بدن بدون ارگان۱
متن پیش رو پارههایی از قسمت بدن بدون ارگان، از دومین بخش کتاب “راهبردهای آفرینش در پرفورمنس آرت“۲، نوشته سید امید هاشمی و ترجمه کامنوش خسروانی است.
نوشتههای مرتبط
بدن، به عنوان فضای کشف و ضامن واقعیت، نقشی اساسی در خلاقیت هنرمندان بادی آرت۳ بازی میکند. در این باره، نگاه ژیل دولوز۴ نسبت به مفهوم «بدنِ بدونِ ارگان» به نگاه هنرمندان بادی آرت بسیار نزدیک میشود. بر اساس نظر دولوز، بدن همواره باید ارگانیسم۵ عضوهایش را تحمل کند؛ و این به این معناست که ارگانیسم بدن، نوعی منطق و آیین مخصوص به خود را تحمیل میکند. بدن باید برای خوب کارکردن عضوهایش، خود را تحت سلطه دستورات این ارگانیسم قرار دهد. برای هر عمل روزمره، ارگانیسم مشخصی وجود دارد اما چه بر سر آن بدنی میآید که تصمیم بگیرد رودرروی این ارگانیسم تحمیلی بایستد. مثلا با سر راه برود، با پوستش ببیند و غیره.
« بدن بدون ارگان، تجربهای صرفاً رادیوفونیک۶ نیست، بلکه در عین حال، تجربهای بیولوژیک و اجتماعی است که سرکوب و سانسور را مورد هدف قرار میدهد. بدنی و اجتماعی، متعهد و تجربی. آنها نمیگذارند که شما در خلوت خود تجربه کنید.» از این تعریف میتوان درک کرد که ژیل دلوز، در فرآیند خلق بدن بدون ارگان، نوعی کنش اجتماعی و سیاسی را مد نظر دارد. این مفهوم به شدت عینی و اجتماعی است و هرچند فرآیند خلق آن از فرد آغاز میشود ولی نتیجه آن در جامعه انعکاس مییابد. به همین دلیل است که « نمیگذارند شما در خلوت خود تجربه کنید.»
تن ندادن بدن به ارگانیسم جامعه به آن تحمیل میکند؛ در نوع خود، کنشی انقلابی است. انقلابی بر ضد ارگانیسم. به خود و دیگران ثابت میکنیم که همیشه نمیتوان قوانین را تحمل کرد و در هر لحظهای امکان شکستن فرمهای از پیش تعیین شده وجود دارد.
بدن بدون ارگان، درواقع با ارگانی تعریف میشود که میتواند تغییر کارکرد /یا مکان بدهد؛ بدن بدون ارگان، با حذف عضوهای خود بدست نمیآید بلکه موجودیتش منوط به حضور موقت و تغییرپذیر عضوهای ثابت خود است.
برای فراتر رفتن از مرزهای جسمی خود، باید کنترل فکری (روانی) عظیمی روی خود داشته باشیم و اگر بتوانیم از حدود فیزیکی خود فراتر رویم، دلیلی وجود ندارد که نتوانیم از حدود روانی خود فراتر رویم. دولوز در نوشتههای خود این فرآیند را نگاه درونی به خود تعریف میکند زیرا برای تغییر یا تخریب ارگانیسم ابتدا باید بدن را شناخت. او با ما درباره فرآیندی حرف میزند که در آن انسان دست به سفری ساکن در درون خود میزند؛ یادگیری روشهای جدید و نگاههای جدید به بدن خود. دولوز میگوید: با پوست خود ببینیم و به ارگانیسم از پیش تعیین شده بدن «نه» بگوییم و به یک کشف بیولوژیکی و متافیزیکی، اجازه حضور بدهیم.
بدن بدون ارگان، بدن خلّاقی است که دست به خلق و آفرینش میزند و قوانین از پیش تعیین شده را نمیپذیرد. جان کلام دولوز در بحث بدن بدون ارگان این است که ارگانیسم، زندگی نیست بلکه زندگی را به اسارت میکشد. برای او بدن بدون ارگان، نوعی روش زندگی است که در آن بدن، از هرآنچه بر او تحمیل کرده و هم چنان تحمیل میکنیم رها میشود. « بدن بدون ارگان، یک صحنه نیست، یا یک مکان و یا حتی فضایی که چیزی در آن اتفاق میافتد بلکه ماده خامی است که فضا را در سطح مشخصی اشغال میکند.»
