انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

بحران آب در اصفهان (بخش دوم)

صدایی که از زاینده رود و تالاب گاوخونی به گوش می‌رسد

اینگونه که به نظر می‌رسد دولت مدرن ، هم به دلیل تقلیدهای کورکورانه اش از غرب ، و هم به دلیل خودشیفتگی نسبت به «خودِ در حال مدرن شدگی» و راهکارهای بوروکراتیک و شدیداً ضد دموکراتیکش (همین بس که همواره خود را ولّی و قیم ملت پنداشته ) ، از همان ابتدا فاقد بینشی بود که بتواند مستعد مدیریت پایدار نسبت به منابع آبی و زمینی باشد . به تعبیری ، آن چیزی که امروزه بدان «توسعه پایدار» می‌گوییم و در عهد صفوی وجود داشت ؛ حتی علارغم نادانی و مظالمی که در اواخر این سلسله ، در زمان شاه سلیمان و سلطان حسین روی داد (۱۹) باری، دولت مدرن از همان ابتدا فاقد هر گونه دغدغه ای نسبت به مصرف و صرفه جویی بود . از نظر دولت مدرن ، این میزانِ مصرف، است که پرداخت سالانه به صندوق را تعیین می‌کند. و نکته مهم در چنین نگرشی اینجاست که خود چنین قانونی ، چارچوبی برای «میزان مصرف» ندارد. پس اکنون می‌توان بر این نظریه صحه گذاشت کرد که در غیاب نحوه باشیدنِ شبان وارِ زارعین نسبت به آب و خاک و زمین و همچنین در غیاب مراتب هستی شناسانه ی این مجموعه پیوستاری و انضمامی است که هم «آب» و هم «خاک» و همچنین در مقیاسِ بزرگتر ، خیلی بزرگتر «کره زمین» ، به منزله منابعی برای بلعیدنِ فرهنگ و سازوکارهای سرمایه دارانه (و امروزه نئولیبرالیستی) ظاهر می‌شوند. و در چنین وضعیتی آنهایی را که سعی در به صدا درآوردن زنگهای هشدار دارند ، به جز بر پاییِ انواع گفتمان های مختلف در مقیاس جهانی چه کار دیگری می‌توانند انجام دهند ! «بحران آب» و یا «بحران هوا و گازهای گلخانه ای و یا زیست محیطی و … » سر بر می‌آورند . آری در غیاب وضعیت های شبان وارِ نحوه هستی است که هزار و یک نوع گفتمان در عرصه های تخصصی علوم تولید می‌شوند. گفتمانهایی که همگی دلالت بر شکست انسانِ قرن بیست و یکمی دارد که ناگزیر است ، سرنوشت این جهانِ سنگین و چرکینِ «متمدنانه» خود را «اطلس»وار بر دوش کشد.

و اما یکی از توهماتی که معمولا نسبت به دولت مدرن در ایران وجود دارد ، بر چیده شدن بساط ظلم از همان بدو مشروطیت، نسبت به زارعین و روستاییان است. حال آنکه طبق شواهد حتی در صدر مشروطیت که حکومت مرکزی به دلیل جنگ بر سر قدرت و تفرقه گروههای رقیب ضعیف و غیر قابل اعتماد بود ، «قدرت همچنان بیشتر در دست عمده مالکان و خوانین ایلاتی بود که هنوز قادر بودند ، قسمت معتنابهی از عواید املاک خود را صرف نگاهداری قوای چریک کنند و بهنگام لزوم سر از فرمان دولت بپیچیند» (۲۰) . به عنوان مثال لمبتون «بیگاری» را یکی از پر مشقت ترین خدمات اجباری معرفی کرده است و از آنجا که بزرگ مالکان و تیولداران تا مدتها به عنوان نماینده حکومت مرکزی انتخاب می‌شدند ، استفاده از بیگاری امری مسلم و بدیهی پنداشته می‌شد. (۲۱) .

