میمسیس(mīmēsis) اصطلاحی انتقادی و فلسفی است که گسترهای معنایی را متبادر میکند که واژههای imitation, mime, mimicery وغیره از آن آمدهاند و شامل مفاهیمی چون تقلید، بازسازی، ادا و شکلک، لالبازی، شبیهسازی در گفتار و نوشتار میشود. اما جالب اینجاست که میمسیس را اغلب برابر تقلید میدانند چون imitation از آن گرفته شده، اما باید آن را از تقلید صرف جدا دانست چون تقلید مقولهای دیگر است.
چنانکه در یونان باستان، میمسیس، ایدهای مستولی بر خلق آثار و هنرها بود، و بهخصوص در ارتباط با جهان مادی، به عنوان الگویی برای زیبایی و حقیقت و نیکویی شناخته میشد. افلاطون میمسیس را در تضاد با دیجسیس diegesis)) به معنای روایتگری یا محاکات میدید. بعد از افلاطون مفهوم میمسیس در جامعهی یونان باستان به کاربردی ادبی گرایش یافت، و از آن تاریخ مفاهیم منسوب به میمسیس دوباره تعریف شد.
نوشتههای مرتبط
شناختهشدهترین از میان این مفاهیم، شکلی از واقعیتگرایی(رئالیسم) در ادبیات بود. در تاریخ هنرهای تجسمی میمسیس، اغلب بین مفاهیم واقعیتگرایی و طبیعیتگرایی در تغییر بود. در مکتب فرانکفورت، آدورنو، میمسیس را اصطلاحی محوری برای فلسفهی هنر میدانست البته در صورتی که دربرگیرندهی عقل و عاری از خشونت باشد.
افلاطون استعارهی سقراط را از «سه تخت»، گسترش میدهد و میگوید یکی از سه تخت را خدا ساخته (ایدهآل افلاطونی)، یکی را نجار به تقلید از ایدهی خدا، و دیگری را هنرمند به تقلید از نجار. بنابراین تخت هنرمند دوبار با حقیقت تفاوت دارد و دو بار از آن دورشده. نسخهبرداری (کپی) فقط بخش کوچکی از واقعیت هر چیز است، جایی که یک تخت ممکن است به ترتیبی متفاوت از نقاط مختلف دیده شود، از گوشهی چشم، از روبرو یا در یک آینه. بدین ترتیب نقاشان و شاعران، گرچه ممکن است نقاشی کنند و شعر بگویند اما از آفریدهی نجار چیزی نمیدانند، و هرچه نقاش یا شاعر بهتری باشند ، هنرشان بیشتر به واقعیت تخت ساختهی نجار شبیه میشود با اینهمه هنرمندان تقلیدگر هرگز به دریافت حقیقت تخت خلقت خدا نائل نمیشوند.
افلاطون میگوید شاعرانی که از آموزش دادن و پیشبردن بشر فاصله دارند، دانشی از صنع و خلق هنری ندارند و صرفاً مقلد هستند، و دوباره و سه باره تصاویری از فضیلت را الگوبرداری میکنند و شعر و غزل در باب آن میسرایند، اما هرگز به حقیقت نمیرسند بدانگونه که اهل معرفت و فلسفه میرسند.
ارسطو اما عقیده دارد که هنر نه تنها میمسیس است بلکه با استفاده از ایدههای ریاضی و قرینهسازی در جستجوی اتَم و اکمل است، موجودیتی بیزمان و در تضاد با صیرورت. او میگوید طبیعت مملو از تغییر، اضمحلال، و چرخههای زمان است، اما هنر در عین حال ممکن است به دنبال جاودانگی باشد و به جستجوی علت اول از پدیدهی طبیعت. برداشت ارسطو را از شعر در بوطیقا که در موضوع میمسیس است، اغلب به عنوان نقطهی مقابل برداشت افلاطون از شعر میپندارند. ارسطو چندان مخالفتی با ادبیات نداشت بلکه میگفت وجود بشر، وجودی میمسیسی است، بشر احساس نیاز میکند به آفریدن هنری که بازنمود واقعیت باشد.
