انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

براعت استهلال: صنعت ادبی فراموش شده

مَطلعِ کلام مقدّمه کتابِ آفرینش و مَقطعِ حروفِ خاتمه دیوان دانش و بینش، تمجید و تحمیدِ ناظمیست که ابیاتِ افلاک را به نظمی بدیع پیدا و از توالی حرکاتِ آن، مثنوی ذوبَحرَین لیل و نهار را به تلمیحی ظریف هویدا نمود و از پی اِبقاء انواعِ اجناس که چون بیتِ لفّ و نشر، گاه در وی جمعیّت و گاه پراکندگیست، از ترکیبِ شهور و رباعیاتِ فصول، سنین دُهور را قابل ترجـیع و تقطـیع نمود و از انقلاب خَریف و ارتداد ربـیع، قَماری و بَلابِل را به تسجـیع و تحریر آورد و از قـوّه حاصله و بهواسطه تقارُب بحر بسیطِ احدیّت و دریای محیطِ واحدیّت و از حکمتِ کامله و قدرتِ شامله، افرادِ انواع و انواعِ اجناس را متجانس و متقابل نمود؛ و تُحَفِ تحیّاتِ نامعدود و صِلاتِ صلواتِ نامحدود بر بیتالقصیده امکان، خلاصه ذُرّیه انسان، فاتحه صحیفه جود، دیباچه مُصحَف وجود، قطب فلکِ نبوّت، خاتم سلسله رسالت، حضرت ختمی مرتبت (ص)؛ و مدایح شایسته عارفانه و مناقب پیراسته صوفیانه بر شهسوار میدان بلاغت، یکّهتاز عرصه بَراعَـت، رافع اَعلام هـدایت، کاشف اسرار ولایت، بانی مبانی شریعـت، واضع مسالک طریقـت، صاحب مناهـج حقیقت، وصیّ رسول ربّالعالمین، امیرالمؤمنین (ع) و بر آل و اولاد اطهارش که شُموس افلاک امامتاند و اقمار معارج کرامت، عَلَیهِمُ الصَّلوهِ وَ السَّلام اِلی یَوم القیام؛ امّا بعد، بر نکتهسنجانِ ظریفْکار و لطیفْطبعانِ حکمتْشعار مخفی نماناد که از شیوههای مألوف مؤلّفان در تألیف رسایل و دَواوین، تنظیم دیباچه فنّیِ آراسته به الفاظ و مضامینِ متناسب با مقصود گوینده بود که خواننده را با محتوای اثر آشنا و ذهن وی را آماده بسط آن مفاهیم مینمود. در متن و بطن اوراق کهن نُسَخ خطی ، منظومات و منثورات پُرشماری محفوظاند که مبنای تصنیف و قاعده تألیفشان بر این صنعتِ بدیع استوار بوده و دل و دیده خواننده را به سرلوحی مُذهَّـب و سرآغازی مُهـذَّب نوازش میدهند؛ نازنیـنانی که چهره سخـن به خط و خال حکمت آراسته و عِـذار کلام به گـُلگونه بدیع پیراسته و بهتعبیری صورت و سیرتِ زیبا را یکجا فراهم آوردهاند تا دل عاشقانِ صادق را به تماشای جَـلَواتشان میل بیشتر باشد. لیکن بدان جهت که به روزگارِ ما این آرایه دلاویز و کرشمه شورانگیز که «براعت استهلال» مینامندش و مسندنشینانِ بارگاهِ انشاء، جملگی در تعریف جَزالت و تحسین بلاغت این صنعت متّفقالکلمهاند، متروک و مهجور واقع گردیده است، ادبدوستانِ اهل ذوق را به این بزم معنوی دعوت نمودهایم. این وجیزه مبتنی است بر ذکر سابقه این صنعتِ فخیمِ ادبی و نیز منتخبی از عباراتِ دلنشین (از نُسَخ خطّی و چاپی) که مشتمل بر فصاحتِ کلاماند و بلاغتِ تمام؛ الفاظی که خوانِ سخنْگستری را نمکاند و عیار دانشوری را محک. باشد که ما امروزیان، لآلی آبدار آثار و افکار بزرگان ادب و فرهنگِ سترگ پارسی را که چون ترکیبِ زر و گوهر، صفتِ ترصیع دارند، آویزه گوشِ هوش خویش نماییم. وَاللهُ المُستَعان وَ مِنه التّوفیق.

«

 

نخستین گره کز سخن باز کرد
سخن را بهچربی سرآغـاز کرد
«نظامی گنجوی»

«بَراعَت» در لغت بهمعنای تفوّق، برتری، بلندی (دهخدا: ذیل براعت) و «اِستِهلال» بهمعنای ماهِ نو دیدن، هویدا شدن ماه، جستجوی ماهِ نو کردن و نیز گریستن کودک خُرد و بانگکردن کودک بهوقت تولّد است (همان: ذیل استهلال)؛ منظور از «براعت استهلال»، تلاشی است که در گذشته جهت دیدن ماهِ نو به کار میرفته است؛ از آنجا که هلال ماه در اوّلِ ماه قمری، خیلی ظریف و باریک است و بههمین دلیل دیدن آن، بهخصوص در برخی شرایط جوّی و محیطی، دشوار بوده است و از طرف دیگر عمده مناسک شرعی ـ مانند آغاز و انجام ایّام روزهداری ـ به رؤیت هلال بستگی دارد، مردم جهت استهلال به بلندیها میرفتند تا راحتتر بتوانند آن را مشاهده نمایند؛ از آن پس، از این واژه برای به «پیشواز کسی یا چیزی رفتن» یا «چیزی را مقدّمه امر دیگر قرار دادن» استفاده میشود (کزّازی ۱۳۸۱: ۱۵۶). در معنای دوّم، استهلال، بر حیات و زندگی مولود و نشو و نمای او دلالت میکند.

در اصطلاح علم بدیع، براعت استهلال ـ که آن را «براعت مَطلع»، «حُسن مَطلع» و «حُسن ابتداء» نیز گویند ـ آن است که آغاز کلام در نثر و یا نخستین بیت در شعر، مناسبِ حال باشد و اشاراتی باشد بدانچه متکلّم قصد دارد که در آن شعر و یا نثر بگوید، البته با عبارتی روشن و ساده و بدون تکلّف و تعقـید، بهطریقی که لطیفهالالفـاظ و جلیلهالمعانی هم باشد و حشو و زواید و الفـاظ دور از ذهن در آن وجود نداشته باشد و نیز شرط است که بیت شعر در مفهوم، ذاتاً مستقل باشد و به ماقبل ارتباطی نداشته باشد (علوی مقدّم ۱۳۶۹: ۴۸).

براعت استهلال، یکی از زیباترین و فنّیترین آرایههای ادبی و از صنایع معنوی علم بدیع در نظم و نثر فارسی است که سابقهای به دیرپایی ادب فارسی پیش از اسلام دارد و در آثار نثر فارسی به زبان پهلوی نیز از این آرایه استفاده شده است (فرشیدوَرد ۱۳۶۳: ۷۲۲). همچنین براعت استهلال، در حکم مقدّمهای برای متنِ سخن است که شاعر یا نویسنده بر پایه این مقدّمه در متنِ کار خود، سخن میگوید (همان: ۵۵۴).

نویسنده/ شاعـری که در آغاز نوشته/ منظـومه خویش از آرایه براعت استهلال استفاده میکند، در حقیـقت با این «زیبا هلال را رؤیتکردن» اجازه میدهد که از آغاز متن/ شعرش و در حالی که فقط گوشهای از ابروی هـلالین مضامین غمزهپرور او، خود را نشان میدهد، خواننده بتواند جان کلام و عـصاره سخن او را یکجا دریافت کند. براعت استهلال را در حکم «نظیرهای کوتاه» بر متن دانستهاند (صَرامی ۱۳۸۳: ۱۴۳). در ادب اروپایی که شعر رواج چندانی ندارد، این آرایه در آغاز داستانها، بهشکل مقدّمه داستانهای تراژدی یونانی و همچنین در پیشانی نمایشنامههای اروپایی ـ مانند آثار شکسپیر ـ خودنمایی میکند (اسلامی نَدوشن ۱۳۸۰: ۲۶۴).