 

مدرنیزاسیون در ایران: تولید شتاب زده ی شهر و انسان شهری

دولتِ در تکاپوی مدرنیزاسیون ـ خصوصا در زمان رضا شاه که شتاب و تعجیلی بسیار در این روند داشت و حتی بسیاری از تجددگرایان آن ایام، از آن حمایت می‌کردند (۲۲) ـ ، در راستای هدف خود ناگزیر به برساختن «انسان شهریِ» مناسب با کارکردهای متفاوت شهرسازی نوین بود . اکنون فرمانهایی صادر میشد که نه تنها شهر می‌بایست چهره ای نو می‌یافت بلکه نحوه زندگی اهالی شهر نیز پا به پای آن لازم بود تا تغییر یابد. به عنوان مثال سر ریدر بولارد ، سفیر کبیر انگلستان در سال ۱۳۲۰ خورشیدی / ۱۹۴۱ میلادی ، که ناظر به این جنون و دیوانگیِ رضا شاه ، آنهم در ایام جنگ جهانی دوم، نسبت به «مظاهر مدرن» بوده اینگونه نقل می‌کند : «شاه [رضا شاه] تصور کرد این کسر شأن است که ساختمانهای بعضی خیابانها یک طبقه باشد ، بنابراین فرامینی صادر کرد که همه آنها باید بالا برده شود و یک ردیف مغازه که سالهای سال تقریبا ارتفاع مشابهی داشت ، حالا مانند آنهایی که پشت دیوار سفارتخانه است ، به داخل باغ من [سفارتخانه] اشراف دارد. ساختمانها به علت کمبود مصالح هنوز تمام نشده ، چون تهیه مصالح مشکل تر از زمان صلح است. صدها ساختمان در حال احداث است . نمی دانم چه تعداد از مغازه داران بیچاره که به اندازه کافی جا داشتند برای مرتفع کردن مایملک خود زیر بار قرض رفته اند» (۲۳ ).

بنابراین از پوشاک گرفته تا عادتواره های روزمره ، همه و همه می بایست یکباره و نه به تدریج تغییر می‌یافت. در انجام چنین مأموریتی مسئولت به گردن «شهرداریها» (بلدیه ها) ی شهرهای مختلف بود . احتمالا در این لحظه بود که برای نخستین بار مسئله «بهداشت» در ایران مطرح می‌شود . اکنون در تغییر نحوه زندگی ساکنان شهرها (که همزمان خود شهرها هم در معرض دگرگونی شتاب آلود بودند )، بسیاری از مسائل ، به دغدغه دولت مدرن تبدیل می‌شوند. به عنوان مثال یکی از این آنها مسئله بهداشت و رعایت آن در حمامها بود ؛ اما از آنجا که در آن ایام نه بصیرت شیخ بهایی وجود داشت و نه دولت مدرن اصلا ضرورت آنرا درک می‌کرد ، (و چه بسا ممکن بود آنرا عقب مانده تشخیص دهد) تقلیدهای کورکورانه ، از غرب، جایگزین روشهای کارشناسانه مبتنی بر دانش سنتی ایران شد. توجه به «بهداشت» چنان به صورت مسئله ای بزرگ درآمد که کمترین توجهی به روش رعایت و لحاظ کردن آن نشد. یکی از این موارد برچیدن خزینه حمام های عمومی و نصب دوش به جای آن بود . روزنامه اخگر ، به عنوان رسانه ی مترقیِ اصفهان ، که اصولا مشوق شهرداری ، در به روز کردن شهر ، سیستم تاسیساتی ، و تا حتی بهداشت اهالی اصفهان مطلب می نوشت ، در سال ۱۳۱۰ خورشیدی / ۱۹۳۱ م. در خصوصِ تغییر روش استحمام و گرمابه های اصفهان، می‌نویسد: «حمامهای اصفهان عموماً هر سی روز یک دفعه زودتر آبهای خود را عوض نمی کنند و بلکه بسیاری از آنها گاهی به مأمورین بلدی جا زده ، از تغییر آب و یا به اصطلاح زیر آب زدن خزانه های خویش شانه تهی می‌کنند. در صورتی که اگر یک بلدیه دلسوز ، یک بلدیه قوی و صاحب اراده می‌داشتیم ، تا کنون هفت عشر آنها را توانسته بود که تغییر شکل داده و به حمام دوش مبدل نماید. (۲۴) . در چنین تقاضایی، هم «حمام» به عنوان «مکانِ شهری» ، می‌بایست متحول می‌گردید و هم «سبکِ استحمامِ» مردم شهر؛ دو مسئله جدیدی که چارچوبش به واسطه نحوه درک فرهنگی از مدرنیزه رقم خورد ؛ اما از آنجا که بسیاری از نحوه های ادراکی، حامل پارادوکسهایی هستند ، از آن پس، همراه با این دگرگونیِ فرهنگی ، نحوه ارتباطِ استحمام کنندگان با «آب ، در ـ حمام» نیز خواهی نخواهی دیگر گونه می‌گردید. آنچه در تقاضای روزنامه اخگر و یا بهتر است بگوییم در دستور کار «شهرداری اصفهان» (که کلیه آنها از سوی حکومت مرکزی ، یعنی از تهران صادر می شد ،) نادیده گرفته شده است ، بی توجهی به میزان مصرف آب از دوش ها است . نکته قابل توجه اینجاست که به محض آنکه در گرمابه های عمومی (و یا احتمالا حتی در منازلِ طبقات متجدد و یا اعیان و ثروتمند) ، «آب به منزله ابزاری بهداشتی» ، درک گردید ، چه بسا ممکن بود که بیش از اندازه «مصرف» کردنش ، به نوعی ، بیانگر «تمدن» تلقی شود ! (؟)

