انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

بخشش لازم نیست اعدامش کنید!

تصور جامعه‌ی بدون خشونت محال است، زیرا خشونت امری نسبی است. به این معنا که جوامع در مقایسه‌ با یکدیگر از نظر میزان خشونت، در سطوح متفاوتی قرار می‌گیرند. این مسئله از یک سو به دلیل بعد احساسی و عاطفی انسان است و از سوی دیگر با رفتن از طبیعت به سوی فرهنگ و ساخته‌شدن جامعه، بر پیچیدگی‌های انسان و جامعه افزوده می‌شود و در نهایت تراکم و تعداد تعاملات می‌تواند بر میزان خشونت‌ها بیافزاید. گاهی این خشونت‌ها در سطوح فردی و بسیار جزیی است و گاهی با ردشدن از مرزهای دیگری به سطحی از جرم اجتماعی می‌رسد که در نهایت با دخالت سیستم‌های قضایی اعم از مدرن یا سنتی، پای مجازات نیز به میان کشیده می‌شود و چنین می‌شود که خشونتی مشروع برای تنبیه خشونتی غیرمجاز و غیرقانونی به کارگرفته می‌شود تا جامعه متعادل شود. بدین ترتیب همین جا نقطه‌ای برای تحلیل و بررسی‌های گوناگون ونقدهای فراوان به متون حقوقی، سیستم قضایی، قضاوت و تنبیه و مفاهیمی از این دست شکل می‌گیرد. بنابراین یکی از مهم‌ترین جاهایی که می‌توان مفهوم خشونت را درک کرد همین جاست که آیا تبدیل خشونت غیرمجاز از طریق یک خشونت دیگر که با دست‌یازی به سیستم قضایی شکلی مشروع می‌گیرد، برای تعدیل جامعه درست است؟ و آیا با اعمال خشونت‌هایی مانند اعدام، شلاق و غیره می‌توان مطمئن بود که دیگر خشونتی در جامعه ایجاد نشود؟ پاسخ به این پرسش‌ها پیچیدگی‌های زیادی دارد که در این جا مجالی برای بحث نیست، اما جای پرسش این‌جاست که آیا برای تنبیه یک جامعه دست‌زدن به خشونتی غیرمجاز و غیرقانونی می‌تواند جرم‌های اجتماعی را کاهش دهد؟ و آیا خارج از چارچوب‌های قانونی می‌توان امیدوار بود که خشونت‌های اعمال‌شده هم‌چون اسیدپاشی بتواند جرم را تعدیل کند؟ پاسخ به این پرسش بی‌گمان منفی است، زیرا در بدیهی‌ترین شکل ممکن، ایجاد سیستم قضایی در یک جامعه باید به کاهش خشونت و جرم منجر شود و این در صورتی ممکن است که این سیستم خرده‌سیستم‌هایی مانند تعریف جرم، تعریف مجازات، تربیت نیروی انسانی قضاوت‌کننده، فضاهایی برای اعمال مجازات، نیروی اجرایی کشف جرم و … و از همه بالاتر پویایی ذاتی درون سیستمی برای تطبیق با تغییرات جامعه داشته باشد. بنابراین بدیهی است که یک نفر نمی‌تواند به تنهایی وارد این چرخه شده و در مسند قاضی و مجری و مجازات‌کننده بنشیند و با استفاده از ابزارهایی که ممکن است دسترسی به آن‌ها ساده و سهل باشد، در کمتر از چند ثانیه با اعمال مجازات غیرقانونی، مسیر زندگی یک فرد را برای ابد تغییر دهد و در صورت تکرار، جامعه را با التهاب و نگرانی مواجه سازد.