براعت استهلال در بدیع و در علم تقریض (علم دانستن کیفیّت انشاء شعر) تعریف میشود و از فروع صنعت «حُسن ابتداء» و اخصّ از آن است. در این حالت، آغاز سخن، مناسب حال گوینده و متناسب با مقصود است و مقدّمه، بر مسائل و مباحثی دلالت کند که در متن (ذیالمقدّمه) بیان میشود (دادبه ۱۳۸۱: ۶۲۸).
ابنمعصوم (ف:۱۱۲۰ق) (۱۳۸۸: ۳۴) از قول تَهانَوی چنین میگوید:
«… اگر خوب دقّت شود، میبینیم در فاتحه که مطلع کلام خداست، براعت استهلالی است برای آن کتابِ آسمانی و مشتمل است بر جمیع مقاصد دینی؛ زیرا در «رَبّ العالَمین» و «الرَّحمنِ الرَّحیم» اشارتی است به معرفتِ الله و صفات او، و در «مالِکِ یَومِ الدّین» معرفت معاد است، و در «اِیّاکَ نَعبُد» معرفت عبادت، و در «اِیّاکَ نَستَعین» علم انقیاد است، و در «اِهدِنا الصِّراطَ المُستَقیم» علم سلوک، و در «اَنعَمتَ عَلَیهِم» آگاهی به اخبار پیشینیان است و به سعادتی کسانی که اطاعت کردهاند اشارتی است، و در «غَیرِ المَغضوُبِ عَلَیهِم» معرفت به اُمّتانی است که مخالفت کرده و شقاوت و عصیان ورزیدهاند.»

حال باید بررسی شود که قدما و علمای علم بدیع و آنان که در بلاغت، بحث کرده و در این زمینهها کتاب نوشتهاند، در باب این صنعت چه نظری ابراز داشتهاند و اصولاً «براعت استهلال» از چه زمان و به وسیله چه کسی و در چه کتابی برای اوّلین بار مورد بحث قرار گرفته است؟.

نخستینبار «ابوعثمان جاحِظ بصری» (ف: ۲۵۵ق) (۱۳۹۵، ج۱: ۱۱۶) به سال ۲۲۵هجری، در تعریف بلاغت که از قول علما نقل میکند، از قول اسحاق بن حَسّان قُوَّهی ـ دانشمند سده دوّم هجری ـ مینویسد: «هیچکس چون ابن مقفّع بلاغت را تفسیر نکرده است»، آنجا که میگوید: «ولیکن در آغاز سخنِ تو نشانهای از قصد توست…»، که در آن اشارهای پوشیده به براعت استهلال وجود دارد و نیز در این سخن خود او: «… باید در صدر و آغاز هر یک از این خطبهها (نکاح، عید، صلح، مواهب) عبارتی باشد که بر عَجُز و پایان خطبه دلالت کند».

نخستین کتاب از کتب بلاغیِ سدههای اوّلیه هجری، «البدیع» است که «ابنمعتّز» (ف: ۲۹۶ق) آن را در ۲۷۴هجری نگاشت و در آن از مُحَسَّنات هجدهگانه نام برد و علاوه بر محسّنات بدیعی به معنای امروزی، از مسائل اساسی علم بیان، یعنی استعاره و تشبیه و کنایه هم بحث کرد. ابنمعتّز، از براعـت استهلال سخنی به میان نیاورده، اما یکی از بابهای محـاسن کلام را «حُسن الابتداء» دانسته و برای آن، چـند مثال از شعر نابغه و ابوتمّام آورده و با این مُحَسَّن، کتاب را به پایان برده است (ابنمعتّز ۱۹۶۷: ۷۵). به نوشـته ابنابیالأصبع (۱۳۸۳: ۱۶۸)، متأخّران، اصطلاح «براعت استهلال» را که از حدود سده ششم با معنایی گسترده رایج شد، از «ابتداءات» ابنمعتّز گرفته و آن را بر نخستین بیت از ابیاتی که به معنایی تازه میپردازد اطلاق کردهاند.

در سده چهارم هجری، بسیاری از نویسندگان به تألیف کتابهای بلاغی پرداختند، اما از براعت استهلال سخنی نگفتند از جمله: ابن طباطبا (ف: ۳۲۲ق) در «عیار الشّعر»، قدامه بن جعفر (ف: ۳۳۷ق) در «نقد الشّعر»، ابوالقاسم حسن بن بِشر آمدی (ف: ۳۷۱ق) در «الموازنه بین ابیالتمّام و البُحتُری»، علی بن عبدالعزیز جرجانی (ف: ۳۹۲ق) در «الوساطه بین المتنبّی و خصومه» و سیّدشریف رضی (ف: ۴۰۶ق) در «تلخیص البیان فی مَجازات القرآن» و «مَجازات النّبویه». فقط ابوهلال عسکری (ف: ۳۹۵ق) (بیتا: ۴۵۱)، باب دهم کتاب «الصّناعتین» خود را به مبادی کلام و مقاطع آن اختصاص داده و فصل اوّل این باب را به ذکر مبادی، مخصوص گردانیده و از قول برخی از کُتّاب نقل کرده است که: «اَحسِنوا مَعاشِرَ الکُتّاب الابتداءاتِ؛ فـانّهن دلائل البیان». وی در دنباله همین مطلب، از اقوال شاعران دوران جاهلـیّت و قرون اوّلیه اسلامی، امثلههایی آورده که دارای ابتداءات زیبا و برخی هم نازیبا هستند (همان: ۴۵۲-۴۵۴). ابوهلال، افزوده است: «وَ اِذا کان الابتداءُ حسناً بدیعاً و ملیحاً رَشیقاً، کان داعیهً الی الاستماع لما یجیٌ بعده من الکلام» (همان: ۴۵۷).

در سده پنجم هجری، ابنرشـیق قیروانی (ف: ۴۶۳ق) در «العمده فی صناعه الشّعر و نقده» و عبدالقاهر جرجانی (ف: ۴۷۱ق) در دو اثر خود، «دلایل الاعجاز» و «اسرار البلاغه»، از براعت استهلال صحبتی به میان نیاوردهاند. فقط ابنسنان خفاجی (ف: ۴۶۶ق) (۱۳۸۹: ۱۷۵) در «سرّ الفصاحه» که به تفصیل درباره فنون بدیعی و بیانی سخن رانده است، بحثی را تحت عنوان «اِنَّ الابتداء فی القصاید یحتاج الی تحرّز» طرح کرده و در آن بحث، متذکّر شده است که شاعر نباید در آغاز قصیده، کلماتی بیاورد که احتمال معنای دیگر در آن بشود و یا در آن تطیّری وجود داشته باشد. وی، حُسن ابتداء را در قصاید لازم شمرده و برای آن نمونههایی آورده است.

در همین سده، محمّد بن عمر رادویانی (۱۹۴۹: ۵۴-۵۵)، فصل ۲۳ کتاب «ترجمان البلاغه» را به «حُسن المطالع» اختصاص داده و گفته است: «… و یکی از جمله بلاغت آن است که آغاز سخن، فَحل و بدیع باشد و اگر قصیدهای بود باید که بیت اوّل نیکو آراسته بُوَد به لفظ و معنی، چنان که شنونده بداند که این، اوّل بیت است».