دقت شود ، مسئله بحث حاضر اصلا دفاع از سیستم سنتی استحمام به وسیله خزینه ها ـ آنهم خزینه هایی که امروزه به وسیله گزارشات سفرنامه نویس ها ، به خوبی می‌دانیم حتی ممکن بود آبشان یک ماه یک بار هم عوض نشود ـ نیست ؛ بلکه مسئله صرفاً تأکیدی ست دیگر باره بر نگرش «مصرف گرا» ی دولت مدرن نسبت به کلیه منابع و از جمله «آب»: نگرشی کاملا غیر مسئولانه و ابزاری ؛ هنگامی که سخن از توجه مسئولانه می‌شود، بی تردید اهمیت به بهداشت را در صدر هر مسئله ای لحاظ کرده ایم. چرا که زدودن فقر، و گرستگی و نیز بیماری و نا امنی در گروی بهداشت است. اما آیا دولت به اصطلاح مدرن این توجه را داشته است !؟

در اواخر دهه چهل ، (در زمان حکومت محمد رضا پهلوی) ، برای نخستین بار مطالعات «طرح جامع شهر و منطقه اصفهان»، توسط مهندسان مشاور ارگانیک در تهران و نیز مشاوران فرانسوی همکار آن در پاریس شکل می‌گیرد . در قسمتی از مقدمه آن ، چنین می‌خوانیم : «دولت ایران با اقداماتی که درباره اصفهان نموده و طرحهایی که برای آینده آن در نظر گرفته مصمم است ارزش بی نظیر اصفهان را دوباره احیاء نموده و آینده خوبی برای اهالی تأمین نماید . برای تحقق بخشیدن به آرزوی بالا عوامل مهمی وجود دارند که بر اساس آب فراوانی که از سد شاه عباس کبیر (سد زاینده رود) بهره برداری خواهد شد. تغیرات محسوسی در واحه اصفهان به وجود خواهد آمد» (۲۵) . با نحوه تلقیِ قیم مآبانه و از بالای دولت مدرن (به عنوان تصمیم گیرنده اصلی در چگونگی استفاده از منابع) مواجه ایم : دولت (مدرن) قصد دارد «آینده خوب برای اهالیِ» اصفهان رقم زند ، و مسلما چنانچه از همان ابتدای دولت مدرن مشخص شده است ، این «آینده خوب» ، آینده ای به شیوه غربی است ؛ که از قضا مشکل ما هم در «تقلید» صِرفِ عاری از خلاقیتی است که تجربیات بومی را بی‌استفاده می‌داند. همین عملکردِ ساده دلانه و تک بُعدی است که باعث می‌شود ، دستگاه بوروکراتیک و برنامه ریز دولت مدرن ایران از اساس نگاهی توهم زده به غرب و ابزارگرایانه به منابع ملی، اعم از فرهنگی تا طبیعی و اقلیمی پیدا کند؛

