انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

باز مانده شاهی هند و اروپایی در واژه ی «رد» شاهنامه (۱)

با تکوین و تحول روش های تحقیق در زمینۀ زبان شناسی تاریخی-تطبیقی، و بررسی و مقایسۀ نظام مند اصطلاح ها و واژه های فرهنگ هایی با خاستگاه مشترک امکان کشف ساختارهای مشترک و همانند دینی، نمادین یا اجتماعی جوامع کهن ایجاد شد. بر این اساس، برخی از دانشمندان کوشیده اند بر بنیاد واژه های موجود در زبان های هند و اروپایی به ساختار اجتماعی این جوامع دست یابند. آنان بر این باورند که نوعی شاهی در این جوامع وجود داشته است و از طریق گونه هایی از واژۀ *reĝ به معنی «شاه» که در ودایی به صورت rāj-/ rắt- و در لاتین rēx نتیجه گرفته اند که مردم هند و اروپایی تحت فرماندهی نوعی شاه بوده اند. پالمر (Palmer) بحث حضور شاه-خدایی از نوع بین النهرین را در این جوامع مطرح می کند، هرچند دومزیل (Dumézil) بر این باور است که شاهی هند و اروپایی ها بیشتر زمینی بود و از این رو ویژگی کاملا یگانه ای داشت (Littleton, 1973: 27) ویژگی واحد اجتماعی که *reĝ بر آن فرمان می رانده است روشن نیست، اما با بررسی واحد اجتماعی ای که در این جوامع برای نمونه در سلتی، ژرمنی و بالتی به صورت *tewt وجود دارد و در ایتالیایی به صورت touto «مردم» می آید و برابر با واژۀ فارسی “توده” (۲) است، گمان می رود که این واحد اجتماعی سیاسی نوعی *rēks به عنوان سرور داشته (McCon, 1987: 116) ریشۀ *tewtā را برگرفته از tewH / *tew «قوی بودن، باد کردن» دانسته اند که در ودایی به صورت taváh / távisi «نیرو، دلیر» امده است. اما مک کان از آنجا که ریشۀ اصلی را *tewH می داند، و نه *tew- آن را به معنی «پاسداری کردن، خدمت کردن» می داند که در لاتین به صورت های tuēri / tūtus / intuēri و در ژرمنی *þew-az به معنی «خدمه» آمده است (ibid: 116). مایرهوفر ریشۀ rájā / rát را از ریشۀ *rēg به معنی «سرور، فرمانروا» می داند، چون rēx در لاتین و آن را با ریشۀ rāzan- , rāzar اوستایی به معنی «نظم دادن، قانون» مرتبط می داند (Mayrhofer, Bd. III, 1964:50- 52). بیلی صورت ختنی این واژه را rre «قدرتمند، سرور، شاه» آورده است. صورت های صرفی گوناگونی از آن در ختنی در دست است، برای نمونه paḍāmysa rai «نخستین شاه» و در حالت اضافی مفرد به صورت rrudi / rāda / rūda به کار رفته است. اگر چه بیلی دربارۀ ریشۀ این واژه تردید دارد و احتمال می دهد این واژه با اوستایی urvāta- «فرمان» یا *ar- «گرفتن، دارا بودن» باید ارتباط داشته باشد (Baily, 1979: 368) .

در پژوهش های انجام شده درباره ی ریشه شناسی ratav- تا آنجا که راقم خبر دارد کسی به مواردی که در شاهنامه از آن برجامانده اشاره نکرده و معانی مختلف رد را طبقه بندی نکرده است. در این گفتار می کوشم پس از ارتباط برقرار کردن رد با صورت کهن هند و اروپایی *reg در برخی از ابیات شاهنامه از سویی، و دیگر معانی مرتبط با رد از اوستا و فارسی میانه در ابیات شاهنامه از سوی دیگر، باز به اهمیت این گونه ریشه شناسی ها در شناخت دقیق شاهنامه اشاره کنم.

بارتولمه (AirWb, 1497-1502) سه مدخلِ ratav- را در واژنامۀ خویش آورده که معنای مدخلِ نخست «بخشی از زمان (برهه)، زمان» است.