نسخه شماره ۵۱۲۲ مثنوی «اقبالنامه» (خِرَدنامه) از «خمسه»؛ اثر «حکیم نظامی گنجوی» (حدود۵۳۰ ـ حدود۶۱۴ ق)

در سده ششم هجری، رشیدالدّین محمّد عُمَری کاتب بلخی، معروف به رشید وطواط (ف: ۵۷۳ق) در «حدائق السّحر فی دقائق الشّعر»، براعت استهلال را مورد بحث قرار نداده است. اما، اُسامه ابنمُنقَذ (ف: ۵۸۴ق) (بیتا: ۲۸۵) در «البدیع فی نقدالشّعر» و در باب «المبادی و المطالع» گفته است: «قال بعض الکُتّاب: اَحسِنوا الابتداءات؛ فانّها دلائل البیان. و قالوا: ینبغی للشّاعر اَن یتحرّز فی ابتدائه مِمّا یُتَطَیّر منه و یُستَحقَر من الکلام خاصّه فی المدائح و التّهانی» و سپس چند نمونه از اشعاری را که حُسن مطلع در آنها وجود نداشته و ناخوشایند بوده، ذکر کرده است (همان: ۲۸۵-۲۸۶).

در سدههای هفتم و هشتم هجری، دانشمندانی چون: شمسالدّین محمّد بن قیس رازی (زنده در ۶۲۸ق) در «المعجم فی معاییر اشعار العجم»، ابویعقوب سراجالدّین یوسف سَکّاکی (ف: ۶۲۶ق) در «مفتاح العلوم»، ضیاءالدّین ابناثیر (ف: ۶۳۷ق) در «المثل السائر فی ادب الکاتب و الشّاعر»، جماهر بن محمّد زَملَکانی (ف: ۶۵۱ق) در «التّبیان فی علم البیان»، بدرالدّین محمّد بن جمالالدّین بن مالک طائی اندلسی معروف به ابنمالک (ف: ۶۸۶ق) در «المصباح فی علوم المعانی و البیان و البدیع»، ابوعبدالله زینالدّین محمّد تَنوخی (ف: ۷۴۹ق) در «اقصی القریب فی علم البیان»، یحیی بن حمزه العلوی (ف: ۷۴۹ق) در «الطراز المتضمّن لاسرار البلاغه و علوم حقایق الاعجاز» و یا ابنقـیّم الجَوزیّه (ف: ۷۵۱ق) در «الفوائد المشوق الی علوم القرآن و علوم البیان»، هیچیک از صنعت براعت استهلال سخنی نگفتهاند تا این که جلالالدّین خطیب قزوینی (ف: ۷۳۹ق) با توجّه به آراء و عقاید عبدالقاهر جرجانی و زَمَـخشَری و با دقّت در تلخیص ابنمالک، خود، تلخیصی دقیق از «مفتاح العلوم» سکّاکی تدوین کرد و آن را «تلخیص المفتاح» نامید و حتی شرحی برای برخی مجملاتِ کتابش با نام «الایضاح» نگاشت.

خطیب قزوینی (۱۳۶۳: ۳۸۶-۳۸۷)، در خاتمه فن سوّم که از بدیع سخن بحث کرده، فصلی را به «حُسن الابتداء» اختصاص داده و یادآور شده که یکی از مواردی که باید کلام «اَعذَبُ لَفظاً» و «اَحسَنُ سَبْکاً» و «اَصَحُّ مَعنیً» باشد، آغاز آن است و لازم است متناسب با مقصود هم باشد، و آن را «براعت استهلال» نامید.

نسخه شماره ۵۲۷۲ «گلشن راز»؛ اثر «شیخ سعدالدّین محمود شبستری» (ف:۷۲۰ق)
سعدالدّین تَفتازانی (ف: ۷۹۱ق) (بیتا: ۳۸۹) نیز که دو شرح «مطوّل» و «مختصر» بر تلخیصالمفتاح نوشته، سخن خطیب قـزوینی را توضیح داده و گفته است: «… گفتار آغـازین، نخستین چیزی است که به گوشها میرسد و اگر عَـذْب باشد و حَسَنُالسَّبک و صحیحالمعنی، سامع آن را میپذیرد و در گوش جان، جا میدهد و در غیر اینصورت، از آن رو میگرداند و آن را پذیرا نمیشود، هر چند که بقیّت گفتار، در غایت حُسن باشد» و سپس افزوده است: «گفتار آغازین مناسب مقصود را براعت استهلال گویند».

محمّدهاشم دویدری (۱۳۹۰: ۲۰۳) که کتاب خطیب قزوینی را شرح کرده، در پایان آن و در بحث علم بدیع در باب «المواضع الّتی ینبغی للمتکلّم اَن یتأنّق فیها» متذکّر شده که در سه مورد، متکلّم باید گفتارش زیبا باشد و یکی از آن سه مورد، ابتدای گفتار است که اگر آغاز گفتار، مناسب مقصود باشد، بدان براعت استهلال گویند.

شارحانی چون سُبکی مصری، تفتازانی خوارزمی، ابن عربشاه اسفراینی و ابن یعقوب مغربی، همگی مطالب خطیب قزوینی را با اندک تصرّف و تغییری تکرار کردند و گفتند که بهترین گفتار در آغاز کلام آن است که با مقصود متناسب باشد و آن را براعت استهلال نامیدند. مغربی افزود که اضافه «براعت» به کلمه «استهلال»، به معنای «مُلابَسَت» (با همدیگر مشابهت داشتن) است یعنی براعت و تفوّقی که از شاعر و یا ناثر هست، مُلابِس باشد با ابتدای کلام (نک. [گمنام]: ۵۳۲-۵۳۳).

پس از خطیب قزوینی، اصطلاح «براعت استهلال» در کتابهای بلاغی بهکار رفت، مثلاً ابنحجّـت حَمَوی (ف: ۸۳۷ق) (بیتا: مقدّمه) در «خزانه الأدَب و غایه الأرَب»، با ذکر مثال، بهتفصیل از این صناعت سخن گفته است. وی حدود ۳۰ صفحه از کتاب خود را به این موضوع اختصاص داده و نمونههای فراوانی از این صنعت را آورده است.
از آنجا که براعت استهلال از قدیم مورد توجّه شاعران و نویسندگان بوده، اغلبِ نویسندگان اهتمام داشتند که مقدّمهای ترتیب دهند و در این مقدّمه که به سبکی متمایز از متن اثر نوشته میشد، در ضمنِ آوردنِ اصطلاحات تخصّصی متن به محتوای اثر اشاره میکردند، با این توضیح که اغلب مقدّمهها یا دیباچهها با نثری فنّی و با بهکارگیری انواع صنایع لفظی و معنوی نوشته میشد تا قدرت ادبی و هنری نویسنده اثبات شود.

 

چند نمونه از «براعت استهلال»
در آثار منظوم ادب فارسی

حکیم ابوالقاسم فردوسی (ف: ۴۱۱ق) (ن.خ.: گ۱۹۶ر)، در آغاز ماجرای «رستم و سهراب»، در بیت آغازین که به عنوان مقدّمه آورده با اشاره به «نارسیده تُرُنج»، بهزیبایی، ماجرای غمانگیز سهراب و فرجام او را بیان میکند:
اگر تنـدبادی بـرآید ز کـُنج به خاک افکند نارسیده تُرُنج

یا در ۱۶بیت آغازین داستان «رستم و اسفندیار» (همان: گ۱۷۴پ)، «نالههای بلبل»، به مویه او در مرگ اسفندیار تعبیر شده است:
ز بلـبل شنـیدم یـکی داسـتان که برخـواند از گــفـته باسـتان
که چون مست باز آمد اسفندیار دُژَم گشـته از خــانه شـهریار…

حکیم نظامی گنجوی (ف: ۶۱۴ق) (ن.خ.: گ۹۵پ) «خسرو و شیرین» خود را اینچنین آغاز میکند:
خداونـدا! در توفـــیق بگـشای نظامی را ره تحقــیق بگـشای
عروسی را که پروردم به جانش مبارکروی گَـردان در جهانش
که واژه «عروس»، یادآور «شیرین» در این شاهکار ادبی است.
او در «لیلی و مجنون» (همان: گ۱۵۰ر)، به هنگام توصیف و گزارش مرگ اندوهبار لیلی در فراق مجنون، آغازینهای با مضمون «پاییز» و «فصل برگریزان» دارد که بسیار خواندنی است:
شرط است که وقت برگریزان خـونابه شـود ز برگ، ریزان…
در معـرکه چنـــین خــزانی شـد زخـمرسـیده گلسِــتانی
لیـــلی ز ســریر سربلــندی افـتاد به چـــاه دردمـــندی
شـد چشــمزده بهـار باغـش زد باد تپـانچـه بر چراغـش…