و اما ظاهراً همین نحوه تلقی «بهره مندی بسیار» تا امروز هم ادامه داشته است. به عنوان مثال در سال ۱۳۵۲ خورشیدی/ ۱۹۷۴میلادی، (قبل از انقلاب اسلامی) مطالعات طرح آبرسانی به اصفهان و حومه ، آغاز می‌گردد و در سال ۱۳۵۵ به اجرا در می‌آید و در سال ۱۳۷۲ خ/۱۹۹۳ م. ، هم خاتمه می‌یابد. چنانچه ملاحظه می‌شود خاتمه آن، ۱۵ (پانزده) سال پس از انقلاب اسلامی رخ می‌دهد . مسلماً قرار نیست طرحهایی از این دست را نفی و انکار کنیم، بلکه تنها مایل به تأمل نسبت آنها هستیم ؛ یعنی تشخیص ساز و کار «بهره وریِ بیشتر» از منابع ؛ ولو در مقدمه ی طرح ، و با ادبیات تغییر کرده، تحت لوای «توزیع عادلانه آب» رخ نشان دهد . آنچه «بدگمانی» نسبت به طرحهایی از این دست را مبرا و یا تأیید می‌سازد، «پرسشگری» است؛ پرسش از طرحها و پیشنهادات برنامه ریزی های شهری و منطقه و حتی ملی است که مسلما شامل حیطه بسیار وسیعی می‌شود. اینکه فی المثل در خصوص بحث حاضر، (طرحی که از حکومت محمد رضا شاه آغاز شد و مطالعات و اجرای آن در حکومت فعلی هم ادامه داشت)، این پرسش را مطرح سازیم که آیا بررسی های دقیقِ کارشناسانه هم «بر ـ عواقبِ این طرح» انجام گرفته است!؟ به معنایی ، آیا راهکارهایی که برای اجرای طرحها ارائه می‌شود، از سوی خودِ طراحان ، و اینبار در مقام «آسیب شناسان» ، به نقد و پرسش «جدی» گرفته شده اند!؟ (پرسش جدی و نه آنگونه که قبل از جلسه با کارفرمایانِ دولتی و حکومتی ، جهت آزمودن آمادگی خود در پاسخ و دفاع از طرحی که تهیه کرده اند بین خود تشکیل جلسه می‌دهند). هر چند که به نظر نمی‌رسد چنین رویکردی هر چند ضعیف چه در حکومت قبلی و چه در نظام مدیریتی حکومت فعلی اصلا مطرح باشد. و همینجا بگوییم که بر خلاف نظر برخی، این معضل، هیچگونه ربطی به مشاوران شهرساز و برنامه ریز ندارد ، چرا که این مشکل از سوی خود بوروکراسی مبهم و بی‌ثبات است که ناشی می‌شود و از آن مهم و مبهم تر ، کارفرمایان بوروکراتی (و نه متخصصان ) که این حرفه را تا حد «مباشر» تنزل داده اند.

بنابراین در ادامه بحث باید پرسید ، اگر چنین مطالعات پرسشگرایانه ای در طرح آبرسانی های شهرهای مختلف و از جمله اصفهان انجام گرفته ، چرا همراه با جزوه مزبور ، آسیب شناسی های ناشی از عملی شدن طرح ، منتشر نشده است ، تا بواسطه آن کارشناسان طرح و برنامه ریزیی شهرها، نگرشی محتاطانه و مسئولانه تر نسبت به منابع طبیعی پیدا کنند. همان نگرشِ انضمامی مورد نیازی که مسئولیتش در عصر حاضر بر این مبناست که بین «طرح ، اجرا و عواقب» ، هیچ جدایی و تفکیکی قائل نشود و اصلا آسیب شناسیِ جدی و واقعی را بخشی مهم در حرفه تخصصی خود بداند. به واقع ، به لحاظ جهانی، این خود وضعیت قرمز بحران منابع طبیعی ، و نیروی انسانی است که متولی «پرسش‌گری» از نحوه زندگی است. و چنانچه ملاحظه می‌شود، مسئولیتش را هم به انسانهای هزاره سوم واگذار کرده است. هر پرسش و نقدی ولو یک عبارت، درباره نحوه زندگیِ مصرف گرایانه ی عصر حاضر و بهره کشی از منابع طبیعی ، بیانیه ای است در جهت تغییر در عادتواره های اجتماعی و زیستی ؛ تغییر در برساخته های فرهنگیِ آنچیزی که بدان «انسان شهری» می‌گوییم.

ادامه دارد…

متن کامل، پانویس ها و ارجاعات در قسمت پایانی این نوشتار پیوست خواهد شد