انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

«بازار» یا «سرمایه»: راهنمای یک بازی زبان شناختی

گسترش و تکوین و رشد اندیشه، نسبتی مستقیم با رشد و گشایش زبان دارد، زیرا زبان محور و عامل اساسی انباشت، پردازش و تولید و بازتولید تحلیل و فکر است. هم از این رو، آن گاه که با پیچیدگی، درهم آمیختگی، سرپوشیدگی و… در زبان روبروئیم و یا هنگامی که با زبانی ویژه در یک شاخه یا رشته اختصاصی سروکار داریم، همواره می توانیم ریشه های خود آگاهانه یا ناخود آگاهانه آن را در استراتژی های اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و… کنشگران جامعه بیابیم. بازی قدرتی که این کنشگران را درون میدان هایی با امتیازات واقعی درگیر می کند، سبب می شود که آنها بر اساس منافع خود و یا آنچه در کوتاه یا دراز مدت منافع خود می پندارند ، استراتژی های رفتاری و زبانی خاصی را پی بگیرند. اگر موضوع را به سطح زبان شناختی محدود کنیم، به کار گیری این یا آن واژه، این یا آن ساختار زبانی، کنار هم قرار دادن این یا آن موضوع و کلمه، ترتیب این کلمات و حتی استدلال هایی که یک کنشگر به نام شخصی خویش و یا به مثابه یک «ما» ی گروهی خود ساخته یا دگر ساخته، واقعی یا خیالین، به کار می برد و هر نوع از استراتژی زبانی دیگر که می توان آنها را تا بی نهایت متنوع و متفاوت دانست، در حقیقت گویای چنین منافعی هستند که باید آنها را در حیات واقعی افراد و نه لزوما در باورهایشان جستجو کرد.

اگر این بحث را به موضوع مباحثی که در چند سال اخیر درباره رویکردهای اقتصادی در کشور ما و در زبان فارسی به وقوع پیوسته اند تعمیم دهیم و البته توجه داشته باشیم که این وقایع را نباید از چارچوب های بین المللی اقتصادی- اجتماعی و سیاسی آنها نیز جدا کنیم، شاید بتوانیم به نتایج جالب توجهی برسیم که اشاره به لااقل یکی از آنها در این یادداشت بی فایده نیست و آن تقابلی است که میان دو واژه «سرمایه» و «بازار» دائما در نوشته های اقتصادی- سیاسی به آن بر می خوریم و البته واژگان دیگر مشتق از آنها از جمله «سرمایه داری» و «نظام بازار» و غیره را نیز شامل می شود.

اگر خواسته باشیم منطقی بحث خود را به جلو ببریم ، ابتدا نیاز به یک ریشه شناسی در این دو واژه داریم که باید آن را در زبان های اروپایی بجوئیم که ریشه تقریبا تمام مباحثی است که در طول یک صد سال اخیر در حوزه به اصطلاح «مدرن» در کشور ما به راه افتاده است. واژه بازار در انگلیسی market و در فرانسه marché از ریشه لاتین mercatus به معنی تجارت و محل مبادله کالاها بوده است و واژه ای باستانی است که رواج آن در زبان های اروپایی به اواخر قرن دهم میلادی می رسد. بازار در تمدن های باستانی مفهومی کاملا شناخته شده بوده که پیش از هر چیز به یک فضای کنشی خاصی اطلاق می شده است، همانگونه که ما در کشور خود و به طور کلی در کشورهای اسلامی با آن روبرو بوده ایم. خود واژه «بازار» نیز از زبان ما وارد زبان های اروپایی شده است و اشاره به بازارهای «شرقی» دارد که برای اروپائیان بسیار خیره کننده بودند. تفاوت عمده بازار های شرقی و بازارهای اروپائی عمدتا و در اکثر موارد در آن بود( و هنوز هم هست) که در مورد نخست ما با یک فضای بسیار پیچیده تر از روابط اجتماعی در کنار مبادلات اقتصادی سروکار داشته ایم، ولی در بازارهای اروپایی معمولا چنین فضایی وجود نداشت و مبادلات به صورت بسیار محدود تری انجام می شدند. البته این پیش از شکل گرفتن واژه جدید «نظام بازار» است که کاربرد آن پس از صنعتی شدن و با گسترش مبادلات اقتصادی در حوزه تجاری و به خصوص مالی شروع به گسترش کرد.

