شهرهای سامرست، میدلکس و مرسر) بر شرکت های دارویی، ارتباطات و نیروی کار تمرکز کرده است.
مارتین در این کتاب در واقع می‌خواهد رابطه میان مفهوم شیدایی در عامه مردم را با مفهوم این پدیده در میان روانپزشکان و متخصصان این حوزه مقایسه کند. اختلال دوقطبی بیماری خلقیاست که شیوع آن در بزرگسالان حدود ۲.۵% است. ویژگی که این بیماران با آن شناخته می شوند؛ نوسانات خلق از مانیا(شیدایی) به دپرشن(افسردگی) است. مارتین اشاره می کند از آنجایی که مفهوم «شیدایی» کمتر از افسردگی مورد توجه قرار گرفته است، سعی دارد در این کتاب توضیح دهد که افراد مبتلا به مانیا و متخصصانی که در این حیطه فعالیت می‌کنند از مفهوم مانیا در زمینه های زیر چطور استفاده می کنند: زمینه هایی مثل گروه های حمایتی، مراجعات بالینی، پوشش‌های رسانه ای و …
درکتاب «سفرهایدوقطبی»مارتینباحضورطولانیمدتدرگروه‌هایحمایتی،همراهیباافرادمبتلابهایناختلالدرفضاییخارجازاینگروه‌ها، مرورفیلم‌هایآموزشیروان‌پزشکان، مصاحبه با افراد دارای اختلال، پزشکان، روان پزشکان و شرکت های دارویی،نگاهچندبعدیوچندمیدانیبودنزمینهکارخودرابهخوبینشانمیدهد. مارتینسعیمیکنددراینگروه‌هاودرواقعدرمیدانمطالعاتیخودبعنوانیکبومیشناختهشودوبهاستانداردهایمشروعیتیکفردبومیدرمیداندستپیدا‌کند که به دلیل تجربه اختلال دوقطبی نزد خود تا حدی به حضور وپذیرفته شدن نزد دیگر افراد به وی کمک شده است. بهکمکاینجایگاه، مارتینتوانستهنگاهیدرونیبهموضوعموردمطالعه‌اشداشتهباشد. بااینخصیصهاستکهقادربهدرکمحتوا،زباناصطلاحات،روش‌هایزمینهموردمطالعهمی‌شود. ویباحضوربعنوانیکبیماروالبتهبااتخاذرویکریانتقادی،ساختارهایاجتماعی،ساختارهایقدرت،معانیفرهنگیوتاریخچهاینموضوعرادربیندوگروهبیمارانوروان‌پزشکانتحلیلمی‌کند. اوهمچنیندربخش‌هاییازتحقیقاتخودبافاصلهگرفتنازمیدان،ترکیبیازنگاهدرونیوبیرونیراارائهمی‌دهد. وی بعنوان یک انسان شناس حوزه پزشکی، بیماری را مقوله ای بیولوژیک نمی داند بلکه آن را دارای هستاری زیستی معرفی می کند که بوسیله مقوله های فرهنگی و اجتماعی پوشانده شده است؛ به همین دلیل است که برای یک مطالعه مردم نگاری حوزه ای بینابین را انتخاب می کند. چراکه وی به این امر اعتقاد دارد که هر مساله ای مربوط به انسان نمی تواند با نگاهی یک سویه خوانش یابد بلکه هر دو بعد امر بیولوژیک و امر فرهنگی را شامل می شود. وی درباره اختلال دوقطبی، آن را به مثابه یک امر منفی در نظر نمی دارد؛ بلکه به سویه های مثبت آن نیز توجه دارد. در نگاه کلی، مارتین بر این باور است که در زندگی انسانی هر دو بعد عقلانیت و غیرعقلانیت حضور دارند ودر برخی موارد دارای هم پوشانی هستند. برای همین نمی توان بطور مشخص از تمایز میان دو این دو سطح صحبت کرد.
این کتاب مانند قلعه‌ی هزار پنجره ای است که از طریق آن مخاطب می‌تواند به جنبه‌های مختلف اختلال دوقطبی نگاه کند. در فصل دوم یکی از این پنجره‌ها را به روی مخاطب باز می کند و در ابتدای این فصل مارتین، با تجزیه و تحلیل نمودار خلق‌وخو (mood chart) به این موضوع می پردازد که روان‌پزشکان و حتا خود مبتلایان به این اختلال به دنبال علائم و نشانه‌های شیدایی یا افسردگی هستند؛ بسیاری از این افراد خود با مطالعه نشانگان بیماری به اختلال‌هایشان پی می