انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

بارتِ اسطوره‏ شناس

جاناتان کالر ترجمه آرزو مختاریان

بارت بین سال‏های ۱۹۵۴ و ۱۹۵۶، ماهانه مجموعه مقاله‏های مختصری با عنوانِ”اسطوره‏ی این ماه” در مجله‏ی Les Letters nouvellesمی‏نوشت. بارت می‏نویسد: ” دیدنِ خلط شدنِ مدامِ طبیعت و تاریخ در روزگار معاصر برآشفته‏‏ام می‏کرد”. او درصدد بود با پرداختن به جنبه‏های فرهنگِ توده‏، کلیشه‏های جمعیِ به ظاهر طبیعی را تجزیه و تحلیل کند تا این گونه، اجبار ایدئولوژیک “نگفته پیداست”(what-goes-without-saying) عیان شود. کتاب اسطوره‏ها (Mythologies) که شامل این مطالب و نیز یک مقاله‏ی بلند پایانی به نام “اسطوره در زمان حاضر”(Myth Today) است، جالب‏ترین و ساده‏فهم‏ترین کتابِ بارت به حساب می‏آید ولی این‏جا یک پرسش اساسی مطرح می‏شود : منظور بارت از “اسطوره” چیست؟ مواردی که تبعاتِ ایدوئولوژیکِ طبیعی‏انگاری را نشان می‏دهد، “اسطوره” یعنی پیدا شدن یک توهم. مثالِ خوب آن هم نمایشگاهِ عکسی‏ست با عنوان “خانواده‏ی انسان” (The Family of Man) (در فرانسه:La Grande famille des hommes) که به نوشته‏ی بارت “هدفش نشان دادنِ جهان‏شمولی کنش‏های انسانی‏ در زندگی روزمره‏ی مردم دنیاست” و این‏که “تولد، مرگ،کار، علم، بازی، همیشه یک گونه رفتار را ایجاب می‏کنند” تا به این ترتیب بشر را فارغ از تنوعش به صورت یک خانواده‏ی بزرگ درآورد(ص. ۱۷۳/۱۰۰). اسطوره‏ای این‏چنین، تفاوت‏های سیمایی وظاهری افرادِ خانواده را تنوع انسانی می‏خواند و تفاوت‏های بنیادین شرایط اجتماعی و اقتصادی را، که در آن انسان‏ها به دنیا می‏آیند، کار می‏کنند و می‏میرند، پنهان می‏کند. با قایل شدن به طبیعت مشترک انسانی در پشت تفاوت‏های ساختگی ظاهر انسان‏ها، نهادها و رویدادها ” هرچیزی… بر آن است وزنِ قاطع تاریخ را انکار کند”. بارت می‏گوید تفکر پیشرو “همواره باید قواعد بازی این شیادِ کهنه‏کار را به هم بریزد، مدام طبیعت را از قوانین و محدودیت‏هایش صیقل دهد تا بتواند تاریخ را بازیابد و سرانجام طبیعتی تاریخی بنا گذارد”(ص. ۱۷۵/۱۰۱). هر کدام از عکس‏های نمایشگاه، صحنه‏ای انسانی را به نمایش می‏گذارند؛ به زعم بارت، سبک و سیاق کنار هم قرار گرفتن‏ عکس‏ها به آن‏ها معنای ضمنی اسطوره‏ای می‏دهد. چیزهای دیگر نیز، حتی کاربردی‏ترین‏شان، به همین ترتیب عمل می‏کنند یعنی در کارکردِ اجتماعی خود از یک معنای ضمنی برخوردار می‏شوند. برای مثال، شراب در فرانسه فقط یک نوشیدنی نیست بلکه “یک نوشیدنی توتمی‏ست، شبیهِ شیر گاو هلندی یا چای‏ که با آدابِ خاصی در خانواده‏های اشرافی انگلیس نوشیده می‏شود”. این “سنگِ بنای اخلاق جمعی‏ست”. برای