انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

بازشناسی نشانۀ زبانی (بخش ۱)

هر چند سامانۀ زبان تنها سامانۀ معنایی نیست که انسان در درون آن زیست می‌کند و به میانجی آن مرزهای بود و نمود و کنش هرروزه‌اش را می‌شناسد و تبیین می‌کند و به گاه گفت‌وگو به همگنانش منتقل می‌سازد، با این وجود، تنها در درون و به میانجی این سامانۀ زبانی است که می‌تواند نشانه‌های دیگر را دریابد و بخواند. از نشانۀ «گردش به راست» و یا «عبور ممنوع» در حوزۀ علایم رانندگی، تفسیر ابری سیاه بسان نشانۀ بارانی که خواهد بارید، تا فهم رنگ و روی چهره‌ای به عنوان نشانۀ تندرستی یا بیماری، سروکارآدمی با نشانه است، نشانه‌هایی که با زبان فهم و با زبان خوانده می‌شوند.

تولید، انتقال، دریافت ذهنی و فهم نشانه­‌های زبان روندی بس پیچیده است. با این پیچیدگی آدمی دیربازی است که آشناست و هموست که گاه در جستجوی چیستی و سازوکار زبان، نگاه به فراسوی نشانۀ آشنا انداخته است تا حقیقت نشانه را بیابد یا آن حقیقت را در هیئت نشانه دریابد. در این وادیِ پرسش و جستجو است که مغیره بن سعید (در اوایل قرن دوم هجری) از برای «حق» اعضایی قایل می شود که متناظرحروف عربی‌اند و مارکوس،[۱] پایه گذار مذهب گنوسی[۲] یونانی در قرن دوم میلادی، که می‌گوید «مادۀ حقیقت» از الفبای یونانی شکل گرفته است.[۳]

در نگاهی نزدیکتر به زبان جاری و مشهود، این پیچیدگی در پیوندهایی چندگانه و هم‌بسته در روند پدیداری زبان خود را می‌نمایاند. از جملۀ این پیوندها می‌توان به پیوند نشانه با سازه‌هایش، به پیوند نشانه با آن چه را که نشان می‌دهد، به پیوند نشانۀ زبانی با متن و زمان جای برآمدنش، به پیوند نشانه با سامانه‌ای[۴] که به میانجی آن بازشناخته می‌شود و به پیوند دو سویۀ ذهن با نشانه اشاره کرد. پس‌زمینۀ نظری بررسی تمامی این پیوندها، تبیین سرشتِ نشانۀ زبانی است. به زبانی دیگر، پیشاپیش و در متن همۀ این بررسی‌ها، حتی اگر دریافت‌های همگانی مجالی به بروز آن ندهند، پرسش بنیادین « زبان چیست؟»[۵] همواره وجود دارد و پاسخ به آن در این یا آن نگاه، آشکار و پنهان، خود را می‌نمایاند. پرسش « نشانۀ زبان چیست؟» هم در متن همان پرسش بنیادی می‌تواند مطرح شود. در پاسخ به این پرسش آخری، می‌توان از چیستی نشانۀ زبانی در حوزۀ زبانشناسی و یا فلسفۀ زبان گفت، کارکرد آن را در متن جامعۀ انسانی بررسی کرد، از چگونگی برآمد پویای نشانه در متن زبان گفت و یا به اجزای سازندۀ «نشانه» پرداخت. هرکدام از این پاسخ‌ها رویه‌ای و لایه‌ای از چیستی نشانۀ زبان را روشن می‌کنند و راه را بر شناختی ژرفتر از خود زبان چونان «خانۀ هستی» می‌گشایند. از یاد هم نبریم که نشانۀ زبانی، به مانند دیگر نشانه‌ها، بخشی از کارکرد خویش را وامدار زمان‌جای پدیداری خویشند و خود این امر می‌تواند سدی بر راه شناخت چیستی خودِ نشانه و روند تولید و انتقال و فهمش باشد که بررسی‌اش مجالی دیگر می‌خواهد.