بارتولومه ذیل مدخلِ دوم ratav- معانی اصلیِ و فرعی متعدی را از متون اوستایی استخراج کرده است؛ از جمله «داور، قاضی؛ داوری، حکم، قضاوت؛ منصبِ داوری و قضاوت؛ سرور، سرور و سردارِ هریک از آفریدگان مینوی و زمینی و …»؛ گذشته از این، همین لغت به فردی که در هنگام سرپرستی مقام دینی «رد» در مراسم دینی، در مقامِ قاضی از قدرت صدور حکم و قضاوت برخوردار است؛ سوای این معانی متعدد، در اوستای متاخر همین وجه تسمیه بر روحانیان دینی اطلاق می شود که در کنار «زوت» وظیفۀ اجرای مراسم دینی را بر عهده دارند؛ بارتولومه گذشته از این معانی، بخشی را نیز به مواردی اختصاص داده است که معنای دقیق آن واژه در برخی از متن ها ناروشن است.
معنای سومین مدخلِ ratav- در این فرهنگ را بارتولومه «حکم، داوری» آورده است.

تمامی این معانی در متن های اوستایی به زبان فارسی میانه رسیده است؛ اما در این متن ها واژۀ rad به معنی «رد، سرور، سرور آفریدگان مینوی و زمینی»است ، در متونِ حقوقی به معنی «قاضی» و در متون دیگر، «رد» مقامی است که در کنار «زوت» به اجرای مراسم دینی می پردازد.

از این میان، رد در معنی «سرور» در متن پهلوی مینوی خرد و بندهشن گویا با معنی کهن *reg ارتباط دارد. در متن مینوی خرد آمده است: «پرسید دانا از مینوی خرد که رد (= سرکردۀ) مردان کیست و رد زنان کیست و رد اسبان کیست و رد پرندگان کیست و <ردگاوان کیست> و رد ددان کیست و رد غلات کیست؟ مینوی خرد پاسخ داد که مرد دانای معتقد به دین سپاسگزار راستگو بر همالان رد است … » (مینوی خرد، ۱۳۶۴: ۷۸).

همین معنی در بندهشن نیز چنین امده است: «به دین گوید که من نخستین مرد، کیومرث روشن و سپید چشم را آفریدم، او بزرگتر مردمان است، اما او سرور (ایشان) نیست زیرا زرتشت سرور است، همۀ سروری نیز از زرتشت بود. خربز سفید (که در برابر) زرتشت سر فرود آورد، بزان را سرور است …» (بندهشن، ۱۳۶۹: ۸۹).
درواقع رد در این نمونه ها همان سرور و سرکرده است که به احتمال زیاد از معنی آغازین خود کمی دور شده است و برای سرکردۀ جانوران هم معمول شده است.
در ماتیکان هزاردادستان که متنی حقوقی است رد در معنی «داور، قاضی» مکرر به کار رفته است:

(MHD 13.4) čiyōn pad nibištag dīd Māraspand ī rad bawēd pad tōzišn ī kardag xwadāy
(ماراسپند رد ایدون در نوشته دید)
(MHD 78.2). abar ōy bay Husraw ī Kawādān pad wizīr ī radān
(خسرو قبادان با حکم ردان)
(MHDA 18.15) drahm dahēm sīh ud ēw drahm dahišn ka gōwēd kū agar pad muhr ī radān ayāb
(درهم دهم سی … با مهر ردان ← Macuch,M ,1981 )

اما فرهنگهای فارسی «رد» را «دلیر، پهلوان، حکیم، دانشمند، دانا، فیلسوف، جوانمرد، حاذق، هنرمند، پیشوای مغان» معنی کرده اند. لغت نامه دهخدا هر یک از این معانی را با شاهدی همراه کرده است؛ در این فرهنگ در کاربرد «رد» پیش از اسامی خاص آمده است که «رد» لقبی است در دورۀ ساسانیان که پیشاپیش اسماء نهاده می شد و در این معنی این بیت را شاهد آورده است:

ابر شاه نوذر رد افراسیاب برافکنده دیده دلی پرشتاب

در دو شاهد زیر، بنا بر لغت نامه، «رد» در این معنی پس از اسم خاص هم آمده است:

بپذرفت بهرام رد آن دو اسب فروزنده برسان آذرگشسب
و:
ز هوشنگ رد تا به کاووس شاه که بودند با فر و تخت و کلاه

اما این دو بیت هر دو در شاهنامۀ چاپ خالقی مطلق به صورتی دیگر ضبط شده اند:

بپذرفت بهرام ازو این دو اسپ فروزنده برسان آذرگشسب
(ششم، ص ۳۷۲، بیت ۱۴۴)
و:
ز هوشنگ رو تا به کاووس شاه که بودند با فر و تخت و کلاه
(چهارم، ص ۳۴۹، بیت ۲۷۹۷)