فرانسوی‏ها “اعتقاد به شراب یک اجبار جمعی‏ست” و نوشیدن شراب جزو مناسک گردِ هم‏آییی‏. هر فرهنگی در آفرینش معنای اسطوره‏ای به دنبال بدیهی نشان دادن هنجارهایش است. تمامی فرانسه غرقِ این ایدئولوژی بی نام و نشان است: روزنامه‏هامان، سینمامان، ادبیاتِ عامه پسندمان، تشریفات‏مان، عدالت‏مان، دیپلماسی‏مان، گفتگوهامان، از آب و هوا حرف زدن‏مان، محاکمه‏های جنایی، عروسی‏های به یادماندنی، رویاهای پخت و پزی که داریم، لباس‏هایی که می‏پوشیم و هرچه در زندگی روزمره‏مان، مبتنی بر شکل رابطه‏ای‏ست که بورژوازی میانِ انسان و جهان برقرار کرده و ما را نیز وا می‏دارد چنان کنیم… هنجارهای بورژوازی به هیاتِ قوانینِ بدیهیِ یک نظم طبیعی درآمده‏اند. ص ۱۲۷-۸/۱۴۰ ولی اگر بنا باشد “هر چیزی در زندگی روزمره” در قلمرو اسطوره شناسی قرار بگیرد، اسطوره‏ها دیگر مثل اسطوره‏ی خانواده‏ی بزرگِ انسان، توهمِ صرف نیستند. گرچه “کیمیای شراب” اسطوره است ولی سراسر توهم نیست. بارت متوجه مسئله‏ی غامض اسطوره‏شناسی شده است: “شراب واقعن چیز خوبی‏ست، ولی در عین حال، خوب بودنِ شراب یک اسطوره است”(ص. ۲۴۶/۱۵۸). دغدغه‏ی اسطوره‏شناس، تصویر شراب است- نه ویژگی‏ها و اثراتش بلکه معناهای ضمنی‏ای که به واسطه‏ی قراردادهای اجتماعی به آن پیوسته‏اند. بارت در آغاز اسطوره را توهم می‏خواند و سپس تاکید می‏کند که اسطوره شکلی از ارتباط است، یک “زبان” است، نظامی از معناهای ضمنی، مثل ecriture که در کتاب قبلی‏اش مطرح کرد. برای مثال وقاحت‏های کلامی هبرت(Hebert) به عنوانِ نشانه‏های زبانی یک معنای اولیه و آشکار دارند ولی مهم‏تر معنای ضمنی و اسطوره‏ای‏شان است: وقاحت به نشانه‏ی انقلاب. نمونه‏ی دیگری که در کتاب اسطوره‏ها طرح می‏شود این است: وقتی دانش‏آموزی کتابِ دستورزبان لاتینش را باز می‏کند و جمله‏ای از ازوپ می‏بیند درباره شیری که بزرگ‏ترین سهم را می‏خواهد (quia ego nominor leo) (چون نام من شیر است)، بی درنگ درمی‏یابد معنای آشکار زبانی آن جمله از معنای ضمنی آن؛”من یک مثال دستورزبانی‏ام که مطابقتِ نهاد و گزاره را نشان می‏دهم”، کم اهمیت‏تر است (ص.۲۰۱/۱۱۶). ممکن است کسی بگوید هرچیزی درون فرهنگ می‏تواند مَثَلِ چیزی باشد: نان فرانسوی، نشانی از فرانسوی بودن است. درجه صفر نوشتار(Le Degre zero) آن طور که بارت تاکید می‏کند نه تنها مشقی در تاریخ ادبی بلکه “اسطوره‏شناسی زبانِ ادبی‏ست. در آن کتاب گفته‏ام نوشتار، دالِ اسطوره‏ی ادبی‏ست و اسطوره‏ی ادبی، فرمی‏ست پیش انباشته از معنا{ معنای زبانی}که از مفاهیم ادبیاتِ دوران خود، معنای تازه‏ای می‏گیرد”(اسطوره‏ها. ص. ۲۲۱/۱۳۴). نوشتار، محتوای زبانی‏اش هرچه باشد، بر تلقی