از آنجا که زبانشناسی رسمی آموزشگاهی در تمامی سدۀ بیست، مُهر اندیشۀ فردینان دوسوسور[۶] را بر پیشانی خود داشته است و دارد هنوز، در این کوتاه نوشته، نخست به برخی سنتهای نظری که نگاه سوسور در درون آنها پاگرفته است می‌پردازیم، سپس گفتِ خود را با نگاهی به بنیانهای اندیشۀ وی در حوزۀ نشانه‌شناسی پی می‌گیریم و به دنبال آن در بررسی چگونگی برآمد نشانه، به سه مقولۀ ماده[۷]، سازه[۸] و صورت نشانه[۹] خواهیم پرداخت.

 

  1. سنت‌های نظری

بدیهی است که برآمد اندیشۀ انسانی در درون سنتی، در زمان‌جایی معین و تاریخی تبیین پذیر پا می‌گیرد و می‌بالد. آن چه را هم که امروزه به نام زبانشناسی سوسور آموزش می‌دهند، در درون سنتهایی پا گرفته است که تقدمی زمانی بر طرح دیدگاه وی داشته است. در اینجا به سنتهایی که دو موضوع کلیدی نگرش سوسور را در برمی‌گیرند، یعنی چگونگی پیوند جفت ماده/صورت و پیوند سه‌گانۀ نشانۀ زبانی / دریافت ذهنی[۱۰] / چیز، اشاره می‌کنیم.

الف. تبیین «چیز» برمبنای دوگانگی ماده و صورت آن (با نگرش‌ها، گرایش‌ها و تبیین‌های گوناگون از این نام‌ها در حوزه‌های مختلف) در سنت فلسفی غرب، در زمان نظریه‌پردازی سوسور هیچ مقولۀ تازه‌ای نبوده است. در این باره برای نمونه و به اشاره می‌توان از نظریۀ معروف ارسطو نام برد که بنا به آن شاکله‌های بنیادی چیزها «ماده» است و «صورت»،[۱۱] از دکارت (۱۹۱۳, ۱۱e vol) گفت که در نگاهش واقعیت در دو گونه ماده، مادۀ فراگیر و مادۀ پندارگر،[۱۲] صورت می‌پذیرد؛ یا از کانت نام برد که در نظرش صورت‌ها عناصر شهودیِ دریافت حسی و گروههایی از فهم[۱۳] انسانی‌اند که ماده را، چونان شیئی متکثر بی‌سامان، در چنبرۀ خود می‌گیرند تا از آن «پدیده» را برآورند.[۱۴] م. هایدگر (۱۹۸۰ : ۲۶) با شناخت از گسترۀ همین سنت فلسفی غربی و نقد آن است که می‌نویسد: « صورت و ماده مفاهیمی‌اند که به همه کار می‌آیند و با عنوان اینها برای هر چیزی می‌توان جایی یافت. با آنها می‌توان صورت را به ]امر[ عقلانی و ماده را به ]امر[ غیرعقلانی پیوند داد، چنانچه ] امر[ عقلانی را منطقی و ]امر[ غیرعقلانی را غیر‌منطقی دریابیم، ]همچنین می­توان[ جفت ماده / صورت را با جفت موضوع اندیشه[۱۵]/ متعلق اندیشه[۱۶] آمیخت، و دستگاه نمادین سازوکاری مفهومی را بدست آورد که دیگر چیزی توان پایداری ]در برابر آن[ نداشته باشد.» بیافزاییم که در بخشی از فلسفه‌های مدون مشرق زمین نیز تبیین صورت و ماده (به همراه مقولاتی چون هیولای اولی، ماده‌المواد، صورت جسمیه، صورت عنصری، صورت جوهری و ….) یکی از بنیادهای مباحث جاری، در فهم و تفسیر جهان بوده است.[۱۷]