حکیم گنجه، در آغاز «هفت پیکر» (همان: گ۱۷۸ر) نیز این صنعت را به کار برده است:
ما که جزئی ز سبــع گردونیم با تـو بیـــرون هفـت بیـرونیم
تو دَهی بی میانجی آن را گنج که نداند سـتاره هفـت از پنـج

او در آغاز «شرفنامه» (همان: گ۲۱۰پ) که سخن از پادشاهی اسکندر است، میگوید:
خدایا! جهان پادشـاهی تُراست ز ما خدمت آید خدایی تُراست

و در آغاز «اقبالنامه/ خردنامه» (ن.خ.: گ۳۳۳ر) میگوید:
خرد هر کجا گنجی آرد پدید ز نام خـدا سازد آن را کلـید
خـدای خردبخـش بخـردنواز همان ناخـردمند را چـارهساز
نهـان آشـکارا درون و بـرون خرد را به درگاه او رهنــمون
که تعبیر «ناخردمند»، یادآور اسکندر و رفتار خاص اوست.

سعدیشیرازی (ف: بین ۶۹۱ تا ۶۹۴ق) (ن.خ.: گ۲۰۹پ) نیز که «توحیدسرایی» از ویـژگیهای بارز سبک و سیاق ادبی وی به شمار میرود و غزلیّات عاشقانه/ عارفانهاش، سرشار از توجّه همزمان به صورت و سیرت زیباست، کلیّات خود را با غزل معروف توحیدیّه و با براعت استهلالی چنین زیبا آغاز کرده است:
اوّل دفــتر بهنــام ایــــزد دانا صـانع و پـروردگار حــیّ تــوانا
اکبر و اعظم، خدای عالم و آدم صورت خوب آفرید و سیرت زیبا

مولانا جـلالالدّینمحمّد بلخی (ف: ۶۷۲ق) (ن.خ.: گ۱ر) نیز در ۱۸بیت آغازین دفتر اوّل «مثـنوی معنوی»، حال عارفی را شرح میدهد که از مأوای اصلی خود ـ قُرب خداوند ـ دور افتاده و اینک در شوق لقای دوباره، قصّه و ناله سرداده است:
بشنو از نی چون حکایت میکند وز جـداییها شـکایت میکند
کـز نیسـتان تـا مـرا ببـریـدهاند از نفـیرم مرد و زن نالیدهاند…

نورالدّین عبدالرّحمن جامی (ف: ۸۹۸ق) در آغاز منظومه «لیلی و مجنون» (ن.خ.: گ۱۸۰پ)، از این آرایه دور نمانده و چنین سروده است:
ای خاک تو تـاج سربلـندان مجـنون تو عقل هوشـمندان
محـبوب تـو را نهـار، لیـلی مکشوف تو را سُها، سهیلی…

علی بن احمد محتشم کاشانی (ف: ۹۹۶ق) (ن.خ.: گ۱۶۸ر) «دوازده بند» مشهور خود را که در ذکر واقعه جانسوز کربلا سروده، چنین آغاز کرده است:
باز این چه شورش است که در خلق عالم است
باز این چه نوحـه و چه عـزا و چه مـاتم است

حاجی سلیمان کاشانی مشهور به صَباحی بیدگُلی (ف: ۱۲۰۶ق) (بیتا: ۱۴۱) ـ شاعر سرشناس دوره بازگشت ادبی ـ نیز بههنگام سرودن مرثیه گیرای خویش درباره واقعه کربلا، در بند اوّل این مرثیه که به اقتفای دوازدهبند محتشم کاشانی سروده است، در مقدّمه میگوید:
افـتاد شامــگه به کـنار افــــق، نگـون
خور چون سرِ بریده ازین طشتِ واژگون

صَیرَفی (سده۱۰ق) (۱۳۷۳: ۵۷) در رساله «گلزار صفا» که در سال ۹۵۰ هجری ساخته و از سودمندترین رسالات در باب نقّاشی و رنگ است، چنین زیبا سروده:
ای مُـذَهِّـب! ز تو عـنوان سخـن حـمد تو لوحـه دیـــوان سخـن
زینــت دفــــــتر دوران از تــو صفـحه صبــــح، زَرافـشان از تو
لاجـــــوردیورق روز بـه شــب نقــرهافـشان تو کـُنی از کـوکب
نور خورشید و شفـق شام و سحر آوری کاغـذ رعــــناپیــــــکر
نامـه شــام دگــــرگـون سـازی وز شفـق کاغـذ گلــگون سازی
صفــحه باغ ز تو زنگــــــــاری ورق لاله ز تو گلـــــــــــناری
تو کــُنی دفـــتر گلـبُن رنگـین تو دهی نسـخه گلـــشن تزئـین
ارغــــــوانی ز تــو رخـساره یار زعـــــفرانی ز تـو روی مـنِ زار
من کیَم؟ دلشـــــده نامهســیاه زردرُخـــساره ز تکــــثیر گـناه
بـر مـن نامـهســـــیه لطـف نما مرحمــت کن به حـق آلعــــبا
مکـن از لطـف جمــیلم نـومـید صفـحه روی مـرا ســـاز سفــید

 

 

چند نمونه از «براعت استهلال»
در آثار منثور ادب فارسی

علی بن محمّد معمار، مشهور به بنایی (زنده در ۹۱۶ق) (۱۳۶۸: ۱-۲) در آغاز رساله خود، براعت استهلال زیبایی آورده که در آن از ۵۷ اصطلاح تخصّصی موسیقی سود جسته است:
«خجسته سرودی که نغمهسرایان بسیط بساط، بهصوت روحافزا و ترانه دلگشا در این دایره خضرا سرایند، تحفه نوازندهای شاید که عشّاق بینوا را در گلستان وصالش به نسیم نوبهار نواخت و شایستهرودی که مغـنّیان خوشسرا به صدای جانفزا و آوای غمزُدا چون هزاردستان در این بوستان، به قانون قول و غزل در عمل آرند، هدیه سازندهای باید که بوستان دلهای مهرجان دیده فراق را مژدگانی نوروز جمالش، چون بهار، خرّم ساخت، سبحانه و تعالی علوّاً کثیراً؛ و درود نامعدود فزون از نغمه عود، نثار بارگاه همایون مجلسافروزی که از آوازه نوبت ذوالخَمس او طبقات ادوار حصار سپهر، زنگولهوار، پُرصداست، و بر اولاد امجـاد و اصحاب احـباب او که مبانی اعمال بزرگ و کوچک مقـام ذوالأربَع عالم، بیزمـزمه آن زمره کرام و ترنّم آن طایفه عالیمقام، ناراست و نارواست، سلّام الله علیه و علیهم تسلیماً کثیرا».