برند. انتهای پایینی این طیف(افسردگی) نشان‌دهنده‌ی شکست، عدم تولید و ضعف است و انتهای بالایی آن (شیدایی/ مانیا) به خلاقیت و بهره‌وری بالا دلالت دارد. مخاطبان این کتاب قادر به ردیابی فرایندی هستند که طی آن با توجه به همین نمودارها و DSM ، اختلالات خلقی تشخیص داده می‌شوند. با توجه به این به گفته مارتین، در آمریکا هر فرد زمانی عاقل و منطقی تلقی می شود که بتواند موقعیت و شرایط خود را انتخاب کرده و درباره آن تصمیم بگیرد. با توجه به این شرایط، تشخیص این بیماری از سوی روان‌پزشکان برای یک فرد و به همراه داشتن برچسب ابتلا به اختلال دو قطبی اولین اتفاقی است که برای وی رخ می دهد؛ و این به معنای زیر سوال‌رفتن عقلانیت اوست. مارتین که خود به عنوان یک انسان شناس و استاد دانشگاه، درگیر این بیماری است و در ادامه کتاب ادعا می کند که نظام اقتصادی و تکنولوژیکی دنیای مدرن، انسان‌ها را در ذهنیتی از یک انسان موفق به سمت شیدایی سوق می‌دهد.به عقیده وی مقوله هایی که به عنوان معیارهایی برای تشخیص این اختلال مورد توجه قرار می‌گیرند به‌هیچ عنوان به بستر فرهنگی حاکم در آن جامعه، جنسیت، نژاد و سایر متغیرهایی که با تغییر در آنها سبک زندگی و ارزش‌ها و ساختارهای کنشی تغییر می کند، توجهی نکرده اند و این مقوله بندی ها صرفا طبقه بندی هایی به غایت انتزاعی است که نباید به عنوان تنها مرجع در تشخیص یک اختلال به کار رود.
نکته تحسین برانگیز این کتاب، بعنوان یک اتنوگرافی در حوزه علم، نتیجه نگاه چندجانبه و چند بعدی او به سوژه مورد مطالعه اش در علم روان‌پزشکی ا‌ست. او در بخش‌های ابتدایی کتاب بر تجربه‌ی زیسته‌ی افراد مبتلا به این اختلال تمرکز می‌کند، به برداشت و تلقی هر بیمار از خود می‌پردازد، این موضوع که بیماران چطور نگاهی به متخصصان این موضوع (روان‌پزشکان و حتی خود مارتین) دارند را مورد بررسی قرار می‌دهند. بعد وارد رابطه و تعاملات میان بیمار و روان‌پزشک می شود، برداشت های ذهنی این قشر، فرایندها و مبنای تشخیص آنها را به بیماران با نگاهی انتقادی به چالش می کشد. توجه مارتین به جزییات در هر بخشی از تحقیقش به حدی است که برای درک نظام های معنایی و چگونگی شکل گیری یک معنا حتی تا بررسی ساختارها و ابزارهای آموزشی روانپزشکان نیز پیش می رود. در فصل های پایانی کتاب برای بررسی جنبه دیگری از این موضوع به سراغ بازار و شیوه های بازاریابی داروهای عرضه شده برای این بیماری می رود و اذعان می کند بازاریابان و تبلیغ کنندگان این داروها با تاکید بر غیرعقلانی بودن بیماران تلاش می کنند در تبلیغات خود نشان دهند افراد مبتلا به اختلالات روانی تنها پس از مصرف این داروهاست که به عنوان فردیت های عقلانی پذیرفته می شوند و مشروعیت تعاملات و روابط اجتماعی معمول را خواهند داشت. این امر را می توان در نگاه خود‌درمانگری افراد نیز مشاهده کرد که هم تمایل به مصرف داروها دارند و هم به نوعی تلاش می کنند تا با جلوه دادن اینکه بیماری های روانی از جمله اختلال دوقطبی دارای ریشه ای بیولوژیک و درون مغزی است هرچه راحت تر آن را بپیذیرند. اینکه بیماری در سطحی قرار دارد که در دست کنترل آنها نیست، آن را پذیرفتنی‌تر می کند. از سوی دیگر در زمینه مصرف دارو نیز آزادی هایی که افراد برای مصرف دارو