ب. این سنت فلسفی همچنین بررسی کارکرد نشانه را در قالبِ طرحِ سه قطبیِ «چیز» / «دریافت ذهنی» / «نشانه» سامان می‌دهد، سنتی که به گونه‌ها و نامهای مختلف نزد بسیاری از فیلسوفان و زبانشناسان، و البته نه همۀ آنها، بازتولید شده است. پس از پذیرفتن گوناگونی زبان‌ها، همین سنت فلسفی حکم به همگانی بودن چیزها و یگانه بودن دریافتِ ذهنی از آنها می‌دهد و هر دوی این‌ها را مستقل از این یا آن زبان رایج فهم می‌کند. چنین است که ارسطو (16a, 3-8 I, : 1965) می‌نویسد: » […] معنی آن چیزهایی که بی میانجی به گفت در می‌آیند، وضعیتهایی روحی‌اند که نزد همۀ انسان‌ها یکسان است و آن چیزهایی که این وضعیت‌های روحی تجلی آنند چیزهایند، که آنها نیز برای همۀ مردم یکسانند.» [۱۸] البته همانگونه که می‌دانیم این نگرش راه به آموزه‌های فلسفی کلیسای کاتولیک هم برده است و مثلا توماس اکوین (I-ap, 2.13, a.1, resp : 1984)، متکلم مسیحی قرن ۱۳ میلادی، در این باره می‌نویسد:« مناسب است که گفته شود، بنا به نظر فیلسوف [ارسطو]، گفتارها نشانۀ اندیشه‌هایند و اندیشه‌ها همگن چیزها. از این جاست که گفتارها به میانجی دریافت ذهنی به چیزها ارجاع می‌دهند.» طبیعی است که پس از سوسور نیزاین نمای سه قطبی از سازوکار معنایی، که راستیه (F. Rastier : ۲۰۱۰) آن را مانعی پیدارشناسانه برای طرح زبانشناسانۀ معنی می‌شناسد، با اجزایی گوناگون بازتولید شده باشد؛ از آن جمله‌اند طرح نماد/تفسیر/متعلق اندیشه در نظریۀ پیرس (1960C. S. Peirce : ) و نمای گزاره / معنا / کاربرد در نگاه موریس (1971C. W. Morris : ).

نظریات زبانشناسی سوسور در متن همین سنتهای فلسفی قوام یافته است، زمینه‌ای که تدوین بسیاری از نظریه‌پردازی‌های وی و پذیرش آنها را در غرب آسان کرده است، راه به سرزمینهای پیرامونی برده است و در حوزۀ مدرسی شده است مبنای بی‌چون و چرای همۀ چند و چون‌هایی که لازمۀ بالیدن دانش در این حوزه‌هاست.

 

  1. سوسور و نشانۀ زبانی

فردینان دوسوسور در کتابی به نام دروس زبانشناسی عمومی، که پس از مرگ وی منتشر شد، در درون سنتهای نظری یاد شده، به سه مقولۀ رابطۀ نشانۀ زبانی با چیزها، چگونگی پیوند دو سویۀ دال[۱۹] و مدلول[۲۰] و همچنین سرشت این دو عنصر پرداخته است.

 

۱.۲. نشانۀ زبانی و چیزها

در زمینۀ بررسی زبان انسانی،[۲۱] جدا بودن موجودیت چیز از دالِ زبانی کم و بیش بن‌گمانه‌ای[۲۲] مورد پذیرش همگانی است. آن چه در این زمینه چالش‌برانگیز می‌تواند باشد، چگونگی رابطۀ مدلول زبانی با «چیزِ» نامیده شده است. این مسئله هم در دوره‌های تاریخی مختلف و در زمینه‌های گوناگون طرح شده است و پاسخ‌های گوناگونی هم به آن داده شده است. برای نمونه، از فیلسوف فرانسوی پ. اوبِنِک[۲۳] می‌خوانیم که «پایایی سرشت پیش درآمد بنیاد معناست، چون چیزها سرشتی دارند واژه‌ها دارای معنی‌اند.» در همین راستا، ویتگنشتاین دوران نخست و یکی از اعضاء حلقۀ وین، که از سال ۱۹۲۹ تا سال‌های نخستین ۱۹۳۰ گروهی از هواداران فلسفۀ تحصلی را گرد آورده بود، صریحا می‌گوید که : «نام چیز را نشان می‌دهد. چیزمعنی نام است.»[۲۴] ببینیم این پیوند را سوسور چگونه دیده است.