مشخصی از فرم ادبی و بنابراین تلقی مشخصی از معنا و نظم دلالت دارد؛ نوشتار، اسطوره‏ای از ادبیات سامان می‏دهد و از معبر این اسطوره، نقشی در جهان می‏یابد. کتابِ اسطوره‏ها با کشف دلالت‏های ایدوئولوژیکِ طیفی از فعالیت‏های نه چندان متعالی، به چگونگی ورود اسطوره‏های ادبی به جامعه می‏پردازد. بارت در این مقالات، هدف‏گیری‏های متعددی دارد. گاهی توجه‏اش جلبِ محصولاتی می‏شود که با کارزارهای تبلیغاتی، بارِ اسطوره‏ای پیدا کرده‏اند. از آخرین مدل سیتروئن می‏نویسد، از ظهور پلاستیک در سال‏های ۱۹۵۰، یا از فیلم‏نامه‏های دراماتیک عجیب و غریب با حضور پودرهای صابون و مایع‏های تمیز کننده: مایع‏های پاک کننده، گرد و خاک و میکرب را “نابود می‏کنند”، در صورتی‏که پودرهای صابون، در نقش ماموران نفوذی، گرد و خاک را از روی شیء موردنظر برمی‏دارند و آن‏را از دستِ دشمن نامرئی آزاد می‏کنند.” گفتن این‏که امو(Omo) ملافه را تا ته تمیز می‏کند، انگار به ملافه عمق می‏بخشد، چیزی که تا به حال کسی به آن فکر نکرده است”(ص ۳۹/۳۷).اندیشه‏ی جهانِ تقدیس شده در راهنمای آبی (Gudie blue)، برخورد رسانه‏ها با مقوله‏ی اشرافیت، فوتبالیست‏های افسانه‏ای، مغز انیشتین و دیگر چیزهای اسطوره‏ای، همه و همه توسط بارت به چالش کشیده می‏شوند. بعد از این‏که معانی به ظاهر بدیهی را طرح کرد، پر و بال‏شان داد و دلالت‏هاشان را یافت، یک جمله‏ی موجز و قاطع می‏آورد و ذکری از منافع سیاسی یا اقتصادی در معرضِ خطرمان می‏کند و ما را از درونِ آن اسطوره بیرون می‏کشد. تاثیرگذارترین تحلیل بارت از معنای ضمنی فرهنگی در مقاله‏ی آغازینِ کتابِ اسطوره‏ها به اسم “جهانِ کُشتی”(The World of Wrestling) آمده است. برای روشن شدنِ طبقه‏بندی‏ و تمایزی که فرهنگ به واسطه‏ی آن‏ رفتاری را معنادار می‏کندٰ، می توان دو فعالیت بدنی مشابه مثل کُشتی و مشت‏زنی را مقایسه کرد. از آن‏جا که معناهای اسطوره‏ای متفاوتی تولید می‏گردند، پس باید قراردادهای واقعن متقاوتی در کار باشد. شاید در فرهنگی، هر دو ورزش، اسطوره‏ی یکسانی داشته باشند و یکسان تماشا شوند، ولی در فرهنگ ما تفاوت آشکاری در عادات و آداب وجود دارد و چنین چیزی نیازمند توضیح است. چرا روی مشت‏زنی شرط‏بندی می‏شود ولی روی‌ کُشتی نه؟ چرا غریب است وقتی مشت ‏زنی مثل کُشتی‏گیرها ضجه بزند و از درد به خود بپیچد؟ چرا مقررات در کُشتی مدام نقض می‏شود ولی در مشت‏زنی نه؟ این تفاوت‏ها را مجموعه‏ی پیچیده‏ای از قراردادهای فرهنگی تببین می‏کند که کُشتی را نه مسابقه که نمایش می‏داند. بارت می‏گوید مشت‏زنی، یک ورزش جانسنیستی و بر مبنای نشان دادن برتری‏ست: توجه، معطوف به نتیجه‏ی نهایی است و رنجِ آشکاری که مشت‏زن می‏برد، نشانه‏ی شکستِ محتوم او تعبیر می‏شود. از سوی دیگر، کُشتی، نمایش‏نامه‏ای‏ست که هر لحظه‏اش باید به نمایش درآید؛ خودِ کُشتی گیران، آدمک‏هایی هستند در نقش‏های پندآموز و فقط به دلیل همین بار دراماتیک‏اش است که نتیجه‏ی نهایی مورد توجه قرار می‏گیرد. و این‏گونه درحالی که قواعدِ مشت‏زنی، بیرون از بازی جای می‏گیرند و محدوده‏های ممنوع را تعریف می‏کنند، قواعدِ کُشتی به مثابه‏ی قراردادهایی برای وسعت دادن به گستره‏ی معناهای محتمل، بسیار درونی‏ترند. قواعد برای این وجود دارند که شکسته شوند، تا “حرام‏زاده” نابه‏کارتر به نظر آید و مخاطب، دچار خشمی کینه‏جویانه شود. نقض قواعد باید آشکارا صورت می‏گیرد( حتی اگر داور پشت‏اش را برگرداند): نقض قواعد، دور از چشم مخاطب ارزشی ندارد. رنج بردن بایستی اغراق شده باشد؛ در واقع همان‏جور که بارت می‏گوید، نگرش‏های خاص نسبت به سادگی و عدالت، عوامل اصلی تمایز کُشتی از مشت‏زنی به حساب می‏آیند که کُشتی را پرطممطراق می‏سازند و خیال ما را از نمایشی بودنش راحت می‏کنند. به دلایل متعددی کُشتی، توجه بارت را به خود جلب می‏کند: کُشتی بیشتر از آن‏که وقت‏گذرانی بورژوازی باشد، مردم پسند است؛ صحنه را به روایت ترجیح می‏دهد، از ژست‏های نمایشی غلیظ لذت می‏برد؛ هم نشانه‏های درد و عصبانیت و پریشانی در آن تصعنی‏‏ست وهم نتیجه‏اش: کسی از اینکه مسابقات، مشخص و ثابت هستند جا نمی‏خورد. بارت، بعدها در کتاب اسطوره‏ی شرق، امپراطوری نشانه‏ها(L`Emire de signs) زندگی روزمره‏ی ژاپن را به خاطر فریب‏کار بودنش می‏ستاید، به خاطر آدابِ ریز و دقیقی که دارد، به خاطر رجحانی که به سطحْ در برابر عمق می‏دهد، به خاطر امتناع‏اش، دست کم به چشم یک غربی، برای طبیعی ساختن امور. “اگر “سلامت”زبانی وجود دارد، پایه و اساسش تصادفی بودن نشانه است. روی آوردن به طبیعتی جعلی، مایه‏ی فساد اسطوره ا‏ست.”(اسطوره‏ها/ص. ۲۱۲/۱۲۶) در اسطوره همیشه یک “عذر و بهانه” آماده وجود دارد: اسطوره‏گران همیشه می‏توانند منکر در کار بودنِ معنای ضمنی شوند، و بگویند از جهت راحتی یا ماندگاری‏ست که لباس‏های خاصی می‏پوشند نه از جهت معنا. ولی با وجود تمامی این انکارها معناهای اسطوره‏ای وجود دارند. بارت در یک مثال سیاسی‏تر، به روی جلد مجله‏ی Paris-Match استناد می‏کند؛ سرباز سیاه‏پوست جوانی در لباس فرم فرانسه، در حالی که به پرچم ملی چشم دوخته، سلام نظامی می‏دهد. سطح نخست دلالت این است: شکل‏ها و رنگ‏ها به صورت سرباز سیاه‏پوستی در لباس نظامی فرانسه دیده می‏شوند. بارت می‏نویسد “به خوبی متوجهم چه چیزی را می‏خواهد به من برساند، حالا احمقانه باشد یا نه: فرانسه، امپراتوری بزرگی‏ست که تمامی پسران‏اش از هر رنگ، صادقانه در زیر پرچم آن خدمت می‏کنند و از این بهتر پاسخی به شایعه‏ی استعمار وجود ندارد: حرارتی که این جوانِ سیاه برای خدمت به {به اصطلاح} زورگویانش نشان می‏دهد(ص.