در این میان باید از ایجاد یک نوع خشونت دیگر نیز نام برد و آن بدل‌شدن فرد مجازات‌کننده به یک موجود خشونت‌گر است. زیرا در چنین مواردی جامعه با تزریق اتوماتیک خشونت برای زایش خشونت‌های دیگر مواجه می‌شود و اتفاقاً محل خطرناک این چرخه همین‌جاست زیرا پتانسیل افزایش خشونت را در جامعه بالا می‌برد. این مسئله تجربه‌ای است که بسیاری از کشورهای دنیا با آن مواجه شده و می‌شوند. مثلاً حملاتی که هر از گاهی در آمریکا با اسلحه‌ی گرم یا سرد و با انگیزه‌ی تنبیه افراد به دلیل ارتکاب به یک جرم – هرچند ممکن است سیستم اجتماعی یا قضایی آن راجرم نداند- اتفاق می‌افتد و فردی به محل پرجمعیتی مانند مدرسه وارد می‌شود، عده‌ای را گروگان می‌گیرد و یا می‌کشد و در این صورت خانواده‌های دیگر را درگیر این مسئله کرده و موجی از نگرانی را در جامعه ایجاد می‌کند. اسیدپاشی‌های اخیر در ایران نیز مصداق دیگری از این دست خشونت‌هاست. این که فرد یا افرادی بخواهند همزمان تعریف‌کننده، قضاوت‌کننده، دستگیرکننده، شناسایی‌کننده و مجازات‌گر یک جرم باشند و با استفاده از خطرناک‌ترین مواد شیمیایی در دسترس، بدن به ویژه صورت انسان دیگر را هدف بگیرند، سراپا محل اشکال است و به نظر هیچ سیستم قضایی سالم و منطقی‌ای در سراسر دنیا آن را نمی‌پذیرد. زیرا حتی اگر بر فرض محال بپذیریم که ممکن است درصد بسیار پایینی از احتمال درست‌بودن قضاوت فرد مجازات‌کننده وجود داشته باشد، آیا میزان مجازاتی که ماده‌ی خورنده‌ای مانند اسید سولفوریک بر بدن انسان ایجاد می‌کند، متناسب با جرم اعمال می‌شود؟

با این طرح مسئله می‌توان گفت که ورود به شناخت عرصه‌ی خشونت در جامعه بسیار سخت است و پیچیدگی‌های زیادی دارد اما به بهانه‌ی سختی نمی‌توان آن را کنار گذاشت و به سراغ شناخت آن نرفت. برای مثال همین چند سال پیش بود که موردی از اسیدپاشی بر صورت دختر جوان توسط خواستگاری که از وی نه شنیده بود، نقل محافل رسانه‌ای شد و وقتی دادگاه حکم به قصاص عینی داد، رسانه‌ها با همیاری بی‌نظیری به پاخاستند و از آن دختر خواستند تا آن مرد را ببخشد و درگذرد. وی نیز در آخرین لحظات تن به این خواسته‌ی رسانه‌ای و تبلیغاتی داد و او را بخشید. استدلال اصلی و عمده‌ی خواستاران بخشش آن بود که خشونت را با خشونت پاسخ نمی‌دهند و باید از آن فرد خاطی با وجود ویران‌کردن صورت و از دست‌رفتن زیبایی و جوانی‌اش بگذرد. ماجرا این است که با گذشت رسانه‌ای شده و فشار تبلیغاتی ممکن است که فرد آسیب‌دیده از خیر مجازات آسیب‌زننده بگذرد، اما خشونت اعمال‌شده‌ی اولی که در جامعه ایجاد شده، راه برای دیگر افرادی که در شرایط مشابه دست به چنین خشونت‌هایی می‌زنند، باز می‌کند، به امید آن‌که بخشش آسیب‌دیده با همراهی و تبلیغات رسانه‌ای امری بدیهی ‌شود. در این یادداشت کوتاه قصد بررسی درست یا نادرست‌بودن قضاوت‌های دادگاه‌ها در موارد متعدد نیست، زیرا نه در صلاحیت علمی نویسنده است و نه یک یادداشت اجمالی محلی برای تبیین این امر مهم است. بلکه نوشته قصد دارد تا طرح مسئله‌ای برای وضعیت کنونی جامعه باشد. زیرا امروز با وضعیت دگرگون‌شده‌ای در جامعه مواجهیم. اگرچه رفتار رسانه‌ها در موارد بسیاری از جمله اعدام‌ها و غیره تغییری نکرده و به بهانه‌ی سخت‌گیری و خشونت مجازات صادرشده از سوی دادگاه و عدم پاسخ خشونت با خشونت، با تبلیغات وسیع خواهان گذشت ولی دم مقتول یا فرد آسیب‌دیده می‌شوند، اما به نظر می‌رسد بعد دیگری از ضرورت جدی شناخت عمیق لایه‌های پنهان جامعه و رفتار کنش‌گران ایرانی مفتوح شده و مانند یک تکلیف شب اجباری باید در صدر کنش جامعه‌شناسان، انسان‌شناسان، روان‌شناسان و غیره قرار گیرد.

ایمیل نویسنده: fsayyarpour@gmail.com