در بارۀ گونۀ پیوند چیزهای نامیده شده با نشانۀ زبانی، سوسور (۹۸: ۱۹۷۲) بی هیچ ابهامی می‌گوید :« نشانۀ زبانی نامی و چیزی را به هم پیوند نمی‌دهد، بلکه پیوند دهندۀ دریافتی ذهنی ]از چیز­[ و نمایی آوایی است.» این نگاه به جدا دانستن نشانۀ زبانی از «چیز»، که به آن «ما به ازای بیرونی­» و یا «مورد ارجاع زبان»[۲۵] می گویند، باورمند است و آن را با دریافت ذهنی از چیز مورد نظر پیوند می‌دهد. چنین است که در برآمد معنا، سوسور به سه قطب «چیز» / «دریافت ذهنی» / «نشانۀ زبانی» اشاره می‌کند. مشکل آن جا روی می‌نماید که وی نشانۀ زبانی را آمیزه‌ای از دو عنصر دال و مدلولی می‌داند و در نتیجه، در تبیین نظریۀ خویش ملزم به تبیین گونۀ پیوند این دو با دریافت ذهنی می­شود (نک. همان. ۱۰۳-۹۷). در تلاش همین تبیین کردن است که وی مدلول را همان دریافت ذهنی و دال را نمای صوتی نشانۀ زبانی عنوان می‌کند. (نک. همان. ۱۰۱-۹۸).

با این چرخش سوسور از طرح نخستین «چیز» / «دریافت ذهنی» / «نشانۀ زبانی» به طرح «چیز» / «دریافت ذهنی» / «دال» گذر می‌کند و با این گذر به ظاهر آرام برخی از بنیادی‌ترین پایه‌های نظری خویش را به دست ابهام می‌سپارد. از آن جمله‌اند تبیین «معنی» و «قراردادی» بودن نشانه؛

الف. با یکی دانستن (یا نامیدن) «نشانه» و «دال»، پاسخ به این پرسش که نزد سوسور «معنی» نشانه مابه ازای بیرونی زبان است و یا مدلول زبانی بی‌پاسخ می‌ماند،[۲۶] به ویژه که پیشتر مدلول زبانی را با دریافت ذهنی یکسان دانسته است.

ب. در بارۀ پیوند دال و مدلول، سوسور (۱۰۰: ۱۹۷۲) نخست می‌گوید : « پیوند متحد کنندۀ دال و مدلول پیوندی اختیاری است.» و در ادامه با توضیح دوبارۀ این که نشانه از دال و مدلول تشکیل شده است به این نتیجه می‌رسد که: «می‌توانیم ساده‌تر بگوییم که نشانۀ زبان اختیاری است.» (همان) از آنجا که سوسور پیشتر عنصری از نشانه، یعنی مدلول، را همسان با دریافت ذهنی دانسته بود، به ناچار اختیاری بودن نشانه به گونه‌ای شامل اختیاری بودن دریافت ذهنی نیز می‌شود، امری که پذیرشش سخت دشوار می‌نماید.[۲۷]

این نارسایی‌های نظری نزد سوسور، نه تنها در تبیین رابطۀ میان مدلول زبانی و دریافت ذهنی که حتی در تبیینِ سرشتِ »دال» و سرشتِ «مدلول» خود را می‌نمایاند که در ادامه به آن می‌پردازیم.