اما واژه سرمایه در انگلیسی و در فرانسه capital از ریشه واژه لاتین caput به معنی «سر» و capitalis به معنی «آنچه سر خود را برایش بدهند» یا چیزی بسیار مهم می آید و در همین معنا نیز هنوز در کنار مفهوم سرمایه ای آن به کار می رود. اما در معنای سرمایه این واژه از اوایل قرن هجده در قالب «سرمایه داری» به معنای افراد ثروتمند در زبان های اروپایی مطرح شد. این واژه بعدها در ادبیات مارکسیستی کاربرد بسیار وسیعی پیدا کرد و به همین جهت نیز گاه افرادی تصور می کنند که مارکسیسم این واژه را ابداع کرده است.

اما اگر به ایران و زبان فارسی بازگردیم. واژه «بازار» در ایران، همواره و حتی امروز در معنای جدید آن ، به نوعی همراهی با مفهوم «بازار سنتی» را در ذهن القا می کند و کسانی که از آن استفاده می کنند خود آگاهانه یا ناخود آگاهانه به این همراهی دامن می زنند. واژه سرمایه داری نیز تا حد زیادی در زبان فارسی مفهوم مارکسیستی خود را حمل می کرده است و باز در کاربرد آن کمابیش این همراهی تقویت می شده است.

اما آنچه می خواهیم بر آن انگشت بگذاریم، استراتژی زبانی خاصی است که در طول سال های اخیر و به وسیله نولیبرال هایی که امروز ایدئولوژی اقتصادی آنها ، همچون ایدئولوژی اقتصادی مارکسیستی در کاربرد عملی آن، با شکست مطلق روبرو شده است، در بازی میان این دو کلمه به کار می برند. نولیبرالیسم از یک سو تلاش می کند خود را با لیبرالیسم یکی نشان دهد و نفرت عجیبی از واژگانی چون «نولیبرال» ، «نومحافظه کار»، «راست جدید» و «بنیاد گرایی راست» و… دارد که واژگانی بسیار رایج در سطح دانشگاهی برای پرداختن به این ایدئولوژی هستند: ایدئولوژی ای که به صورت خلاصه می توان آن را نظریه پردازی به اصطلاح علمی و دانشگاهی برای دفاع از سازوکارها و پی آمدهای اجتماعی- سیاسی مبادلات اقتصادی «آزاد» در مفهوم نبود کنترل دولتی و اجتماعی بر آنها و اولویت داشتن روابط مالی و تجاری در آنها، تعریف کرد. نولیبرال ها از سوی دیگر به دلیل آنکه نماینده سیاسی این ایدئولوژی در جهان در طول چند دهه گذشته، نظامی گرایی آمریکایی و بریتانیایی، با شخصیت هایی «برجسته» و پایه ای یعنی «ریگان» و «تاچر» و «شخصیت» هایی جدید چون بوش هستند، سیاست استراتژیک دو گانه و متناقضی را نیز پیش گرفته اند که بازی بسیار خطرناکی برای خود آنها و برای جامعه می سازد: آنها از یک سو، از نارضایتی های موجود در جامعه که طبعا در برخی از افراد از جمله در برخی از «روشنفکران» و «متخصصان» که کمترین اطلاع و تحلیل را از سیستم جهانی دارند، گرایش به مخالفان سیاسی سیستم و از جمله همان نولیبرال های آمریکایی را به وجود می آورد، استفاده می کنند، تا با پناه گرفتن در پشت سیاست های اقتصادی نولیبرالی و به اصطلاح خودشان «لیبرالی»، خود را «منجیان» آتی سیستم نشان دهند ( که البته با بیلان هولناک آمریکا در کشورهایی چون عراق و افعانستان که سال هاست به اشغال این کشور در آمده اند و تنها «دستاورد» اشغال برای مردمانشان، نابودی و تخریب و کشتار سیستماتیک بوده است) دفاع از این تز کار مشکلی است، اما همواره می توان بر عدم عقلانیت ناشی از اندیشه های واکنشی استفاده کرد و با این معادله ابلهانه که «دشمن دشمن من، دوست من است»، سیاه را سفید و سفید را سیاه نشان داد.

