انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

بازیابی بدن­‌های از دست رفته

“روایت بدن­های آسیب دیده درعکس­های پساجنگ شومی توماتسو و نگاهی به بازنمایی آن در انیمه دورورو”

رضوان شعبان نژادیان

 

فرد مسیحی با زخم­های کلوئیدی، ناگازاکی ۱۹۶۱

این تصویر در کتاب اول توماتسو به نام “ناگازاکی ۱۱:۰۲” ظاهر شد. نام کتاب برگرفته از دقیقه ­ایست که بمب اتمی آمریکایی ناگازاکی را در ۹ آگوست سال ۱۹۴۵ نابود کرد و جنگ دوم جهانی را پایان بخشید. سوژه­ی عکس چهره­ ی سنجی یاماگوچیست که از انفجار جان سالم به در برد اما زخم­های حاصل از آن برای همیشه بر بدنش ماند. توماتسو چهره­ ی یاماگوچی را در میان سایه­ ها به تصویر درآورده است و زخم­هایش را در نوری مستقیم برایمان به نمایش گذاشته است، تا صورتی غیر معمول و عجیب را که نشانه­ ی خشونت و رنج جنگ است دریابیم. این عکس در دهه­ ی شصت ژاپن و درحالی که ژاپن درحال بازیابی قدرت اقتصادی خود پس از جنگ بود گرفته شده است و نه تنها اعتراضی به بمب اتمی بلکه یادبودی برای رنج و بدن­های از دست رفته­ ی مردم ژاپن است.

 

هیباکوشا سنجی یاماگوچی، ناگازاکی ۱۹۶۲

 

 

هیباکوشا فوکودا سوماکو، ناگازاکی ۱۹۶۱

 

 

برای قرن­ها بشریت از خود درباره­ی بدنش و آنچه که هست پرسیده است. آیا ما بدن­هایمان هستیم؟ یا ماهیتی فراتریم و به قول یونیان باستان جسم تنها قبریست برای روح؟ برخی با یونانیان موافق بوده و از آنجایی که جسم را تنها مانعی برای رسیدن به درجات بالا دیده­اند با ریاضت دادن به آن در پی آن بودند که خود را از بند جسم رها سازند. اما آیا حقیقتا رسیدن به چنین امری ممکن است؟ می­توان رنج­ها، دردها و لذت­هایی که بر بدن­هایمان پدیدار می­شوند را به عنوان چیزی جدای از آنکه حقیقتا هستیم نادیده بگیریم؟ این بدن­هایمان هستند که هر روزه به ما فرصت نمایاندن خود و تجربه­ی زندگی را میدهند. بدن­هایمان به عنوان بخشی از ما، خود ما و نه به عنوان زندان و یا عنصری اضافه بر ما.
شومی توماتسو عکاسی ژاپنیست که در مجموعه عکس­های خود از ناگازاکی و بازماندگان بمب اتمی پس از جنگ­جهانی دوم، رنج بدن­ها و بدین ترتیب رنج انسان­ها را به تصویر کشیده است. خشونت و ظلمی که بر انسان­ها در خلال جنگ وارد آمده و نمود آن در بدن­های آسیب دیده، زخم خورده و سوخته بیش از هر عنصر دیگری ما را با چهره­ی حقیقی جنگ و نقاط تاریک انسان روبه­رو می­سازد.
عکاس­های ژاپنی هم نسل با توماتسو خود را ملزم می­دانستند که به نحوی با فاجعه­ای که بر مردمشان نازل شده بود روبه­رو شوند و خود جنگ برایشان راهی به این منظور باز کرده بود. حضور آمریکایی­ها در ژاپن و خلع امپراطور از جایگاهش درواقع نوعی رها سازی ژاپن از ساختار فرهنگ هزارساله­اش بود. از این رو عکاسان آن دوره و توماتسو برای به تصویر کشیدن این اتفاقات و تغییرات و تاثیرات آن­ها بر مردم ژاپن سبکی خاص که شامل استفاده از نور و سایه بود را برگزیده بودند. سبکی که نشان دهنده­ی هم ناامیدی و شکست ژاپنیان بود و هم امیدی که به بازیابی خود و آنچه از دست داده بودند داشتند. توماتسو با مجموعه­ی بزرگ خود به نام پوست ملت این تصویرها را در قالب بدن­های از شکل افتاده به تصویر می­کشد. بدن­هایی که روایت تجربه­ی خود از جنگ نیز بوده است. تغییر دراماتیک جامعه­ی ژاپنی پس از جنگ و شکست ژاپن هم از منظر سرزمین و هم روان ملت.
سال­ها از جنگ گذشته است اما آثار آن و نتایجش همچنان بر زندگی مردم ژاپن و در آثاری که خلق می­کنند نمایان است. ردپای جنگ، ردپای بدن­ها ، ردپای شکست و تلاش برای فائق آمدن بر آن همچنان در هنر ژاپنی دیده می­شود. از نزدیک­ترین برخوردهای من با این امر تماشای انیمه­ای ژاپنی به نام دورورو بوده است. انیمه­ای که اگرچه برخلاف انیمه­های دیگری چون گورستان کرم­های شب­تاب داستانش مستقیما به جنگ جهانی دوم و اثرات آن مربوط نیست اما با این­حال با تصویری که از بدن­ها و نابودی آن­ها در جنگ به تصویر می­کشد همان صدای اعتراض آمیز و بروز رنجیست که بر ملت ژاپن نازل شد. هیاکیمارو نوزادی که بدن خود را به­ خاطر طمع پدرش برای قدرت و فروش آن به شیطان از دست داده است، درحالی که آخرین نفس­های خود را می­کشد توسط مردی که کارش ساختن اعضای مصنوعی برای بازماندگان و کشته شدگان جنگ است نجات پیدا می­کند. مردی که به صحنه­ی نبرد پس از پایان آن­ها می­رود و برای مردگانی که اعضای بدنشان را از دست داده­اند چشم، دست و پا می­سازد. گویی می­خواهد با بازیابی بدن­هایشان شکست و غرور از دست رفته­شان را برایشان جبران کند. او نمی­خواهد بگذارد کسی ببیند چگونه ملت ژاپن در زیر پای دشمنان لگدمال و تحقیر شدند. او همین کار را برای هیاکیمارو نیز می­کند. برای او صورت، چشم، دست و پای مصنوعی می­سازد تا به واسطه­ی آن­ها دوباره بتواند بر پای خود بایستد و به دنبال بازیابی آن چیزی برود که از دست داده است. یعنی بدنش، هویتش و خودش. هیکیمارو که از سرپرست جدیدش بدن و مهارت شمشیرزمینی گرفته است خانه را به دنبال بازیابی بدن از دست رفته­اش از طریق شکست دادن و کشتن شیاطینی که هرکدام بخشی از آن را بلعیده­اند ترک می­کند و درنهایت با شکستن دادن همه­ی آن­ها اعضای بدنش را باز می­یابد. او دوباره می­تواند ببیند، حرف بزند و بشوند. او قادر است زندگی کند. او خودش را بازیافته است. بدنش را بازپس گرفته است و بر شکست فائق آمده است. این تصویر همان ژاپنیست که پس از جنگ در پی بازیابی بدن­های از دست رفته، هویت­های خرد شده و ایستادن بر سر پای خود است. همان چیزی که توماتسو در مجموعه­ی پوست ملت سعی در به نمایاندن آن دارد.
­