 

۲.۲. دال و مدلول

فردینان دو سوسور در بررسی دال و مدلول، دو تبیین ناهمخوان از سرشت آنها ارایه می‌دهد. به شرحی که در زیر می‌بینیم، این تبیین‌ها، تبیین خودِ نشانه را هم مشوش می‌سازند؛

الف. در تبیین نخست، نشانۀ زبانی نشانه‌ای ناهمگن است و دو گونه عنصر را در خود دارد. از مشهود بودن نشانۀ زبانی، که با آن انتقالِ پیام شدنی می‌شود، فردینان دوسوسور (۱۴۳: ۱۹۷۲) به این نتیجه می‌رسد: « نشانه‌های زبانی که زبان از آن ترکیب یافته است نه عناصر انتزاعی که چیزهایی واقعی هستند؛ این چیزها و روابطشان است که زبانشناسی بررسی می‌کند؛ آنها را می‌توان چیزهای محسوس [Concrets] این دانش دانست». همچنان که می‌بینیم، عنصرهای ناهمگن نشانۀ زبان نزد سوسور دو گونه موصوف دارند؛ «واقعی» و «محسوس». توصیف نشانۀ زبانی به این دو صفت بدون ابهام نیست. به آسانی می‌توان پذیرفت که دو عنصر شاکلۀ نشانۀ زبانی، یعنی دال و مدلول، عناصری واقعی‌اند، با این وجود اطلاق «محسوس» به مدلول، از آنجا که در نگاه سوسور (نک(۱۹۷۲ : ۹۸-۱۰۱ . ، مدلول زبانی نه به چیزها که به دریافت ما از آنها دلالت می‌کند، ابهام آفرین است. شاید با آگاهی از این ابهام است که وی دست به تبیین دیگری می‌زند.

ب. در تبیین دوم، عناصر سازندۀ نشانۀ سوسوری یعنی دال و مدلول همگن و از یک سرشت‌اند. در این نگاه، هر دوی این عنصرها غیرمادی‌اند و آنچه دال را از مدلول جدا می‌کند مادی بودن دال و انتزاعی بودن مدلول نیست بلکه مراتب مختلفِ انتزاعی است که هر کدام از این عناصر در آن جای می‌گیرند. سوسور (۱۹۷۲ : ۹۸) می‌نویسد: «این آخری [نمای آوایی – دال] آوای مادی، یعنی چیزِ کاملا مادیِ آوا نیست، بلکه اثری روانی [Psychique] است و آن جلوه‌ای که حسهای ما از آن خبر می‌دهند؛ دال حسّی است و اگر ما آن را «مادی» می نامیم در این معناست و [همچنین] برای جدا کردن آن از مقولۀ هنبازش یعنی مدلول که عموما از آن انتزاعی‌تر است.» باز هم از وی (۱۶۴: ۱۹۷۲) در این باره می‌خوانیم: «دال زبانی نیز به همین گونه است، دال در ذات خویش به هیچ رو آوایی نیست، دال جسم ندارد، دال نه با یک عنصر مادی بلکه تنها از تفاوت‌هایی ساخته شده است که به میانجی آنها نمای آواییش از دیگر دالها جدا می‌شود» در این نگاه، دال به همان اندازۀ مدلول غیرمادی است و نشانه که از این دو ساخته شده است نیز به تمامی مقوله‌ای روانی است: « نشانۀ زبانی پدیده ایست روانی با دو رویه […].» (همان. ص. ۳۲ و ۹۹)

تبیین‌های دوگانۀ ناهمخوان یادشده، که در سرتاسر نوشتۀ فردینان دوسوسور با نوساناتی تکرار می‌شوند، برای دیگر زمینه‌های پژوهش زبانی هم ابهام آفرینند و می‌توانند به نتایج گوناگون و ناهمخوانی در حوزه‌های مختلف پژوهش‌های زبانشناسانه بینجامد.

 