۲۰۱/۱۱۶). این امر که به واقع در ارتش فرانسه سربازان سیاه‏پوست خدمت می‏کنند، یک جور طبیعی بودن یا معصومیت به عکس می‏دهد، لابد مدافعان ادعا می‏کنند که این فقط عکس یک سرباز سیاه‏پوست است و نه چیزی بیشتر، درست مثل پالتو پوست‏پوش‏ها که مدعی‏اند فقط به فکر گرم شدن هستند. به نظر بارت این ادعاهای دروغین که در این عذر و بهانه‏ها هست از هرچیزی در اسطوره ناخوشایندتر است. بی‏شک حقیقتی شرم‏آور، این بیزاری را تشدید می‏کند: اسطوره‏شناس با چیزی که به آن می‏تازد همذات‏پنداری می‏کند. با بر زبان راندنِ «نگفته پیداست»، معنای اسطوره‏ای در نظرش می‏آید. بارت، اتوموبیل مدرن را “هم‏ارز کلیساهای جامع گوتیک” می‏نامد “: یعنی منتهای آفرینش یک دوران؛ حاصل اشتیاق هنرمندان ناشناس، و اگر نه به عنوان چیزی که به کار بیاید که به عنوان یک تصویر توسط تمامی مردم استفاده می‏شود و به قالب یک شیء جادویی صِرف برایشان در می‏آید”(ص.۱۵۰/۸۸). با این توصیف، نقدی از دوران ما علم می‏کند، هرچند در عین حال اسطوره را پر و بال می‏دهد. بارت در سال ۱۹۷۱ متوجه شد که تحلیل و تقبیح اسطوره‏ها کافی نیست: به جای تلاش برای استفاده‏ی سالم‏تر از نشانه، بایستی نشانه را ویران کرد(Image,Music,Text ص.۱۶۷). به هر روی قطعن از آنچه تا به حال با انتشار کتاب اسطوره‏ها رخ داده، می‏شود استنباط کرد که راززدایی از اسطوره، آن را نمی‏شکند بلکه برعکس رهاترش می‏کند. روزگاری می‏شد سیاست‏مداران را با متهم کردنشان به اینکه به خاطر تصویر خودشان کار می‏کنند، شرمنده کرد ولی از وقتی راززدایی باب شده، شرمساری هم در میان نیست. حالا دست‏یاران کاندیداها اعلام عمومی می‏کنند که درصدد تغییر تصویر رهبرشان هستند. یا مثلن وقتی در سرمقاله‏ها، چیزهایی خاص، جزو سبکِ مشخصی از زندگی معرفی می‏شوند، قدرتِ اسطوره‏ای‏شان زایل نمی‏شود بلکه خواستنی‏ترشان می‏کند. بارت، عملکرد این نظام فرهنگی را در ادبیات توضیح می‏دهد: جدی‏ترین جنبش‏های ضد ادبی نمی‏توانند ادبیات را ویران کنند، بلکه در عوض خود مکتبی ادبی می‏شوند. نظامی مشابه در فضای غیرادبی حاکم است. افشای راه‏های بهره‏برداری رییس جمهور از رویدادها برای خلق تصویر جدیدی از خودش، تصویر او را خراب نمی‏کند، بلکه معناهای ضمنی تازه‏ای فراچنگ می‏آورد: عمل یا تصمیم رییس جمهوری می‏تواند نشانه‏ی سیاست باشد، نه حتی برای بهبود تصویرش بلکه نشانه‏ی این که رییس جمهور دغدغه‏ی تصویرش را دارد. اسطوره هر بار به شکلی در می‏آید و چه بسا که دست نیافتنی باشد. کتاب اسطوره‏های بارت آغازگر سنت راززدایی‏ست که او امیدوار بود نتایج سیاسی درپی داشته بشد. در سال ۱۹۵۳ بر این نظر بود که تحلیل اسطوره‏ها ” تنها راه موثری‏ست که روشن‏فکران بتوانند در سیاست دخالت کنند.”