در فرآیند بدن بدون ارگان، ادراکات ظریف، جایگزین سوژهها میشوند و شدنها، جایگزین تاریخ. این جا، جهانِ تجربه است. دولوز در کتاب “هزارصحنه”۷ خود میگوید که هر عضو بدن، با گذر از یک مرز و با تغییر سطح، دستخوش دگرگونی میشود. او از تغییر و دگرگونی و نه حذف حرف میزند. بدن بدون ارگان، پیشنهادی برای زندگی آزاد است پیشنهادی برای نگاه بدون پیش داوری به بدن. بدون پیش داوری قدسی.
دولوز، در انتهای مقاله خود درباره بدن بدون ارگان در کتاب هزار صحنه، تأکید میکند که همواره باید مقداری از ارگانیسم را نگه داشت تا در هر شروع، بدن بتواند خود را از نو بسازد. در نظر او نباید همه چیز را یکباره از هم باز کرد بلکه تنها بعضی اوقات باید به کوچک کردن و تمیز کردن آن پرداخت. او بر این عقیده است که بدن بدون ارگانی که تمام لایه های خود را بشکند، بدن نابود شدهای خواهد بود: خود-تخریب گری خالص، راهی جز مرگ نمی یابد.
به نظر دولوز، هرکجا که میل باشد، بدن بدون ارگان نیز وجود دارد. بدن بدون ارگان همان میل است، میل میتواند تا نابودی خود پیش برود. میل به ثروت، ارتش، فاشیسم. حتی فاشیسم نیز نوعی میل است. مسئله بر سر جداکردن بدن بدون ارگان از نسخههای دیگر خود است: «بدن ویترین توخالی، بدن معتاد، بدن سرطانی …» بنابراین، تنها، تشخیص بدن بدون ارگان توپُر –ازلحاظ مواد تشکیل دهنده- و بدن بدون ارگان تو خالی –براساس لایههای تشکیل دهنده- توسط لایه زدایی خشن، کافی نیست.
بحث دیگری که دولوز باز میکند در رابطه با کودکی است. بدن بدون ارگان به کودکی وصل می شود. ولی نه در معنای خاطرات، بلکه به معنای «بدن بدون ارگان دوره کودکی است.» نه کودکِ پیش از بزرگسالیاش. بلکه به این معنی که بدن دائم درحال تبدیل شدن است. چراکه بدن، مکان تجربه است و هرآنچه تعریف نشده است، همواره از نو تعریف میشود. کما اینکه کودک، درگیر تفسیر کنشها و اشیا نمیشود، بلکه همواره دست به تجربه میزند. از خود نمیپرسد آنچه را که به دهن میبرد خوردنی است یا نه. او حرکاتش را تجزیه و تحلیل نمیکند، بلکه انجام میدهد.
در پایان، به مفهوم بدن بدون ارگان، نزد آنتونن آرتو۸ بپردازیم. آنچه مشخص است این است که برای او نیز، بدن بدون ارگان، تنها شاملب دن فیزیکی انسان نمیشود. مشکل اصلی با ارگانیسم است:
«بدن، بدن است. تنهاست و به عضوهای خود نیازی ندارد. بدن، هیچ گاه یک ارگانیسم نیست. ارگانیسمها دشمنان بدن هستند.»
بدن بدون ارگان، یک مفهوم اجرایی برای آزاد کردن انسان از ارگانیسم سازمان یافتهای است که به بدنش تحمیل شده تا او خود، شخصاً در مورد آن چه در حال تبدیل شدن به آن است تصمیم بگیرد و تنها به اجرای دستوراتی که دریافت میکند سرگرم نباشد. «وقتی برای کسی بدنی بدون ارگان میسازید او را از تمام کنشهای اتوماتیک رها کرده و آزادی حقیقیاش را به او برمیگردانید.»
۱.body without organs
۲.Les Cheminements de la Création dans la Performance Artترجمه این کتاب توسط نشر قطره منتشر شده است.
۳.body art
۴.Gilles Deleouze
۵.organism
۶.radio phonic
۷.A Thousand plateaus
۸.Antonin Artuad