مجنون بن محمود رفیقی هروی (زنده تا حدود نیمه سده ۱۰ق) (ن.خ.: گ۹۱ر) در رساله منثور «خط و سواد» که پس از سال ۹۰۹ هجری نگاشته، براعت استهلالی بس دلنشین آورده است:
«حمد و سپاس، استادی را که کاتب لوح و قلمِ بیچون و حافظ «نون وَالقلم وَ ما یَسطروُن» است؛ خوشنویسی که سرخط نوخطان قلم و کِلک صُنعش «اَوّلُ ما خَلَقَ الله القَلَم» است و معلّمی که سبق سوادخوانان مکتب عِلمش «عَلَّم بِالقَلَم، عَلَّمَ الاِنسان مالَم یَعلَم»؛
استاد ازل کاین خط مشکین رقم اوست
یارب! چه رقـمهای عجب در قلم اوست

سریعالقلمی که چون در ازل، قلم بر لوح نهاد، حالات ابد را به طُرفهالعینی به دو حرف کاف و نون بر صحیفه هستی شرح داد که «جف القَلَم بِما هُوَ کائِنُ اِلی یَوم الدّین»؛ خطاطی که ورق گلگونِ گونه لیلیصفتان را به خط و سواد خال و خط مخیّل و مخطّط ساخت و مجنونوَشانِ سودائی نامهسیاه را به عشق آن سواد در خط انداخت؛
صفحه روی بُــتان از خال و خط کاتـب لــوح و قــلم زیـبا نـهاد
چشم، صاد و زلف، دال و قَد، الف طُـرّه، لامست و دهان، میمِ مُراد
کِلکِ اسـتاد ازل زین پنـج حرف «صَد اَلَم» بر روی جـان ما نـهاد

طُرفهدستی که اگر کرامالکاتبین به دستیاری و امداد سپهر بوقلمون تا قیامت به کتابت مصحف جمالش خواهند پرداخت، محقّق است که ثلثی از توقیع کمالش در نامه و رقاع دَرج نتوان ساخت، نص که «قُل لَو کانَ البَحر مِداداً لِکَلَمات رَبّی لنفد البحَر قبل اَن تنفد کلماتُ رَبّی وَلَو جِئنا بمثلِهِ مدداً»؛
گـر دریاها مـداد گـردد صــدبار ور خـامه شود شاخ درخـتان بهار
کاغـذ شــود اوراق سـپهر زنـگار نتوان صفـتش یکی نوشتن ز هزار

و درود بیقیاس عالِمی را که مبتدیان انسان را به تعلیم خط، نصف عِلم داد که «اَلخطَّ نصفَ العِلم» و فرزندان بزرگوار ایشان را بهدست خط، تاج کرامت بر سر نهاد که «اکرموا اولادکُم بالکتابه»؛ خطاب خطبه خطیب خطّه خطایی بر نام اوست و رقم کتاب کنایت مرقوم خط و پیغام او؛ اُمّی، یعنی که اگرچه هرگز دستش قلم بر کاغذ ننهاد، بهدستیاری استاد ازل او را نسخ و تعلیق کتب سماوی دست شد:
شد غبار خطّ قـرآنش ز نور ناسخ تورات و انجیل و زبور

صلوات الله علیه و آله و خـصوصاً آن قـلمور قـلمرو درستی و آن مدبّر دبیرستان خداپرستی؛ قـلمزنی که درماندگان بیروزی را به تعلیم حُسنالخط، مفتاح گنجینه رزق به دست داد که «عَلَیکُم بِحُسنالخط فانّهُ مِن مَفاتیحَ الرّزق».

سیّدحسین بن روحالله حسینی طبسی ملقّب به صدرجهان (زنده در ۹۷۴ق) (ن.خ.: گ۱ر) در ابتدای رساله صیدیّه (صدریّه) که به دستور قطبشاه و به روش فقهی شیعی و سنّی حنفی، در باب احکام و مسائل صید و صیّادی و خواص طبّی جانوران نگاشته، چنین آورده است:
«سپاس بیقیاس و شکر مَحمَدَتاساس، پادشاهی را سزاوارست که مرغابیانِ دلِ عارفانِ آگاه، شکارِ باز بلندپرواز اویند و آهوانِ شیرگیرِ سیاهچشمانِ فریبندهنگاه، صیدِ کمندِ دلبندِ ارادتِ او؛ صانعی که نفْسِ بَدکیشِ ریاضتِ تکالیفش، سگیست متعلّم و عقلِ دوراندیش در شکارگاه معرفتش، صیّادیست به مهارت عَلَم و نَسرِطایر در چنگال عنقای قدرتش، مرغیست بیبال و پر و گاو سپهر در پنجه شیر حکمتش، صیدیست لاغر؛ مرغ مرصّعبالِ مهر، بر بَهله صنعتش، بازیست سفید و دالِ آرزومند در شکارگاه عنایتش، صیّادیست چشم بر راه امید؛ و درود و سلام و تحیّت و اِکرام بر همای بلندْهوایِ «قاب قَوسَین اَو اَدنی»، عندلیب فصاحتْنوایِ «سُبحانَ الّذی أسری بعبده»، طاووس گلشنِ «وَ ما اَرسَلناکَ اِلاّ رَحمَه لِلعالَمین»، کبک قهقههزنِ «کُنتَ نَبیّاً وَ آدَمُ بَینَ الماء وَ الطّین»، هدهد بشارتآورِ «لاتَقنَطوا مِن رَحمَهالله»، رهاننده وحشیان عُصاه از دام گناه، شکاریِ شکارگاه معرفت، صیّاد عنـقای وحدت و بر آل و عترت و اولاد و ذُریّه وی که تَذَروان مَرغزار معرفت و قُمریان شاخسار عصمت و طهارتاند».

علاّمه عبدالعلی بیرجندی (ف: ۹۳۴ق) (ن.خ.: گ۱ر) در دیباچه «شرح بیست باب اسطرلاب طوسی» که در ۸۸۹ هجری ساخته است، چنین زیبا گفته است:
«فاتحه خطاب در هر باب و خاتمه مقال در همه حال، سپاس و ستایش حکیمی را سزد که درجات ارتفاع آفتاب عزّت و کبریایش به علاقه اسطرلاب عقول و مقیاس حواس، روشن نگردد و سیّارات نَعماء و ثوابت آلاء بیانتهایش، بهوسیله ارصاد افکار و آراء، بر فلکِ احاطه و احصاء به نظر شهود درنیاید «وَ لَهُ الحَمد فِی السَّمواتِ وَ الاَرض وَ هُوَ العَزیزُ الحَکیم» و صِلات صلوات نامیات، به عددالنّجوم فی السّموات، نثار روضه منوّر آن نیّر اعظم در وسطالسّماء جلالت و سعداکبر در بیتالشّرف رسالت و آل بزرگوار و عترت نامدار او که کواکب اقتداء و دَراری برج اصطفاءاند؛ صلوات الله و سلامه علیه و علیهم اجمعین الی یومالدّین».

محمّد مازندرانی متخلّص به امانی (ف: ۱۰۶۱ق.) (ن.خ.: گ۱ر) رساله «دستورالشّعراء» خود را که بنام شمسالدّوله میرزا محمّدتقی وزیر، در علم عروض و قوافی، در ۱۰۴۸هجری تألیف نموده، اینچنین آغاز کرده است:
«ستایش وافر، کاملی را که بارگاه سپهر نیلیچهر را بی هواداری چوب و طنابِ صدر و عرض و ابتدا و ضرب در صحرای طویل و مدید امکان برافراشت و اوتاد و فواصل جبال را سبب آرام بسیط زمین ساخت و نطق سریعالبیان مُنسَرِحالتّبیان انسان را رجزخوان معرکه ازدواج اصول و امتزاج ارکان گردانید و بحر پُرفیض سخن را به تقارُب لآلی شاهوار، قبول خاطر قریب و غریب مضارع و مُشاکِل آسمانِ خجستهْتبیان کرد و علم اوزان را از برای میزان اشعار به طبیعت مستقیم موهبت فرمود و فروع زِحافات از جهت انتظام نظم و نَسق اَمانی و آمال به مصراع ماه و سال ارزانی داشت و درود بیقیاس، نثار مطلع قصاید نبوّت و مقطع غزلیّات رسالت و اهل بیت اطهارش باد!».