اما دومین استرتژی نولیبرال های ایرانی آن است که همگی مخالفان سیستم اقتصادی- سیاسی نولیبرالی، از جمله همه مخالفان نظامی گری در جهان، مخالفان بازار بی رویه و بی ضابطه و بی رحمی را که امروز دنیا را در آستانه سقوط قرار داده است، «چپ» ها و از آن بیشتر «مارکسیست» هایی اعلام کنند که همه استدلال های خود را از ایدئولوژی های خطرناک «اردوگاه سوسیالیسم» به امانت گرفته اند، گویی بسیاری از این افراد اولا «گذشته سیاسی» خویش را از یاد برده اند، و مهم تر از آن فراموش کرده اند که ما امروز نه در سال های داغ «جنگ سرد» و رقابت آمریکا و شوروی، بلکه در دورانی به سر می بریم که کل جهان با سیستم های مختلف سرمایه داری اداره می شوند و بحث و جدل ها نه بر سر نقس سرمایه داری بلکه بر سر میزان دخالت دولت و جامعه در سازوکارهای اقتصادی و رابطه این سازوکارها با سازوکارهای اجتماعی جوامع است. به همین دلیل است که با اظهارات شگفت انگیزی همچون اینکه «سرمایه داری ابداع مارکسیسم است» و یا «مخالفان سرمایه داری در واقع مخالف بازار هستند» روبرو می شویم. در اندیشه های محافظه کارانه و نولیبرالی و رویاهایی که ناشی از بازگشت هایی ناخودآگاه به گذشته هایی است که تمایل به فراموشی آن وجود دارد، این «چپ» موهوم، جایی در میان سال های نیمه قرن نوزده و نیمه قرن بیستم یعنی جایی میان کمون پاریس و سقوط شوروی قرار می گیرد و سخن گفتن های اینچنینی ظاهرا برای بسیاری از این افراد نقش «جن زدایی» از آن گذشته ها را دارد.

متاسفانه در این بازی خطرناک، دو واژه «بازار» و «سرمایه» به شدت مورد سوء استفاده قرار می گیرند، به صورتی که اقتصاددانان نولیبرال با طرفداری از «بازار» به نوعی می خواهند خود را طرفدار «بازاری» ها در تمام معنانی ای که این کلمه به ذهن می آورد و مشتقات سیاسی و ایدئولوژیک آن نیز نشان دهند، و با به کار بردن واژه «سرمایه» ، آمادگی خود را به همگان یعنی هم به سیستم سیاسی و هم به مخالفان سیستم سیاسی برای خدمت گذاری در جنگی دون کیشوت وار با «آسیاب های بادی مارکسیسم» و در دست گرفتن سکان های اقتصادی کشور، اعلام نمایند. هر چند، ما دیگر در آمریکای لاتین دهه ۱۹۷۰ نیستیم و قرار نیست از اقتصاددانان نولیبرال وطنی در نقش متفکران مکتب شیکاگو، نظیر فریدمن، برای نظریه پردازای سامان دادن به کودتاهای نظامی و بر سر کارآوردن پینوشه های محلی در برابر «خطر کمونیسم» استفاده کرد.