۶ اگرچه بعدها ترجیح داد به جای چاشنی کردن طنز و کنایه، به نقد محض نشانه بپردازد. کارهای سال‏های ۱۹۷۰ او حاکی از شیفتگی بارتِ اسطوره‏شناس به معناهای ضمنی ست؛ اسطوره‏های هر روزه ی زندگی به جای آنکه محمل فرصت‏های سیاسی باشند، خاستگاه نوشتن شدند. خود او هم در مصاحبه‏ای اشاره می‏کند که”هرچه در زندگی روزمره می‏بینم و می‏شنوم، جوری کنجکاوی رمان گونه در من برمی‏انگیزاند که تقریبن از پیامدهای روشنفکری ست “(Le Grain de la voix.ص ۱۹۲/۲۰۳). رمان‏‏گونه بودن برای بارت، یعنی رمان منهای قصه و شخصیت‏ها: قسمت‏های یک مشاهده‏ی دقیق، جزییات جهان به عنوان حاملان معانی ضمنی. چشمِ رمان گونه داشتن برای جزییات که به کتاب اسطوره‏ها جان می‏دهد، بعدها هم در کارهای دیگرش می‏آید؛ در گزیده گویه‏های سخن عاشق(Fragments d`un discourse amoureux) که اسطوره‏ی عشق را تصویر می‏کند – سخن عاشق به مثابه‏ی بازنمود قالب‏های فرهنگی- و در بازتابی که در زندگی روزمره می‏یابد؛ در کتابِ بارت درباره‏ی بارت (Barthes par Barthes). آنجا می‏نویسد حتی هوا هم درگیر معنای ضمنی اسطوره‏‏ای‏ست: وقتی در نانوایی با زنی از هوا حرف بزند و بگوید “و عجب روشنایی قشنگی”- ولی زن پاسخی ندهد، به این نتیجه می‏رسد که هیچ چیزی به اندازه‏ی هوا بار فرهنگی ندارد: “چگونه دیدن روشنایی روز به حساسیت طبقه‏ی اجتماعی برمی‏گردد؛ یا بهتر است بگوییم زن قطعن از دیدن روشنایی “چشم‏نواز” نانوایی محظوظ می‏شود ولی وجه شاخص اجتماعی قضیه، آن “حس مبهم” است، چشم‏انداز است، چشم‏اندازی بدون حایل، بدون مانع، بدون شکل‏پردازی، چشم اندازی از شفافیت.”(ص.۱۷۸/۱۷۶). شاید کسی بگوید نور در ذات خود زیباست ولی زیبایی نور اسطوره‏ایست که با قراردادهای یک طبقه‏ی اجتماعی درهم تنیده شده. اسطوره شناس کشف کرده: که “طبیعی”ترین اشارات درباره‏ی جهان به رمزگان‏های فرهنگی بستگی دارند. اگر آنگونه که پاسکال می‏گوید، عادت، طبیعت ثانوی باشد، یعنی این‏که عادت و عرف در جریان فرهنگی شدن، کاملن طبیعی وانمود می‏شوند، پس شاید طبیعت، فقط یک عادت ثانوی‏ باشد. این مطلب ترجمه ای ست از بخشی از کتاب زیر: Jonathan Culler 1983, “Mythologist” in BARTHES a very short introduction,OXFORD. که با همین ترجمه آماده چاپ است. صفحه نویسنده در انسان شناسی و فرهنگ:
http://anthropology.ir/node/28579