کالریج، میمسیس را مفهومی ضروری برای تخیل میداند. او میگوید خلق یک شعر جزء هنرهای میمسیسی است، و میمسیس برخلاف الگوبرداری است و شامل خلق یک مشابه در شکلی بهشدت مغایر، یا یک مغایر در شکلی بهشدت مشابه است.
جالب اینکه کتابی عرفانی از تعلیمات حضرت مسیح به زبان لاتین متعلق به قرن پانزدهم (سالهای ۱۴۲۷-۱۴۱۸) منسوب به توماس اهل کامپیس، به نام تقلید مسیح De Imitatione Christiشاید از پُر خوانندهترین کتابهای دینی بعد از کتاب مقدس بود، و از کتابهای دینی و ایمانی کلاسیک به شمار میرفت. محبوبیت آن به سرعت اوج گرفت و ۷۴۵ بار قبل از سال۱۶۵۰ یعنی میانهی قرن هفدهم به طبع رسید، و در واقع هیچ کتابی به جز کتاب مقدس، اینهمه به زبانهای گوناگون ترجمه نشد.
این کتاب بدون ذکر نام نویسنده به زبان لاتین در منطقهی فلاماند پیدا شده بود، اما به استناد نسخهای خطی از آن که امضاء توماس اهل کمپیس را داشت، منسوب به این شخص شد. اما این کتاب که تقلیدی از کتاب مقدس بود، پس از قرنها از یادها رفت، و نام نویسندهی آن نیز در خاطرها نماند.
طرفه اینکه در اساطیر یونان شخصیتی چون پروکروستس مظهر تقلید شناخته شده است؛ او راهزنی بود که در راهی میان سگارا و آتن کمین میکشید و مسافران بلند قد را برتختی کوتاه میخواباند و پای دراز آنها را میبرید تا به اندازهی تخت شوند و مسافران کوتاه قد را بر تختی بلند میخواباند و آنقدر آنها را میکشید تا به درازای تخت شوند. پروکروستس را نشانهی ابتذال میدانند، چراکه او از یک الگوی خاص تقلید و تبعیت میکند و عمل او به نوعی با تحجر و عقبافتادگی ذهنی قیاس شده، در این اسطوره عمل تقلید از یک الگو به دست یک سارق انجام میگیرد، چون یک سارق خلق نمیکند و همواره ساخته و متعلقات دیگری را تصاحب میکند و آن را با یک تغییر جزیی از آن خود میکند، این سرقت فارغ از هرگونه خلاقیت است و ریختن همهچیز در یک قالب صلب و سخت. در هنر و شعر این عمل را سرقت ادبی و هنری مینامند، و در قلمرو شعر و هنر، این عمل یقیناً نشانهی بیتخیلی و تکرار گفته شدهها است.
اینهمه گفتم تا بگویم این تقلید و تکرار در شعر امروز بیداد میکند، پروکروستس دست از سر ما برنمیدارد، اما این تقلید و ابتذال را به میمسیس نسبت ندهیم بلکه آن را تحریف میمسیس بدانیم، که تقلید از مثلث شاملو و سهراب و فروغ کشت ما را. امروز دیگر وقت آنست که شعر این عزیز شاعران را تحلیل و تفسیر کنیم و حتی زیادههایش را دور بریزیم و لب و لبابشان را بیاموزیم، اما از آنها تقلید نکنیم که کشیدن بار اطلس که به باور یونانیان غولی بود که گنبد آسمان را بر شانه حمل میکرد، اگر از روی تقلید باشد، جانفرساست.
من فکر میکنم
هرگز نبوده قلب من
اینگونه
گرم و سرخ
……
احساس میکنم
چندین هزار چشمهی خورشید
در دلم
…
آه… ای ماهی گریز
در برکههای آینه لغزیده تو به تو
…
از برکههای آینه راهی به من بجو!
….
سودابه فضایلی- جمعه ۱۸ تیر ۹۵