  1. برآمد نشانۀ زبانی

گرایش‌های نظری گوناگون در حوزۀ زبانشناسی در دوران پس از سوسور در غرب، [۲۸] که نامدارترین آنها یا به نام گروهشان (حلقۀ زبانشناسی پراگ، حلقۀ زبانشناسی کپنهاگ[۲۹])، یا به نام گونۀ نگاهشان (زبانشناسی توصیفی، زبانشناسی توزیعی و دستور گشتاری،…) گروه بندی شده‌اند، هر کدام تلاشی بوده‌اند که به گسترده ساختن نظرات وی و یا تصحیح برخی بنیان‌های نظری آن و یا ارایۀ طرحی نوین از مقولۀ زبان و نشانه‌اش پرداخته‌اند. یکی از سامان‌مندترین جریانات زبانشناسانه که از سوسور آغاز می‌کند و در درون گرایش ساختارگرایی به گستره‌های نوینی دست می‌یابد، از درون حلقۀ زبانشناسی کپنهاک سر می‌زند و به نام نظریۀ بن‌گرایی[۳۰] نامدار می‌گردد. در این نگاه، بسیاری از داده‌های نظری سوسور بازنگری می‌شوند و در بررسی روند پویای برآمد نشانه، مقوله‌های چون لایه‌های زبانی، ماده، سازه، صورت و عنصر کارکردی به صحنۀ اندیشه زبانشناسانه با تبیینی نو بازمی‌آیند. در سمت و سوی کلی این نگاه زبانشناسانه است که در آنچه در پی می‌آید به بازشناسی نشانۀ زبانی می‌پردازیم.

 

۱.۳. لایه‌های زبانی

نشانۀ زبانی به مانند هر واحد مرکب دیگری می‌تواند از نگاه‌های گوناگونی بنا به سرشت و کارکرد عناصر سازنده‌اش بررسی شود و در گروه‌های گوناگون تحلیلی جای بگیرد.[۳۱] نشانۀ زبان را می‌توان در دو لایه یعنی لایۀ بیانی[۳۲] (در مفهوم عام آن که هم نوشتار و هم گفتار را در برمی‌گیرد) و لایۀ معنایی[۳۳] بررسی کرد. در این زمینه، نکاتی چند در خور توجه‌اند:

الف. لایۀ بیانی و لایۀ معنایی پیوندی دو سویه دارند؛ عنصر لایۀ بیانی بر این مبنا که بیانِ معنایی است و عنصر معنایی بر این مبنا که با عنصری بیانی نمایانده شده است در حوزۀ بررسی نشانۀ زبانی جای می‌گیرند. برای نمونه، وند «ا» از آن رو به لایۀ بیانی تعلق دارد که توانایی انتقال و دریافتِ فهمِ ذهنی شدۀ «برخوردار از…» را در واژه‌های «توانا» و «گویا» دارد.

ب. عناصر لایۀ بیانی در روندی سامانمند و در درون ساختارهایی معین به دال‌های زبانی دگرگون می‌شوند. این پیوند میان عناصرِ لایۀ معنایی و مدلولِ زبانی نیز برقرار است. نتیجه آن است که برآمد پیوند لایۀ بیانی با لایۀ معنایی در درون پیوند دال و مدلول پدیدار می‌گردد. نویسۀ «ا» تنها در پایان بن دوم فعل فارسی، وندی اشتقاقی[۳۴] است) نمونه، توانا). همین نویسه می‌تواند در جایگاهی دیگر تنها نویسه‌ای آوانگار[۳۵] باشد (نمونه، توانستن).

ج. در بارۀ پیوند دال و مدلولی دو نکته گفتنی است. از سویی، پیوند دال و مدلول، همواره به معنی پیوندی یک به یک میان عناصر این دو نیست. برای نمونه سه عنصر لایۀ بیانی «جوان»، «مرد» و «ی» با یگانه مدلولِ «جوانمردی»، که رفتاری انسانی در فرهنگی معین را نشان می‌دهد، در لایۀ معنایی در پیوندند.[۳۶] از دیگر سو، مدلول زبانیِ دالی مرکب چون «جوانمردی» الزاما جمع مدلول‌های زبانی عناصر شاکلۀ آن نیست. در همین مثال می‌توانیم ببینیم که مدلول زبانی «جوانمردی» هیچ پیوندی با «مرد» و «جوان» ندارد و به آسانی می‌توان گفت «پیرزن جوانمردی کرد و پسر را بخشود.»