و این متاسفانه تنها خبر دردناک برای این دوستان نیست زیرا از یک سو، به اصطلاح «بازاری» ها مربوطه، سازوکارهای بازار داخلی و حتی بازار های مدرن بین المللی و مالی- تجاری را بسیار بهتر از آنها می شناسند و نیازی به خدمات «کارشناسانه» آنها ندارند، و از سوی دیگر مخالفان نظامی گرای سیستم نیز یعنی نو محافظه کاران آمریکایی و یا اروپایی خود چنان جهان درگیر بحرانی هستند که در جهان به وجود آورده اند که هر روز و هر ساعت تلاش می کنند بهانه های ضروری فکری و ایدئولوژی های تازه ای را ابداع کنند که بتوانند رویکردهای نولیبرالی پیشین آنها در ستایش بازار آزاد و بی ضابطه را با موضع کیری های کنونی شبه کینزی شان آشتی دهد. بنابراین برای این دوستان، تنها یک «مشتری» بالقوه باقی می ماند و آن سیاست بازانی هستند که تمایل داشته باشند از کارشناسان مزبور برای جنگ خیالین علیه «چپ مفروض مارکسیستی» استفاده کنند، که این مشتری ها نیز باید اثر و نشانه ای از «خطر» بالقوه داشته باشند، که خبری از آن نیست.

نتیجه آنکه این بازی زبان شناسانه، تنها می تواند خود این اقتصاددانان را ارضا کند و هر چه بیش از پیش به بازی کسالت آوری بدل شده است که دیگر حتی ابلهان را نیز شاد نمی کند. برعکس، اینکه کسانی که خود صرفا به مدد یارانه های گوناگون و توزیع غیر منطقی آنها به ثروت های کلان و یا لااقل به تامین زندگی خویش در شرایطی سخت رسیده اند، هر روز علیه یارانه های اقتصادی و اقتصاد بازار آزاد شعار دهند؛ اینکه کسانی که خود همواره در سیستم های انباشت پولی و مالی در دولت، گلیم خود را از آب بیرون کشیده اند و رانت خواری را بدل به یک سیستم «پژوهشی – آموزشی» کرده اند، امروز از مدیریت بدون دولت اقتصاد، در جهانی سخن می گویند که بزرگترین قدرت های سرمایه داری مالی نیز دیگر از چنین توهماتی حرفی به میان نمی آورند، دیگر نه تنها اسباب تفریح و خنده کسی نیست، بلمکه به زحمت می تواند لبخندی را نیز به لب بیاورد.

بازی استرتژیک زبانی میان «بازار» و «سرمایه» شاید تنها تا زمانی «سرگرم کننده» بود، که فجایعی چون اشعال و تخریب نظامی عراق و افغانستان، یازدهم سپتامبر، بحران بزرگ اقتصای جهان و … به وقوع نپیوسته بودند؛ تا زمانی که هنوز راه حل های اقتصادی – سیاسی بزرگترین نظریه پردازان نولیبرال به بن بست نیانجامیده بودند؛ ولی امروز که با چنین واقعیت های سهمگینی در سطح جهانی سروکار داریم، نسخه پیچیدن بر اساس اقتصاد سیاسی قرن نوزده و تمایل بیمارگونه به سوق دادن جامعه به سوی پارانویاهای سیاسی و جنگ زرگری میان «چپ» و «راست» یا میان «سوسیالیسم» و «سرمایه داری»، در شرایطی که ما بیش از هر چیز نیاز به عقلانیت و تامل برای یافتن راه حل هایی عملی و واقعی برای بهبود موقعیت های اقتصادی – سیاسی- اجتماعی خود داریم، چندان کسی را سرگرم نمی کند و بیش از پیش تنها یک امر بدیهی را در تاریخ بشریت به اثبات می رساند که ظاهرا این حقیقتی انکار ناپذیر و نتیجه گیری ای ظاهرا منطقی بر بحث ما است و آن اینکه: «بلاهت،[واقعا!] هیچ حد و مرزی نمی شناسد».

(یادداشت: ناصر فکوهی)