دارند و در برخی موارد توسط پزشکان به آنها داده می شود و اینکه این تجربه را کسب کنند که کدام دارو برای آنان بهتر عمل می کند، سطحی از عقلانیت را به بیماران اعطا می‌کند که آنها را در جایگاه مدیریت‌بخشی به خود قرار می دهد. اینجاست که مارتین به عنوان یک انسان شناس حوزه علم با ده سال بررسی درباره این موضوع، به تمام جوانبی که درک و دریافت یک فرد ساکن در آمریکا درباره این بیماری را صورت‌بندی می کنند و به معناها در مسیر خاصی جهت می دهند را برملا می کند.
مارتین در پایان کتاب می نویسد: در فصل های اول کتاب، به ساکنان سرزمین بی‌خردی فرصتی برای صحبت کردن داده شد؛ من آنها را به عنوان مردمی توصیف کردم که اظهارات و اعمال آنان با آگاهی از شرایطی که داشتند بروز می کرد. دیدن آنها به این شکل بسیار مهم است و دیده می شود که دامنه غیرعقلانیت اغلب به عنوان فضایی ناراحت کننده که ساکنان آن فاقد جایگاه کامل انسانی هستند، تصور می شود. مرگ یا فقدان و خسارت های عظیمی گاه و بیگاه بر فراز این کشور سایه می افکنند و یادآور نکاتی به آمریکاییان هستند. در دنیای اجتماعی خاصی که ما در آن ساکن هستیم، با جهانی روبروییم که واقعیات خشنی مانند سرمایه داری نامحدود و روزافزون، و گردش بین قطب های احساس و اضطراب، مانیا و افسردگی را تحت کنترل خود در آورده است. مردمی که از آنان تحت عنوان مبتلایان به افسردگی‌مانیک نام برده می شود، تجاربی جدی در این زمینه دارند که نمی توانند از آن اجتناب کنند. این دیدگاه به همان اندازه انرژی رام نشده مانیا، منبع اساسی موجود در افسردگی مانیک می‌باشد. امروزه از مبتلایان به افسردگی مانیک در آمریکا خواسته می شود تا برای کنترل مانیا و افسردگی خود، یک “نمودار روحیات” را تکمیل کنند. پر کردن چنین نموداری می تواند تأثیرات چشمگیری را به دنبال داشته باشد. از طریق تکنولوژی اجتماعی نمودار روحیات، افسردگی مانیک از سطح روانپزشکی افراد به سطح مسائل ملی و جهانی با عقلانیت و بهره وری جوامع تبدیل می شود. تمرین پر کردن نمودار بخشی از یک سنت قدیمی است که به قرن هجدهم بر می گردد.
یکی از ویژگی‌های منحصر به فرد این کتاب ارجاعات آن به حوزه‌های مختلف و استعاره های حوزه های دیگر از علوم است. مثلا در ادامه مارتین با استناد به اصطلاح double book keeping لوسی ساس درحسابداری به شناخت بیماران از خودشان و فعالیت‌هایشان در جامعه به رغم آگاهیشان از بیماری می‌پردازد یا در بخش‌های بعدی کتاب با تکیه بر نظرات اقتصاددانان مطرحی مانند کینز، آدام اسمیت، کاندروس و … بر نظریات خودش درباره کیفیت رابطه نوسانات خلقی بویژه نقاط افراطی مانیا و افسردگی مُهر تایید می‌زند. از آنجا که مردم‌نگاری و در واقع پژوهش کیفی مانند پژوهش‌های کمی با اعداد و ارقام و داده‌های آماری سروکار ندارند که بوسیله‌ی آنها بر اعتبار تحقیق خود بیافزایند، اینگونه ارجاعات و انباشت نظریات جهت بالا بردن اعتبار یک پژوهش کیفی بسیار قابل توجه است که مارتین به خوبی با ارجاع به نظریات فلسفی، روان‌پزشکی، اقتصادی و بطور کلی هر حوزه ای که با مفاهیم مطرح شده در کتاب ارتباطی دارد، توانسته پژوهش خود را از غالب یک مردم‌نگاری توصیفی صرف خارج کند و قدرت تحلیل آن را از شرایط مورد مطالعه بالا ببرد.