د. هیچ سامانۀ سلسله مراتبی میان عناصر لایۀ بیانی و میان عناصر لایۀ محتوایی وجود ندارد. از سامانۀ سلسلۀ مراتبی سامانه تنها زمانی می‌توان نام برد که عنصرهای یاد‌شده را در درون ساختارهای دالی و یا مدلولی بررسی کرده باشیم. برای نمونه، نویسۀ ترکیبی «هِ» در واژۀ «دیدهِ» وندی است در درون یک واژۀ مشتق. همین نویسه در واژۀ «برّهِ» صورت نوشتاری یک هجاست در درون واژه‌ای چند هجایی.

بررسی کردن نشانۀ زبانی در دو لایۀ معنایی و بیانی، بررسی عنصرهای دو لایۀ هم‌تراز نشانه است. همین عنصرها در جایگاه خویش در روند تولید، برآمد و فهم نشانه کارکردهای[۳۷] گوناگونی را بر عهده می‌گیرند و برمبنای جایگاه خویش و کارکردی که در پدیداری زبان بر دوش می‌گیرند بازشناخته می‌شوند.

 

ادامه دارد…

 

[۱] Marcus

[۲] Gnosticisme

[۳] نک. Corbin, 1964, pp. 111-112, 187 et 204-207.

[۴] Système

[۵] ژ.ر-دوبوو (J. Rey-Debove)، پرسشهایی را که در قالب «چیز چیست؟»، طرح می­شوند، پرسشهای جهانی زبان انسانی می­داند. نک. ۱۹۷۱ ص. ۱۹۲.

[۶] Ferdinand de Saussure (1857 – 1913)

[۷] Matière

[۸] Substance

[۹] Forme du signe

[۱۰] Notion

[۱۱] Hylémorphisme

[۱۲] Matière étendue et matière pensante.

[۱۳] Concept

[۱۴] نک. Legrand G. (1993), p. 142

[۱۵] Sujet

[۱۶] Objet

[۱۷] برای نمونه نک. ابن سینا (۱۴۰۴ ق.)، ص. ۲-۱۸ ، ملاصدرا (۱۳۸۳) ، ج.۳. ص. ۱۲۱، ملاهادی سبزواری ، ص. ۲۱۹ و شهاب الدین سهروردی (۱۳۹۷ ق.)، ص.۸۰ ، ( نقل از دوست محمدی ( ۱۳۸۴)).

[۱۸] بد نیست یاد آوری کنیم که چندین سده­ بعد در سدۀ بیست، نتیجۀ همگانی دانستن این دو مقوله و استقلالشان از زبان، تلاشی ناکام برای برساختن یک زبان مطلوب تحصلی (پوزیتیویستی) بود که بتواند برای بیان دریافت ذهنی از چیزی مشخص، یک واژۀ تک معنایی ارایه دهد (نک. Wüster, 1981 : ۶۲). ناگفته هم نگذاریم که در حوزۀ زبانشناسی، نظریۀ «معنای ارجاعی»، ((Dénotation directe که بنا به آن میان نشانه و «چیز نامیده شده» پیوندی بی­میانجی وجود دارد، در همین دوران ارایه شد. (نک. ۱۰۸ : Rastier , F. 2001).

[۱۹] Signifiant

[۲۰] Signifié

[۲۱] از عبارت «بررسی زبان انسانی» بررسی زبان جاری مردمان را در نظر داریم. نزدیک شدن به حوزه­های گسترده­ای چون «زبان قدسی» و «زبان کتب مقدس»، بررسی پیش­درآمدهای نظری و بن­گمانه­ها و مقولاتِ زمینه ساز دیگری را طلب می­کند (مقولاتی چون اسماء قدسی، اسم تکوینی، اسم لفظی،….) که نه در توان نگارندۀ این سیاهه است و نه در حوزۀ این نوشتۀ اندک.

[۲۲] Prémisse

[۲۳] Aubenque P., 1962, p.128.

[۲۴] 3.۲۰۳ – ۴۳: ۱۹۹۳ Wittgenstein L., . این نگرشها البته از جنس همان نگرشی نیست که مولوی، در حوزۀ زبان انسانی، به این رابطه دارد، مثلا آنجا که می­گوید : « چه تعلق آن معانی را به جسم چه تعلق فهم اشیاء را به اسم ».