گذشته از این دو مورد، که درستی قرائتِ « بهرامِ رد» یا بهرام ازو» و « ز هوشنگ رد» یا « ز هوشنگ رو» با ابهام روبروست، فردوسی این صفت را تنها با دو نام دیگر همراه کرده است: نخست افراسیاب و دیگر سیاوش:
به نخچیرگاه ردافراسیاب بپوشیم تابان رخ آفتاب
(دوم/ ص ۱۰۴، بیت ۱۹)

به نخچیرگاه ردافراسیاب به یک دست رودابد و رود آب
(دوم/ ص ۱۰۵، بیت۲۹)
کنون من به بخت رد افراسیاب کنم دشت پرخون چو دریای آب
(دوم/ ص ۱۵۳، بیت ۴۳۶)
این نکته در خور اشاره است که در این ابیات، در برخی از نسخ به جای «رد» واژۀ «شه» به رفته و بنداری نیز در ترجمۀ خویش آن را به «ملک» گردانیده است. شواهد دیگر کاربرد این صفت با نامِ سیاوش عبارتند از:

که ای پهلوان ِ رد افراسیاب گرفت اندرین دشت ما را شتاب
(چهارم/ص ۲۸، بیت ۴۰۶)

بدو گفت سالار و مهتر توی سیاوخش رد را برادر توی
(دوم/ ص ۴۰۷، ۳۵۸)

بدان کو به گاه سیاوخش رد نیفگند یک روز بنیاد بد
(چهارم، ص ۱۳، ۱۶۰)

سیاوخش رد را برادر تویی به گوهر ز سالار برتر تویی
(چهارم، ص ۳۳،بیت ۵۰۰)

سیاوخش رد را به فرجام کار بکشت و برآورد از ایران دمار
(چهارم، ص ۱۰۵، بیت ۱۶۶۰)

بدو گفت پور سیاوخش رد توی ای پسندیده ی پرخرد
(چهارم، ص ۲۱۰، بیت ۶۱۰)

که بر دست من پور کاوس شاه سیاوخش رد کشته شد بی گناه
(چهارم، ص ۲۴۴، بیت ۱۱۶۲)

همان گوشوار سیاوخش رد ازویادگار است ما را خرد
(هفتم، ص ۵۷۶، بیت ۱۳۳۲)
گمان می رود که کاربرد صفت «رد» در این ابیات و اطلاق آن بر سیاوش و افراسیاب بازماندۀ الگوی شاهی در فرهنگ های هند و اروپایی و برابر با *reg باشد که پیش تر به آن اشاره شد. در اطلاقِ این صفت به افراسیاب و دیگر سیاوخش، که در ابیات پس از مرگ وی با این واژه ازو یاد می شود، می توان خاستگاهی آسیای میانه ( نواحی سغد و ختن) که روایت های مرتبط با افراسیاب در واقع با آن نواحی مرتبط است، احتمال داد و تصور کرد که این لقب تا دیرزمانی در آن مناطق رواج داشته است. این احتمال با استناد به کاربرد گستردۀ آن در متون ختنی، که پیش از این به آن اشاره کردیم، ، بیشتر می شود. شاید بتوان تصور کرد که سیاوش نیز به دلیل مدت فرمانروایی خود در ختن (در سیاوشگرد) با این لقب نامیده شده است.
سوای این موارد در دو جا نیز «ردان» به صورت جمع معنی محتمل «شاهان» را می رساند؛ از این دو مورد، یکی در وصف شاهی منوچهر است:
ترا باد جاوید تخت ردان همان تاج و هم فره موبدان
(یکم، ص ۱۶۳، بیت ۲۸)

و دیگر در وصف رودابه:

پرستندگان را شگفت آمد آن که بی کاری آمد ز دخت ردان
(یکم، ص ۱۸۹، ۳۵۸)

در شمار دیگری از بیت های شاهنامه «رد» و «ردان» بازتابی از معانی کهنی را که در متون اوستاییِ رایج بود، یعنی معانی «داور، قاضی و هیئت داوران» را به نوعی حفظ کرده که در این معنی، متون فارسی میانه نیز شواهدی کافی برای آن وجود دارد. شایان ذکر است که تنها در دو بیت، در جلد سوم شاهنامه، به روشنی نمی توان معنی «شاه» یا «داور» را استنباط کرد:
یکی مجلس آراست با پیلتن رد و موبد و خسرو رای زن
(سوم/ ص ۲۹، بیت ۴۵)
کنارنگ با پهلوان گزین ردان و بزرگان باآفرین
(سوم/ ص ۱۲، ۱۵۶)
اما از داستان گشتاسب تا پایان شاهنامه که تاثیر روایت هایی دینی در آنها بیش از روایت های ملی است، به روشنی می توان معنی «داوران، هیئت قاضیان» را استنباط کرد. در اینجا ابیاتی را که مشخصا این معنی را نشان می دهند، ذکر می کنم:

بخواندش گرانمایه جاماسپ را کجا رهنمون بود گشتاسپ را
سر موبدان بود و شاه ردان چراغ بزرگان و اسپهبدان
(پنجم، ص ۱۰۶، ۳۱۹-۳۲۰)

وز انجا به نوش آذر شدند رد و هیربد را همه سر زدند
(پنجم، ص ۱۸۴، بیت ۱۳۲) (۳)

شدند انجمن بخردان و ردان بزرگان و بیداردل موبدان
(هفتم، ص ۹۸، بیت ۸۵)
یکی از ردان نامش آزادسرو ز درگاه کسری بیامد به مرو
(هفتم، ص ۱۶۹، ۱۰۰۳)
در این داستان آزادسرو کسی است که به کودکان «زند» می آموزد و از بوزرجمهر نیز در کنار او یاد می شود و بر این اساس، مقام دینی او کاملا روشن است. در بیت زیر نیز به روشنی جایگاه موبد موبدان را در میان ردان تصریح می کند:

چو بشنید ازو موبد موبدان زبان برگشاد از میان ردان
(هفتم، ص ۲۰۴، بیت ۱۳۸۸)

در ابیات زیر نیز از دو خردمند که از آنان به عنوانِ «ردان کارکرده» یاد می شود، می توان معنایی قریب به «داورآزموده و مجرب» استنباط کرد:
چن اشتاد و خرّاد برزین پیر دو دانا و گوینده و یادگیر
بدیشان چنین گفت کای بخردان جهان دیده و کارکرده ردان
(هشتم، ص ۳۲۴، ۱۸-۱۹)

در ابیات زیر مکرر «ردان» همراه «موبدان» و «بخردان» به کار رفته است:

چنین گفت با موبدان و ردان بزرگان و بیداردل بخردان
(پنجم، ص ۵۱۶، بیت ۱۰)
سپاه امد و موبد موبدان هرآنکس که بود از رد و بخردان
(هفتم، ص ۳۱، بیت ۲)
چو بنشست بر گاه گفت: ای ردان بجویید رای و دل بخردان
(هفتم، ص ۳۱، بیت ۵)
به ایران همه سالخورده ردان نشستند با نامور بخردان
(هفتم، ص ۶۷، بیت ۱۸۸)
سوی پهلوانان و سوی ردان همان نزد بیداردل موبدان
(هفتم، ص ۱۰۶، بیت ۲۴۲)
همه موبدان و ردان را بخواند وزان نامه چندی سخن ها براند
(هفتم، ص ۱۲۶، بیت ۵۱۰)
بفرمود تا موبدان و ردان نشستند با نامور بخردان
(هفتم، ص ۲۶۱، بیت ۲۱۰۰)
همه موبدان و ردان را بخواند بسسی دانشی پیش دانا نشاند
(هفتم، ۳۸۷، بیت ۳۶۶۴)
نخستین چنین گفت کای بخردان جهان دیده و کارکرده ردان
(هشتم، ص ۳۹۹، بیت ۳)
بیت اخیر را آزرمدخت به هنگام جلوس بر تخت شاهی بر زبان می راند.

با توجه به شواهد یاد شده در شاهنامه می توان معنی «رد» را بر اساس معانی کهن و گوناگون این واژه در متن های اوستایی و پهلوی وحتی صورت مشترک هند و اروپایی بازسازی کرد و نتیجه گرفت که معنی بسیاری از واژه های شاهنامه بدون ریشه یابی انها در چنین گستره ای ناروشن می مانند و به دنبال آن، امکان تحلیل های جامعه شناختی و مطالعات نوی اسطوره شناسی نیز عقیم می ماند.

(۱) این مقاله در فصلنامه ی دریچه ویژه هزاره ی سرایش شاهنامه ی فردوسی ، شماره ی ۲۲-۲۳، ۱۳۸۹ به چاپ رسیده است.

۲) واژۀ «توده» در شاهنامه تنها در معنی «تپه، انباشته» آمده است و هیچ جا گروه مردم معنی ندارد.
۳) شادروان استاد معین رد را در اینجا مراد زرتشت می دانند، نک. مزدیسنا و ادب فارسی، ص ۳۹۶