جایگاه مطالعات امیلی مارتین در انسان شناسی علم
رهاوردهای مطالعات مارتین درباره علم بویژه با نگاهی که بر هر دو وجه ساختارهای علمی و نیز سطح فرهنگی و تجربیات زیسته افراد دارد و با رویکرد فمینیستی و مبتنی بر جنسیت به آن می پردازد را می توان چنین برشمرد:۱)ما فکر می کنیم که علم را می شناسیم، درحالی که آنچه می دانیم حاصل برداشت های جنسیتی در تفاسیر علمی است. ۲)چنین تبعیض های جنسی در علم، نابرابرهای جنسیتی موجود در جامعه را تقویت می کند. ۳)باید اشتباهات رایج را از طریق واکاوی درباره استعاره های رایج در نوشتارهای علمی و با آگاهی بخشی درباره آن یک تفاهم جدید از عدالت در علم را موجب شد. ۴)انتقال این اشتباهات به نسل های آتی باعث می شود درک جنسیتی را بازتولید کنیم؛ درکی که روابط جنسیتی و اجتماعی را مشکل می کند. ۵)بررسی تغییراتی کهساختارهای علمی در روابط اجتماعی و فرهنگی ایجاد می کنند باعث می شود تا روابط مبتنی بر دانش و قدرت که از طریق علم ایجاد می شود را درک کرد؛ روابطی که طبقه بندی های موجود در روابط اجتماعی بر حسب جنسیت و نژاد را تقویت وکنترل می کند. ۶)بررسی همه جانبه اتنوگرافی علم توسطم مارتین، یعنی از یک سو بررسی ساختارهای تولید علم در فضاهای علمی مانند آزمایشگاه ها، شرکت ها و لابراتورها و دانشگاه و از سوی دیگر بررسی روابط مبتنی بر امر فرهنگی یعنی تجربه ها و کنش های روزمره افرادی که با این تولیدات علمی مواجه هستند نوعی رویکرد تکمیلی برای بررسی برهم کنشی و مشارکت این دو طیف را ایجاد می کند. ۷)خودمردم نگاری بعنوان یک روش بویژه در مطالعات امیلی مارتین با توجه به تجربه های شخصی خود در ارتباط با یک گروه یا اجتماع، نوعی مشروعیت بخشی را به محقق مردم نگار می دهد تا ضمن درک پویا و عمیق‌تر ساز و کارهای امر فرهنگی، امر فردی را از طریق بازخورد با امر جمعی دریابد. ۸)توجه به ساختارهای علمی یعنی روابطی که مبتنی بر دانش و قدرت، امر فردی را کنترل می کنند نشان می دهد؛ که علم همانگونه که تبعیض های اجتماعی افراد را تحت عناصری چون طبقه، خانواده، نژاد و گرایش جنسی و جنسیت طبقه بندی می کند شکلی از انقیاد و سلسله مراتبی شدن بدن را فراهم می آورد که نوع نگاه به بدن را از طریق فرایندهای درمانی، پزشکی، آموزشی مرتبط با سلامت تحت کنترل خود می گیرد. ۹)مطالعات مارتین در زمینه علم وی را نه به مثابه یک انسان‌شناس حوزه پزشکی بر جایگاهی نمی نشاند که اولویت و قدرت را در قطب علم و پزشکی ببیند؛ برای نمونه او در تجربیات مردم نگاری اش خود را در دو سر طیف یک مردم نگار/ یک داوطلب در سازمان‌های اجتماعی می بیند یا در بحث بیماری آن را دارای یک هسته بیولوژیک می داند که با امر فرهنگی مفهوم سازی می شود. ۱۰)در نهایت اینکه، مارتین با ارائه نوعی نگاه فرایندی چه از نظر تاریخی(مثلا در کتاب سفردوقطبی سیر تکوین نگاه به احساسات را نشان می دهد) و چه از نظر روش شناختی(بررسی مساله مورد پژوهش در چشم اندازها و دیدگاه های متقابل) به نوعی در میانه دو نسل مطالعات علم وفناوری جای می گیرد؛ او از یک سو بر ساختارهای اجتماعی تولید علم و از سوی دیگر بر جنبه های اجتماعی ناشی از ساختارهای علمی که تغییراتی در تجربیات زندگی افراد را فراهم می آورد متمرکز است تا نوعی نگاه دوجانبه را به دست دهد.
بطور کلی می توان مطالعات امیلی مارتین را در جایگاهی میان هر دو نسل موجود در مطالعات علم و فناوری قرار داد؛ او از یک سو بر ساختارهای موجود در درون خود فضاهای علمی و تولید کننده دانش علمی تمرکز دارد و از سوی دیگر با تکیه بر مفاهیم جنسیت و نژاد سعی در بازبینی طبقه بندی های اجتماعی ذیل تاثیر ساختارهای علمی می پردازد. اگر دانش، قدرت است و اگر امر فردی امری سیاسی است؛ پس هرگونه ساختارهای مبتنی بر علم اشکالی از اقتدار سیاسی و اعمال قدرت هستند تا دوباره افراد را سلسله مراتبی کنند(این مساله بویژه با عواملی چون آموزش و وضعیت اقتصادی در ارتباط با سیستم ایمنی بدن در کتاب بدن های منعطف بدان پرداخته شده است). در کتاب سفرهای دوقطبی با برشمردن تجربیات برخی از بیمارن بویژه در بخش نخست کتاب که در مصاحبه های بالینی تاریخچه ای از زندگی فرد ارائه می شود، دیده می شود که بسیاری از آنان با پس‌زمینه های فرهنگی و نژادی مختلفی هستند؛ آنان اکثرا افرادی از تبار آفریقایی و آمریکایی هستند و در برخی از موارد آنان همجنس‌گرا نیز می باشند که همگی این موارد بویژهبا شکل و دکوراسیون اتاق های آموزشی این حس کنترل بخشی از بیرون را به فرد بیمار نشان می دهد که در قالب نوعی ترس حس انزوا و درخودفرورفتگی نمود می یابد(و این شکل از فضا و ساختارهای چیدمانی اتاق های روان درمانی در مقابل ساختار فرمی گروه‌های حمایتی نگریسته می شود). مارتین در پایان کتاب می نویسد اگر برای هر فرد با ویژگی های مختص به خود دارویی وجود داشته باشد، امری بدیهی است چرا که هر شخص با توجه به ویژگی هایش مانند جنسیت، نژاد، طبقه و گرایش جنسی اش ممکن است در مقایسه با دیگران در فشار و استرس زیادتری برای اختلال باشد. یا در موارد دیگر توجه پزشکان تنها به نشانگان بیماری بدون توجه به تاریخچه زندگی این افراد، خود شکلی از سرکوب را نشان می دهد که در زبان و از طریق امر تفویض شکل می گیرد؛ سرکوب بر آن دسته از کنش ها و صحبت هایی که افراد آنهارا عامل مهم تری در شناسایی خود بعنوان یک بیمار دخیل می دانند. پزشکان بر این شرایط زیستی و فرهنگی افراد توجهی نشان نمی دهند.
مارتین به عنوان یک انسان شناس علم هم به علم در موقعیت اجتماعی اش توجه دارد وهم به امر فرهنگی در موقعیت درونی آن و در اتباط با حوزه های دیگر ودر نهایت ارتباط و بازخورد متقاطع هر دو این حوزه ها می‌پردازد؛ جایی که مارتین را بعنوان یک انسان شناس علم در جای صحیح خود می نشاند. بطور کلی همانگونه که فیشر نیز بدان اشاره دارد؛ انسان شناسی علمی شامل بحث هایی درباب عقلانیت و غیرعقلانیت است، آنچه که بعنوان درکی از حوزه پراگماتیستی از حوزه عمومی از طریق پیامدهای ناخواسته در تصمیم گیری های متخصصان و سیاستمدارن انجام می شود(Fischer 2015). جوامعی که تحت هدایت علوم برای اهداف اجتماعی قرار دارند و این امر انسان شناس را به مثابه یک رهبر اجتماع و صدای بلند آنان بدل می کند.