[۲۵] Référent

[۲۶] این همان مسئله­ای است که ژان مری شیفر (J.-M. Schaeffer) به تفصیل در بارۀ آن در واژگان نامۀ علوم زبانی نوشته است، نک. (۲۱۷: ۱۹۹۵).

[۲۷] ناگفته هم نگذاریم که سوسور خود این اختیاری بودن نشانه را هم امری نسبی و مقید می­داند و می­نویسد: « در مورد واژۀ اختیاری نکته­ای گفتنی است. نباید به این نظر رسید که دال وابستۀ گزینش آزاد گوینده است (پایینتر خواهیم دید که درتوانایی فرد نیست که چیزی را در مورد نشانه، زمانی که در گروهی زبانی جا افتاده است، تغییر دهد)؛ می­خواهیم بگوییم که دال هم بستۀ ] مدلول[ نیست و در واقعیت هیچ پیوند طبیعی آنان را به هم پیوند نمی­دهد.» (همان. ص. ۱۰۱ ). مسئله­ای که هیچ از ابهامهای نظری وی در زمینه­های یاد شده نمی­کاهد.

[۲۸] از «حوزۀ زبانشناسی» در معنی رایج آن سخن می گوییم و گرنه پیداست که مقولۀ زبان تنها در حوزۀ زبانشناسی بررسی نمی­شود و این مقوله یکی از موضوعات بنیادین تمامی فلسفه­ها، چه در غرب و چه در شرق بوده است. بخش بندی دوران پیش و پس از آموزه­های سوسور هم در این مقاله تن دادن به بخش­بندی مانوس و متعارف امروزه است و گرنه نیک پیداست که مقولۀ زبانشناسی نه منحصرا در غرب پا گرفته و نه الزاماً با فردیناند دو سوسور به سامانه­ای نظری دست یافته است. واژۀ «مدرن» هم که در عبارت «سوسور، پدر زبانشناسی مدرن» به هزار زبان در متون مدرسی تکرار می­شود، در واقع، نه از ارزش کار پیشینیان می کاهد و نه ارزشی افزوده بر نظریۀ سوسور در این حوزه است.

[۲۹] Cercle de Copenhague در سال ۱۹۳۱ توسط گروهی از زبانشناسان دانمارکی، از جمله یلمزلو (L. Hjelmslev)، توگبی (K. Togeby)، بروندال (V. Brøndal ) و اولدال (M. Uldall) پایه گذاری می­شود و منشاء نشر بسیاری آثار مهم در زمینۀ زبانشناسی می­شود.

Glossématique. [30]. این واژه که از Glossème گرفته شده است به معنی »صورت حداقلی و بنیادین» عناصر زبانی، چه دالی و چه مدلولی، است که در تحلیل زبان خود را می نمایانند. نک. Dubois, 1994 : ۲۲۴ .

[۳۱] ناگفته پیداست که پیش زمینۀ هر کدام از تحلیلهایِ ممکن ریشه در آن جهان­بینی دارد که، چونان مجموعۀ سامان یافته­ای از مقولات پیشینی، تحلیل مورد نظر را راهبر است.

[۳۲] Expression

[۳۳] Contenu

[۳۴] Morphogramme

[۳۵] Phonogramme

[۳۶] این نبود پیوند یک به یک عناصر لایۀ بیانی با عناصر لایۀ معنایی، بستر مناسبی برای پرسشی دیرینه بوده است؛ آیا واژگان توانایی بیان همۀ بار معنایی را دارند یا نه؟ آشکار است که این پرسش، در حوزۀ عرفان، حضور پررنگتری داشته است؛ در این باره از مولوی می­خوانیم «لفظ در معنی همیشه نارسان زان پیامبر گفت قَد کلَ لسان» و از شیخ محمود شبستری که « معانی هرگز اندر حرف ناید که بحر قلزم اندر ظرف ناید». پاسخ حکیم سنایی غزنوی به این پرسش جدایی قطعی معنی از سخن است: « بازگشتم زآنچه گفتم زآنکه نیست  در سخن معنی و در معنی سخن».

[۳۷] Fonction