محمّدصادق بن حاجی عبدالعلی تُرشیزی (تبریزی؟) (ن.خ.: گ۱ر) در مقدّمه رساله «شرح خلاصهالحساب»، اینگونه از واژگان حساب و ریاضیات بهره برده است:
«حمد نامحدود، واحدی را که آحاد مفردات مجرّده را مبدأ تکوّن مرکّبات مادیّه گردانیده، ایشان را به عقده عَشَره و مرتبه تِسعه، معقّد و مقیّد ساخته و هر فردی را به تعیّن خاص و اثری مناسب که مبدأ چندین خواص و آثار ارجمند تواند بود، متعیّن و مخصوص فرموده و فیوض لایتناهی آناً فَآناً بر هر فردی بی تضعیف و تنصیف، قسمت نموده «سُبحانَ مِنَ الحَسیب کُلُّ شَیئ حِکمَهً خَفیَهً» و درود نامعدود بر محاسب دیوان رسالت (ص) که به مخرج مشترکِ اسلام، کسور اعمال اعداد امّت را صِحاح نموده، مجهول معارضان مباهله را به اربعه متناسبه اصحاب عِباد معلوم فرموده و بر اولاد و آل و اصحاب او که اصول مراتب دین و جذر مربّع یقیناند».

منصور بن محمّد شیرازی (سده ۸ق) (ن.خ.: گ۱ر) در «تشریح الأبدان» که در علم تشریح و کالبدشناسی نگاشته، براعت استهلال را بدینترتیب ساخته است:
«شکر و سپاس، پادشاهی را سزد و حمد و ثنای بیقیاس، خالقی را رسد که در خلقت انسان، دقایق حکمتش بیپایان و حقایق قدرتش، بُرون از حدّ و بیان؛ علیمی که نوع انسانی را از اجناس مختلفه و اصناف کیفیّات متضادّه آراسته و اساس نیّت هیکل او را به جمال صورت و کمال هیئت مزیّن ساخته و به شرف خلعت «وَلَقَد کَرَّمنا بنیآدم وَ حَمَلناهُم فی البَرِّ وَ البَحر وَ رَزَقناهُم مِن الطَّیِّباتِ وَ فَضَّلناهُم عَلی کَثیرٍ مِمَّن خَلَقنا تَفضیلاً» نواخته؛ قادری که بدن ضعیف را بهواسطه عِظام، قوّت و انتظام بخشیده و بهوسیله عَصَب و عَضَل، مُدرِک و مرتبط و منضبط گردانید؛ حکیمی که اِسالَتِ دَم، درآورده نمود و اِفاضَتِ روح در شرایین فرمود، تَعالی شَأنه و عَظُمُ بُرهانه، که دلایل الوهیّتش در هر ذرّه از موجودات، چون خورشیدِ تابان ظاهرست و علامات وحدانیّتش در هر فردی از کاینات، چون ماهِ دِرَفشان باهر؛ قادری که به امر کُن فَیَکون، چندین نقوش گوناگون بر لوح فطرت و صحیفه خلقت نگاشت و اسباب قدرتش، مهد زمین، به اوتاد جبال محکم داشت و تحف تحیّات و صِلات صلوات بر ذاتی که غرض اصلی و مقصود کلّی از انشاء عالم و ابداع و ایجاد آدم، وجود باوجود او بود، چنانچه فرمود «لَولاکَ لَما خَلَقتُ الاَفلاکَ» و بر آل و اولاد او که خلاصه هَداه طرق دین و زبده سالکان مسالک یقیناند».

محمّد بن منصور دشتکی (سده ۹ق) (ن.خ.: گ۱ر) در «جواهرنامه» که در باب شناخت جواهر و اَحجار ثَمین (سنگهای گرانبها) است، سخن را چنین آغاز کرده است:
«ستایش و سپاس بیاندازه و قیاس، صانعی را که جوهری صنعتش، بازار کاینات، به جواهر ثوابت و سیّارات آراسته داشت؛ حاکمی که صَیرَفی حکمش دینار آفتاب و دَراهِم کواکب در بازار روزگار روان گردانید؛ مُبدِعی که دُرج سیمابی سپهر، از دَراری پُردُر کرد و گنجینه سینه عارف، از معارف پُرگوهر ساخت؛ حکیمی که جوهریان پاک را به غَراءِ عشق و هوا با آب و خاک پیوند داد و از ازدواج ایشان، انسان عظیمالشّأن که اعجوبه زمان و نادره دوران است، از شبستان نابود به بازارگاه وجود آورد؛ معبودی که عامّه عُبّاد را سُبحه هزاردانه تکلیف در گردن انداخـته، به دارالعبادت کَون و فساد فرستاد و درود نامعدود نثار قافلهسالار مسافران وجود که به تأیید نظرِ کیمیااثر، مس وجود خاکیان را با زَر برابر کرد؛ جوهرشناسی که دُرّ یکتای بیهمتای وحدت از قعر عمیق بحر کثرت استخراج نمود، عَلَیه دُرَر الصَّلَوه و تُحَف التّحیّات وَ عَلی آله وَ عِترَته، جواهر معدن الدّرایه و نجوم فلک الهدایه».

مولانا جمالالدّین ابواسحاق شیرازی حلاّج، معروف به بُسحقاطعمه (ف: ۸۱۴ق) (ن.خ.: گ۱ر) در آغاز رساله «کنزالاشتهاء» خود که به مدح «اطعمه و اشربه» پرداخته، گفته است:
«سپاس بیقیاس و حمد بیحد، رازق بیسبب و خالق بیتعب را که حلوای دلپذیر بیان به سرانگشت زبان بر طبقچه دهان انسان نهاد و از منبع لطف و مشرب عَذْبِ سخنوری و چشمه آبحیات نَعتِ دَری، دری بر دل ایشان بگشاد و سِماط بندهپروری برای آدمی و دیو و پری کشید و رَواتِب إنعام او به بَـهایِم و وحوش و أنعام رسید؛ قرص زمین، گِردهای از تنور حکمت اوست و گِردْخوانِ سما، دودی از آتشدان قدرت او؛ کوه باشکوه، هیزمدان مطبخ نِعَم اوست و ابر سَقّاوَش، آبکش شربتخانه کرم او؛
ادیــم زمـــین سفـــره عـــام اوســت
بر این خوان یغما چه دشمن چه دوست
چــنان پــهـن خــوان کــرم گســتَرَد
که سیــــمرغ در قـــاف روزی خــورَد

و صلوات بیشمار، به عددالحُبوب و الثّمار، بر باسط بساط ایمان و داعی خلایق به امر خالق بر مائده احسان جِنان؛ میزبان خوان وفا مکرّم مجتبی، محمّد مصطفی (ص)، آن که بزغاله بریان بیوسیله زبان با او سخن گفتی و از غایت لطافت طبیعت و نهایت حلاوت طینت، حلوا و عسل دوست داشتی و با آتش تفکّر در محلّ خوف، دیگ سینه مبارکش جوش زدی؛
پُرجوشْ دیگِ سینه چه داری که میپزند
در مطـبخِ أبیـت، تو را گـونهگـون طعام»

مولانا محمود نظامالدّین قاری (ف: ۹۹۳ق) (۱۳۰۳: ۷) در ابتدای «دیوان البسه» که به تتبّع و تقلید از مولانا بُسحق اطعمه، در توصیف البسه و اقمشه سروده، چنین گفته است:
«نفایس حمد و اجناس ثنا، خزاینِ افضالِ کریمِ خطاپوشی را سزد که «الکِبریاء رَدائی و العَظِمَه اِزاری» کِسوَت الوهیّت و لباس ربوبیّت اوست؛ خرگاهِ اطلسِ چرخیِ مُطَبَّقِ آسمان را شقّه خارای کوه بر دامن دوخت و مشعله برق در خیام سحاب برافروخت؛ دیبای سیمگونِ ابرِ مَطیر، اَبره سنجابِ سپهرِ مستدیر گردانید «الّذی جَعَلَ لَکُم اللَّیل لباساً وَ النَّوم سباتاً»؛ قَطیفه آلخورشید، چتر شاهی اوست و تُتُقِ داراییِ افق، مُزَیِّن ایوان قدرت نامتناهی او؛
شام را بر فرق بنـهاده کلاهی از سمور
صبح را در بر فکنده پوستینی از فَنَک

و صلوات بیشمار به عدد پود و تار، بر آن پادشاه سریرِ رسالت و ماهِ مسندِ جلالت و آن مُشَرَّف به تشریف «یا اَیُّهَا المُدَّثـِّر» و آن مُحَلّی به حِلیه «وَ ثیابکَ فَطَهِّر»؛
ای پایه جــلالِ تو را چرخ، سندلی
وی مسندِ کمالِ تو را عـرش، متّکا
و به آلعبا و اصحاب ظلّ لوای آن حضرت تا دامن قیامت باد!».