نتیجه گیری
در این نوشتار سعی شد در ابتدا آنچه به عنوان مطالعات علم و فناوری در نظر گرفته می شود با برشمردن مهم ترین ویژگی های آن ونیز دو نسل متفاوت از پژوهشگرانی که در آن فعالیت داشته اند، پرداخته شود. نسل اول که با مطالعات فلسفی و جامعه شناسی علم خوانده می شود بیشترین تمرکز خود را به نحوه تولید علم در بطن یک جامعه محدود می کنند؛ دامنه مطالعاتی شان تنها بر حوزه های علمی متمرکز است. در مقابل اما نسل دوم که در طیفی متنوع از پژوهشگران چون انسان شناسان و محققان مطالعات فرهنگی قرار دارد بیشتر سعی دارند تا تغییراتی را که ساختارهای علمی و تولیدات فناورانه بر تجربه های فرهنگی و اجتماعی افراد موجب شده با نوعی فرارفتن از میدان‌های محدود تولیدات علمی در نطر بگیرند، آنان علم را نه از منظر اصحاب علم(نسل اول) که بر پایه دیدگاه یک اجتماع خاص بررسی می کنند.
در ادامه با توجه به تمرکز بر امر نوشتن در کنار انجام پژوهش مردم نگاری در نسل دوم، به یکی از روش های قالب که روشی چندبعدی و چندساحتی است پرداخته شد. خودمردم نگاری یا اتواتنوگرافی بعنوان یک روش ترکیبی سعی می کند تا رابطه یک سویه محقق با میدان را به سمت رابطه مشارکتی تساوی گرایانه بین مردم نگار و مطلعان چرخش دهد. در این روش، اصطلاح خودنه به محقق که به مطلعانی ارجاع می یابد که با محقق در یک امر فرهنگی و هویتی اشتراک دارند؛ از همین رو است که دیگری در معنای یک خودِ دیگر برای مردم نگار ظاهر می شود. کسی که مردم نگار تجربه خود را در آیینه او می شناسد.
دراین بین سعی شد تا به مطالعات یکی از انسان شناسان حوزه علم بویژه حوزه پزشکی یعنی امیلی مارتین با تمرکز بر مطالعات و کتابهای در این زمینه پرداخته شود. سه کتاب وی با عناوین زن در بدن، بدن های منعطف و سفرهای دوقطبی در این راستا بررسی شدند و رویکرد فمینیستی وی با نگاه اجمالی به یکی از مقاله های مهم وی یعنی تخمک و اسپرم سعی شد تا نگاهی به مهم ترین دستاوردهای وی ارائه شود. با تاکید بر روش و دیدگاه وی بویژه در کتاب مورد بحث یعنی سفرهای دوقطبی بعنوان نتیجه مطلب زیر عنوان شده است:
سیستم غالب علوم اجتماعی با تأسی به فوکو، بیماری ها را برساخت های اجتماعی می دانند. این بیماری ها یا برساخت های فرهنگی خالص اند (روایت ها و افسانه ‌ها) یا ممکن است یک واقعیت بیولوژیکی هسته ای همراه با یک ابرساختار گستره فرهنگی داشته باشند. در این سیستم اندیشگانی حاکم بر علوم اجتماعی، اغلب تعاملات میان پزشکان و بیماران با روابط اجتماعی- فرهنگی ثروت-قدرت در ارتباط است و معمولا بر پایه ارزیابی های مستقیم از بیماری های بیولوژیکی نیست.در مقابل اما در دنیای پزشکی، سیستم متعارف اعتقادی این است که بیماری ها واقعیت های بیولوژیکی هستند که بدون هیچ تنوع فرهنگی‌ای مقوله بندی می شوندو پزشکان در چارچوب اخلاق پزشکی و صرفا در جهت منافع بیماران تشخیص و درمان می کنند.
مارتین از جهانی متفات به جهان پزشکان می‌آید و بعنوان یک انسانشناس حوزه روان‌پزشکی کفه ترازو را به سمت هیچ‌ کدام از طرفین خم نکرده است و با نگاهی معتدل به تجزیه و تحلیل این موضوع پرداخته است. گرچه ملهم از دیدگاه موجود در خاستگاه اندیشگانی اش نقدهایی به سیستم روان‌پزشکی بویژه طبقه بندی ها و غالب‌های DSM دارد. مارتین با توجه به این که خود از این بیماری رنج می‌برد، این نظریه دگماتیستی در علوم اجتماعی که تلاش می کند تا نشان دهد بیماری های روانی برساخته های نهادهای روان‌پزشکی برای کسب جایگاه بهتری در دوگانه قدرت و ثروت است را رد می‌کند و با توجه به تجربیات شخصی و تجربیات زیسته افرادی که آنها را مورد مطالعه قرار داده به جنبه ماتریال و ملموس این بیماری اشاره می‌کند.به نظر می‌رسد پیام نهایی او در توصیف این بیماری این باشد که بله، اختلال دوقطبی یک بیماری بیولوژیک است اما از آن نوع بیماری ها که به لحاظ اجتماعی و فرهنگی مفهوم‌سازی و بسترمند شده است. بنابراین نمایشاین بیماری با توجه به بافت فرهنگی‌ای که در آن قرار گرفته متفاوت است؛ تفاوت‌هایی ناشی از تنوعات نژادی، جنسیت و سرمایه.