سیّدمحمّد بن احمد نصرالاطبّاء (سده ۱۳و ۱۴ق) (ن.خ.: گ۱ر) که در رساله «حفظ الصّحّه» به مسئله بهداشت و سلامتی پرداخته، سخن، چنین آغاز کرده است:
«تدوین کتاب حفظ صحّت و تألیف دفتر معرفت و درایت آن را رسد که در فاتحت فکرت و ختم سخن از حمد و شُکر صانع مُدرِک تن نزند و نقد ستایش و پرستش، آفریننده جان و خرد را عیار درستی افکار و صحّت مِزاج و بهترین وسیله استشفاء امراض صدور و آلام قلوب داند؛ مگر تواند از کالبد انسان که اشرف مخلوقات حضرت عزّت، جَلَّ شَأنُه، است تحقیقی کند و دستورالعملهایی دهد که صحّت مِزاج منوط به آنهاست و راههایی بنماید که مشی در آنها انسان را قابل عبادت میگرداند، چه تا بدن سالم نباشد، عبادت درست به آن تعلّق نمیگیرد، چنانکه شافی آلام صدریّه و مُزیل اَسقام قلبیّه، جوهرالجواهر و خلاصهالعناصر، هادی سُبُل و پیشوای عالم اصطفاء، محمّد مصطفی (ص) فرموده «العلمُ علمان؛ علم الأبدان و علم الأدیان».

در مقدّمه «ترجمه ژیمناستیک نظام» اثر ای. مِشین (E. Méchine) (ن.خ.: گ۱ر) ـ معلّم مشّاق افواج پیاده در عهد ناصری ـ که برای ناصرالدّینشاه قاجار نوشته شده، آمده است:
«دانا و توانا پروردگاری را حمد رواست که از حرکت و ورزش اجرام و طبایع، اعضای ناتوان و افکار نادان را قدرت تنومندی و قوّه بِخرَدی ارزانی فرموده؛ قادر و حکیمی را ثنا سزاست که از ودیعه قانون، پژوهش خیال آدم و اندیشهاش به استدراک هر فنون رهنمون نموده؛ زِهی خالقی که پرتو اثرش، دستهبندِ بندبندهای امکان وجود است و خَهی پادشاهی که توجّه قدرتش، پنجهگشایِ پنجهپنجههای صورت اعیان به شهودِ پاشنه نظامش، در جوّ نامحدود، ستونِ بیستونْ افلاک را استوار دارد و پایه انتظامش، محور فِکَر در خطّ گونیای استادِ ایجاد برقرار آرد».

فرصتالدّوله شیرازی (ف: ۱۲۹۹ش) (۱۳۷۵: ۱) در دیباچه رساله «بُحورالألحان» که در علم موسیقی و نسبت آن با عَروض نوشته، چنین آورده است:
«حمدِ شایان و شکر بیپایان سامعالاصواتی را سزاست که نغمهسرایان خوشآواز و سرودگویان عراق و حجاز، در چهارگاهِ جهان و حصارِ دوران از تاجیک و تُرک، به نواهای کوچک و بزرگ که در خارائیِ دل شرر زند و در دلِ خارا اثر کند، بیاتاً و ظلولاً به وصف کمالش مترنّماند و به نَعت جلالش متنـعّم، عشّاقوار در هر نهفت و آشکار، مویهکنان، شور عشق بر سر دارند و به گدائی درش بر شه ناز آرند؛ بهراستی با حبّ او مؤالفاند و با غیر او مخالف؛ به غَلَباتِ هوای شوقش مغلوباند و به جَلَواتِ آثار عشقش مجذوب.
عشّاق حجـاز و نغمهسنجان عراق
از کوچک و از بزرگ در بزم وفاق
گردند مؤالـف چو بههم درفکـنند
شـوری ز نـوای عشق او در آفاق

و مغنّیانِ رامتینْچنگ و خنیاگرانِ نکیساآهنگ، چنگآسا پشت به عبادتش خم ساختهاند و طنبورْسان، دل از غیر پرداخته و به مقام طاعتش چون دف، حلقه به گوشاند و از خوف مخالفتش مانند بربط به خروش؛ با مِهر او چون نی بر هر بندی، سازی دارند و با محبّت او به هر تاری از رشته جان، آوازی؛
آن زمـزمــه و نـوای نـی را دَم ازوست
در تار طــرب نغـمه زیر و بـم ازوست
در دایــره بنـدگیاش همـچون چـنگ
یکسر همه را پشت عبادت خم ازوست

و درود بیحدّ و نَعت بیعدّ، بر شاهبیت دیوان بزرگواری و فرد انتخاب دفتر سالاری، مطلع قصیده دینپروری و مقطع غزل پیغمبری، هادی عروض هدایت و ماحی علل و غَوایت،
محمّد مطلع دیوان عالم محمّد مخزن اسرار آدم
و بر آل طاهرینش که پیشوایان خیل بشرند و ائمّه اثنیعشر، صلواتالله علیهم اجمعین»
و در انتها؛ با ذکر براعت استهلالی که در آغاز «عقدنامه آقامیرزامحـمّدخلیل و فاطمه سلطانخانم» (از گنجینه کتابخانه و موزه ملّی ملک) آمده و تاریخ ۱۳۰۴هجری را داراست، این نوشته را به پایان میبریم:
«حمد و سپاس فزون از حدّ و قیاس، آفریدگاری را سزاست، جلّجلاله و عمّ نواله، که مَشّاطه ارادتش به آرایش قلم «کُن»، چهره نوعروسِ زمین را آرایشِ خوش داده، به عقد دامادِ فلک درآورد و غازهکار مشیّتاش، به خامه «فَیَکون»، اُمّهاتِ اربعه را زینت فرموده، بعد از تزویج به آباء سَبعه، موالید ثلثه را پدیدار کرد؛ خالقی که دیده بصیرت از دیدار جمال احدیّت او خیره و تیره گشته و سیمرغ فکرت در اوج هوای هویّت او بال قدرت و امکان شکسته و همای روحانیّت در پرتو خورشید اُلوهـیّت او پَر استطاعت و توان سوخته و درود نامعدود بر شمع جمع رُسُل، خورشید سپهر رسالت، ماه فلکْ جلالت، مشتری چرخ سعادت، قطب گردون سیادت، حضرت خاتمالانبیاء محمّد مصطفی (ص) و بر آل اطهار و عترت ابرار آن بزرگوار که هر یک گوهر یکتای دریای عصمت و دُرّ گرانبهای صدف طهارتاند».