منابع
چالمرز، آلن فرانسیس(۱۳۹۵). چیستی علم: درآمدی بر مکاتب علم شناسی فلسفی. مترجم سعید زیباکلام. تهران: سمت.
دیویس، کریستین اس و کارولین الیس(۱۳۹۶). روش های نوظهور در پژوهش خودمردم نگارانه، روایت خودمردم نگارانه و چرخش چندمردم نگارانه. ترجمه سارا بامداد و مرتضی کریمی. از کتاب روش ونظریه در علوم اجتماعی. صص: ۲۶۶-۲۱۵. چ اول. تهران: نشر تیسا.
قاضی طباطبایی، محمود و ابوعلی ودادهیر(۱۳۸۶). جامعهشناسی علم و فناوری؛ تاملی بر تحولات اخیر جامعه شناسی علم. نامه علوم اجتماعی. شماره ۳۱. پاییز ۸۶. صص ۱۴۲-۱۲۵
گوبریم، جیبر اف و جیمز ای هوستین(۱۳۹۶). مردم نگاری روایی. ترجمه سارا بامداد و مرتضی کریمی. از کتاب روش ونظریه در علوم اجتماعی. صص: ۲۱۴-۱۵۵. چ اول. تهران: نشر تیسا.
محمدی، شادی و غلامحسین مقدم حیدری(۱۳۹۱). بازسازی و بررسی مقومات متافیزیکی نظریه عامل-شبکه برونو لاتور. مجله ذهن. شماره ۵۲. صص ۱۷۲-۱۳۹.
مهدی زاده، محمدرضا و محمد توکل(۱۳۸۶). مطالعات علم و فناوری: مروری بر زمینه های جامعه شناسی فناوری. دو فصلنامه برنامه و بودجه. شماره ۱۰۵. صص ۱۲۴-۸۵.
نفیسی، نهال(۱۳۸۷). انسان شناسی علم چیست؟ به آدرس:

www.ensani.ir/storage/File/20110106155359-243.pdf

Chang, H(2008). Autoethnography. In Autoethnography as Methode. Pp: 43-57. Walnut Creek, Ca: Left Coast Press.

Fischer, Michael(2015). Anthropology of Science an Technologies. International Encyclopedia of the social and Behavorial science. 2End ed. Vol 27. Pp: 182-185.

Franklin, Sarah(1995) .Science as culture, Cultures of science. Annual Review of Anthropology. Vol24. Pp: 163-84.

Hess, David(2001). Ethnography and the Development of Science and Technologiy Studies. In Handbook of Ethnography. Ed: Paul Atkinson, Amanda Coffey, Sara Delamont, John Lofland & Lyn Lofland. Sage Pub.

Martin, Emily. (2007). Bipolar expeditions: Mania and depression in american culture. USA: Princeton university press.

___________.(۱۹۸۷). The Women in Body: A Cultural Analysis of Reproduvtion. Boston: Beacon Press.

___________.(۱۹۹۴). Fexible Body: Role the Immunity in Amercian Culture From Days od Polio to The Age of AIDS. Boston: Beacon Press.

___________.(۱۹۹۱). The Egg and The Sperm: How Science Has Constructed A Romance Based On Streotypycal Male-Female Roles. In Signs. Vol 16, No 3. PP:481-501.

Yearly, Steven(2005). Making Sense of Science, Understanding the SocialStudy of Science. London: Sage publication.