کتابنامه
کتابهای چاپی:
* ابنابیالأصبع (۱۳۸۳ق)، «تحریر التحبیر»، تحقیق و شرح از حفنی محمّد شرف، مصر: مکتبه نهضه مصر بالفجاله.
* ابنحجّت حموی، شیخ تقیالدّین ابوبکر علی (بیتا)، «خزانه الأدب و غایه الأرب»، بیروت: دارالقاموس حدیث.
* ابنسنان خفاجی، ابومحمّد عبدالله بن محمّد بن سعید (۱۳۸۹ق)، «سرّالفصاحه»، شرح و تصحیح از عبدالمتعال الصعیدی، مصر: مکتبه و مطبعه محمّد علی صبیح و اولاده.
* ابن معتّز، عبدالله (۱۹۶۷)، «البدیع»، تحقیق و تعلیق از اغناطیوس کراتشکوفسکی، بغداد: چاپ افست.
* ابن معصوم، السّید علی صدرالدّین (۱۳۸۸ق)، «انوارالرّبیع فی انواع البدیع»، ۷ج، ج۱، تحقیق از شاکر هادی شکر، کربلاء: مکتبه العرفان.
ابنمنقذ، اسامه (بیتا)، «البدیع فی نقدالشّعر»، تحقیق از دکتر احمد احمد بدوی و دکتر حامد عبدالمجید، مصر: وزاره الثقافه و الارشاد القومی.
* ابوهلال عسکری، حسن بن عبدالله بن سهل (بیتا)، «کتاب الصّناعتین الکتابه و الشّعر»، از علی محمّد الجباوی و محمّد ابوالفضل ابراهیم، مصر: مطبعه عیسی البابی الحلبی و شرکاه.
* اسلامی نَدوشن، محمّدعلی (۱۳۸۰)، «داستان داستانها»، چاپ هفتم، تهران: انتشارات آثار.
* بنایی، علی بن محمّد (۱۳۶۸)، «رساله در موسیقی»، متعلّق به کتابخانه شخصی دکتر یوسف نیّری، چاپ عکسی، به اهتمام داریوش صفوت و تقی بینش، تهران: مرکز نشر دانشگاهی.
* تفتازانی، سعدالدّین (بیتا)، «مطوّل»، چاپ سنگی، به خط محمّدکاظم.
* جاحِظ بصری، ابوعثمان عمرو بن بحر (۱۳۹۵ق)، «البیان و التّبیین»، تحقیق و شرح از عبدالسّلام محمّد هارون، ۴ج در ۲ مجلّد، ج۱، چاپ چهارم، مصر: مکتبه الخانجی.
* خطیب قزوینی، محمّد بن عبدالرّحمن (۱۳۶۳)، «تلخیص المفتاح فی المعانی و البیان و البدیع»، چاپ دوّم، قم.
* دادبه، اصغر (۱۳۸۱)، «براعت استهلال»، دایرهالمعارف بزرگ اسلامی، ج ۱۱ (بابافرج تبریزی ـ برماوی)، تهران: مرکز دایرهالمعارف بزرگ اسلامی.
دویدری، محمّدهاشم (۱۳۹۰ق)، «شرح التّلخیص فی علوم البلاغه»، دمشق: منشورات دارالحکمه.
* رادویانی، محمّد بن عمر (۱۹۴۹)، «ترجمان البلاغه»، به اهتمام و تصحیح و حواشی و توضیحات احمد آتش، استانبول: چاپخانه خروس.
* شاملو، احمد (۱۳۸۰)، «مجموعه آثار»، دفتر یکم: شعرها ۱۳۷۸-۱۳۲۳، به کوشش نیاز یعقوبشاهی، تهران: زمانه ـ نگاه.
* صَباحی بیدگُلی، حاجی سلیمان (بیتا)، «دیوان اشعار»، به کوشش احمد کرمی، تهران: انتشارات ما.
* صَرامی، قدمعلی (۱۳۸۳)، «از رنگ گُل تا رنج خار»، چاپ چهارم، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی.
* صَیرَفی (۱۳۷۳)، «گلزار صفا»، رسالاتی در خوشنویسی و هنرهای وابسته، به اهتمام حمیدرضا قلیچخانی، تهران: روزنه.
* علوی مقدّم، سیّدمحمّد (۱۳۶۹)، «براعت استهلال»، مشکات، شماره ۲۶.
* فرشیدوَرد، خسرو (۱۳۶۳)، «درباره ادبیات و نقد ادبی»، تهران: امیرکبیر.
* فرصتالدّوله شیرازی، سیّد میرزا محمّدنصیر (۱۳۷۵)، «بُحورالألحان»، به اهتمام محمّدقاسم صالح رامسری، تهران: انتشارات فروغی.
* قاری یزدی، مولانا نظامالدّین محمود بن امیر احمد (۱۳۰۳ق)، «دیوان البسه»، چاپ سنگی، استانبول: مطبعه ابوالضیاء.
* کزّازی، میرجلالالدّین (۱۳۸۱)، «زیبا شناسی پارسی (بدیع)»، تهران: کتاب ماد.
* [گمنام] (بیتا)، «شروح التّلخیص»، ۴ج، ج۴، افست از روی چاپ مصر، قم: انتشارات کتابخانه اسماعیلیان.
نسخههای خطّی:
* بُسحق اطعمه، جلالالدّین ابواسحاق احمد بن حلاّج، «کنزالاشتهاء»، شماره ۱/۴۹۲۵، گنجینه کتابخانه و موزه ملّی ملک.
* بلخی، مولانا جلالالدّین محمّد، «مثنوی معنوی»، شماره ۵۹۸۱، گنجینه کتابخانه و موزه ملّی ملک.
* بیرجندی، نظامالدّین عبدالعلی بن محمّد بن حسین، «شرح بیست باب اسطرلاب خواجه نصیرالدّین طوسی»، شماره ۲۰۶۶، گنجینه کتابخانه و موزه ملّی ملک.
* ترشیزی (تبریزی؟)، محمّدصادق بن حاجی عبدالعلی، «شرح خلاصهالحساب»، شماره ۳۴۱۹، گنجینه کتابخانه و موزه ملّی ملک.
* جامی، نورالدّین عبدالرّحمن، «کلیّات جامی»، شماره ۵۰۵۹، گنجینه کتابخانه و موزه ملّی ملک.
* حسینی طبسی، سیّد حسین بن روحالله، «رساله صیدیّه (صدریّه)»، شماره ۱۶۴۴، گنجینه کتابخانه و موزه ملّی ملک.
* دشتکی، محمّد بن منصور، «جواهرنامه»، شماره ۸۵۳، گنجینه کتابخانه و موزه ملّی ملک.
* رفیقی هروی، مجنون بن محمود، «خط و سواد»، شماره ۷/۵۲۶، گنجینه کتابخانه و موزه ملّی ملک.
* سعدی، شیخ مصلحالدّین عبدالله، «کلیّات سعدی»، شماره ۵۹۹۱، گنجینه کتابخانه و موزه ملّی ملک.
* شیرازی، منصور بن محمّد، «تشریح الأبدان»، شماره ۶۰۰۰، گنجینه کتابخانه و موزه ملّی ملک.
* فردوسی، ابوالقاسم، «شاهنامه»، شماره ۵۹۸۶، گنجینه کتابخانه و موزه ملّی ملک.
* مازندرانی، محمّد، «دستورالشّعراء»، شماره ۵۴۵، گنجینه کتابخانه و موزه ملّی ملک.
* محتشم کاشانی، علی بن احمد، «دوازده بند»، شماره ۵۱/۵۰۸۵، گنجینه کتابخانه و موزه ملّی ملک.
* مِشین، ای.، «ترجمه ژیمناستیک نظام»، مترجم ناشناس، شماره ۲۹۲۳، گنجینه کتابخانه و موزه ملّی ملک.
* نصرالاطبّاء، سیّدمحمّد بن احمد، «حفظ الصحّه»، شماره ۴۴۵۰، گنجینه کتابخانه و موزه ملّی ملک.
* نظامی گنجوی، الیاس بن یوسف، «خمسه»، شماره ۵۱۲۲، گنجینه کتابخانه و موزه ملّی ملک.
* ـــــــــــــــ، ــــــــــــــــــ، «خمسه»، شماره ۵۲۲۵، گنجینه کتابخانه و موزه ملّی ملک.

مطلب به بهانه برپایی نمایشگاه آغازنامه در کتابخانه و موزه ملی ملک دراردیبهشت و خرداد ماه ۱۳۹۴ خورشیدی توسط بهروز امینی نگاشته شده و بر اساس همکاری رسمی و مشترک با انسان شناسی و فرهنگ باز نشر می شود.